در شب و روزهای بهاری هفته پیش رو، منتظر خواندن تحلیلها و برداشتهای شما از این عکس هستیم :
Printable View
در شب و روزهای بهاری هفته پیش رو، منتظر خواندن تحلیلها و برداشتهای شما از این عکس هستیم :
سلام
هر دفعه که این عکس رو میبینم به صورت ناخداگاه یاد گرون ترین عکس دنیا Rhein II اثر Andreas Gursky میفتم.
البته به نظرم در این عکس نکته ای وجود داره که در عکس Rhein II نیست. خطوط موازی این عکس خیلی جالب هستند. هم یک عکس تخت و یک بعدی ایجاد میکنند و هم کوچک شدن تدریجی فاصله هاشون کاملا بعد ایجاد میکنه و بیننده رو به درون عکس میکشه.
واقعا همه چیز این عکس خوبه، حتی دیافراگم هم به خوبی تنظیم شده و تقریبا عمق میدان کاملی در عکس داریم. به نظرم این عکس یک فاین آرت کامل هست و قابلیت چاپ و فروش در گالری ها رو داره.
درود
من برای اولین بار که این عکس و دیدم به یاد عکسی که فکر می کنم در تاپیک فاین ارت به عنوان گران ترین عکس دنیا معرفی شده بود افتادم
ولی خطوط افقی بسیار در این عکس قوی هستند و هر کادر را به خوبی تفکیک میکنند گویی چند عکس در قالب یک مجموعه عکس را میبینیم،کادر بندی ،کنترل عمق میدان و... به خوبی انجام شده و مهارت عکاس و هوشمندی ایشان را نشان میدهد...
هر خط به تفکیک رنگی را نشان میدهد ..... رنگ بندی عکس و تفکیک ان به خوبی انجام شدهو تنالیته گرم عکس انسان را هر لحظه بیشتر تشنه میکند.... گویی هر قاب داستانی دارد... اگر بگوییم عکس اقای عبدالپناه در هفته 36 اگر اشتباه نکنم به عنوان ابتدای یک داستان فرضی و عکس هفته قبل میانه داستان این عکس را می توان پایانی یر دو عکس قبل تصور کرد...(در حد ایده ای کوچک)
پیش زمینه ای اسفالتی با جزییات و خط خاکریزی و شروع بیابانی خشک و خط بعدی که کم کم با سافت شدن و از بین رفتن جزییات تا تیره شدن در میانه کادر و سپس تیر هایی کمرنگ و اسمانی یک دست که هرچه به بالا میرویم کم رنگ تر میشود و شاید در میانه کادر ما تمرکز رنگی داریم و این تمرکز با شروع هر خط تغییر میکند که فضای عکس را دگرگون کرده....عکسی پر از ایستایی و گرما
به هیچ وجه دلم نمی خواست در اون فضا قرار داشتم..... هیچ عنصر اضافه یا کمی در عکس نیست همه چی ساده و گویا
ممنون از این اشتراک زیبا
با سلام...
سه خط سفید که موازی با هم هستند.. خط آخری زیاد به چشم نمیاد.. و نقش اصلی رو دو خط اول بازی میکنند.. تقسیم بندی بی نظیری که عکس داره و تعادلی که در اثر مشاهده میکنیم.. دقیقا خط افق با دکل های برق با خط ایجاد شده بر روی شن ها در اولین قسمت به تعادل رسیده است..چشم ها یک یک خط ها رو دنبال میکنند تا به پایان تصویر بر روی افق میرسند و باز بر میگردند به همان ابتدای تصویر .. و بر روی شن های جدا شده از دل زمین .. !
با سلام و احترام
به جناب آقاي روشن بخاطر انتخابهاي مناسبشون بايد تبريك گفت چون:
هرچه عكس قبلي حس دلهره،حركت،سرعت،ابهام از آينده را به بيننده منتقل كرد در اين عكس سكون،سكوت،ثبات،تعادل توازن را ميشود ديد.در خوانش عكس را با فورگراندي خصوط افقي پهن شروع ميكنيم و در ادامه هم همين فضاي افقي را داريم تا جايي كه چشم به خطوط عمودي در نيمه انتهايي متوفق ميشه.دكل هاي برق بازباني خاص انتهاي تصوير را در دور دست به بيننده اعلام ميكنند و تنها خطوط كمي منحني را روي خود سوار كرده اند تا بگويد ما تا اينجا را ميبينيم و از اين جا به بعد آرامش به انتهارسيده و ندانيم كه چه ميشود!هر چه در عكس قبلي بدنبال انسان غايب ميگشتيم اما در اين عكس عنصر غايبي نداريم و هرآنچه بايد باشد حاضر است!
تشبيه داهيانه جناب غفاريان بهRhein II نشان از موفقيت عكس دارد .شخصا سياه و سفيد اين عكس را بيشتر دوست دارم.سپاس
تاکنون آنچه که درباره ی این عکس گفته شد، بازخوانی تصویر بود.
به بیان دیگر: همه ی آنچه که در لایه های زبرین (فوقانی) عکس هست و چشم می بیند، بر زبان آمد اما لایه های زیرین و نهفته و آنچه که از راه چشم در دل و روان ما می نشیند و ما را بر می انگیزاند، ناگفته ماند.
همه ی اینها درست که: اجزاء این عکس، هر کدام جداگانه چون سطحی تخت و تک بعدی دیده می شوند اما در مجموع، نگاه را پله پله به درون خود میکشانند و ژرفنایی در تصویر، پدید می آورند.
اکنون سخن بر سر آن است که این عناصر در کنار هم با به بازی گرفتن نگاه ما، با ما چه می توانند کرد؟
و آیا اصلاً چیزی در این عکس هست که برکشاند و به اوجی برساندش؟
آیا فقط باید به این خطوط موازی و عمق میدانی که ایجاد می کنند، نگریست و بس؟
آیا مهم نیست که مواد تشکیل دهنده ی این خطوط موازی و افقی چیست؟
به نظر من جنس عنصر اصلی در این تصویر، بسیار نقش تعیین کننده ای دارد.
این عکس، برشی از یک جاده است.
عکسهای جاده ای را اغلب از این زاویه، به تصویر نمی کشند.
بیشتر عکسهای جاده ای به گونه ای است که نگاه بیننده را چون رهگذر و مسافری در مسیر عبور خود به حرکت در می آورد. یعنی ما اغلب، جاده ای را آغوش گشاده در پیش روی خویش می بینیم که ما را در امتداد مسیر واقعی خود به دوردست می برد.
اما جاده در این عکس، قطع می شود.
یا بهتر بگویم: نگاه ما در این عکس، جاده را برش می زند و قطع می کند و از زاویه ای غیرمعمول بدان می نگرد.
ما همیشه، جاده را در درازنای خود می بینیم و رد نگاه ما در خط ممتدی که جاده را پیش می برد، کشانده می شود.
در این عکس، انسان ایستاده است و نگاهش جاده را قطع می کند و در مسیری نامتعارف، امتداد می یابد.
خطوط موازی و ممتد، فریاد می کشند که جهت نگاه ما و رویکرد ما باید افقی باشد، اما ما همچنان عمودی پیش می رویم و راهی را در پیش میگیریم که اصلاً راه نیست!
