صفحه 1 از 5 1 2 3 4 5 آخرینآخرین
نمایش نتایج : از شماره 1 تا 10 , از مجموع 41
Like Tree166تشکر

موضوع: نقد عکس شماره ۳۷

  1. #1
    Moderator nmroshan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    February 2004
    محل سکونت
    mashad
    نوشته ها
    5,263
    تشکر شده
    38313
    تشکر کرده
    11580

    پیش فرض نقد عکس شماره ۳۷

    عکس منتخب برای هفته پیش‌رو، عکس زیر است :




    مشتاق خواندن نوشته‌های دوستان در مورد این عکس هستیم ...
    Amateur، merdax، office و 8 نفر دیگر تشکر می‌کنند.
    نعما م. روشن
    مقالات سایت عکاسی |وبلاگ (از عکاسی) | اینستاگرام : Nemaroshan

  2. #2
    كاربر بسیار فعال amir.komeily آواتار ها
    تاریخ عضویت
    March 2013
    محل سکونت
    نیشابور
    نوشته ها
    1,638
    تشکر شده
    6556
    تشکر کرده
    12403

    پیش فرض

    سلام و درود به همه دوستان.
    به نظرم موهای سفید و چین و چروک پوست زیر گوش و اندازه دسته فریم عینک و رنگش ( که تو ذهن من یک فرد نابینا جلوه داده میشه ) حکایت سالها تلخی و شیرینی و تجریه زندگیه. من با دیدن این عکس یک حس ترس بهم منتقل شد. چون از عکس، حس یک فرد نابینا بهم منتقل شد احساس یک دنیا تنهایی، رنج و مشکلات بهم دست داد.
    بی صبرانه منتظر نقد اساتید و دوستان بزرگوار هستم.
    یا حق
    Moty، eternal و darkness_land تشکر می‌کنند.

  3. #3
    Forum Moderator کوروش آواتار ها
    تاریخ عضویت
    October 2011
    نوشته ها
    2,650
    تشکر شده
    18518
    تشکر کرده
    12880

    پیش فرض

    برای تاویل یک متن ، ابتدا متن باید حاوی دال هایی باشد که آن را در زنجیره ای از روابط همنشینی و جانشینی ارایه کرده باشد . به عبارتی نیاز به داده هایی است که ارتباط آنها و روابط معنایی حداقل های لازم را برای تاویل داشته باشد .
    در غیر این صورت متن از تاویل رها شده و ناچار فقط فرم ها می ماند و روابط ، نه معنایی که روابط هندسی یا غیرهندسی خطوط و اشکال و احجام باقی می ماند و درکی که از کشف و درک این روابط غیرمعنایی ایجاد می شود .
    اگر من بخواهم این اثر را با شکل نخست بخوانم ، باید بگویم که داده ها و روابط معنایی آنها بسیار انگشت شمارند . و چشم به سرعت آنها را در می یابد و از کشف عناصر جدید ناکام می ماند و ابهام است که بر جا می ماند . موهای سفید و خاکستری ، عینک کائوچویی ، و یقه برآمده ، خیلی سریع حضور تیپیک یک شخصیت را می نمایاند .
    اما به نظر می رسد که زاویه غیرمعمول و ناآشنا می کوشد ، بخش های آشنای دیگر و داده های بیشتر را از دیده مخاطب پنهان کند که به نظر آگاهانه می رسد .
    اما اینکه ابهام موجود ، کمکی به فرایند رشد خلاقانه اثر میکند ؟ نظر شخصی من منفی است .
    چون کاراکتر ارائه شده از تیپ فراتر نمی رود . ضمن اینکه هر گونه تفسیر معنادار دیگری را از دایره اثر بیرون می کند . چرا که هر چیز دیگری که بخواهیم از آن برداشت کنیم ، نه بر مبنای المانهای موجود در اثر که بیشتر به خیال پردازی و تفسیرهای ذهنی بیننده ، متکی خواهد بود و نه بستری که متن آن را فراهم کرده باشد .

    در نتیجه خوانش فرمالیستی باقی می ماند و آیا این خوانش نیز موفق است ؟
    باز نظر من منفی است .
    چرا که سوژه انتخاب شده ، فاقد ویژگی های خاصی است که ذهن را به درکی جدید از روابط عناصر بصری رهنمون سازد . عادی ، معمولی و آشنا بودن سوژه ( موها ، عینک ، لباس و .... ) هر خوانش مدرنی را نامعتبر می کند و فقط باقی می ماند تنها عنصر غیرعادی اثر که همانا زاویه غیرمعمول است . و آیا این تک بعدی بودن یک اثر می تواند واجد ارزش ویژه ای باشد ؟
    همچنان نظرم منفی است .
    nmroshan، usef، Mehrdad-PL و 9 نفر دیگر تشکر می‌کنند.

