عکس منتخب برای هفته پیشرو، عکس زیر است :
مشتاق خواندن نوشتههای دوستان در مورد این عکس هستیم ...
Printable View
عکس منتخب برای هفته پیشرو، عکس زیر است :
مشتاق خواندن نوشتههای دوستان در مورد این عکس هستیم ...
سلام و درود به همه دوستان.
به نظرم موهای سفید و چین و چروک پوست زیر گوش و اندازه دسته فریم عینک و رنگش ( که تو ذهن من یک فرد نابینا جلوه داده میشه ) حکایت سالها تلخی و شیرینی و تجریه زندگیه. من با دیدن این عکس یک حس ترس بهم منتقل شد. چون از عکس، حس یک فرد نابینا بهم منتقل شد احساس یک دنیا تنهایی، رنج و مشکلات بهم دست داد.
بی صبرانه منتظر نقد اساتید و دوستان بزرگوار هستم.
یا حق
برای تاویل یک متن ، ابتدا متن باید حاوی دال هایی باشد که آن را در زنجیره ای از روابط همنشینی و جانشینی ارایه کرده باشد . به عبارتی نیاز به داده هایی است که ارتباط آنها و روابط معنایی حداقل های لازم را برای تاویل داشته باشد .
در غیر این صورت متن از تاویل رها شده و ناچار فقط فرم ها می ماند و روابط ، نه معنایی که روابط هندسی یا غیرهندسی خطوط و اشکال و احجام باقی می ماند و درکی که از کشف و درک این روابط غیرمعنایی ایجاد می شود .
اگر من بخواهم این اثر را با شکل نخست بخوانم ، باید بگویم که داده ها و روابط معنایی آنها بسیار انگشت شمارند . و چشم به سرعت آنها را در می یابد و از کشف عناصر جدید ناکام می ماند و ابهام است که بر جا می ماند . موهای سفید و خاکستری ، عینک کائوچویی ، و یقه برآمده ، خیلی سریع حضور تیپیک یک شخصیت را می نمایاند .
اما به نظر می رسد که زاویه غیرمعمول و ناآشنا می کوشد ، بخش های آشنای دیگر و داده های بیشتر را از دیده مخاطب پنهان کند که به نظر آگاهانه می رسد .
اما اینکه ابهام موجود ، کمکی به فرایند رشد خلاقانه اثر میکند ؟ نظر شخصی من منفی است .
چون کاراکتر ارائه شده از تیپ فراتر نمی رود . ضمن اینکه هر گونه تفسیر معنادار دیگری را از دایره اثر بیرون می کند . چرا که هر چیز دیگری که بخواهیم از آن برداشت کنیم ، نه بر مبنای المانهای موجود در اثر که بیشتر به خیال پردازی و تفسیرهای ذهنی بیننده ، متکی خواهد بود و نه بستری که متن آن را فراهم کرده باشد .
در نتیجه خوانش فرمالیستی باقی می ماند و آیا این خوانش نیز موفق است ؟
باز نظر من منفی است .
چرا که سوژه انتخاب شده ، فاقد ویژگی های خاصی است که ذهن را به درکی جدید از روابط عناصر بصری رهنمون سازد . عادی ، معمولی و آشنا بودن سوژه ( موها ، عینک ، لباس و .... ) هر خوانش مدرنی را نامعتبر می کند و فقط باقی می ماند تنها عنصر غیرعادی اثر که همانا زاویه غیرمعمول است . و آیا این تک بعدی بودن یک اثر می تواند واجد ارزش ویژه ای باشد ؟
همچنان نظرم منفی است .
زورآزمایی در کارزار نقد این هفته، دشوارتر به نظر می رسد.
محدودیت عناصر در یک کادر بسته و تنگ میدان، در برخورد نخست، نگاه را چندان بازی نمی دهد و بر صحنه نمی رقصاند.
موهای سپید و ژولیده ی پیرمردی را می بینیم که از پشت سرش فرو آمده است.
یک گوش او در زیر این موهای پریشان، به سختی خودنمایی می کند.
دسته ی کلفت یک عینک که از پشت گوش او آمده، فوراً قطع می شود.
اگر چه بخشی از پشت یقه ی لباس پیرمرد هم پیداست اما اگر گوش او را نمی دیدیم، چندان آسان نبود که بدانیم این عکس، نمایی از یک انسان است.
آنگاه که عکس از بالا به پایین در حال کامل شدن بود، من نمی دانستم با چه چیز روبرو خواهم شد!
آیا این یال بلند و سپید یک اسب جوان و چالاک است؟ نخست به این انگاره ی شیرین، چنگ زدم.
و سپس، یال سپید اسب خیال من به گیسوی آشفته ی پیرمردی، بدل گشت. آن یال و کوپال به ناتوانی نشست.
و این دگردیسی، مرا به پتانسیلی که در تصویر، نهفته است رهنمون شد!
من راز و رمز این عکس را در گوناگونی اشکالی یافتم که موهای سپید پیرمرد به ذهن متبادر میتوانند کرد.
موی سپید یا بقول سعدی: «برف پیری» برای من نخست، یادآور یال اسب بود. سپس احساسی از ریزش آبشار در من برانگیخت. با نگاهی بیشتر، این موها مرا تا دریاها نیز بردند. آری، چقدر حالت این گیسوان به امواج متلاطم دریا که خیز بر می دارند و پیش می تازند و فرو می ریزند، می ماند!
نمی خواهم بیش از این تصویرسازی کنم.
همین چند تصویر که خود به سراغم آمدند، برای من و آنچه که درباره ی این عکس باید بدانم، بسنده است.
همه ی آنچه که این موهای ژولیده در برابر من به تصویر کشیدند، نشان از استواری و نیرومندی و بی کرانگی و زیبایی و تازگی داشت. اما تصویر، در اصل چه بود؟! تصویری از انسانی که هیچ از او نمی دانیم و تنها سپیدی موهایش به ما میگویند که او بخش بزرگی از زندگی را پشت سر نهاده و ظاهراً هیچیک از آن تصویرسازیها و نقاشیهای خیال انگیز که گیسوانش میکند، نشانی از آنچه که خود او هست، به دست نمیدهد!
آنچه در این تصویر می بینیم گذر ایام است و آن چیزها که انسان، پس می زند و در آستانه ی پایان، پشت سر می نهد.
آری اما این به تنهایی، خشنودم نمی کند! باز هم می خواهم عکس را ببینم.
چرا باید این موهای ژولیده را بیگانه و به دور از نشانه های پویا و نیرومند زندگی بدانم؟!
مگر او نمی تواند مردی سرشار و دریا دل باشد؟! مگر نمی تواند از همه ی تصویرهای توانمندی که موهایش در خیالم نقش میزنند، بزرگتر بوده و بسا فراتر رفته باشد؟!
او یک انسان است و راستی که هر نمایی و هر گوشه ای از وجود انسان، دیدنی و اندیشیدنی است.
گیسوان سپید این پیرمرد، داستانها حکایت می کنند و نشانه ها در خود دارند. این نشانه ها چندان فراگیر و قوی هستند که بر پیرامون خود زور آورده و بر همه چیز چیره گشته اند. حتا مرد را در زیر هجوم تازیانه های خود خم کرده و پوشانده اند.
پیرمرد در خاموشی و تاریکی مبهمی، فرو رفته و تنها این موی روشن و بلند اوست که جلوه دارد و سخن می گوید.
ما فقط موهای پشت سرش را می بینیم.
گویی که او از خود نیز فرا گذشته و یا حتا می توان گفت که از پس پشت خویش به حرکت در آمده است. حرکتی به سوی نقطه ی آغازین خویشتن. رجعتی شگرف.
یقه ی لباس هم البته از پشت، گویی که دهان گشوده و نیمی از این موهای چون امواج را در خود فرو بلعیده است. این نکته را نیز میتوان از چشم اندازی دیگر دید و پژوهید.
اما هر چه هست، سخن از گذر ایام است و پشت سر.
و نیز گم شدن معنای پس و پیش در یکدیگر. درآمیختن مرز گذشته و آینده و حال. یکی شدن زمان.
در این عکس، انگار که باد می وزد و چیزی به حرکت در می آید. گو اینکه به نظر می رسد همه چیز ثابت است!
آری، همیشه نگاه و حالت چهره و اندام ما نیست که سخن می گویند. گاه چند تار مو اینهمه داستان در خود نهفته دارد!
.
بعد از سلام....
آنچه پيش روي من است تصويري واقعگرا با نشانه هايي فرماليستي-انتزاعي .
با ديدن اين عكس اولين فرضم اين بود كه در چهره اين مرد هيچ چيزي به اندازه موهاي سپيد او خود نمائي نكرده كه اينچنين عكاس محترم را جذب خود نموده!و ياد شعر "موي سپيد" مهدي سهيلي افتادم كه اين قطعه شعر حال و هواي اين عكس را بخوبي وصف نموده:
ديشب آئينه رو به رويم گفت: // كاي جوان ! فصل پيري تو رسيد // از دل موي هاي شبرنگت ـــ // تارهايي به رنگ صبح ، دميد // از درخت ، جلوه ي زمان شباب ـــ//
همچو مرغي ز دام جسته، پريد // روي پيشاني تو دست زمان // خط پيري سه چار بار كشيد // بي خبر! جلوه شبابت كو؟ // چهره همچو آفتابت كو؟//
واي ، آمد خزان زندگي // وز كف من، گل جواني رفت. // كام نابرده ، كام ناديده // خوشترين دوره كامراني رفت // زرد روئي بماند و از كف من //
چهره گلگون ارغواني رفت // رفت عمرم چو تندباد، ولي ـــ // همه با رنج و سخت جاني رفت // روزگار جواني ام طي شد // وين ندانم، كي آمد و كي شد؟ //
آه ، اين زندگي كه من ديدم ـــ // حسرتي ، محنتي ، عذابي بود // بهره ي من ز جان ساقي عمر // خون دل بود، اگر شرابي بود // خشك هر طرف دويدم ليك ـــ//
چشمه زندگي ، سرابي بود // خانه اي را كه ساختم ز اميد ـــ // چون حبابي بر روي آبي بود // زندگاني، چو تند باد گذشت // زندگاني نبود، خرابي بود!//
گر كه با زندگي، جواني نيست // نقش زيباي زندگاني چيست؟ // آشنانيان عمر من بودند: // رنجها ، دردها، جدائيها // غير بيگانگي نبردم سود ـــ//
ز آشنايان و آشنائيها // هر گلندام و گلرخي ديدم ـــ // داشت بوئي ز بي وفائيها // دل چو آئينه با صفا كردم ـــ // شد عيان نقش بي صفائيها//
با جفا پيشگان وفا كردم // دل به بيگانه، آشنا كردم // ياد باد آن زمان كه روز و شبان ــ//ـ داشتم گوشه ي فراموشي // شام من بود، در سر زلفي//
صبح من بود در بنا گوشي // مست بودم ، ز نرگس مستي // گرم بود، ز گرم آغوشي // خوشه چين بودم ، از رخ ماهي // بوسه چين بودم، از لب نوشي//
بر دلم نور عشق مي دادند ـــ // چشم گويان ، لبان خاموشي // از گلستان من بهار، گذشت // شادي و رنج روزگار گذشت.
