بنا نیست آنچه که در نزد ما ارزشمند است، نزد خودمان بماند و بس! که اگر چنین بود اصلاً اینجا چه می کردیم؟!
مطمئن باشید اگر شما تنها یک «نه» می گفتید (که همه ی نوشتار شما نیز البته محتوایی جز این نداشت) من نمی گفتم بهتر است که این نه ی شما نزد خودتان بماند!
اما روی سخن شما با نقد من بود که آن را از درجه ی اعتبار، ساقط دانسته بودید (بدون اقامه ی هیچ نقد دیگر و حتا هیچ استدلالی). برای هر کسی آسان است که در برابر هر سخنی، فقط بگوید: «نه».
این نه گفتن، زمانی ارزشمند است که یک دنیا سخن و اندیشه در پس پشت داشته باشد. نه اینکه گوینده، تنها به نخستین احساس خود چون بزرگترین ارزیاب و سنجشگر جهان در برخورد با هر عکس یا هر اثری پشتگرم باشد و چشم و گوش را یکسره بر هر نقد و نظر دیگری فرو بندد!
نه ی شما نه تنها پس زمینه ای سترگ نداشت که حتا می خواست دیگران نیز همه پرچم نه برافرازند و هیچکس دم از آری نزند!
اتفاقاً زمانی که تنها یک نه بر زبان داریم و عکسی را فاقد هر گونه ارزش برای بررسی می دانیم، آن نه را باید نزد خودمان نگه داریم تا ببینیم دیگران چه میگویند و چه می اندیشند. همین که وارد گفتگویی نمیشویم و آری گویی دیگران را سپاس نمی گزاریم، این خود میتواند به منزله ی نه گویی ما باشد. سرانجام نیز اگر دیدیم همه به گمراهی کشیده شده اند، با یک نه و یک دنیا دلیل برای این نه، به میدان می آییم و روشنگری میکنیم.
البته باز هم می گویم که شما مختارید که از همان آغاز، نه بگویید و بس. اما بگذارید کسی که آری می گوید، درهای اندیشه اش را بگشاید.
نه ی شما محفوظ است. نگران نباشید.
من نشانه ها و انگیختارهای عکس را بر می شمارم و شما باز می گویید ساختگی است!
گویا شما انتظار دارید که یک عکس بیاید و همه چیزش را عریان در کف دست بگیرد و همه برایش به نشانه ی تأیید، سر تکان بدهند!
چنین عکسی که تمامی حرفش را خود بر زبان دارد و همگان نیز با یک نگاه، آن را در می یابند، دیگر چه حرفی درباره اش باقی میماند؟!
نکند شما توقع داشتید موج و آتش و اسب، به راستی از موهای این مرد، بیرون بزند تا به سخنان من آری بگویید؟!
نکند واقعاً باید آبشار طبیعی از سر این انسان، فرو می ریخت تا باور کنید که این موها یادآور جریان و حرکتی هستند؟!
لابد اینهمه حافظ پژوه و دانشمند که یک خرابات گفتن حافظ، آنان را چون موجی به هزار گوشه ی زندگی انسان می برد، خیالباف و متوهم بوده اند که متوجه منظور مستقیم حافط نمیشدند و خرابات برایشان یادآور هزاران چیز دیگر بود!
ما از نشانه ها و انگیختارهای تصویر، سخن می گوییم. نشانه هایی که دست ما را می گیرند و به دوردست ها می برند.
بله این بسیار مهم است که عناصر و اشکال یک تصویرِ، یادآور چیزهایی بزرگتر و گسترده تر در ذهن و روان ما باشند.
اگر کسی یاد پدربزرگ گرامی اش می افتد، احساس او چندان کمکی به پیشبرد گفتگو نمی کند، چرا که پدربزرگ شخص او پدربزرگ همگان نیست و نمیتواند احساسی فراگیر، پدید بیاورد! اما به یاد اسب و دریا و آتش و آبشار افتادن میتواند برانگیزاننده ی هزاران احساس در هر انسانی به فراخور حالش باشد.
حالت گیسوی این پیرمرد، بیش از آن که من بخواهم برایش تصویرسازی کنم و توجیه بتراشم، شبیه امواج دریاست و حرکتی پیچشی در تمامی تارهای خود دارد.
برخلاف گمان شما من این عکس را قابل نقد و بررسی می دانم و البته در این مورد، تنها یک آری نگفته ام.
من نیز بر این باورم که نقد باید از دل اثر برخیزد و نقد من نیز درست بر همین پایه، استوار است. شما میگویید نه، باشد بگویید. نه گفتن که چیزی را عوض نمیکند.
من آنچه را که باید نوشتم. اینک عرصه برای نه گویی مهیاست.
.