دکل های عظیم برق در دوردست که کوچک و محو شده اند، اگرچه نمودی همراستا با نگاه ما دارند اما گویی که دست به دست هم داده و بر سر راه ما زنجیر کشیده اند. اما نگاه ما باز هم می خواهد برخلاف اینهمه هشدار و مانع، در مسیری دیوانه وار به حرکت دربیاید.
از همه جالب تر آنکه هنگام قطع کردن این خطوط موازی و گذار عمودی بر دنیای افقی تصویر، حس هراس و ناامنی کسی را داریم که میخواهد از این سو به آن سوی یک اتوبان مرگبار برود و گویی که اسیر چنان کابوسی شده که نمیتواند سرش را به چپ و راست بچرخاند و خطرهای پیرامون خود را بشناسد.
او محکوم است که فقط این کادر را ببیند و در همین چارچوب، پیش برود. کادری که انسان، می داند و حس می کند که هر لحظه اش میتواند آبستن واقعه ای باشد!
چه بخواهیم و چه نخواهیم نگاه ما بر این خطوط افقی، قائم می شود و عمودی به جلو می رود.
حس تنهایی و دلهره ی کسی را داریم که خلاف یک جریان عمومی بزرگ، در حرکت است.
حس کسی را داریم که نه به چپ می رود و نه به راست. بلکه تمام این چپ ها و راست ها را می شکافد و از میان آنها راه خود را میگشاید.
راهی که معلوم نیست به کجا می انجامد.
آیا این خطوط موازی و افقی به پایان می رسند و یا تا بی نهایت، امتداد می یابند؟!
آیا فراسوی دکل های برق که انگار زنجیر کشیده و راه را بسته اند، دنیایی دیگر است و یا ادامه ی همین دنیاست؟ همین دنیای موازی و ممتد و همگانی و تکراری و خالی و خشک!
نگاه ما روی هر لاین از این جاده، اندکی درنگ می کند و باز می ماند، اما فوراً لاین دیگر چون پله ای دیگر به سراغ ما می آید و ما را به سطحی دیگر میرساند. و عبور از هر لاین، خالی از دلهره و هیجان نیست. با توقف در هر لاین، لمحه ای آرام و راحت می ایستیم اما همین که موقعیت خود را درک میکنیم، لاین دیگر چشمک میزند و چیزی غریب در ما برانگیخته میشود.
این عکس، سرشار از توقف و حرکت است. مملو از همگونی و ناهمگونی است. پر از شور و آرامش است.
توقفی در عین حرکت. آرامشی در عین شور.
و این سرنوشت کسی است که دیگرگونه می اندیشد و می بیند. کسی که نه به چپ می رود و نه به راست، بلکه از آنها پله ای میسازد برای برگذشتن خویش.
.
با سلام.
ملال، تختی افق و زمینه، زبری و نرمی، انحناهای دست نیافتنی نا واضح! - با دکل هایی که دندانهایی را می مانند که آنجا ایمپلنت شده باشند-و اینجایی دور. و آنجایی که ذهن ویزور را به آسمانی بی حال پیوند داده است. خاک و آسفالت. و خطوط باریک لعنتی که همه چیز را برای ما لاجیک کرده اند. و ما ناگزیریم که پوست و اسخوان باشیم و مجسمه بازنما شویم از نقطه نظر دوربین. کراس سکشنی به سمت انتهای آرزوها از جاده ای خسته کننده و بی چیز. مدرنیزاسیونی تباه شده و میراثی برای باد. مقطعی از کیک رولت کائنات برای من که نمی توانم هضمش کنم.
به نظر من از عکسهایی ( یا نقاشی هایی ) که بسیار فرمال هستند و از خطوط و اشکال و احجام ، آنهم در رابطه ای پست اکسپرسیونیستی و انتزاعی استفاده می کنند ، بیرون کشیدن مفهوم و معنا چندان به کار نمی آید و حتی می شود گفت مناسب نیست .
اینگونه عکسها را باید در همان رابطه فرمال خود آنها مورد نقد و بررسی و تحلیل قرار داد .
تاریخ هنر نو ، و آنچه در هنر انتزاعی و پسااکسپرسیونیستی می شود دید ، مثلن آنچه که در هنر نیویورک ، رخ داد ، گسستی بود از معنا . یعنی هنرمند کوشید که رابطه سنتی معنا با اثر را در ذهن و ادراک مخاطب دچار گسست کند و آنها را از هم بگسلد .
اینکه ما دوباره بکوشیم که به این گونه آثار معنا تزریق کنیم ، نقض غرض است .
مثلن در سبک انتزاع گرایانه پسانقاشانه ، انتزاع گرایان نهایت تلاش خودشان را کردند که هنر را در چارچوب فرم خود از بند معنا رها کنند . و جنبشهای جدید فقط بر مبنای احساس و خلق احساس فارغ از هر معنای سنتی دیگری مد نظر قرار دارد .
مثلن در آثار جوزف آلبرز ، اثر تجلیل مربع ، فقط چند مربع تو در تو را می بینیم که اصلن قرار نیست معنایی را منتقل کند .
فقط تجربه ای است از خط و شکل و رنگ . یک تجربه جدید و نو و رها از هر معنایی .
یا مثلن اثر ماکس بیل : تمرکز بر روشنایی ، همانطور که از نام اش پیداست ، در ترکیبی سیاه و سفید و چند خط می کوشد ، فقط روشنایی را بازتعریف کند . فقط یک کلمه روشنایی . نه بیش از آن . ( نهایت معنایی که بشود از این آثار بیرون کشید فقط گاهی یک کلمه هستند . و این ویژگی هنر مدرن است .)
یا ادرینهارد .
به نظر من با این آثار انتزاعی نمی شود با شیوه سنتی معناگرایانه ، روبرو شد .
سلام
نکته قوت عکس به نظر من رد یکی دو خودرویی ست که خطوط افقی را بریده اند و از بیراهه تا دوردست رفته اند ...
خطوط ناپیدایی که اگر ذوقی و فراغتی و دل خوشی باشد ، بیننده را برای تخیل و داستان سازی تحریک می کنند.
من نکته خاصی در مورد نقد عکس به ذهنم نمیرسه. دوستان کامل نقد کردن. فقط شخصا تا به امروز در انتخاب هایی که دکتر روشن داشتند بیشتر عکسهایی به دلم چسبیده که تو نقد، کاربران به دو دسته موافق و مخالف تقسیم میشن. نکات خیلی قشنگی تو این دسته عکسها ارائه میشه از سمت کاربران. یا حق
جداسازی انتزاعی بخش های عمودی عکس توسط خطوط سفید بسیار جالب توجه است. گویا به شیوه مرسوم قطعه قطعه کردن عکس به چند قاب جدا که در سال های اخیر باب شده است، نگاهی دوباره انداخته است و بدون جداسازی فیزیکی، با آگراندیسمان سفیدی خطوط، این جداسازی را در دل تصویر عیان کرده است.
در نهایت هم بیننده تفاوتی در این قاب های متوالی نمی یابد و پس از حرکت از ابتدا به انتهای تصویر، دوباره به ابتدای جاده باز می گردد اما این بار ملزم به حرکت در مسیری متفاوت و در راستای جاده است...! حرکتی از روی اجبار شاید ...