جهت جلوگيري از طولاني شدن پست با اين فرمت ارائه گرديد...
سلام
به نظرم عکس بسیار وِیژه است که کار تحلیل را دشوار می کند. از نظر ترکیب بندی، تقریباً هیچ خط قائم و افقی ای در کادر وجود ندارد و بیشتر عناصر تشکیل دهنده تصویر، منحنی هستند و به نظرم تنها خطوط صاف (ولی مایلی) که در عکس دیده می شوند مربوط به یقه لباس و دسته عینک مرد هستند. بخش عمده ای از عکس که در فوکوس قرار دارد و چشم را درگیر می کند در نیمه سمت چپ عکس قرار دارد که با یقه تیره رنگ لباس که در نیمه سمت راست تصویر قرار دارد تا حدودی متعادل شده است. وجود اینهمه منحنی و همچنین خطوط مایل به نظرم به عکس پویائی و تحرک زیادی داده است. بلندی و رها بودن موها (ادامه موها که در یقه لباس فرو رفته و پاگوشی های بلند و مرتب نشده) حس آزادی و یله گی می دهد که در کنار پویائی و تحرک عکس، باعث می شود با وجود سپیدی موها و لکه ها و چروک های روی پوست، من سوژه این تصویر را اصلاً یک پیرمرد نمی بینم و بیشتر به نظرم مرد بسیار شاداب و سرزنده ای می رسد. (این عکس، آقای مسعود رایگان، هنرپیشه سینما و تلویزیون و همچنین آقای رضا قاسمی نویسنده را به یاد من می آورد)
به قلم خوب شما آفرین میگم
اما اینهایی که گفتید خیلی انتزاعی هستن...چه ربطی به عکس دارن!؟
بنظرم در نقد عکس،یکی از مهمترین موضوعات خوانش عکسه،و بعد از اون باید وارد مقوله ی تأویل و تحلیل شد ؛ نه اینکه وقتی عکسی به این انداره گنگه،خودمون یه چیزایی حول و حوشش بسازیم و بعد هم همونها رو نقد کنیم!!!
دیدم دوستان مدام از عنوان پیرمرد استفاده کردن...از کجا معلوم که سوژه یه مرد میانسال با موهای زود سفید شده نباشه!؟
در کل نظر من به نظر کورش نزدیکه :)
و در یک کلام عکس خوبی نیست .
در مورد انتخاب عکس هم باید عرض کنم که خیلی ناامید کننده است .
شاید جناب روشن محض ایجاد چالش این عکس رو انتخاب کردن و اگر غیر این باشه،به نظر شخصی من،ناامید کننده اس که بخوایم در مورد این عکس حرفی بزنیم .
یه چیزی به ذهنم رسید ، اگر این عکس رو یکی از کاربرهای تازه وارد ارسال کرده بود، که مثلاً در کل ده تا نوشته داشت،اصلاً تیم ارزیابی کننده ، به این عکس اجازه نشر میداد؟؟
بعید میدونم...
درود
پیش از هر سخنی باید بگویم که اگر من بودم این عکس را بر نمی گزیدم. چرا که احساس اولیه ی من نسبت به این تصویر، دقیقاً همان چیزی بود که شما احمد گرامی و دیگر دوستان دارید.
اما بیشتر و بیشتر نگاه کردم. این عکس از میان صدها عکس به بوته ی نقد، نهاده شده بود و اگر هیچ نشانه و انگیختار و خمیرمایه ای در عناصر خود نداشت که بتوان درباره اش اندیشید و سخن گفت، چرا اصلاً در این جایگاه، پیش روی ما بود؟!!
اگر قرار بود همه ی ما یک نه ی بزرگ به آن بگوییم و واپس بنشینیم، نخستین نکته ای که عرض اندام میکرد این حقیقت بود که انتخاب این عکس، عملی عبث و باطل بوده است! (نه گفتن و فقط نه گفتن، ایجاد چالش نمیکند!)
آری، همه می دانیم قرار نیست عکسهایی که در اینجا به نمایش در می آیند، شاهکار باشند. اما بدون تردید باید قابلیت نقد و بررسی را داشته باشند. عکسی که ما همه در برابر آن فقط «نه!» بگوییم، یعنی که مناسب برای نقد نبوده است و از اساس باید مهر باطل بخورد!
نمیخواهم بگویم چون برپادارنده ی این تاپیک، فلان کس است، همه باید چشم و گوش بسته، هر عکسی را که ایشان بر می گزیند، قابل نقد و درخور بررسی بدانند.
من خود با دکتر روشن گرامی در همه ی مسائل عکاسی، همداستان نیستم و نظر خودم را دارم.
اما راستش هر جا که پای نظر و انتخاب ایشان در میان باشد، من اندکی درنگ میکنم تا مبادا از درک نکته ای که به چنان ذهنی راه یافته است، غافل بمانم. گاه نیز پیش آمده که سرانجام باوری دیگرگونه داشته و سرراست با ایشان در میان نهاده ام.
دوست گرامی
نه ی بزرگ شما راه را بر سخن و اندیشه می بندد!
آنگاه که مطلقاً و صراحتاً می گویید که این عکس خوبی نیست و چیزی برای خواندن در متن خویش ندارد، دیگر گفتگویی نمیتواند در میان ما شکل بگیرد. من هر چه که از این پس بگویم، شما باز هم همان نه ی بزرگ را از آستین درآورده و بر سر من چماق می کنید!
پس در واقع این که می نویسم پاسخی برای شما نیست. پاسخ برای کسانی است که در این نه ی بزرگ، اندکی تردید دارند و با خیال آسوده از این نه ی بزرگ نیاویخته اند.
بگذارید سخن شما را از زبان خودم بی پرده تر بگویم.
آنچه که من درباره ی این عکس نوشته ام، باژگونه ی آنچه که می پندارید، سرتاسر برخاسته از خیالبافی و توهم من نیست!
این عکس، نشانه هایی دارد. پیچ و تاب گیسوان این انسان، بی آنکه به ذهنم فشار بیاورم و بخواهم سروش از عالم غیب بر من فرود بیاید، مرا به یاد یال اسب و آبشار و امواج دریا و حتا زبانه های آتش می اندازد. حالت و فرم این موها در من حسی از جنبش و حرکت بر می انگیزد. (نه ی بزرگتان را شنیدم! آسوده باشید.)
این موها هر چه را که به ذهن می آورد، آن چیز، نشان از پویایی و نیرومندی و زیبایی و شور زندگی دارد.
اما این که از پشت سر گفتم، زاده ی خیال من بود؟!
مگر نه اینکه عکس، نمایی از پشت سر یک انسان است و آیا این نکته برای ما یادآور پشت سر گذاشتن و واپس نهادن نیست؟!آیا این عکس از گذر ایام، سخن نمیگوید و از هر آنچه که در زندگی به آنها پشت کرده ایم؟!
و آیا حالت موهای این انسان را نمی بینیم که در خلاف جهت صاحب این موها در جریان است و حسی قوی از حرکت در خود دارد؟! آیا این نشانی از سرریز کردن و برگذشتن و به فراسوی خویش رفتن نیست؟!
گویی که درون این انسان از فراز سرش چون آبشاری خروشان، فرو ریخته است. آبشاری که نشان از نیرومندترین نشانه های حیات دارد. (باز هم نه ی بزرگ شما را می شنوم! آسوده باشید.)
اینکه او آیا دقیقاً و در دنیای واقعیت، یک پیرمرد است یا مردی میانسال یا اصلاً زن است یا شاید جوان است و موهایش را رنگ کرده و شاید هم کلاه گیس گذاشته باشد یا چه بسا انسان نیست و مانکن است، موضوع بحث ما نیست و پرداختن به این امور، بیهوده است!
مهم، احساسی است که او در بیننده با همین عکس و فقط با همین عکس ایجاد می کند. من می گویم پیرمرد و شما میگویید مرد میانسال. برای من و شما هر دوی اینها حقیقت دارد و اگر صاحب این موها فردا خودش بیاید و در خانه ی ما را بزند و بگوید من زن هستم، سخن او هیچ دخل و تصرفی در ماهیت عکس نمیتواند بکند. عکس، همان است که بود و همان است که هست.
شاد باشید.
سلام
خوشحالم که نه من رو در پاسخ به سوالات خودتون پیشتر شنیدید و کارم رو آسون کردین .
من نظر خودم رو گفتم و قبل از من کوروش عزیز با استدلالهایی که در ذهن بنده هم بود،خیلی شیواتر حق مطلب رو ادا کردند و اینکه در یک کلام این عکس رو خوب نمیدونم ، به استناد به نظراتم که منطبق با گفته های ایشونه صورت پذیرفته .
در مورد انتخاب این اثر هم انتقاد خودم رو متوجه جناب روشن کردم و فکر نمیکنم در وادی نقد تعارف جایی داشته باشه .
کما اینکه هر ذهن مستدلی میتونه نظر خودش رو داشته باشه و شما هم اشاره کردید
درسته که گاهی اصلاً نقد خوبه که میتونه ارزشهای یک اثر رو متجلی کنه یا حتا در حالت افراطی ترش،به اثر معنا و ارزش بده ، اما اثر باید فی النفسه حاوی چیزی باشه ،جوهری داشته باشه ، به قول بارت استدیومی و پونکتومی داشته باشه که منتقد با برجسته کردنش ارزش مجددی به اثر بده ، نه اینکه یه چیزهای ذهنی ساخته بشه و به اثر الصاق بشه و بعد همونها مورد واکاوی قرار بگیره . غرابتهایی که برای یک اثر قائل میشیم باید با خود اثر همگن باشند .
ممکنه بگید [ گفتید ] که اثر برای شما یادآور چه و چه است...اینها برای شماست ،شخصی است ، پونکتوم است ، شما را نیش میزند و حسی را در درونتان بیدار میکند ، مطلقاً قابل تعمیم عمومی به اثر نیست . نزد شما ارزشمند است پس بهتر است نزد خودتان بماند .
