در شب و روزهای بهاری هفته پیش رو، منتظر خواندن تحلیلها و برداشتهای شما از این عکس هستیم :
در شب و روزهای بهاری هفته پیش رو، منتظر خواندن تحلیلها و برداشتهای شما از این عکس هستیم :
سلام
هر دفعه که این عکس رو میبینم به صورت ناخداگاه یاد گرون ترین عکس دنیا Rhein II اثر Andreas Gursky میفتم.
البته به نظرم در این عکس نکته ای وجود داره که در عکس Rhein II نیست. خطوط موازی این عکس خیلی جالب هستند. هم یک عکس تخت و یک بعدی ایجاد میکنند و هم کوچک شدن تدریجی فاصله هاشون کاملا بعد ایجاد میکنه و بیننده رو به درون عکس میکشه.
واقعا همه چیز این عکس خوبه، حتی دیافراگم هم به خوبی تنظیم شده و تقریبا عمق میدان کاملی در عکس داریم. به نظرم این عکس یک فاین آرت کامل هست و قابلیت چاپ و فروش در گالری ها رو داره.
درود
من برای اولین بار که این عکس و دیدم به یاد عکسی که فکر می کنم در تاپیک فاین ارت به عنوان گران ترین عکس دنیا معرفی شده بود افتادم
ولی خطوط افقی بسیار در این عکس قوی هستند و هر کادر را به خوبی تفکیک میکنند گویی چند عکس در قالب یک مجموعه عکس را میبینیم،کادر بندی ،کنترل عمق میدان و... به خوبی انجام شده و مهارت عکاس و هوشمندی ایشان را نشان میدهد...
هر خط به تفکیک رنگی را نشان میدهد ..... رنگ بندی عکس و تفکیک ان به خوبی انجام شدهو تنالیته گرم عکس انسان را هر لحظه بیشتر تشنه میکند.... گویی هر قاب داستانی دارد... اگر بگوییم عکس اقای عبدالپناه در هفته 36 اگر اشتباه نکنم به عنوان ابتدای یک داستان فرضی و عکس هفته قبل میانه داستان این عکس را می توان پایانی یر دو عکس قبل تصور کرد...(در حد ایده ای کوچک)
پیش زمینه ای اسفالتی با جزییات و خط خاکریزی و شروع بیابانی خشک و خط بعدی که کم کم با سافت شدن و از بین رفتن جزییات تا تیره شدن در میانه کادر و سپس تیر هایی کمرنگ و اسمانی یک دست که هرچه به بالا میرویم کم رنگ تر میشود و شاید در میانه کادر ما تمرکز رنگی داریم و این تمرکز با شروع هر خط تغییر میکند که فضای عکس را دگرگون کرده....عکسی پر از ایستایی و گرما
به هیچ وجه دلم نمی خواست در اون فضا قرار داشتم..... هیچ عنصر اضافه یا کمی در عکس نیست همه چی ساده و گویا
ممنون از این اشتراک زیبا
با احترام فراوان مرتضی صادقیان
http://instagram.com/Morteza__sadeghian
http://instagram.com/man.sa_photography
با سلام...
سه خط سفید که موازی با هم هستند.. خط آخری زیاد به چشم نمیاد.. و نقش اصلی رو دو خط اول بازی میکنند.. تقسیم بندی بی نظیری که عکس داره و تعادلی که در اثر مشاهده میکنیم.. دقیقا خط افق با دکل های برق با خط ایجاد شده بر روی شن ها در اولین قسمت به تعادل رسیده است..چشم ها یک یک خط ها رو دنبال میکنند تا به پایان تصویر بر روی افق میرسند و باز بر میگردند به همان ابتدای تصویر .. و بر روی شن های جدا شده از دل زمین .. !
با سلام و احترام
به جناب آقاي روشن بخاطر انتخابهاي مناسبشون بايد تبريك گفت چون:
هرچه عكس قبلي حس دلهره،حركت،سرعت،ابهام از آينده را به بيننده منتقل كرد در اين عكس سكون،سكوت،ثبات،تعادل توازن را ميشود ديد.در خوانش عكس را با فورگراندي خصوط افقي پهن شروع ميكنيم و در ادامه هم همين فضاي افقي را داريم تا جايي كه چشم به خطوط عمودي در نيمه انتهايي متوفق ميشه.دكل هاي برق بازباني خاص انتهاي تصوير را در دور دست به بيننده اعلام ميكنند و تنها خطوط كمي منحني را روي خود سوار كرده اند تا بگويد ما تا اينجا را ميبينيم و از اين جا به بعد آرامش به انتهارسيده و ندانيم كه چه ميشود!هر چه در عكس قبلي بدنبال انسان غايب ميگشتيم اما در اين عكس عنصر غايبي نداريم و هرآنچه بايد باشد حاضر است!