اینکه بقول دوستمان گروهی، نهایت تلاششان را بکنند تا بلکه از آثار خویش معنازدایی نمایند، خود نشانگر چیست؟!
نشانگر این که: جهان انسان، جهان معناست و چقدر باید زور زد تا شاید یک اثر هنری را بتوان از معنا تهی کرد و سرانجام نیز کامیاب نشد.
یک اثر هنری حتا اگر بتواند یک معنا را فقط در حد یک واژه، به ذهن متبادر کند، بسا معناهای دیگر را از پی خود در ما برخواهد انگیخت. چرا که تمام معناها به هم زنجیرند و کافیست تنها در حلقه ی یک معنا بیافتی تا زنجیروار به گرداب حلقه های بی پایان بغلتی.
آری، من نیز زمانی که فقط بیننده ام، به همان یک معنا یا همان یک احساسی که یک عکس در من بر می انگیزد، بسنده میکنم و همه چیز در ناخودآگاه من میگذرد.
اما زمانی که در جایگاه نقد هستم، همان یک معنا یا یک احساس یا یک واژه ای را که در من شکل گرفته است، می شکافم و می گسترم و خود را به تسلسل حلقه های دیگر که به هم پیوسته اند، می سپارم.
اگر بنا باشد در برابر عکسهایی از این دست، فقط یک کلمه بگوییم یا یک اسمایلی بگذاریم که احساسمان را نشان بدهیم، اساس انتخاب چنین تصویرهایی برای نقد، زیر سؤال می رود و هیچ چیزی، دستمان را نمی گیرد!
اینکه چهار خط بکشیم و فارغ از هر معنایی، محو تماشای آن شویم، یک خیال باطل است.
انسان چه بخواهد و چه نخواهد، معناگراست و در برخورد با هر چیزی، می کوشد که خود را در حلقه ای از زنجیره ی معناها بیاندازد.
انسان حتا در چند خط بی هدف و بی معنا که یک دیوانه به روی کاغذ کشیده باشد، ناخودآگاه ذهنش به جستجوی معنا می کوشد.
ابرها که هیچ اراده و معنا و هدفی از درست کردن شکلهای گوناگون ندارند، باز هم انسان را به کشف تصویرهای آشنا و معنادار ترغیب میکنند.
اینکه هنرمند بکوشد از اثر هنری، معنازدایی کند، کاری بیهوده است. اثر بی معنا، بی معناست و هنری نیست!
اما اگر هنرمند بکوشد که چیزی را بپوشاند و زبان تصویر را از بیان سرراست لایه های زیرین خود ببندد و بر ابهام اثر بیافزاید، این میتواند کوششی سودمند باشد و البته این را نیز باید گفت که هر کوششی در بستر طبیعی خود باید جاری شود، وگرنه با زور زدن، هیچ هنری آفریده نخواهد شد.
اینکه فلان مکتب یا فلان نامداران چه می گویند دو دو تا چهار تا یا آیه ی نازل شده نیست و حقانیت مطلق به هیچ اصلی نمی بخشد!
در جستجوی معنا بودن، نشانه ی سنت گرایی و واپس ماندگی و تحجر نیست! معنا، جوهره ی وجود ماست!
معنا، بند نیست که کسی بخواهد از اسارتش رهایی یابد! معنا، بال و پر انسان برای پرواز و ابزار آزادی اوست. معناگرایی، تنها وجه تمایز ما از جانوران است. و راستی که چه بی معناست کسی که معنا را بند بداند و زور بزند که از شر معنا، خلاص شود!
(انسان مدرن، چندان هم نیاز به تلاش برای رهایی از معنا ندارد؛ او خود دیری است که در دام بی معنایی افتاده است و تازه باید بکوشد که معنایی بیابد.)
حلقه های به هم متصل و زنجیروار معناها را فراموش نکنید تا این گفتگو، بیهوده به درازا نکشد.
تنها کافیست که با دیدن یک عکس، جرقه ی یک معنا، یک احساس، یا حتا یک واژه در درون ما روشن شود. همان یک جرقه در ما آتشفشانی از معنا برخواهد انگیخت.
چگونه انتظار دارید مثلاً احساسهایی چون «ترس»، «تنهایی»، «عشق»، «بیهودگی»، «مرگ»، «شادی» و یا هر چیز دیگر با دیدن یک تصویر در ما شکل بگیرد و ما در حلقه ی هزاران یادبود و اندیشه و خیال و خاطره و معنا نیافتیم؟!
آنگاه که در اثری، معنایی هست (ولو کوچک و دور و گنگ)، آن معنا ما را به دست معناهای بی شمار خواهد سپرد.
تزریق بی معنایی در یک اثر هنری که بدون معنا هیچ است، از آن معنازدایی نمی کند.
انسان مدرن باید در مدرن بودن خود درنگ کند.
.
اینکه من و شما چه دوست داریم و چه ایدئولوژی ای داریم هیچ ربطی به اثر هنری نداره .
گفتن گزاره هایی چون " جهان ما جهان معناست " ، طرز تفکر شماست . و عده ای در سوی دیگر چنین نمی اندیشند .
اینکه کدام درست میگویند از حوصله این گفتار خارج است .
ولی فارغ از اینکه ما دوست داریم دنیا چه طور باشد یا نباشد ، وقتی یک اثری را نقد می کنیم ، به ناچار باید اندیشه ها ، مکاتب و استایل های هنری را بشناسیم و بر مبنای آنها نظر دهیم .
ضمن اینکه آنچه که می گوییم باید به اثر مورد نظر ربط داشته باشد ، نه اینکه معنای مورد نظر خود را به اثر ، به زور تزریق کنیم .
در غیر این صورت بهتر است برای خود شعر بسراییم و یا داستان بگوییم که در جای خود زیباست و قابل ارزش . ولی هیچ ربطی به یک اثر هنری ای که می کوشد از حوزه معنا خارج باشد ندارد . تزریق زوری معنا به اثری که به عمد می کوشد از حوزه معنا خارج باشد و فقط ترکیبی محض و خالص از هنر باشد _ هنر برای هنر _ برای رسیدن به یک ادراک و یا احساس عمیق و خالص فارغ از معناهای کلیشه ای رایج ،پیش از این هم گفتم ، نقض غرض است و به نظرم حتی توهین به آن اثر هنری .
( البته می شود از یک اثر هنری الهام گرفت . در چنین مواقعی می گویند ، من این شعر یا داستان یا سنفونی یا ... را سرودم تحت تاثیر دیدن یا شنیدن فلان اثر . اشاره ای به این که این اثر من برداشتی است آزاد و شخصی از ... . و هیچ ربط مستقیمی به اثر مورد نظر ندارد . )
حوزه نقد یک روش کاملن علمی است که خواستگاهی چندصد ساله دارد . برای حوزه نقد ، حداقل ، واقعن حداقل چیزها ، اطلاع از مکاتب هنری ، خواستگاه آنها ، طرز تفکر آنها ، نحوه خوانش آثار آنها و ... است و روش هایی علمی و کاربردی دارد .