در واقع این ضعف اثر انتخابیه که قابلیت نقد شدن عمومی رو نداره...استدیومی نداره...برخلاف عکس قبلی که کاملاً نقدپذیر بود و دوستان هم خوب بهش پرداختند . این اثر فوقش بتونه برای بعضی ها پونکتومی داشته باشه...یکی را یاد نابینایان انداخته،یکی را یاد اسب،یکی مثل من را یاد پدربزرگم با آن عینکش . خُب حالا که یاد پدربزرگ مرحومم افتادم باید شعر هر گل که به بوستان بیشتر میدهد صفا... را در نقد این اثر بیاورم ؟
نقد باید از دل اثر بیرون بیاد ، نه آنکه چیزی ساختگی باشد .
سلام::box:(اینم جواب اون چپ محمد علی:-))
خب شما هم کمی شتابزده دارین به موضوع مینگیرن! با بخشی از فرمایش شما موافقم اما نقد آنچیزی نیست که شما یا من نوعی دوست داریم بگیم یا بشنویم . نقد فی الواقع اجزائی دارد و اولین و مهمترینش توصف و بیان آبژه بعنوان رکن اصلی در اولین گام و در قدمهای بعدی تحلیل سابژه و تفسیر و ارزیابی اثر.آنچه که با زبان شعر (تاکید میکنم شعر) بییان گردید و در مقدمه آن نیز عرض شد این شعر اندر وصف این عکس آمده که از مهدی سهیلی (پدر بزرگ منم نبودهlol) وام گرفته شد لذا بنده عرض نکردم این شعر در نقد این عکس که عرض شد در وصف آن بوده لذا در اولین مرحله از نقد این عکس گامی برداشته شد حال بقول شما شاید نمیشود در مورد این عکس جلوتر رفت چون لابد چیزی و جوهری بیش از این ندارد. ارادت
بنا نیست آنچه که در نزد ما ارزشمند است، نزد خودمان بماند و بس! که اگر چنین بود اصلاً اینجا چه می کردیم؟!
مطمئن باشید اگر شما تنها یک «نه» می گفتید (که همه ی نوشتار شما نیز البته محتوایی جز این نداشت) من نمی گفتم بهتر است که این نه ی شما نزد خودتان بماند!
اما روی سخن شما با نقد من بود که آن را از درجه ی اعتبار، ساقط دانسته بودید (بدون اقامه ی هیچ نقد دیگر و حتا هیچ استدلالی). برای هر کسی آسان است که در برابر هر سخنی، فقط بگوید: «نه».
این نه گفتن، زمانی ارزشمند است که یک دنیا سخن و اندیشه در پس پشت داشته باشد. نه اینکه گوینده، تنها به نخستین احساس خود چون بزرگترین ارزیاب و سنجشگر جهان در برخورد با هر عکس یا هر اثری پشتگرم باشد و چشم و گوش را یکسره بر هر نقد و نظر دیگری فرو بندد!
نه ی شما نه تنها پس زمینه ای سترگ نداشت که حتا می خواست دیگران نیز همه پرچم نه برافرازند و هیچکس دم از آری نزند!
اتفاقاً زمانی که تنها یک نه بر زبان داریم و عکسی را فاقد هر گونه ارزش برای بررسی می دانیم، آن نه را باید نزد خودمان نگه داریم تا ببینیم دیگران چه میگویند و چه می اندیشند. همین که وارد گفتگویی نمیشویم و آری گویی دیگران را سپاس نمی گزاریم، این خود میتواند به منزله ی نه گویی ما باشد. سرانجام نیز اگر دیدیم همه به گمراهی کشیده شده اند، با یک نه و یک دنیا دلیل برای این نه، به میدان می آییم و روشنگری میکنیم.
البته باز هم می گویم که شما مختارید که از همان آغاز، نه بگویید و بس. اما بگذارید کسی که آری می گوید، درهای اندیشه اش را بگشاید.
نه ی شما محفوظ است. نگران نباشید.
من نشانه ها و انگیختارهای عکس را بر می شمارم و شما باز می گویید ساختگی است!
گویا شما انتظار دارید که یک عکس بیاید و همه چیزش را عریان در کف دست بگیرد و همه برایش به نشانه ی تأیید، سر تکان بدهند!
چنین عکسی که تمامی حرفش را خود بر زبان دارد و همگان نیز با یک نگاه، آن را در می یابند، دیگر چه حرفی درباره اش باقی میماند؟!
نکند شما توقع داشتید موج و آتش و اسب، به راستی از موهای این مرد، بیرون بزند تا به سخنان من آری بگویید؟!
نکند واقعاً باید آبشار طبیعی از سر این انسان، فرو می ریخت تا باور کنید که این موها یادآور جریان و حرکتی هستند؟!
لابد اینهمه حافظ پژوه و دانشمند که یک خرابات گفتن حافظ، آنان را چون موجی به هزار گوشه ی زندگی انسان می برد، خیالباف و متوهم بوده اند که متوجه منظور مستقیم حافط نمیشدند و خرابات برایشان یادآور هزاران چیز دیگر بود!
ما از نشانه ها و انگیختارهای تصویر، سخن می گوییم. نشانه هایی که دست ما را می گیرند و به دوردست ها می برند.
بله این بسیار مهم است که عناصر و اشکال یک تصویرِ، یادآور چیزهایی بزرگتر و گسترده تر در ذهن و روان ما باشند.
اگر کسی یاد پدربزرگ گرامی اش می افتد، احساس او چندان کمکی به پیشبرد گفتگو نمی کند، چرا که پدربزرگ شخص او پدربزرگ همگان نیست و نمیتواند احساسی فراگیر، پدید بیاورد! اما به یاد اسب و دریا و آتش و آبشار افتادن میتواند برانگیزاننده ی هزاران احساس در هر انسانی به فراخور حالش باشد.
حالت گیسوی این پیرمرد، بیش از آن که من بخواهم برایش تصویرسازی کنم و توجیه بتراشم، شبیه امواج دریاست و حرکتی پیچشی در تمامی تارهای خود دارد.
برخلاف گمان شما من این عکس را قابل نقد و بررسی می دانم و البته در این مورد، تنها یک آری نگفته ام.
من نیز بر این باورم که نقد باید از دل اثر برخیزد و نقد من نیز درست بر همین پایه، استوار است. شما میگویید نه، باشد بگویید. نه گفتن که چیزی را عوض نمیکند.
من آنچه را که باید نوشتم. اینک عرصه برای نه گویی مهیاست.
.
سلام
جواب چپ محمد علی رو جورج فورمن هم نتونست بده...حالا بماند lol
دوست عزیز،شما که فرمایش کردید و از اجزای نقد گفتید ، در مورد پیش رو بفرمایید آبژه رو توصیف و بیان کنید و بعد هم سوبژه رو تحلیل و تفسیر کنید تا من هم برام روشن بشه
حقیقتاً عرض میکنم ، پاسخ این سوالات رو به من بفرمایید : در این تصویر
سوژه چیه؟
آبژه چیه؟
این عکس در چه ژانری قرار میگیره؟
اگه جرج هم نتونست بده پس اینجا چه میکنه! پای چشم ما هم کبود میشه.
آقا قرار نشد سوالات سخت بپرسین. در خط اول عرایض گفته شد که کمی رئال و تا قسمتی فرمالیستی و انتزاعی.از این جهت که یکی یال اسب دید و یکی گیسوی یار و یکی پای فیل مولانا...ولی آبجکتیو این عکس مویی سفید!( من میبینم البته شاید شما چیز دیگری ببینید) است خب در این حد که میشود وصفش کرد؟!نه؟بقول فرمالیستها عکس هیچی و هیچی هم که نداشته باشه بلاخره چهار تا خط و نقطه که یک فرم(با معنی یا بی معنی) را تشکیل میدن که داره.
سلام
حداقل کاری که از یک عکس قابل تأمل بایدبکنه، اینه که بادیدنش عقل دستور تأمل بده به چشم وچشم هم مثل همه هنرها لذت دیدن هنر را به عقل وروح هدیه کند.
حالااگه عکسی ادم رو درگیرنکنه وباعث مکث نشه ،به نظرمن عکس خوبی نیست و هرچیزی دربارش نوشته میشه هم ،داستان است. اثر زیباخودش وجوه مثبتش را معرفی میکند واگر از چار نفر بخواهید عکس را نقدکنند، حداقل یکی دو مورد محسنات مشترک را برخواهندشمرد، ولی درباره این عکس...؟!
پ ن:انتخاب های جناب دکتر، انتخاب های خوبی هستند، همین که باعث بحث میشوندیعنی انتخاب خوبی هستند. اما به نظرم همه دوستانی که در مورد عکسهای جناب دکتر مطلبی به ذهنشون میرسه ، خیلی بهتره که اینجا بنویسند. به نظرم نباید از نوشتن واظهار نظر ترسی داشته باشند دوستان. نقدعکس ، ولو به اشتباه خود تمرین هست. اصلا یکی از نکاتی که درهنگام اموزش بهم گوشزدشد نقدعکس دیگردوستان هست، چراکه باعث برون رفت از رخوت میشود،باعث بحث میشودو درنتیجه باعث پیشرفت.
بنابراین از همه دوستان خواه میکنم این تاپیک ارزشمند جناب دکتر را غنیمت شمرن و شرکت کنند. باتشکراز جناب دکترروشن عزیز.
ممنونم
رئال با انتزاعی جمع نقیضین نیست؟
مشکل اینه که اصلاً نه انتزاعی است،نه رئال است و نه حتا فرمی دارد . کاملاً بلاتکلیف است . خیلی دوست دارم بدانم در کدام تاپیک آپلود شده بود . موقع آپلودش دیده بودمش اما الان یادم نمیاید !؟ خیلی جالب میشود بفهمیم هیئت انتخاب این عکس را در کدام تاپیک برای نمایش قبول کرده اند ! مفهمومی ؟ پرتره ؟ انتزاعی؟
عرض کردم که ، اگر به دنبال دلیل نظر منفی بنده هستید شما رو ارجاع میدم به این پست : http://forum.akkasee.com/f120/t19002-2.html#post333968
همان استدلالی که شما به دنبالش هستید اینجا آورده شده .
من فکر میکنم شما در نقدتون بیش از حد دچار سانتیمانتالیسم شده اید .