تشبيه داهيانه جناب غفاريان بهRhein II نشان از موفقيت عكس دارد .شخصا سياه و سفيد اين عكس را بيشتر دوست دارم.سپاس
تاکنون آنچه که درباره ی این عکس گفته شد، بازخوانی تصویر بود.
به بیان دیگر: همه ی آنچه که در لایه های زبرین (فوقانی) عکس هست و چشم می بیند، بر زبان آمد اما لایه های زیرین و نهفته و آنچه که از راه چشم در دل و روان ما می نشیند و ما را بر می انگیزاند، ناگفته ماند.
همه ی اینها درست که: اجزاء این عکس، هر کدام جداگانه چون سطحی تخت و تک بعدی دیده می شوند اما در مجموع، نگاه را پله پله به درون خود میکشانند و ژرفنایی در تصویر، پدید می آورند.
اکنون سخن بر سر آن است که این عناصر در کنار هم با به بازی گرفتن نگاه ما، با ما چه می توانند کرد؟
و آیا اصلاً چیزی در این عکس هست که برکشاند و به اوجی برساندش؟
آیا فقط باید به این خطوط موازی و عمق میدانی که ایجاد می کنند، نگریست و بس؟
آیا مهم نیست که مواد تشکیل دهنده ی این خطوط موازی و افقی چیست؟
به نظر من جنس عنصر اصلی در این تصویر، بسیار نقش تعیین کننده ای دارد.
این عکس، برشی از یک جاده است.
عکسهای جاده ای را اغلب از این زاویه، به تصویر نمی کشند.
بیشتر عکسهای جاده ای به گونه ای است که نگاه بیننده را چون رهگذر و مسافری در مسیر عبور خود به حرکت در می آورد. یعنی ما اغلب، جاده ای را آغوش گشاده در پیش روی خویش می بینیم که ما را در امتداد مسیر واقعی خود به دوردست می برد.
اما جاده در این عکس، قطع می شود.
یا بهتر بگویم: نگاه ما در این عکس، جاده را برش می زند و قطع می کند و از زاویه ای غیرمعمول بدان می نگرد.
ما همیشه، جاده را در درازنای خود می بینیم و رد نگاه ما در خط ممتدی که جاده را پیش می برد، کشانده می شود.
در این عکس، انسان ایستاده است و نگاهش جاده را قطع می کند و در مسیری نامتعارف، امتداد می یابد.
خطوط موازی و ممتد، فریاد می کشند که جهت نگاه ما و رویکرد ما باید افقی باشد، اما ما همچنان عمودی پیش می رویم و راهی را در پیش میگیریم که اصلاً راه نیست!
دکل های عظیم برق در دوردست که کوچک و محو شده اند، اگرچه نمودی همراستا با نگاه ما دارند اما گویی که دست به دست هم داده و بر سر راه ما زنجیر کشیده اند. اما نگاه ما باز هم می خواهد برخلاف اینهمه هشدار و مانع، در مسیری دیوانه وار به حرکت دربیاید.
از همه جالب تر آنکه هنگام قطع کردن این خطوط موازی و گذار عمودی بر دنیای افقی تصویر، حس هراس و ناامنی کسی را داریم که میخواهد از این سو به آن سوی یک اتوبان مرگبار برود و گویی که اسیر چنان کابوسی شده که نمیتواند سرش را به چپ و راست بچرخاند و خطرهای پیرامون خود را بشناسد.
او محکوم است که فقط این کادر را ببیند و در همین چارچوب، پیش برود. کادری که انسان، می داند و حس می کند که هر لحظه اش میتواند آبستن واقعه ای باشد!
چه بخواهیم و چه نخواهیم نگاه ما بر این خطوط افقی، قائم می شود و عمودی به جلو می رود.
حس تنهایی و دلهره ی کسی را داریم که خلاف یک جریان عمومی بزرگ، در حرکت است.
حس کسی را داریم که نه به چپ می رود و نه به راست. بلکه تمام این چپ ها و راست ها را می شکافد و از میان آنها راه خود را میگشاید.
راهی که معلوم نیست به کجا می انجامد.
آیا این خطوط موازی و افقی به پایان می رسند و یا تا بی نهایت، امتداد می یابند؟!
آیا فراسوی دکل های برق که انگار زنجیر کشیده و راه را بسته اند، دنیایی دیگر است و یا ادامه ی همین دنیاست؟ همین دنیای موازی و ممتد و همگانی و تکراری و خالی و خشک!