(دیگر دارد به ذهنم می رسد ، برخی از این روش ها را جایی در فروم برای مطالعه دیگران جمع آوری کنم . )
پ.ن : ربط مستقیمی به این گفتار ندارد و چون نکته جالبی است اینجا می آورم .
چندی پیش در یک شبکه اجتماعی جمله زیبایی را خواندم .
اینکه ما مردمی هستیم که کمتر از همه مردم دنیا کتاب می خوانیم و بیشتر از همه مردم دنیا نظر می دهیم !
و علاقه عجیبی به اختراع چرخ از سر نو داریم .
متاسفانه سالها پیش از دختر یک فیلمساز مطرح جمله ای نقل قول شد که ایشان گفته بود من هرگز کتابی نخوانده ام ، تا مبادا بینش و ادارک خالص ام از دنیا جهت دار شود !!!
من نفهمیدم ایشان از کجا فهمیده بود که بینش اش خالص است و چرا پیش از او امکان نداشته هرگز کسانی به این بینش خالص رسیده باشند ؟؟!!
می توان حامل و ناقل سخن دیگران بود و با عبارات و اصطلاحات دهان پر کن، خاتمه ی هر گفتگویی را اعلام کرد.
اما همان کسان که ما سخنان آن را به دوش کشیده ایم، از کره ی مریخ نیامده اند و نظراتشان بی چون و چرا و یک اصل مطلق نیست!
اگر کسی دوست دارد با اسامی و اصطلاحات، بازی کند، پیام خصوصی بدهد تا آنجا با هم بازی کنیم و ببینیم به کجا خواهیم رسید.
ما اینجا گرد آمده ایم که بیاندیشیم.
این مهم است که من چه می اندیشم و شما هم چه می اندیشید.
اما به شرط آن که شما هم بیاندیشید و تنها بازگو کننده ی سخنان دیگران نباشید.
برای دانستن گفته های دیگران بقول خودتان می توانیم کتاب بخوانیم و یا در اینترنت بچرخیم.
معنای فاروم، هم اندیشی و تبادل نظر و نبرد فکرهاست.
شما شیوه ی معناگرایانه و بقول خودتان سنتی ما را نمی پسندید و برای آن شاهد و مثال می آورید که باید فلان گونه نقد کرد. بسیار خوب، بفرمایید با همان شیوه، نقد کنید.
اما کسی که خود اثری را نقد نمی کند و نقد دیگران را نیز بر نمی تابد، جز این نیست که می خواهد زنگ خاتمه ی سخن و اندیشه را به صدا درآورد.
خوش باشید.
شما می توانید بیاندیشید ولی در چارچوب درست آن .
کسی هم منکر آن نیست .
اما اندیشیدن نیز قوانین ، چارچوب ، راهکار و... دارد . برای حل کردن یک مساله ریاضی نمی شود زد و رقصید و بگوییم که بی خیال تئوری نسبیت . یا اینها _ فرمول ها ، قواعد ، چارچوب ها و ... _ بازگو کردن نظرات دیگران است !
همانطور که قبلن هم گفتم ، اگر میخواهیم همینطوری دور هم بنشینیم و دورهمی بگیم و لذت ببریم ، بحثی جداست .
اما اگر قرار است نام نقد را حمل کنیم ، باید اول اصول نقد را بشناسیم .
نقد نیز مانند اثر هنری ، مکاتبی دارد و روش هایی و قواعدی .
شاید بگوییم خب که چه ؟ من دلم اینطوری می خواهد . خیلی خب . نتیجه اش می شود جایگاهی که ما در دنیا داریم .
چون دنیا دارد کار خودش را طبق اصولی انجام می دهد .
مثل اینکه بگوییم ما از آفساید خوشمان نمی آید . یعنی که چه ؟ اینها قواعدی هستند که دیگران گذاشته اند ! چرا ما طبق قواعد دیگران بازی کنیم ؟
.
( همین می شود که کارشناس فوتبال ما که یک تیم دسته اولی را برده دست دوم ، از سرالکس فرگوسن اشکال می گیرد که چرا فلان می کند !!! )
بگذریم .
اینجا جای بحث است . اما اگر بحثی بخواهد به سرانجام برسد باید بر قواعد و قوانینی باشد . گفتن اینکه من اینگونه ام شما آنگونه ، یا من اینطور میکنم و شما آنطور . یعنی پایان بحث . همان بزرگترین معضلی که باعث عدم رشد و توسعه ما خواهد شد .
آنچه که باعث رشد می شود ، استفاده از اصول ، روشها ، شیوه ها ، قواعد و ... ای است که که دیگران پیش از ما اندیشیده اند و راه هایی که رفته اند و تجربیاتی که داشته اند .
هرگاه بر آنها مسلط شدیم می توانیم آن را جلوتر ببریم .
نه اینکه بدون آنها بگوییم خیلی خب ، من چرخ را از اول اختراع میکنم ، دلم هم می خواهد مربع باشد !
واقعيت اين است كه عكس هاي مستند و اجتماعي و مفهومي را بايد بر اساس پسا ساختارگرائي و يا تاويل و از اين دست روشها نقد كرد اما عكسي كه در ذات خود فقط به فرم پرداخته و محتوائيي ندارد را نميتوان برايش محتوا و تاويل مترتب دانست.بنظرم عكس مينيمال،انتزاعي و يا فرماليستي را بايد با روش خود تحليل كرد.اين عكس مجموعه اي از خطوط است اين عكس پرسپكتو است اين عكس هر چه هست بقول بارت نشانه اي از تحليل محتوا ندارد كه من برايش سناريوهايي بنويسم كه اصولي باشد.اگر هر چه كه من بگويم درست باشد كه شما بيا يه نقطه وسط يه صفحه سفيد بكش بده دست يه جماعتي خب آنها ميايند فرافكني هاي خودشان را ميكنند.ياد آزمون رورشاخ افتادم كه لكه هاي جوهري روي آن پخش بود و روانشناس با يك نمونه آماري آنرا تحليل ميكرد اما تاويل خودش را نميگفت چون ربطي به آن لكه هاي انتزاعي نداشت!!در هر صورت هر كاري اصول و استانداد خودش را دارد.
در نهايت عرض بنده اين است كه نقد محتوي و معني به مدلولهاي اثر كار دارد.آيا اين اثر مدلولي دارد؟!اگر نه كه نقد محتوي در مورد اين اثر بي معنيست.بقول بارت آيا اين اثر معني سومي دارد؟دلالت ضمني دارد؟
سلام خدمت دوستان عزیز
من با جمعی از دوستان که معتقد هستند لزوما در عکس نباید معنای خاصی نهفته باشه موافقم . گاها نگاه انسان یا بهتر بگویم سلایق انسان از اِلمانهایی لذت میبرد که لزوما نمیشود تعریفی برای آن ایجاد کرد. یکی از آنها تکرار یا Pattern است به عنوان مثال و یا خطوط که من به شخصه از دیدن آن لذت میبرم . دنبال هیچ معنایی در تکرار ها و یا خطوط نیستم و از آنها زیبایی دریافت میکنم . و لزوما هم به نظر بنده نمی توان از هر چیزی معنایی خاص برداشت کرد. و یا به عنوان مثال مبحث رنگ که از کنار هم قرار گرفتن آنها در عکسهایی خاص و یا منظره هایی خاص انسان لذت میبرد بدون هیچ دلیل خاص و دریافت مفهومی تعریف شده٬ در هنگام دیدن اون عکس یا منظره (جدای از اثر رنگها که به آن واقفم).