درود
وقتی این عکس و دیدم خواستم چیزی بنویسم ولی نشد.... واقعا کار کمی پیچیده بود ... فضای کار بسیار حس مبهمی در من داشت گویا بیش از اینکه تصویر مبهم باشد فرد سوژه اجزای ورود به دنیایش را به من نمی دهد..... گویی شخصی ایستاده و با یک تابلو ایست در جلویش می گوید به من نزدیک نشوید..
نمیدانم چرا اولین چیزی که از این فرد به ذهن من امد یک گارگردان یا نویسنده ویا این قبیل افراد بود.... موهایی جو گندمی و بلند ..عینکی سیاه یقه ای بر امده و موهایی افشان....
تمام المان هایی است که من را به یاد این قبیل افراد می اندازد ... خب مگر فرق این افراد چه بوده یا عکاس چه در سر داشته که تصویر را این گونه ثبت کرده?البته این سوالی بود که من از خودم پرسیدم و جوابش برایم مهم نبود که عکاس چه در سر داشته این مهم بود که من چه میبینم و چه خلق کرده..... معمولا افرادی از این دست افراد کارگردانان نویسندگان و.... افرادی هستند با پیچیدگی درونی و شخصیت های چند لایه یا پوست پیازی که خیلی راحت نمی توان به این افراد نزدیک شد(از لحاط روانی و فکری و شخصیتی)من این طور می پندارم ...خب ای عکس چه ?چرا همش علامت ایست در جلویم تداعی میشود... و کسی در گوشم می خواند نزدیک تر نشو...
به نظر من عکاس با زیرکی خاصی دقیقا خواسته یا ناخواسته این را به تصویر کشیده ...شخصی چندلایه که ما فقط در لایه اول مانده ایم و نمی توانیم نزدیک تر شویم چون او نمی گذارد.... پیچهای مو رنگش دسته عینکی افتابی که چشمانش از نطر شما پنهان است ،موهایی جو گندمی یقه ای بالا امده که حالت دفاعی فرد را بیشتر می کند گویی اغوشش را بسته (اولین کسی که با یقه بالا به ذهن شما میاد کیه ? سوالی بود که من جواب دادم و برای من شخصی مثل یک کارگاه خصوصی واین دست افراد )و عمق میدانی کم که ما را در همان سطح گویی نگه میدارد...و بسیار حس کنجکاوی را تحریک می کند چرا ?چون هرچه می خواهیم نزدیک شویم نمی توانیم گویی فرد مرزبندی مشخصی و تعریف شده ای برای روابط با هر انسان دارد .واین کراپ از سر چرا?ایا این فرد فردی است تاثیر گذار با جریان فکری خاص...کسی که برای مردمش تلاش میکند...کسی که ایدولوژی خاصی دارد....پیچ های مویش به خوبی بازگو کننده هست ... در مجموع به نطر من ثبت زیرکانه ای بود و به نظر من همین پیچیدگی شخصیتی که به این فرد داده شده در عکس انقدر نقد این هفته را پور شور تر کرده
ممنون از همه دوستان
ممنون از کمکی که کردید
دقیقا کانتونا نیز مرا به یاد همون افراد می اندازد....یک کارگردان درون زمین که با بازیکنان فاصله اش را حفظ می کند و بازیکنان اجازه شکستن خطوط قرمز و مرزها را در برابر ایشان به خود نمی دهند کسی که شاید نقشش در تیم در بعضی مواقع پررنگ تر از مربی تیم هست...شخصیتی با پیچیدگی خاص شخصستس و رفتاری درون زمین و غیر قابل پیشبینی با ان یقه معروف......ایا ان سوی چهره این فرد نیز همین گونه است..... ژولیدگی موهایش در پی چیست؟ چرا عینک میزند؟ می خواهد دنیا را جور دیگر ببیند؟ یا دیگران او را ؟
خب هنوز هم دارم بهش فکر میکنم .
آیا اونطور که برخی دوستان فکر میکنن دچار اندیشه های صفر و یکی بی منطق هستم یا واقعاً دلیلی برای این مخالفت کردنم با این عکس دارم؟!
باید در آرشیوم جستجو میکردم ، خواستم عکسهایی که به این ترتیب ، یعنی عکس فقط بخشی از اعضای یک انسان رو به ما نشون میده ، پیدا و واکاوی کنم و با مقایسه با تصویر حاضر ،دلایل مخالفتم رو کشف کنم .
اولین کسی که در ذهنم بود،وستون بود ، در برخی از عکسهای برهنهنگاری وستون ، فقط بخشی از سوژه نمایش داده میشه ، البته در برخی از عکسهای دیگه اش که همه بدن هم نمایش داده میشه ، صرفاً بدن مهمه و نه اون انسانی که اونجا قرار داره ، چون خیلی وقتها میبینیم که صورتش رو پوشونده و یا طوری قرار گرفته که صورتش دیده نمیشه یا چشمانش رو بسته .
معالوصف ، عکس تنه نیل (پسر وستون) رو که جان سارکوفسکی هم در کتاب نگاهی به عکسها بهش پرداخته رو انتخاب کردم [خوشحالم که سارکوفسکی راجع به این عکس نظر داده وگرنه عکس قابل انشار نبود]
(برای دیدن این دست عکسهای وستون روجوع کنید به این آدرس .
مختصری از نظر سارکوفسکی در مورد این عکس که قبلاً در پیج تأملاتی کوتاه در باب عکاسی منتشر کردم :
خب بد نیست بدونیم که سونتاگ راجع به وستون میگه :نقل قول:
عکاسی چیزی نیست جز چشم،شهود و هوش . از بابت چشم و شهود،هیچ عکاسی تا به حال غنیتر از ادوارد وستون نبوده است .
تنه برهنه نیل،پسر وستون،تشبیه واقعیت نیست بلکه بیان واقعیت است؛ تنِ این پسربچه ، شبیه سنگ مرمر یا مفرغ یا پوست هلو نیست؛ بدنِ او ...شبیه ستون سنگی،مشک آب،یا ریشه گیاهی خوراکی مجسم نشده است. این عکسِ فوقالعاده زیبا بیشتر به این خاطر شگفتانگیز است که بدقت آنچه را که ما گمان میکردهایم تا کنون میدانستیم، توصیف میکند.
جان سارکوفسکی/نگاهی به عکسها
تنه نیل.1925/ادوارد وستون
از طرفی میدونیم که وستون از پایهگذاران عکاسی صریح بوده و همونطور که در صحبتهای سونتاگ هم معلوم است ، هدف ایشان دستیابی به یک زیبایی بصری و فرمی است و شاید کمتر از هرچیزی به معنا و مفهوم و ماورای عکس میاندیشند .نقل قول:
عکسهاي وستون داراي نورپردازي بينقص ، مهارت در ترکيببندي ، وضوح موضوعي ، دقت در فوکوس و کيفيت اعلاي چاپ بودند و اين بدان معناست که خوبي يک عکس از نظر او و براي دورهاي از عکاسي ، معيارهاي اساساً تکنيکي بودند
خب برای من،عکسهای وستون همینطور هستند : یعنی قرار بوده و هست که جذب یک زیبایی بصری بشوم ، که میشوم . قرار است از وجود فرمها لذت ببرم که میبرم .
بعد از وستون یاد نیکلاس نیکسون افتادم ، نیسکون میتوانست نمونه بهتری بدست دهد . و بله ، همینطور بود ، نمونه های خوبی پیدا کردم .
نیکسون از آن دست عکاسهایی است که مثل کالاهان دوربین را به خصوصیترین بخش زندگی اش میبرد و همسر و فرزندان خودش را جلوی دوربین قرار میدهد و مصرانه این کار را پی میگیرد . ( مثل پرترهای دسته جمعی که از همسرش به اتفاق خواهرنش طی سی سال گرفته است به نام خواهران برُون brown_sisters)
عکس هایی که تا حدودی شبیه عکس مورد بحث ما باشه رو انتخاب کردم .
عکسهای سام ، پسر نیکسون :
در این عکسها چیزی وجود داره که پسشون نزنم . عکس پایینی از جنس عکس وستونه . بهرحال نیکسون از وستون تأثیر گرفته و عجیب هم نیست که شبیه اون عمل کنه . اما عکس وستون - اونطور که سونتاگ میگه - در طول این سالها به مرور جذابیتش رو از دست داده ، تأکید بیش از اندازه اون روی مقوله فرم ، با تغییر ذائقه مخاطبان ، اون وجوه مقبولیت رو از دست داده .
بنظر من فرق بین عکس وستون و نیکسون صمیمیتیه که در عکس گرفتن یک پدر از پسرش وجود داره ؛ چیزی که در عکس وستون حسش نمیکنیم . هرچند در هر دو مورد میدونیم که سوژه پسره عکاسه ، اما در مورد نیکسون یک جور حس ، یک جور علاقه و محبت وجود داره که وستون اصلاً به دنبال ثبت کردنش نبوده .
در مورد تصاویر بعدی که شاید بیشتر به عکس ما هم تشابه داشته باشن ، عکسهایی که از همسر عکاس Bebe :
چی میتونم راجع به این عکسها بگم ؟
تشبیه شون کنم به تصورات ذهنی م ؟
دنبال یه تیپ خاص بگردم که بشه به این موها نسبتشون دارد ؟ یا بشه شعری براشون پیدا کرد ؟
در واقع ، این عکسها زیبا نیستند . نه سوژه زیبایی و نه فرم ویژه ای . اما موقعی که عکسها رو بصورت مجموعه عکس مرور میکنم ، روی تک تک شون تأمل میکنم و خوب نگاه میکنم ، چیزی هست در این عکسها که من رو باهاشون درگیر میکنه. یک زمینه ذهنی از سوژه دارم و میدونم همسره عکاسه ، همیــــــن ، خیلی در قضاوتم تأثیر میذاره . دوست دارم از تصویر اون زن میانسالی که در عکسه ، و بیش از همه چیز یک زنه ، یک مادره یک جور کشف انجام بدم : انگار میخوام روایت ناگفته زندگیش رو از لابه لای این شات ها بیرون بکشم . این نزدیکی که من به سوژه حس میکنم ، حاصل صمیمیت دوربین و نگاه عکاسه . به نظرم خیلی راحت ، وارد خونه کسی شدی و اون آلبوم زندگیش رو باهات به تماشا نشسته .
این عکسها زیبا نیستن ، این عکسها فرم ندارن ، اما حس دارن ، جوهر دارن ، یه چیزی که برای تو ، نه از طریق حواس بیرونی و سطحی ، بلکه از طریق حواس عمیق دورنی ، جاذبه دارن .