نگاه ما روی هر لاین از این جاده، اندکی درنگ می کند و باز می ماند، اما فوراً لاین دیگر چون پله ای دیگر به سراغ ما می آید و ما را به سطحی دیگر میرساند. و عبور از هر لاین، خالی از دلهره و هیجان نیست. با توقف در هر لاین، لمحه ای آرام و راحت می ایستیم اما همین که موقعیت خود را درک میکنیم، لاین دیگر چشمک میزند و چیزی غریب در ما برانگیخته میشود.
این عکس، سرشار از توقف و حرکت است. مملو از همگونی و ناهمگونی است. پر از شور و آرامش است.
توقفی در عین حرکت. آرامشی در عین شور.
و این سرنوشت کسی است که دیگرگونه می اندیشد و می بیند. کسی که نه به چپ می رود و نه به راست، بلکه از آنها پله ای میسازد برای برگذشتن خویش.
.
با سلام.
ملال، تختی افق و زمینه، زبری و نرمی، انحناهای دست نیافتنی نا واضح! - با دکل هایی که دندانهایی را می مانند که آنجا ایمپلنت شده باشند-و اینجایی دور. و آنجایی که ذهن ویزور را به آسمانی بی حال پیوند داده است. خاک و آسفالت. و خطوط باریک لعنتی که همه چیز را برای ما لاجیک کرده اند. و ما ناگزیریم که پوست و اسخوان باشیم و مجسمه بازنما شویم از نقطه نظر دوربین. کراس سکشنی به سمت انتهای آرزوها از جاده ای خسته کننده و بی چیز. مدرنیزاسیونی تباه شده و میراثی برای باد. مقطعی از کیک رولت کائنات برای من که نمی توانم هضمش کنم.
i can feel the world through the thirsty eyes, but with my mind i can see
به نظر من از عکسهایی ( یا نقاشی هایی ) که بسیار فرمال هستند و از خطوط و اشکال و احجام ، آنهم در رابطه ای پست اکسپرسیونیستی و انتزاعی استفاده می کنند ، بیرون کشیدن مفهوم و معنا چندان به کار نمی آید و حتی می شود گفت مناسب نیست .
اینگونه عکسها را باید در همان رابطه فرمال خود آنها مورد نقد و بررسی و تحلیل قرار داد .
تاریخ هنر نو ، و آنچه در هنر انتزاعی و پسااکسپرسیونیستی می شود دید ، مثلن آنچه که در هنر نیویورک ، رخ داد ، گسستی بود از معنا . یعنی هنرمند کوشید که رابطه سنتی معنا با اثر را در ذهن و ادراک مخاطب دچار گسست کند و آنها را از هم بگسلد .
اینکه ما دوباره بکوشیم که به این گونه آثار معنا تزریق کنیم ، نقض غرض است .
مثلن در سبک انتزاع گرایانه پسانقاشانه ، انتزاع گرایان نهایت تلاش خودشان را کردند که هنر را در چارچوب فرم خود از بند معنا رها کنند . و جنبشهای جدید فقط بر مبنای احساس و خلق احساس فارغ از هر معنای سنتی دیگری مد نظر قرار دارد .
مثلن در آثار جوزف آلبرز ، اثر تجلیل مربع ، فقط چند مربع تو در تو را می بینیم که اصلن قرار نیست معنایی را منتقل کند .
فقط تجربه ای است از خط و شکل و رنگ . یک تجربه جدید و نو و رها از هر معنایی .
یا مثلن اثر ماکس بیل : تمرکز بر روشنایی ، همانطور که از نام اش پیداست ، در ترکیبی سیاه و سفید و چند خط می کوشد ، فقط روشنایی را بازتعریف کند . فقط یک کلمه روشنایی . نه بیش از آن . ( نهایت معنایی که بشود از این آثار بیرون کشید فقط گاهی یک کلمه هستند . و این ویژگی هنر مدرن است .)
یا ادرینهارد .
به نظر من با این آثار انتزاعی نمی شود با شیوه سنتی معناگرایانه ، روبرو شد .
سلام
نکته قوت عکس به نظر من رد یکی دو خودرویی ست که خطوط افقی را بریده اند و از بیراهه تا دوردست رفته اند ...
خطوط ناپیدایی که اگر ذوقی و فراغتی و دل خوشی باشد ، بیننده را برای تخیل و داستان سازی تحریک می کنند.
من نکته خاصی در مورد نقد عکس به ذهنم نمیرسه. دوستان کامل نقد کردن. فقط شخصا تا به امروز در انتخاب هایی که دکتر روشن داشتند بیشتر عکسهایی به دلم چسبیده که تو نقد، کاربران به دو دسته موافق و مخالف تقسیم میشن. نکات خیلی قشنگی تو این دسته عکسها ارائه میشه از سمت کاربران. یا حق