شاد باشید و سلامت
درود
amateur عزيز ، من با نظر شما موافق نيستم ، جداي ازبحث نقداين عكس، قرارنيست كه در هر اثري دنبال معنا باشيم. زيبادوستي در ذات هرانساني ست ، جداي ازبه زعم شما معنا.
خيلي ساده عرض كنم كه ، در كوبلن ساده ديوار خانه اگر داريد ، واگرنه فرش زيرپايتان عزيزجان چه معنايي غيراز زيبايي هست؟
من فكرميكنم جملات شما جدااز معنايشان قشنگند وليكن بيشتر نزديك به شعارند ، چرا انسان مدرن بايددر مدرن بودنش درنگ كند؟ ارتباطش بااين بحث چيست؟
فلان مكتب راچه كسي ايه كرده؟ هركس به ان معتقداست ودوستدارش ، دران راه كارميكند وبس. نديدم كسي ديگران راهم به ان زنجيركندبه زور!!!
به هرحال ببخشيد. نظرمن بود. رنجيده خاطر نباشيد.
خوب وشادزي...
ببینید جناب کوروش
نخست اینکه موضوع بحث ما یک عکس است که برای نقد در پیش روی ما قرار داده شده و این هرگز قابل قیاس با یک مسأله ی ریاضی نیست! همان گونه که پیش از این نیز گفتم دو دو تا چهار تا نیست که اگر کسی گفت پنج، گریبانش را بگیریم و بیسوادش بخوانیم!
البته شور و شوق شما از خواندن چند کتاب و مقاله، ستودنی است اما کافی نیست. مطلع بودن، راه به جایی نمی برد.
شما باید بتوانید از این داده ها بهره بگیرید، آنها را به چالش بکشید و توان کاربردی شان را به بوته ی آزمایش بگذارید.
وگرنه می شوید همان کتابی که خوانده اید، یا همان متنی که در اینترنت دیده اید. و تازه کتاب، بهتر از شما اطلاعات را در خودش جای داده است اما مگر کتاب میتواند مطالب درون خود را به کار بگیرد؟!! و یا مگر از ویکی پدیا امکان دارد عملی سر بزند؟!!
مطلع بودن، بد نیست اما یک مطلع، فقط یک مطلع است و نمی داند با اطلاعات خود چه باید بکند.
شما اینهمه ما را محکوم به بیسوادی کردید که تنها بگویید: من کتابخوان و مطلع هستم و خیلی اسم و اصطلاح از بر دارم. چه باور بکنید و چه نکنید، آنقدر اسم و اصطلاح در مغز من هست که دیگر سردرد گرفته و سوگند خورده ام که برای بیان اندیشه ام از هیچ ایسمی آویزان نشوم و نکوشم عقل حریف و یا خواننده را با فلان ایسم و پسافلان بدزدم.
آن اصطلاحات و عبارات که شما بدانها دل خوش کرده اید، هر کدام کلیدواژه ای هستند برای رهیافت به مفهومی و معنایی. به خودی خود چیزی ندارند و اگر بر زبان ما یا بر نوک قلم ما جاری شوند، معجزه نمی کنند و از ما اندیشمند نمی سازند!
من دو بار است که از شما خواسته ام که نقد ویژه و طلایی خود را که تنها نقد علمی و اصولی موجود می دانید، ارائه کنید و همه را انگشت بر دهان بگذارید. اما شما هر بار طفره می روید و نشان نمی دهید که از آن انسانهای افسانه ای که نامهای بزرگ دارند، چه آموخته اید!
نه گفتن و نمره ی منفی دادن و طفره رفتن که از هر کسی بر می آید!
شما بجای اینکه نقد مرا باطل و مردود بخوانید، کافیست که نقدی جاندار و پرمایه بر عکس بنویسید. اگر نقد شما نقد قدرتمندی باشد، بدون آنکه حتا به نقد من اشاره ای کرده باشید، نقد مرا در هم خواهد شکست.
اگر نقد شما کوبنده باشد، نقد مرا در هم خواهد کوفت و نیاز نیست که با استناد به حرفهای مبهم و پراکنده ای که از این و آن نقل میکنید و به هم ربط میدهید، نقد مرا بدون اعتبار بخوانید.
راستش را بخواهید شما یک چیزهایی خوانده و شنیده اید و به نهفت و معنای آنها نرسیده اید.
همان کسان که شما سخنانشان را برای ما نقل می کنید، آیا اگر اینجا بودند و می خواستند پاسخ مرا بدهند، چون شما عمل میکردند؟!!
نکته ی جالب تر اینجاست که:
دقیقاً رفتاری از جنس رفتار شما در فرهنگ ما باعث شده است که جایگاه ما در جهان، این باشد. می پرسید چگونه؟ خواهم گفت.
شما بدون آن که سخن و اندیشه ی مرا درست بخوانید و دریابید، تنها به صرف اینکه من یک ایرانی ام و اسمم آلبرت و مارسل و جک نیست و بدتر از آن، فقط یک آی دی به نام آماتور دارم، قبل از هر چیزی، سراسر نوشته های مرا باطل میخوانید و به هیچ یک از گفته های من پاسخ نمیدهید!!!
تازه اگر هم بیایم و اثبات کنم که اصلاً من استاد فلسفه ی هنر هستم، باز هم یک استاد ایرانی که حق اظهار نظر و عرض اندام ندارد از دیدگاه شما!!! حتماً باید موهایم طلایی باشد و نامم ارنست باشد و چهار موطلایی دیگر برایم کف زده باشند که شما سخن مرا مثل آیه ی نازل شده بر لوح سینه ی خود بنگارید!
آری، این فرهنگ ایران ستیزی و خود کم بینی و بیگانه پرستی، موجب شده که ما گاه بارکش سطحی ترین و سست ترین سخنان آنان باشیم و خود حق اندیشیدن نداشته باشیم!
من بارها انتقاد کرده و همیشه پرسیده ام که در دانشگاه های ما چرا دانشجویان دکترا نباید حق نظریه پردازی داشته باشند و چرا باید رساله های خود را از منابع و رفرنسها انباشته کنند؟!! حال آنکه یک دانشجوی کارشناسی هم باید از جهاتی در موضع نقد و تحلیل باشد و نه تنها در جایگاه یادگیری، چه رسد به دانشجوی دکترا.
این باور نداشتن به خویش است که ما رو فرو کشانده و در می غلتاند.
من به گناه اینکه یک ایرانی ام و یا اسم و رسمی در این انجمن ندارم، سخنم باید باطل شمرده شود. اما اگر همین سخن را از زبان فلان اندیشمند موطلایی شنیده بودید، آن را روی چشم می گذاشتید.
باور نمی کنید؟
آیا می خواهید من چند جمله از بزرگترین فیلسوفان و چند جمله از خودم، بدون نام و در هم، جلوی شما بگذارم و بپرسم کدامشان را فیلسوفان بزرگ گفته اند؟ اگر حاضرید پیام بدهید و قرار بگذارید تا این کار را حضوراً بکنیم و امکان جستجو نداشته باشید.
