درود
از جمله قوانین این تاپیک:
من فکر میکنم پستهای اخیر، در قالب این تاپیک نمیگنجه.روایات و داستانها حتما باید نوشته خود کاربر باشد.
kiavash1.jpg
درقلیانی ازخون ودرد
غلیان میکندبی تفاوتی
درغلاف هجو ونخوت
چمبره زده است چوبهایی ازسم سکوت
چنان برثبات خودایستاده اندجانیان خاموشی
که باورمندانِ پیمبرنبوده اند،
به
راستی!
دم فروبستن را
غل غل شادانه میکنندو
ازسینه ی اشفته حالانِ فریادکش
دل برآتش چلم میگذارندوجان به لب میکشند
دود به چشم میزنند
و
صدا به حقه هاشان!
و
اب به باریکه!
مرامنامه میخانند دور ازجان شیرین شما؛
روی میزماباش
خاموش ونابینا
وجهان ازان توست.
...
*بخشی از مرثیه ی تاریکی-کیاوش
* افرادحاضردرعکس ارتباطی بامتن ندارند.
AZPS3597.jpg
نشسته بودم درطبقه اول
یه رستوران فرانسوی
منتظردوستی که قبلا 2بار غال گذاشته بودمنو
گارسون اومدگفت چیزی میل دارید؟
باحالت فیلمهای سانتی مانتالیسم فرمایش کردم فعلا منتظرمی مونم!
که چشم افتادبه میزکناری
خانمی متشخص نشسته بود با لهجه ی ایرلندی که منو یاد ویلیام والاس انداخت و دشتهای سرسبز ایرلند دراخرین خشکی های غربی زمین.یعنی اگه یه نفرازایران شروع می کردبه سمت غرب حرکت میکرد به اخرین نقطه ای که می رسید دشتهای ایرلندوارواح اینشرین خواهدبود!!! یعنی اگه بااین خانم قرار بذارم همیشه یادم می افته به اخردنیا وشجاع دل البته.
اونم منتظربود
داشتم فک میکردم که ازچندماه قبل یکی ازخاص ترین صندلی هایی که تو دنیا برای غذا خوردن وجودداره رو رزرو میکنی ودرست بغل تو یه خانم باشرایط مشابه نشسته.که اتفاقا بوی غال گذاشته شدن هم از اون میز به مشام میرسه. نمیشه این لحظه خاص نباشه. باید یه چیزی توش باشه.
بعد یهو یادم افتاد که چقدر احمقم من؛ تو دوتاصندلی گرون رزرو کردی اونم برای کسیکه احتمالا بازم برزخت میکنه. ولی جای شکرش باقی بودکه یه احمق هم کنارم منتظر بود.
حدود نیم ساعت گذشته بودکه گارسون دوباره اومد سراغم. این دفعه باخودم گفتم اگه دوتاغذا سفارش بدم وطرف نیاد بیشتراحساس حماقت میکنم. اگه سفارش ندم وبیاد هم خیلی ضایع ست ودربدو ورودش میخوره تو برجکش. به بهانه ی دستشویی رفتن به گارسون گفتم حاجی وان مینوت پلیز! وازدور متظرشدم ببینم خانم متشخص ایرلندی چکارمیکنه که یهو دیدم اونم با یه نیشخندازکنارم رد شد ورفت سمت میز. هاج وواج مونده بودم وته دلم داشتم به خودم میخندیدم که یهو یادم افتاد به لحظه ی خاص.
خلاصه تصمیم راسخ گرفتم و رفتم به سمت میز خانمی که حس میکردم ازنوادگان ویلیام والاس عاشق بود وسعی کردم لهجه م رو غلیظ کنم وبهش حرفامو بزنم؛
خان من امروز یه نفر غالم گذاشته,شمام که مثل من هستید. پس به نظرم میرسه که همه چیز امادست برای این که این لحظه به مابگه باید اتفاقات خاص رو خودتون بسازید . اینکه شمااینجاییدومنم اینجام روی خاص ترین صندلی غذاخوری دنیا وهردومون منتظر معنیش اینه که مابقی اتفاق رو باید خودمون رقم بزنیم.شبیه به ویلیام والاس کبیر. پس اگه ممکنه دعوتتون کنم به میز خودم لطفا؟
درحالیکه احساس شعف میکردم ازسخنرانی جانانه ام, خانم با لحنی کمی خنده وار گفتند که, راستش من منتظر همسرم سارا هستم.والبته اگه منظورتون از والاس اینه که من اهل ایرلندم باید بگم که چون یه دوست ایرلندی دارم باهاش سعی میکنم باهمون لهجه صحبت کنم.من اهل ساسکس هستم .
متوجه شدم که این لحظه خاص هست وخودمم ساختمش ولی احتمالا تاپایان عمر به عنوان سند حماقتم !