خب ، حالا در مقام مقایسه ، تصویری که شاهدش هستیم چه جذابیتی برای من میتونه داشته باشه ؟ چه جوهری داره ؟
شاید اگر اطلاعاتی داشتیم ، شاید اگر مجموعه عکسی داشتیم و این عکس رو در دل اون مجموعه تحلیل میکردیم قضیه فرق میکرد ، اما این تک شات از اون تک شاتهایی نیست که بتونه یک تنه حرفی داشته باشه،یا زیبایی داشته باشه یا هرچی!ذاتاً فاقد این قدرته .
و اینجا عرض میکنم که عکس خوبی ، حداقل برای نقد ، نیست .
--------------
مؤخره :
در مورد عکس وستون که به عنوان مثال آوردم ، هدفم این بود که نشان دهم عکس مورد گفتگوی ما فاقد آن امتیازاتی است که بشود مثل عکس وستون مورد ارزیابی اش قرار داد .
در مورد عکسهای نیکسون هم چکیده حرف هایی که زدم ، به قول بارت میشود "حال و هوای عکس" ، آنچه عکسهای نیکسون،برخلاف عکس اخیر و یا حتا عکسهای وستون دارد،حال و هواست .
در مورد این حال و هوا هم بخشی از کتاب اتاق روشن رو در پستی جداگانه نقل خواهم کرد .
درود
ممنون به خاطر اشتراک گداری عکس ها و نظرات زیبات
بحث بر سر عکس خوب و بد نیست ...به عقیده من هر عکسی زیباست بسطه به دید مخاطب البته.... من فوتبال لیگ شهرمونو میبینم ذوق میکنم شاید شما را لیگ قهرمانان نیز ارضا نکند....
به عقیده من عکس خود دارای المانهایی است که به ما کد بدهد و لازم به پیش زمینه و یا پس زمینه نیست .... و هریک از دوستان نظر و برداشتی که از عکس داشتند نوشتند که در جای خود بسیار هم هرکدام میتواند نزدیک به عکس باشد.... شاید فرم این عکس قوی نباشد ولی شما نمی توانید بگویید فرم ندارد دارای ریتم نیست... و نباید کسی را به یاد کسی دیگر بیاورد ... یکی از جدابیت های این عکس برای من دقیقا این نوع روایت گری باز ان است که با هرکسی یک ارتباط می گیرد برخلاف عکس زیبای هفته گدشته که داستانی مشخص داشت تقریبا.... قرار نیست عکس شاهکار هنری باشد .... شاید من هر کدام از عکس های بالا را میدیم بدون توصیح شما هیچ ارتباطی با ان چه حسی و چه بصری نمی گرفتم و شاید غرق در عکس میشدم.... در هنری که سوژه ان انسان است چه موسیقی چه نقاشی .....مخصوصا تاتر چیزی بنام شخصیت پردازی وجود دارد که گاه توسط نویسنده و کارگردان یا نقاش و... ساخته و پرداخته میشود و یا به دست ذهن مخاطب واگذار میشود ...البته در هر دوحالت کد هایی به تماشاگر داده میشود که در این عکس ب ای من به وضوح قابل تشخیص است خواه عکاس هم منظورش این نبوده باشد... در هر حال هنر حال هر هنری که باشد انقدر وسیع و مخاطب پدیر است در هر سطحی که نمی شود به طور مطلق راجع بهش صحبت کرد ... در هر حال من نظرات شما را هم قبول دارم اما این عکس این گونه بر من یا دیگر مخاطبانش به طور دیگر پدیدار شده.. ممنون از شما
البته تصور من يكي اين است كه جناب آقاي روشن اين عكس را بعنوان تك عكس به ما ارائه نموده و ما هم با همين پيش فرض داريم به عكس نگاه ميكنيم و مينويسيم والا اگر اين يك عكس از مجموعه اي از عكس بوده كه داستان بطور كل فرق داشت!
اما...
هر عكسي ميبينيم را بايد در دسته بندي خودش مورد ارزيابي قرار دهيم.terry barret آمده و كار ما را در كتاب "نقد عكس" راحت كرده است كه همگان بهتر از بنده ميدانند.در همين كتاب عكسهاي پيكر برهنه و يا قسمتهايي از بدن ادوارد وستون را در دسته بندي "عكسهاي ارزيابي زيبائي شناختي" قرار داده در صورتي كه عكس مورد بحث ما آيا در اين دسته ميگنجد؟خب چند دسته ديگر از جمله عكسهاي توصيفي،توضيحي،تفسيري،اخلا قي و و هم هست لذا با توجه به عرايض بنده اين عكس كدام است؟اگر در همان دسته عكسهاي وستون ميگنجد پس ميشود با همان معيارها آن را سنجيد و نقد كرد. باز سوالات سخت از من نپرس برادر!
گواهی عکس زمانی که به انسان مربوط باشد متفاوت است از زمانی که یک شیء را تصویر میکند . (عکس همیشه وجود چیزی که نشان میدهند را تصدیق میکند)
از آنجا که عکاسی ، وجود انسانی خاص را تصدیق میکند دلم میخواهد او را کاملاً در عکس پیدا کنم ، ورای شباهتِ صرف ، که خواه حقوقی است و خواه ارثی ، میخواهم ماهیتش را کشف کنم .
اما عکس چگونه میتواند با این میل واهی من همخوان باشد؟ تنها به کمک چیزی وصف ناپذیر : چیزی که پیدا اما نامحتمل و دور از ذهن است (نمیتوانم نشانش دهم) ؛ این همان چیزی است که "حالوهوا" مینامم (حالت ، نگاه )
"حالوهوا"ی یک چهره قابل تحلیل نیست . نوعی داده عقلانی ِ مشخص و کلی نیست . از طرفی "حالوهوا" نوعی قیاس و مشابهت ساده مثل تشابه نیست . "حالوهوا" همان چیز مفرطی است که از بدن به روح اشاره دارد ، روح کوچک فردی ، در یکی خوب ، در یکی بد . "حالوهوا" مکمل رام نشدنی هویت است ، نوعی موهبت ، تهی از هر اهمــیت و اعـــتباری .
شاید "حالوهوا" در نهایت چیزی اخلاقی باشد که به نحوی راز آمیز نوعی ارزش زندگی را بر چهره باز میتاباند .
در عکس اَودُن از فیلیپ راندولف ، رهبر حزب کارگر امریکا (که در حال حاضر که این سطوح را مینویسم مرده است) ، حال و هوای خوبی و پاکی را میخوانم (فقدان میل به قدرت : و این مشخص و مسلم است)
بدین ترتیب "حالوهوا" سایه درخشانی است که بدن را همراهی میکند ؛ و چنانچه عکس در نمایش این "حالوهوا" ناکام بماند ، بدن بدون سایه حرکت میکند و هنگامی که این سایه از بدن جدا شود ، صرفاً بدنی میماند نابارور و بیخاصیت .
به مدد همین بند ناف ظریف است که عکاس زندگی میبخشد ؛ و اگر او به سبب بیقریحگی و یا بداقبالی نتواند به آن روح شفاف سایۀ نورانیاش را اعطا کند،سوژه برای همیشه میمیرد.
خلاصه بخش 45 کتاب اتاق روشن/رولان بارت/فرشید آذرنگ
عکس : پرتره فیلیپ راندولف/اَودُن/1976 میلادی
من ذکر چند نکته را خالی از فایده نمی دانم :
1- نقد عکس ( یا هر نقد هنری ) به معنای تعریف کردن از یک عکس نیست . یا گفتن از خوبی های آن . بلکه کاستی های یک اثر ، و بررسی آنها و اینکه چگونه یک عکس می تواند یا می توانست بهتر باشد ، گاه به آنچه که از حوزه نقد شناخته می شود ، نزدیک تر است .
در کل نقد ارزیابی و ارزشیابی یک اثر است . در یک کلام قضاوت یک اثر هنری .
و اگر یک اثری فاقد جنبه های ویژه یا زیبایی شناسی خاصی است یا در آن نوآوری و خلاقیت ویژه ای دیده نمی شود ، نقد این ها را بیان میکند . چرایی و چگونگی آن را .
بنابراین اگر بر اثری نقدی نوشته می شود ، لزوما به معنای ارزشمند بودن آن نیست . بلکه برعکس ، نقد می تواند بیان کند چرا یک اثری فاقد ارزش های هنری است . و فکر میکنم که یکی از وظایف این تالار گفتگو همین است . آموزش نحوه نقد صحیح و علمی .
بنابراین اگر عکسی را در اینجا می بینیم ، به این معنا نیست که لابد یا حتمن عکس خوبی بوده که آقای دکتر روشن ، آن را اینجا گذاشته اند . بلکه بر عکس ، می تواند مجالی باشد برای گفتگو پیرامون آنکه این عکس چگونه بهتر می توانست باشد ؟ و نقاط ضعف و کاستی های آن چیست ؟ و از این راه هم خود نقد را محک زنیم و هم فرایند خلق یک اثر بهتر را .
2- نقد علمی - آنگونه که در تعریف آن وجود دارد و در نمونه های موفق نقد دیده می شود و از آن سخن رفته - ویژگی های مشخصی دارد و حتی مکتب هایی . به طور مثال نقد ساختارگرایانه . نقد معنا گرایانه . نقد فورمالیستی ، نقد اکپسرسیونیستی و ...
اما تصویر سازی های ذهنی ، یا شاعرانه یا تغزلی ، جزو حیطه ها و حوزه های نقد نیست . چرا که قضاوتی را سبب نمی شود .
استفاده از کلام شاعرانه ، و با الهام از یک اثر هنری ، و یا در وصف آن ، در جای خود زیباست . اما جزو حیطه های نقد علمی نیست .
و نباید این دو را یکی گرفت .
درود
دقیقاً نکته بنده همین بود،یعنی اونهمه نوشتم که بگم این عکس نمیتونه به عنوان تک عکس خوانش درستی بشه و در همون مرحله دیدن میمونه!
راه کار برون رفت از از بی معنایی ( به نظر من البته بی معنا ) قرار گرفتن این حرف ، در یک کلمه یا یک جمله است .
اتفاقاً سوال من رو پرسیدید . همین چند پست پیش بود که از شما پرسیدم این عکس در کدام دسته قرار میگیره . حالا که کتاب نقد عکس بری رو هم مطالعه کردید ، به من بگید عکس مورد گفتگو در کدامیک از دسته بندیهای اون کتاب جای میگیره ؟
ببینید من اصلاً اصراری به دسته بندی این عکس ندارم خودتون اصرار دارید ;-) ، اما بنظرم نمیشه این عکس رو در دسته بخصوصی قرار داد،چون نه با معیارهای کلاسیک [که در عکاسی هم از نقاشی وام گرفته شده] و چه در دسته بندیهای مُدرن جایی براش نداریم مگر همون راهی که در بالا بهش اشاره کردم .