اما جناب کوروش ببینید،
نوع برخورد شما آن چهار نفری را هم که به این تاپیکها سرک می کشند، فراری می دهد.
اصلاً مگر چند تن از اعضای سایت، مشتری این گفتگوهاست؟ مگر نمی بینید که هر بار ما چند نفر هستیم و بس؟!
مگر نمی بینید که چه انگشت شمار و تنهاییم؟! حتا کسی برای احوالپرسی و اعلام حضور هم نمی آید که اندکی دلگرم شویم!
در چنین شرایطی، شما شمشیر کشیده اید که راه را بر پیشبرد و بهبود این نقدهای هفتگی ببندید؟!!
نقد من به خیال شما سنتی و واپس گرایانه است؟!! چه کنم؟!! چون به مذاق شما خوش نمی آید خاموش بمانم و به این خیل عظیمی که بی اعتنا از کنار تالار نقد عکس کاربران می گذرند، بپیوندم؟!!
دلتان می خواهد حرف، فقط حرف شما باشد؟!! آن هم چه حرفی؟!! در یک تاپیک، عکس مورد نظر را از هر جهت منفی و غیر قابل نقد می خوانید و بعد انتظار دارید همه فقط از پست شما تشکر کنند و هیچکس دیگر حرفی برخلاف حرف شما نزند!!!
در این تاپیک نیز می گویید عکس مورد نظر را نمی توان معناگرایانه نقد کرد و تنها ممکن است یک معنای کوچک و گذرا به ذهن ما برسد که باید بیخیالش شویم چون فلان آقایان گفته اند!!! (حالا بماند که آن آقایان اگر خودشان حاضر بودند هرگز چنین چیزی نمی گفتند و ای بسا خودشان نیز در بحث شرکت می کردند.)
باز هم می گویم شما نقد خودتان را ارائه بدهید. کسی مانع شما نیست و ما برخلاف شما قصد قلع و قمع کردن مخالفان خود را نداریم و از نقدهای متنوع، استقبال میکنیم. اما کو نقد؟!!
این عکس، نخستین چیزی را که به ذهن می آورد، جاده است و جاده چیست؟ محل گذر، مسیر عبور.
و این جاده چه احساسها و یادها که در ما برنمی انگیزد.
شما می گویید این خطوط موازی و ممتد می توانست هر چیز دیگری باشد و موضوع جاده، اهمیت ندارد. من می گویم نه. هرگز چنین نیست.
گیرم که چهار سطح موازی را بتوان آنگونه به تصویر کشید که هم تخت باشند و هم ایجاد بعد کنند. خوب که چه؟ اینهمه تصاویر چند بعدی بدون معنا هست و فقط آدم، کمی ذوق میکند که چه حالت جالبی! خوب، این نکته ی هنری اش کجاست؟!
این عکس، جاده را از نمایی نامتعارف به تصویر می کشد و موجب برانگیختن بسیاری از احساسات و خیالات در ما می گردد.
من احساس و برداشت خودم را گفتم و حکم مطلق، صادر نکردم که این عکس می خواهد فقط همین را بگوید و بس و همه هم باید از من تشکر بکنند!!!
جناب کوروش، چه بسا بعضی از دوستان ما در این سایت، از شرکت در این نقدها واهمه داشته باشند و یا هر احساس دیگری، آنها را از این کار باز بدارد.
باید آنها را ترغیب به آمدن کرد. نمی شود چماق در دست گرفت که آی، نقد فقط باید در این چارچوب باشد وگرنه له و لورده خواهید شد!
بگذریم.
جهان انسان، جهان معناست. آری، باز هم می گویم و همیشه خواهم گفت و تنها من نیستم که این را می گویم. این یک حقیقت مسلم است.
جالب است که شما می گویید عده ای چنین نمی اندیشند. ممکن بفرمایید بدون معنا، چگونه می اندیشند؟!! اندیشه یعنی معنا.
جناب کوروش امیدوارم من اشتباه کرده باشم در این نکته که شما با شخص من مشکل دارید و نمی دانم چرا!
من هر بار که از شما یاد کردم با الفاظی چون «دوست» و «گرامی» شما را نامیدم، اما شما حتا از گفتن نام من یا آی دی من پرهیز میکنید! حتا از من نقل قول نمیکنید که معلوم باشد با چه کسی سخن میگویید! بقول معروف: به در میگویید که دیوار بشنود!
مگر کسی با کسی پدرکشتگی داشته باشد که از نامیدن او و سرراست سخن گفتن با او اینهمه اکراه و انزجار داشته باشد!!!
حتا در نقدهای پیشین، یک صفحه، خطاب به شما نوشتم و هیچ پاسخی ندادید. اکنون هم که انگار معلوم نیست روی سخن شما با کیست!!!
این آخرین پاسخ من به شما در این تاپیک بود. من هنوز هم شما را دوست می نامم و امیدوارم چنین باشد.
.
دوست گرامی ،
این همه گفتید که بگویید من با شما مشکل شخصی دارم ؟؟!!
یا تهمت به این که من میگویم بیشتر از شما می دانم ؟!
لابد همه دوستان دیگری هم که نوشته اند مشکل شخصی دارند با شما !!!
نقد کوبنده کدام است ؟! من نقدهای خودم را نوشته ام . حال عده ای خوش اشان بیاید یا نیاید ! اما صحبت از اصول و منطق و چارچوب و قواعد است .
وگرنه می توان قصه گفت و گفت و گفت .
آیا سر کلاس درس ، استاد قصه می گوید یا طبق اصولی درس می دهد ؟؟!!
آقاجان !
به جای این همه دراز گویی و تهمت به دیگران ، اگر واقعن آن گونه که ادعا می کنید ، کمی بیاموزید .
من از این دوستان فروم بسیار آموختم و هیچ ابایی هم از گفتن اش ندارم .
ممکن است کسی هم از من بیاموزد . من اگر چیزی را هم می دانم آن را از استادان خودم آموختم . به من غلفتی الهام نشده است . مدیون آنها هستم و همیشه نام اشان را هم آورده ام . به تعدادی هم آموخته ام . ضمن اینکه مدیون همه کسانی هستم که کتابهایشان را خوانده ام . دانش و تجربیات اشان را . این نه تنها عار نیست که جز این عار است که عده ای متاسفانه بی هیچ مطالعه و کوششی در همه چیز صاحب نظر باشند و ادعای نظر کنند .
اما حرفهای شعاری و اغراق های گفتاری و سفسطه را بزاریم کنار .
متاسفانه مشکل ما همین نکته است که شما می فرمایید :
اینکه ما بدون مطالعه خود را با بزرگترین فیلسوف ها مقایسه می کنیم !! و از آن سوی بوم می افتیم و از فرط خودباوری به دامن خودشیفتگی می افتیم . اگر اسم شما البرت و مارسل و جک نیست ، بگویید ببینم نام اتان کجا ثبت شده ؟ مکتبی به نام خود دارید که مورد پذیرش است ؟ سبکی آفریده اید ؟! اثری خلق کرده اید جهانی ؟! فرق است بین واقعیت و توهم . خودشیفتگی و خودباوری .
از این شعارهای بیگانه ستیزی و ... هم دوست عزیز ، نه بنده مرعوب می شم نه دوستان این فروم .
ضمن اینکه من اگر از شما نام نمی برم برای این است که شما از اسم حقیقی خود استفاده نمیکنید .
اگر مانند بقیه استفاده می کردید من هم از آنها نام می بردم جناب آماتور !
.
من فکر میکنم هر دو دارید بیش از حد مو را از ماست میکشید بیرون . هر کس به شیوه خودش داره نظرش را در مورد عکس یا عکاسی یا هنر میده و این هم فکر نمیکنم دلیل جالبی برای این همه ناآرامی باشه .
کسی بنای مخالفت با فرد مقابل را نداره حتی اگر نظراتش همسو با فرد دیگه نباشه. حداقل این چیزیه که از صحبتهای اولیه شما دوستان بر میاد.
اینجا دنیایی هست که نظر دادنها و خوش آمدنها و خوش نیامدنها و تفاسیر میتونه کاملا به درون هر شخص و دیدگاهش و ذائقه هنری و تصویریش برگرده. اصلا فلسفه هنر بروزش در دنیای بیرون از ذهن همینه ٬ از شعر گرفته تا نقاشی و عکاسی . اگر غیر از این بود که همه ما از یه یک سوژه یک عکس میگرفتیم و این همه تنوع و عکس از یک سوژه خاص به وجود نمیامد.
یادمه یه عکس خیلی ساده ساده از دید خودم البته :)) گرفته بودم فقط به خاطر اینکه یک سری خطوط و یک تضاد رنگی توجهه ام را جلب کرده بود . یه خانمی عکس منو که دید به وجد اومده بود و شروع کرد یک عالمه احساسهای عجیب غریب را توصیف کردن که وای این قسمت نشونه ورود به یک دنیای جدیده او قسمت نشونه یه ترس و سیاهیی درونی اون نور اون گوشه امیده ٬این تکیه تغییر را نشون میده و . . . . من همینطور مات و مبهوت داشتم نگاهش میکردم O-o به خودم میگفتم یعنی عکس من این معنی را میده ؟ بعد از من پرسید شما چطور تونستید این همه معنا را در عکس بگنجونید . واقعا نگاهی فوق العاده دارید به دنیای اطرافتون . من همچنان مات و مبهوت با چشمانی متعجب داشتم نگاه میکردم .
بعد بهش گفتم من فقط خطوط این قسمت و تضاد نور توجهم را جلب کرد همین و دلم خواست ازش عکس بگیر .به مغزم هم این همه چیز که شما گفتید خطور نکرده بود . بعد جالب بود که اصرار داشت که چرا همینه شما دقت کنید . خنده ام گرفته بود . ولی هر وقت به اون عکسه نگاه میکنم میدونید چه حسی بهم دست میده : عین اون مجله ها که قبلا بود یه شکل در هم میذاشتند میگفتند خیره بشید و دقت کنید ببنید چه تصویری میبینید بعد هر چی نگاه میکردی هیچی نمیدیدی٬ اونجوری نگاهش میکنم و خنده ام میگیره . . . :))
شاد باشید و سلامت
درود
اگر بگویم این روند حداقل برای من به صورت یک عادت در امده دروغ نگفتم که البته بسیار مفید نیز هست
قطعا تمام دوستان مطالعتی در سطح خود دارند و البته تجربیاتی در زمینه های هنری گوناگون که بسیار ارزشمند هستند که اگر این گونه نبود اینجا دور هم به بحث نمی نشستیم
و البته این گونه بحث ها برای مخاطبان بسیار سودمند چون به رایگان و به صورت چکیده از مطالعات و تجربیات دوستان استفاده می کنند
کاملا درست است این اثر برپایه خطوط فرم و .... بنا شده و بهتر است ما به تفضیل در مورد این خطوط و فرم و.... صحبت کنیم و فارغ ار معنا
ولی ایا شما از این عکس در ابتدا با خطوط ارتباط برقرار می کنید با فرم ان یا با موضوع ان؟ خب شاید کورش عزیز با خطوط من با فرم و جناب اماتور(اگر اسم نمی برم نمی دانم اجازه دارم یا خیر)با موضوع
درست است که در مورد این گونه عکس ها به نقد درباره معنا نپرداخت ولی ایا این عکس کاملا ذر طیف عکس هایی از ان دست قرار می گیرد؟
حال اگر کسی از موضوع یا حسی که در ذهنش به وجود امده بگوید اشتباه است ؟ یا زوایای بیشتری از عکس را بازگو می کند؟
ایا می توان به خطوط این عکس نگاه کرد و به جاده بیابان و گرما فکر نکرد ولی ایا در سبک کوبیسم و سبک های این چنینی شما جز فرم ،رقص رنگها و..... در ابتدا چیزی میبینید و به فراخور پیش زمینه دهنیتان در عکس غرق می شوید .....و ایا به وجود امدن هر اثر هنری جدا از سبک برای بیان چیز خاصی نیست حتی فقط زیبایی یا رنگ یا تفکر هنرمند چه با منظور چه بی منظور
ممنون از همه دوستانی که هر هفته این بحث را همچون تاتر خیابانی در فروم داغ تر و جذابتر پیگیری و اجرا می کنند ;-)
البته جای احمد عزیز خالیست یار مقابل من lol
بله همیشه از بین نظرهای متفاوت ایده های جالبی میشه آموخت. منه نوعی را با نگاه انسهانهای اطرافم بهتر آشنا میکنه و برام جالبه . بگذریم ! اما شاید برای من کمی بحث مردانه و زخمت هست.
ولی جدای از این صحبت کلی ! به نظر من : آنچه از ابتدا بیشتر توجه را به خودش جلب میکنه تاکید بر موازی بودن خطوط هست ٬سپس پرسپکتیو و بی نهایتی که در عکس وجود داره و به همراه آن سکوت و خالی بودن این بی نهایت که کمی حس ترس و وهم به همراه داره . شاید وجود برقهای فشار قوی که عمود بر خطوط موازی هستند در اونتها باعث شکسته شدن این حس میشه و کمی حس تعلیق را از عکس میگره و نمیذاره ذهن تا هر جایی که دلش میخواد بیابان را ادامه بده .
در مورد رنگ که همیشه توجه منو جلب میکنه ٬ چیدمان رنگ جاده و تنالیته رنگی اون هست که از طوسی نسبتا گرمی شروع شده و خیلی زیبا ادامه پیدا کرده و با اینکه ظاهرا آسمانی ابری و کمی تیره هست به خوبی تونسته گرمی را القاء کنه و با معنای بیابان و تصور غالبی که از بیابان داریم همخانی پیدا کرده و در انتها سردی رنگ آسمان کمی از گرمی بیش از حد جاده را و تاثیر رنگ گرم بر بیننده را کم کرده و تا حدی این حس را متعادل کرده اما به دلیل تیرگی آسمان و همچنان وجود رنگ طوسی در آسمان به دلیل گویا ابر چیزی از دلگیری و سکوت عکس نتونسته کم کنه . ترکیب یک در میان خطوط سفید در بین رنگهای دیگر (خط کشی جاده) کمی از تاثیر و شدت گرما و سنگینی رنگها کاسته و اونها را متعادل کرده . و به دلیل همین سنگینی رنگها هست که چشم تمایل داره روی خط پررنگ سفید وسط بیشتر ایست داشته باشه.