همین عکسی که از همسر نیکسون قرار دادم رو نشون یه نفر بدید و هیچ اطلاعاتی اضافی هم بروز ندید ، چی میبینه؟یه زن پا به سن گذاشته با موهای نارنجی فر ! که احتمالاً هیچ جذابیتی هم براش نداره!
حالا همین عکس رو در یه مجموعه عکس از نیکسون نشونش بدید ، قضیه و احساسش متفاوت خواهد بود .
یا در مورد عکسهای کالاهان ، عکس بدنبرهنه الینور رو نشون یه نفر بدید،احتمالاً میپرسه : که چی؟ [چون الینور حتا فاقد زیباییهای مدلهای کارهای اودُن هم هست که بخواد به تنهایی جذاب باشه] اما اگر بدونه که موضوع از چه قراره حتماً موضع گیریش متفاوت خواهد بود .
در مورد عکس اخیر هم همینطور.نشون یکی از اعضای خانوادتون بدید و بپرسید نظرش چیه . واقعاً اینکار را انجام بدیم و نتیجه رو با هم به اشتراک بذاریم (من اینکار رو کردم)
حالا دوتا حالت پیش میاد ،
1-طرف فکر میکنه حتماً یه چیزی توی این عکس هست که دارید ازش میپرسید نظرش راجع بهش چیه،و شروع میکنم یه چیزایی ساختن واسه اینکه نشون بده داره عکس رو مفهمه ( دقیقاً اتفاقی که اینجا افتاده)
2-با صداقت نظرش رو میگه (که این ارزشمنده) و ببینیم واقعاً خوانش یه نفر دیگه از عکس چیه .
تک شات باید به تنهایی کامل باشه . مثل تک بیتی میمونه . یا فرم دارد یا معنا دارد یا هر دو را . عکسهای برسون ترکیبندی قوی دارند ، یا کارهای برراسایی . کارهای سیندی شرمن یک دنیا حرف دارند ، یا کارهای النمارک .
این تصویر چه دارد؟
درود
کورش عزیز بسیار نکته های شما به جا و ارزشمند بود
ولی این قسمت از سخن شما وقتی به طور مطلق بیان میشود صحیح نیست
الزاما نقد یک اثر ارزشیابی ان اثر نیست ، پس جایگاه نقد توصیفی و.... چه میشود.......قطعا سخن گفتن در باره ایرادات کار نیز نقد و به بهتر شدن اثر کمک می کند ولی قرار نیست همه نقد ها یک جریان را دنبال کند.......
ممنون از شما
البته جناب کوروش بنده در این جمله با شما موافقم.اما میشه از شعر و یا هر صنعت ادبی دیگری در وصف،تحلیل یا هر استباط دیگری کمک گرفت و این منافاتی با اصل موضوع نداره که.حالا اگر منم این عکس را در حد تفسیر و یا ارزیابی میدیم و شعر و تمثیلی هم در ذهنم داشتم که مربوط به موضوع باشه خب طبعا برای اقامه ادله ارائه میکردم.ولی کلیت فرمایش شما متین است.
توصیف یک اثر هنری ، نیز شرایط و کارکرد و شیوه هایی دارد .
توصیف یک اثر باید بر مبنای آنچه باشد که در آن وجود دارد . نه آنچه که وجود ندارد .
یا همانطور که جناب آبایی گفتند ، توصیف بقدری انتزاعی باشند ، تا حدی که ارتباط آن با متن اصلی معنادار نباشد .
منتقد در تعریف پلی است بین اثر هنری و مخاطب .
توصیف نیز برای درک بهتر اثر هنری برای مخاطب به کار برده می شود . یعنی کشف روابط معنایی ، یا اطلاعات جانبی ای که مخاطب به طور معمول ممکن است آن را نداشته باشد یا از آن مطلع نباشد .
اما در نهایت آن نیز برای قضاوت و ارزشگذاری یک اثر هنری است .
ضمن اینکه مساله این نیست که یک اثر هنری فاقد معنا هست یا نیست ؟ ما اگر به صورت اتفاقی شاتر دوربین را فشار دهیم و عکسی ثبت شود ، باز آن عکس حایز درجات معنایی است !!
مثلن ممکن است عکس محو و کجی از یک ماشین در حال حرکت یا یک عابر ثبت شود !
ممکن است عده ای از همین شات بی هدف و ناخواسته ده ها صفحه مطلب بیرون بکشند !
.
اما ایا این عکس واجد ارزشگذاری است ؟
.
هدف نقد این است که اینها را مشخص کند .
وگرنه به هر حال حتی اگر عکسی از یک خط ساده هم تشکیل شود باز دارای یک سری المان بصری می تواند باشد .
مساله این نیست که آیا در این عکس ریتم هست یا نیست ؟ خط هست یا نیست ؟ رنگ هست یا نیست ؟
مساله این است که آیا این المانها ، واجد ارزشگذاری هستند یا نه ؟
ضمن اینکه امروزه در کنار نقد ، متن های هوادارانه ، یا متن های شیفتگان یا پیروان و ... نیز وجود دارد .
که هیچ ربطی به نقد ندارد .
مثلن ممکن است برای یک فیلم مزخرف ، هزاران پیرو و طرفدار و شیفته ، مطلب بنویسند . اما این به معنای نقد آن محسوب نمی شود .
کورش گرامی
نخست باید بگویم که هر اثری، قابلیت نقد و بررسی را ندارد، که اگر داشت خود شما این کار را می کردید!
جان کلام شما در نوشتار نخست، تنها بیان این مطلب بود که عکس مورد نظر، فاقد ارزش لازم برای نقد و بررسی است! شما چند پرسش فرا نهادید و خود به تمام آنها پاسخ منفی دادید! یعنی از هر زاویه که می خواستید این عکس را واجد شرایط نقد بدانید، به نظر خودتان غیرممکن می نمود!
اگر جز این است، می توانستید بجای رد کردن و نه گفتن و نمره ی منفی دادن به عکس، به عکاس آن، یاد بدهید که چگونه با همین عناصر موجود، ثبت بهتری داشته باشد.
جالب اینجاست که شما حتا این عناصر را محدود و ناقص و یکی از مهمترین دلایل بطلان عکس دانستید!
وقتی عکسی را نقد می کنیم، تنها باید از آنچه که در عکس می بینیم، سخن بگوییم. چون ما که هنگام عکاسی، آنجا نبوده ایم که بگوییم کادرت را باید اینطور می بستی یا فلان چیز را در عکس می گنجاندی! شاید اصلاً صورت این مرد سوخته یا به شکلی باشد که کل تصویر را دگرگون کند و هیچ جذابیت بصری برای عکاس، باقی نگذارد.
دقت کنید که از چه سخن می گویم!
ناقد، تنها باید عناصر موجود در عکس را ببیند و آنها را به چالش بکشد! نه اینکه، برای عکاس، تعیین تکلیف کند که اصلاً نباید به اتکای این عناصر، عکس میگرفت! این یعنی زیر سؤال بردن کل موجودیت و ماهیت عکس! یعنی مردود کردن و باطل دانستن عکس!
اکنون سخن بر سر این است: یک عکس که ارزش وجودی اش را انکار کرده ایم چگونه می توان نقد و بررسی کرد؟!
چیزی که از پایه و اساس، باطل است، چه خمیرمایه ای در خود دارد که بشود درباره اش اندیشید و سخن گفت؟!
ببینید. در حیطه ی تخصص اصلی من یعنی ادبیات و فلسفه، چنین چیزی که شما می فرمایید، هرگز امکان پذیر نیست!
بارها پیش آمده که شعری یا مقاله ای به دست من رسیده که به هیچ وجه، جای ویرایش و اصلاح نداشته است.
گاه در برخورد با بعضی نوشته ها نه تنها هیچ راهکاری برای بهتر شدن شان در دست نیست، بلکه انسان دلش می خواهد سرش را محکم به دیوار بکوبد.
این حقیقتی است که بسیاری از آثار که ادعای هنری دارند، تنها درخور سطل زباله اند و هیچ کاری برایشان نمی توان کرد!
اگر هر اثری، ارزش نقد دارد پس چرا بزرگان و صاحب نظران در هر عرصه ای از هنر و اندیشه، تنها به نقد آثاری می پردازند که سرشار از اهمیت و ارزش برای بررسی هستند؟!
حتا برای کوبیدن یک اثر، سراغ اثری نمی روند که به نیم نگاهی هم نمی ارزد و نزد جامعه ی هنری، پشیزی نیز به شمار نمی آید!
لازم نیست در این باره، بیشتر بگویم و دلیل بیاورم.
ناگفته پیداست که بسیاری چیزها هستند که قابلیت نقد و بررسی ندارند و اصلاح پذیر نیستند.
من این را بارها آزموده ام.
اوایل، گاه می شد که می کوشیدم متن ارسالی کسی را درست کنم. چند جایش را تغییر می دادم، می دیدم هزار جای دیگرش می لنگد.
کار به جایی می رسید که حس می کردم باید خودم از اول بنشینم چیزی بنویسم که دیگر به متن پیش روی من ارتباطی نمیتواند داشته باشد! و این یعنی هیچ! حتا باید بگویم زل زدن و پرداختن به آن متن سرتاسر غلط و باطل، با من کاری میکرد که واقعاً برای چند لحظه می دیدم که قدرت فکر و قلم را از من نیز گرفته است و تا دقایقی دیگر از من یک ابله خواهد ساخت!
آری، اگر اثری از پایه و اساس، باطل باشد، نه تنها اصلاح پذیر نیست، که اصلاحگر را نیز با خود به سراشیبی تباهی خواهد انداخت. فقط کمال همنشین نیست که منتقل میشود. زوال و نقصان همنشین هم اثرگذار است.
به هر روی، شما و دیگر دوستانی که با شما همصدا شده اند، در واقع همگی، این اثر را باطل شمرده اید. و یک اثر باطل، نقدپذیر نیست!
اصلاً سابقه نداشته است که عکسی برای نقد هفته، برگزیده شود و کمتر از ده تشکر بگیرد! بگذارید برای درک مطلب، مبالغه بورزیم و بگوییم: دکتر روشن گرامی که با یک سرفه هم می توانند دهها نظر را جلب کنند و خیلی ها را به سوی خود بکشانند، اما عدم مقبولیت این عکس، همه را رویگردان کرد! کمتر کسی این عکس را واجد ارزش برای نقد دانست! این یعنی که نباید اصلاً انتخاب میشد. تعارف که نداریم.