اگر من در اون جاده قرار بود به حرکت ادامه بدهم٬ ترجیح میدادم به سمت راست برم که نور هست و احساس سبکتری را به عکس داده .
در کل عکس حس سنگینی داره برای من . ولی زیباست.
این فقط یک بحث و گفتگو است و نمی توان حداقل اینجا این را دیگر تفکیک کرد :oops: البته قصد جسارت ندارم و خوشحالم که شما هم به این جمع پیوسته اید تا از اموخته های شما نیز بهره مند شویم
در مورد صحبت قبلی شما در مورد عکسی گرفته اید و کسی بنا به حسی که از ان داشت به تفسیرش پرداخت
که در واقع همینظور است ... یک هنرمند یا هر کسی بنا به ذهنیات ،درونیات و ......اثری یا وسیله ای یا... خلق می کند ..تمام ان تفکرات برای خلق ان اثر بوده و پس از خلق دیگر این مخاطب است که ان را چگونه خواهد دید یا چطور از ان استفاده می کند و.......حال بسته به نوع اثر این نظرات می توانند به نظر هنرمند نزدیک یا از ان فرسنگها دور
مثالی بزنم برای شما شاید کمی فضا لطیف تر شد
در جشنواره ای شرکت کرده بودم و (عکس مداد رنگی با نام خوب بد زشت که در تاپیک مفهومی ارسال کردم )عکسم برای شرکت و نمایش قبول شد و شاید بی تجربه ترین فرد شرکت کننده در اون جشنواره من بودم(هنوز هم اوضاع فرقی نکردهlol)و هنگام نمایش با مقبولیت عمومی زیادی برخوردار شد و تفاسیر متعددی از این عکس از اساتید و همچنین عموم مردم انجام شد تا حتی تفاسیر مذهبی که به عقیده من هیچ کدام اشتباه نبوددر صورتی که این عکس رو من برپایه خطوط و رنگها و داستانی ساده در ذهن ساختم
با سلام. توضیح واضحات است اما...
اول این که ویژگی های فرمی سبک در تفسیر یک عکس در مرتبه اول اهمیت نیست و در واقع چیستی موضوع عکس همواره اولی ست به خصوص در نقد عکس و برای همین هم هست که توضیحات فرمالیستی از یک عکس باید درصد پایینی از حجم نقد را به خود اختصاص دهد و یک استاندارد جهانشمول هم هست؛ فارغ از اینکه بخواهیم بپذیریمش یا اینکه ردش کنیم. و به قول والتر بنیامین نپذیرفتن و سنتز پی در پی بازانگاری تأویل امور واقعی چیزی عاید هنرمند نخواهد کرد. دوم اینکه عکاسی تا آن جا که لایه های یکنواخت ما از دیدن جهان را کنار می زند، نحوه دیدن ما از جهان را تغییر می دهد و در این راه ناگزیر است که دایم خود را چه از منظر تکنیکی و چه موضوعی احیا کند. ویکی از عواملی هم که سبب تازگی و تکان دهنده شدن بعضی عکس ها می شود، انتخاب و برش محدودی از واقعیت است که با نگاهی نو دیده شود. مثل کارهایی که وستون و استرند در زمان خود در عکاسی کرده اند که البته در حیطه های دیگری از هنر نظیر نقاشی و گرافیک هم این گزاره قابل تعمیم است. مثل آثار برانکوزی یا کاندینسکی. نهایتاً این نقل قول از تورو هم همچنان معتبر است اگر بپذیریم که نمی توان بیش از آن چه که در یک عکس می بینیم، بگوییم. تأویل و تفسیر های مطول و دراز از یک تصویر- هر چه که می خواهد باشد- خارج از محتویات عکس، فقط و فقط تداعی آزاد از معانی ای است که که به ذهن تک تک انسان ها آمدنی است و مبنایی برای ارزش گذاری واقعی نقد یک عکس نیست.
بعد از نگارش:
برای شخص خود من این جا محملی است برای دریافت و ارائه اتود هایی که در واقع قدرت نیروی محرکه خلق آثار بهتر و بهتر را افزایش می دهد نه چیزی ماورای آن.
۱
اول یک تشکر جانانه از دوستانی که با نظراتشان، هفته دلچسبی با این عکس ساختند. از بحثهای تند و جدی نباید هراس داشت. بحثهای تند گاه باعث آزردگی هم میشود اما چون همه نیک آگاهیم که چه میخواهیم و به دنبال چه هستیم، این آزردگی گذراست.
۲
من با نظرات دوستانی که عقیده دارند بسیاری از آثار، دری به عنوان معنا برای ورود ندارند، موافقم. اما نه در مورد این عکس. عکس فرم خوبی دارد، مینیمال است و مشخصات دیگری که در صحبتهای دوستان به آن اشاره شد. اما با اینکه خودم در بسیاری از موارد از تفسیر معنایی عکسها گریزانم، این عکس خود را کاملا در این زمینه به من تحمیل میکند. اگر آن قسمت دوردست آسمان و تیرهای فشار قوی برق نبودند، اثری دیگری می شد که تفسیر معنا برای آن، کار بیهودهای بود. اگر آن رد چرخهای دورشونده به سمت افق نبودند، باز هم می شد از آن گذشت. اما حالا...
کافیست این عناصر را کنار هم بگذاریم. اتفاقا همین عناصر هستند که این عکس را با عکس گورسکی متفاوت میسازد. ترکیب این عناصر بسادگی عکس را وارد وادی دیگری میکند که تفسیر معنایی را خودبخود تحمیل میکند.
۳
از سوی دیگر نمیتوان چنین عکسهایی که به هر حال فرم، پرسپکتیو، آناتومی، خط، شکل و .... در آنها حرف اول را میزند به سادگی در حیطه Conceptual Art قرار داد. به نظرم این عکسها در وادی Post Conceptual قرار می گیرند چرا که بهراحتی میتوان فهمید که این عکسها، ترکیب ظریفی هستند از هنر فیگوراتیو و مفاهیم هنر کانسپچوال. از یک سو عناصر فرمال رخ مینمایند و از سوی دیگر از معنا گریزی نیست.
۴
اما این عکس از بعد مهم دیگری نیز ارزشمند است. چرا که اثری است در ستایش عکس. عکسی است ساده اما بسادگی نمیتوان از آن گذشت. ثابت میکند که عکاسی هنر است. وادارمان میکند که از این پس پیرامونمان را با دقت بنگریم و ساده نگذریم. دلیلی است بر این مدعا که عکاسی میتواند از چیزهایی یک اثر هنری بسازد که گاه قابل تصور نیست. اثری ظاهرا ساده است اما با اعتماد به نفس کامل در مقابل دیدگان ما قد میافرازد و ما را مجبور میکند که تاثیرش را بپذیریم. یک Fine Art به تمام معنا.
۵
اثر فوق کاری است از آقای علی اسدی، از دوستان خونگرم جنوبیمان. امید که همیشه سلامت و موفق باشند.