سخن بر سر یارگیری و تشکیل جبهه های مخالف هم نیست!
من نیز اگر این عکس را عکسی مردود و باطل می دانستم، یا با خاموشی ام تنور بحث را بقول دکتر روشن، سرد می کردم یا با آتش سخنم بحثهای پوشالی را می سوزاندم و به خوش آمدن و بد آمدن هیچکس نمی اندیشیدم.
اما من این عکس را قابل نقد دانستم. نمی گویم شاهکار است. بلکه سستی ها و کاستی هایی هم دارد. ولی نه چندان که بخواهم عکس را پاره کنم و دور بیاندازم.
حامد
فرار رو به جلو ؟
ببیند کتاب تری برت که نمیتواند سند باشد . اصلاً این تری برت در دنیای هنر جایگاهش چیست که بشود دسته بندی اش را ملاک قرار داد .
اینکه همه در زمینه نقد عکس کتاب برت را نگاهی انداخته اند بخاطر فقدان منابع ترجمه شده در باب نقد عکسه .
بارت [که گمون میکنم رابطه محکمتر و شناخته شده تری نسبت به برت با عالم هنر دارد] در مود مقوله دسته بندی میگوید :
از همان قدم اول ، یعنی دسته بندی (اگر بخواهیم مجموعه ای را شکل دهیم ، حتماً باید دسته بندی کنیم و به کمک نمونه ها دست به تحقیق بزنیم) ، عکاسی ما را از سرش باز میکند . بخش بندیهای مختلفی را که به آن تحمیل میکنیم به طور مشخص یا تجربی اند (حرفه ای ها / آماتورها ) ، یا بلاغی (چشم اندازها/اشیاء/پرتره ها/بدن برهنه ها) و یا زیبایی شناختی اند (رئالیسم / پیکتوریالیسم) به هرحــــــــــــال نسبت به عکاسی جنبه بیرونی دارند بی آنکه ربطی به ماهیت آن داشته باشند و صرفاً صورت جدیدی هستند از آنچه قبلاً [به صورتهای دیگر مثل نقاشی] بوده است .
-اتاق روشن / پارت دوم
همونطور که گفتم من اصراری ندارم که این عکس دسته بندی بشه ، اصلاً اعتقاد دارم که نمیشه دسته بندی بشه ،و شما هستید که دارید از عکس دفاع میکنید و تازه دسته بندی تری برت هم برایتان حکم محکمات را دارد ، لذا شمایید که باید بفرمایید در کدام دسته بندی قرار میگیره تا بتونید از گفته ها و از عکس متبوع خودتون دفاع کنید !
حامد عزیز
دقیقاً بحث من هم از ابتدا همین بود ، که این عکس فاقد ارزش لازم واسه نقد شدنه .
دوستان و از جمله خود شما اعتقاد اشتید و دارید که این نظر من و احتمالاً کورش بی پایه و اساسه و مبتنی بر یک سری منطق دودویی کم اهمیت و غیر قابل درکه و مستدل نیست . متعاقباً بنده هم در مورد نظرات شما که در حمایت از عکس قلم فرسایی نموده اید همین نظر را دارم .
از اونجایی که ذهنم درگیر این گپ و گفت بود ، سعی کردم با ارائه نمونه هایی مطلب رو از دید خودم واکاوی کنم و گفتنیها رو گفتم .
در مورد اینکه منتقد باید در مورد چگونه بهتر شدن کار هم نظر بدهد ، که فرمودید
به منتقد چه ربطی دارد؟؟؟منتقد منتقد است،معلم که نیست ! یک اثری به وجود آمده ،حالا فیلم است،نقاشی است،عکس است،خلق شده، و وقتی مورد قضاوت قرار میگیرد دیگه وقت ای کاش و اگر و اما نیست . شمای خالق اثر قبل از به وجود آمدتش،در حین به وجود آمدنش و حتا بعد از آن فرصت داشته ای که در مورد اثر خودت فکر کنی . حالا که پاپلیک شده،به نمایش درآمده،یعنی توی خالق اثر ، همه آنچه را که درست میپنداشتی به کار بسته ای!نقل قول:
بجای رد کردن و نه گفتن و نمره ی منفی دادن به عکس، به عکاس آن، یاد بدهید که چگونه با همین عناصر موجود، ثبت بهتری داشته باشد
منتقد کارش به نقد کشیدن است،اثر را نقد میکند،گاهی مثبت،گاهی منفی،گاهی میانه و شمای خالق اثر اگر بدانید چه کرده اید،روند تولیدتون اگر آگاهانه بوده باشد (که باید باشد) خودتون میفهمید کجا رو باید اصلاح کنید،کجا رو باید تقویت کنید و چه و چه...
از طرفی بلافاصله حرف خودتون رو عوض میکنید و میگید
من که نفهمیدم منتقد باید در مورد بایدها و نبایدهای تکنیکی عکس نظر بده یا نده!!؟!نقل قول:
وقتی عکسی را نقد می کنیم، تنها باید از آنچه که در عکس می بینیم، سخن بگوییم. چون ما که هنگام عکاسی، آنجا نبوده ایم که بگوییم کادرت را باید اینطور می بستی یا فلان چیز را در عکس می گنجاندی! شاید اصلاً صورت این مرد سوخته یا به شکلی باشد که کل تصویر را دگرگون کند و هیچ جذابیت بصری برای عکاس، باقی نگذارد.
جالب اینه که میفرماییداما خودتون قائل به این امر نیستید و امواج دریا و یال اسبهای وحشی و سیاه چاله یقه مرد را در نقد خود به شکلی کاملاً شاعرانه به عکس ربط میدهید و در مقام دفاع هم میگویید که اینها را میبینید و حالا هر کی هرچی میخواهد بگوید .نقل قول:
وقتی عکسی را نقد می کنیم، تنها باید از آنچه که در عکس می بینیم، سخن بگوییم.
مثالهایی هم که از موارد کاری خودتون زدید قابل لمس نیست و بنظر من مثال مع الفارغ است .
در مورد تشکر کردن از عکس اینها هم من نظری ندارم ، اصلاً تشکر داشتن یا نداشتن پای یک عکس ملاک نیست . هست؟
اتفاقاً بنده به عنوان کسی که این عکس را پاره میکردم و دور میریختم،خیلی خوشحال میشدم اگر حتا یک نقد هم درباره اش نوشته نمیشد !
برای بحث آموزشی اش هم پست اول کورش کفایت میکرد .
چیزی که من رو تهیج به نوشتن میکنه،نقدها یا نظرات به شدت دور از واقعی هست که شما و دیگر دوستان رو عکس مینویسید و حیف است که همینطور بی پاسخ بمانند .
باقی بقایتان
پ.ن : خیلی علاقمندم که جناب روشن هم در این بحبوحه به ما ملحق بشن و نظرشون رو نذارن واسه آخر که بیشتر حکم فصل الخطاب را پیدا کند !
احمد جان گویا شما اصلاً به نوشته ها توجه نمی کنید و تنها آنچه را که خود در سر دارید، می خواهید بر زبان بیاورید!
روی سخن من با کسی بود که باید به نوشته های او نیز دقت می کردید!
من سخن جناب کورش را به چالش کشیدم که در مورد نقد گفته بودند: «می تواند مجالی باشد برای گفتگو پیرامون آنکه این عکس چگونه بهتر میتوانست باشد؟».
دقت کردید؟!!
ایشان گفتند برگزیدن این عکس برای نقد باید بدین دلیل باشد که ما معلوم کنیم که این عکس چگونه می توانست بهتر باشد!
من هم خطاب به ایشان گفتم حالا که شما هر اثری را نقدپذیر می دانید، بفرمایید خودتان به عکاس این عکس بیاموزید که چه باید میکرد تا عکسش بهتر میشد.
دقت کردید؟!!
نظر من خلاف نظر ایشان است و هرگز قائل به این نیستم که یک اثر مردود و باطل را به نقد بکشیم و بخواهیم به عکاس آن درس بدهیم که چگونه میتوانست عکس بهتری بگیرد.
نخست، یک مطلب را درست بخوانید و سپس به دنبال کشف ضد و نقیض در سخنان نویسنده ی آن باشید.
این از این.
اما در مورد اینکه ما باید با توجه به عناصر موجود در یک اثر، آن را نقد کنیم، هنوز هم می گویم که آری چنین است و نقد من نیز بر همین پایه، استوار میباشد و دلایل سخنم را نیز چند بار تکرار کرده ام.
لازم نیست موج و اسب و آتش از موهای این مرد، بیرون بزند تا بیننده به یاد این چیزها بیافتد. بلکه نشانه و رهیافتی برای این یادآوری کافیست.
البته می دانم تا صبح قیامت هم اگر این گفتگو ادامه یابد شما حرف خود را تکرار می کنید. و البته در نوع خود جالب است. می پرسید چرا؟
عکسی که باطل باشد، اینهمه گفتگو نمی طلبد و بخصوص کسی که آن را مردود و لایق پاره کردن و دور انداختن می شمارد، نهایتاً به یک نه بسنده میکند و هرگز خود را درگیر یک بحث کشدار و بیهوده نمیسازد!
اگر این عکس از نظر من مردود بود چه بسا اصلاً چیزی نمی گفتم و از کنارش بی اعتنا می گذشتم.
عکسی که هیچ سخنی برای گفتن و هیچ خمیرمایه ای برای اندیشیدن و پژوهیدن نداشته باشد، چرا من باید زمان و انرژی ام را بر سر آن بگذارم؟!!
بگذریم.
شما کار خودتان را بکنید و آسوده باشید که دیگر پاسخی از من نخواهید گرفت. چرا که احساس من به نوشته های شما دقیقاً احساسی است که شما ادعا می کنید نسبت به این عکس دارید و هم اینک نیز گفتم در برابر آنچه که از اساس، مردود باشد چه واکنشی خواهم داشت. همین مقدار سخن را نیز برای آن دیگرانی نوشتم که چون شما نمی اندیشند. و آن دیگران، گمان نمیکنم دیگر نیازی به ادامه و تکرار این بحث داشته باشند.
وانگهی، در عرصه ی نه گویی و باطل خوانی، عده ی شما بیشتر از دو سه نفری است که این عکس را کمی قابل نقد دانسته اند. پس نگرانی تان بیهوده است که بخواهید یک تنه برخیزید و در مقابل یک جریان عظیم از نادانی و گمراهی که در این تاپیک به راه افتاده است، بایستید و پرچم روشنگری برفرازید!
.
بله متوجه شدم...سپاس بابات اینهمه روشنگری!
بهتر میدونم جواب گوشه و کنایه های شما رو هم ندم تا بیش از این جو تاپیک رو به آلودگی نکشید .
در هر صورت از همه دوستاني كه در اين بحث شركت كردند و نگذاشتن تنور نقد شماره 37 سرد بشه تشكر ميكنم. اگر آزادي بيان و انديشه با رعايت حقوق و احترام متقابل انجام بشه موجب تنوير افكار و بهبود نگرش ميشه.دوستان در فضايي دوستانه آراء خودشون را مطرح كردند اگر قرار بود يادگيري اتفاق بيافتد، رخ داد. اينكه حالا اين عكس(خوب يا بد ،زشت يا زيبا و و و) مجموعه بوده يا خير؟در چه ژانري تائيد شده و باقي مسائل بلاخره بزودي مشخص خواهد شد مهم برداشتي بود كه بايد از ميانه اين مباحث دستگير ما ميشد...
جناب آبایی عزیز
من اصلا خودم را در زمینه نقد عکس در سطحی نمیدانم که بخواهم صحبتی به عنوان فصل الخطاب انجام دهم. این رویه ای هم که در این تاپیک شاهد هستید تنها بخاطر آن ایجاد شده است که در نقش یک Manager برای این تاپیک هستم و نه هیچ چیز بیشتر. و بحث من در پایان هفته نیز در همین راستا بوده است.
اما دعوت شما را نمیتوان نادیده گرفت.
در مورد این عکس واقعیت آن است که اطمینان صددرصدی نداشتم که قابل بحث باشد. بیشتر نوعی درخواست مشورت از دوستان آگاه بود.
اما در این چند روز که صحبتهای دوستان را خواندم، استفاده زیادی کردم. یعنی در خلال همین گفتگو که اصلا این عکس قابل بحث هست یا نه، دوستان به نکات جالبی اشاره کردند که برای من بسیار مفید بود. و به سایر دوستان هم توصیه می کنم که این صحبتها را از ابتدا و با دقت بخوانند.
الان به نظر من این عکس قابلیت بحث دارد. نه به عنوان یک نقد کلاسیک اما میتوان در موردش از زوایای خاصی صحبت کرد.
۱- یکی از موارد قابل بحث در مورد عکس این نکته است که چرا این عکس آنقدر مخاطب را به خیالپردازی وادار میکند! اصلا هدفم ورود به دنیای داستان پردازی در مورد عکس نیست بلکه میخواهم به چرایی این مساله بپردازم که چرا با دیدن عکس وارد وادی خیال میشویم. عکس ممکن است قابلیت نقد کلاسیک را نداشته باشد اما می توان در این زمینه صحبت کرد که چه چیزی در عکس وجود دارد که به سختی می توان پس از دیدن آن، در خیال غوطه ور نشد و هر کسی بسته به تجربیات ذهنی خود، چیزی را به خاطر نیاورد.
۲- مساله دوم، نشان ندادن است. این نشان ندادن برخی چیزها در کادر عکس. انتخاب حداقلی. هنر نشان ندادن. تصمیم گرفتن در مورد نشان ندادن کار مهمی است.
به گمان من دو نکته فوق ارتباط نزدیکی با هم دارند. یعنی همین نشان ندادن است که باعث تخیل میشود هر چند همه علتش نیست. این نشان ندادن انتخابی است که باعث میشود بیننده به داستان سرایی وادار شود.
۳- رابطه عکس و واقعیت همیشه از بحث های مهم نظری عکاسی بوده است. برخورد این عکس با واقعیت، یک برخورد خاص است. این تکه تکه کردن واقعیت و پرت کردن یک قطعه آن به سوی بیننده، هر چند یک تشبیه اغراق آمیز است اما به نظرم همین باعث تاثیر خاص عکس بر مخاطب میشود.
عکسی که در خاطرم میآید، عکس زیر از مارگارت بورک وایت است:
فایل پیوست 43699
عکسی که بورک وایت سرصحنه فیلمبرداری فیلم North Star مایلستون از هنرپیشهای که نقش افسر آلمانی را بازی میکرد، گرفته است. ادعایی ندارم که عکس مورد بحث ما در حد و اندازه عکس بورک وایت است اما تاثیرات مشابهی را باعث می شوند. خودداری از خیال پردازی در مورد این افسر و خشونت رفتاری او، کار آسانی نیست.
----
عکس انتخابی این هفته کاری بود از آقای حامد نکتهسنج که در تاپیک عکسهای سیاه و سفید فروم ارسال شده بود.
----
پینوشت: این بحثها و نوع برخورد کاربران محترم فروم با آن، حس خاصی را ایجاد میکند. مانند گروهی که در کوچهای مشغول اجرای تئاتر خیابانی هستند و چند بیننده مشتاق کار آنها را از نزدیک میبینند و ابراز علاقه میکنند و بقیه سعی می کنند که زیاد به اینها نزدیک نشوند و از دور نگاه میکنند. :oops:
سلام
به عنوان كسي كه معمولن اين تاپيك را دنبال ميكند اما مشاركت نداشته (فقط يكبار چيزي نوشتم!) اجازه ميخواهم تا علتش را عرض كنم، چه بسا شخص ديگري نيز مثل من فكر كند.
براي من با ديدن عكس مورد نقد دوحالت پيش ميآيد؛ يا از عكس خوشم ميآيد يا به نظرم معمولياست. اغلب در حالت اول وقتي متوجه تاپيك ميشوم كه حرفهاي معمولي زده شده و مشتاق نقدهايي بهتر ميمانم، با اين آگاهي كه فاصله قابل توجه خود را براي نوشتن"خوب" در مورد عكس درك ميكنم. اما در مورد عكسهايي كه نميفهمم، سعي ميكنم تاپيك را دنبال كنم و قضاوت نكنم و "بازيركي تحقير نكنم هر معماي شگفتي را..."، گاهي به توانايي افراد در "نگاه" خوبشان غبطه ميخورم و چيزي ياد ميگيرم و گاهي ملول ميشوم از توانايي سخنوري انسان.
اما به نظرم دايره بسته مخاطبان اين تاپيك چيز عجيبي نيست، هرچه عكس خاصتر باشد، مخاطبان محدودتر و شركت كنندگان در بحث نيز محدودترند.
با اين حال معترفم كه خيلي اوقات امكان مشاركت داشتهام اما تنبلي كردهام.
سلام
ممنون جناب روشن عزیز
مطالب خوبی بود .
هنر نشان ندادن ، در سینما البته بسیار کاربردی تر مینمُاید ، چه آنکه اونجا دست راوی برای روایت نکردن به همان اندازه روایت کردن ، بازتر است تا در عکاسی .
نتیجه طبیعی این نشان ندادن میشود به کار افتادن قوه خیال . و کاملاً هم طبیعی است .
اما در عکاسی ، راه رفتن روی لبه تیغ است . یک وقت یک عکسی میشود و یک وقتی هم نمیشود و مبتذل میشود .
مثالی که شما آوردید خیلی نشانه دارد تا ذهن را هدایت کند . اولین نشانه اش همین کلاه و یونیفرم نظامی است . بعد هم همونطور که خودتون اشاره کردید ، سر تراشیده و زخمها و زاویه پایین به بالای دوربین . همین هاست که عکس را گویا میکند و این نشان ندادن خوب جواب میدهد . برداشتی که از عکس میشود برای همه ما یک سمت و سو دارد ، با کمی اختلاف .
اما در عکس مورد نقد ، واقعاً نشانه ها گویا نیستند ، محدود ، گنگ و خیلی عمومی . برداشت دوستان رو هم اگر مرور کنیم ، به این اختلاف بیش از حد برداشتها پی میبریم . این عکس موفق نیست ، اگر خیالپردازی را معیار قرار دهیم ، که بلاخره برای هر چیزی میشود یک چیزی خیال کرد و یک غرابتی در ذهن کشف کرد . زمانی میشد برایش موفقیت فرض کرد ، که مثل عکس نمونه شما ، ذهن همهیمان را به سمت و سویی پیش میبرد و تخیلمان را هم به سمت چیزی که مدنظر عکاس بوده،محدود میکرد .
یک مثل دیگر که از کارهای نیکسون،به نظرم رسید و بی مناسبت با روز مادر هم نیست :
خیلی دوستداشتی نیست ؟
حتا اگر ندانیم که سوژه زن و بچه عکاس هستن .
بنظر من همه حسی که باید منتقل بشه،به تمامی و به کمال منتقل میشه بدون اینکه ما چهره زن یا زیبایی و معصومیت نینی رو در عکس ببینیم . فقط بخاطر نشانه ها .
دارم فکر میکنم اگر به قول دوستم حامد ، تا صبح قیامت هم این بحث ادامه پیدا کنه ، گویا چیزی نیست که بتونه نظرم رو عوض کنه .
در طول این گفتگو اگر طوری حرف زدم ، یا تند و تیز نظر دادم و دوستان رنجیدن عذر میخوام .
آقای آبایی (شاید هم عبایی منو ببخشید اگه درست ننوشتم) هرچند که در طی بحث من با نظر شما مخالف بودم و هستم و همچنان معتقدم در این عکس هم نشانه هایی وجود دارد برای دیدن، ولو کمرنگتر از آثار بورک وایت یا نیکسون. اما واقعا ممنونم از به چالش کشیدن این عکس و مباحث مطرح شده بین شما و دوستان دیگر که باعث شد با مباحث نظری زیادی آشنا بشم.
جناب دکتر روشن ضمن تشکر از شما به خاطر برپایی و مدیریت این بخش، در مورد خودم مطمئنم که منتقد خوبی نیستم بنابراین سعی و تلاشم این است که از طریق خواننده خوب و شنونده خوب بودن این توانایی را در خودم ایجاد کنم و البته به قول دوستمان آقای محبی کمی هم تنبلی چاشنی کار می شود گاهی :::blushing:::نقل قول:
پینوشت: این بحثها و نوع برخورد کاربران محترم فروم با آن، حس خاصی را ایجاد میکند. مانند گروهی که در کوچهای مشغول اجرای تئاتر خیابانی هستند و چند بیننده مشتاق کار آنها را از نزدیک میبینند و ابراز علاقه میکنند و بقیه سعی می کنند که زیاد به اینها نزدیک نشوند و از دور نگاه میکنند.