  4. #4
    كاربر همراه
    تاریخ عضویت
    November 2006
    نوشته ها
    231
    تشکر شده
    2147
    تشکر کرده
    817

    پیش فرض

    زورآزمایی در کارزار نقد این هفته، دشوارتر به نظر می رسد.

    محدودیت عناصر در یک کادر بسته و تنگ میدان، در برخورد نخست، نگاه را چندان بازی نمی دهد و بر صحنه نمی رقصاند.
    موهای سپید و ژولیده ی پیرمردی را می بینیم که از پشت سرش فرو آمده است.
    یک گوش او در زیر این موهای پریشان، به سختی خودنمایی می کند.
    دسته ی کلفت یک عینک که از پشت گوش او آمده، فوراً قطع می شود.
    اگر چه بخشی از پشت یقه ی لباس پیرمرد هم پیداست اما اگر گوش او را نمی دیدیم، چندان آسان نبود که بدانیم این عکس، نمایی از یک انسان است.

    آنگاه که عکس از بالا به پایین در حال کامل شدن بود، من نمی دانستم با چه چیز روبرو خواهم شد!
    آیا این یال بلند و سپید یک اسب جوان و چالاک است؟ نخست به این انگاره ی شیرین، چنگ زدم.
    و سپس، یال سپید اسب خیال من به گیسوی آشفته ی پیرمردی، بدل گشت. آن یال و کوپال به ناتوانی نشست.
    و این دگردیسی، مرا به پتانسیلی که در تصویر، نهفته است رهنمون شد!

    من راز و رمز این عکس را در گوناگونی اشکالی یافتم که موهای سپید پیرمرد به ذهن متبادر میتوانند کرد.
    موی سپید یا بقول سعدی: «برف پیری» برای من نخست، یادآور یال اسب بود. سپس احساسی از ریزش آبشار در من برانگیخت. با نگاهی بیشتر، این موها مرا تا دریاها نیز بردند. آری، چقدر حالت این گیسوان به امواج متلاطم دریا که خیز بر می دارند و پیش می تازند و فرو می ریزند، می ماند!

    نمی خواهم بیش از این تصویرسازی کنم.
    همین چند تصویر که خود به سراغم آمدند، برای من و آنچه که درباره ی این عکس باید بدانم، بسنده است.
    همه ی آنچه که این موهای ژولیده در برابر من به تصویر کشیدند، نشان از استواری و نیرومندی و بی کرانگی و زیبایی و تازگی داشت. اما تصویر، در اصل چه بود؟! تصویری از انسانی که هیچ از او نمی دانیم و تنها سپیدی موهایش به ما میگویند که او بخش بزرگی از زندگی را پشت سر نهاده و ظاهراً هیچیک از آن تصویرسازیها و نقاشیهای خیال انگیز که گیسوانش میکند، نشانی از آنچه که خود او هست، به دست نمیدهد!

    آنچه در این تصویر می بینیم گذر ایام است و آن چیزها که انسان، پس می زند و در آستانه ی پایان، پشت سر می نهد.

    آری اما این به تنهایی، خشنودم نمی کند! باز هم می خواهم عکس را ببینم.
    چرا باید این موهای ژولیده را بیگانه و به دور از نشانه های پویا و نیرومند زندگی بدانم؟!
    مگر او نمی تواند مردی سرشار و دریا دل باشد؟! مگر نمی تواند از همه ی تصویرهای توانمندی که موهایش در خیالم نقش میزنند، بزرگتر بوده و بسا فراتر رفته باشد؟!
    او یک انسان است و راستی که هر نمایی و هر گوشه ای از وجود انسان، دیدنی و اندیشیدنی است.

    گیسوان سپید این پیرمرد، داستانها حکایت می کنند و نشانه ها در خود دارند. این نشانه ها چندان فراگیر و قوی هستند که بر پیرامون خود زور آورده و بر همه چیز چیره گشته اند. حتا مرد را در زیر هجوم تازیانه های خود خم کرده و پوشانده اند.

    پیرمرد در خاموشی و تاریکی مبهمی، فرو رفته و تنها این موی روشن و بلند اوست که جلوه دارد و سخن می گوید.
    ما فقط موهای پشت سرش را می بینیم.
    گویی که او از خود نیز فرا گذشته و یا حتا می توان گفت که از پس پشت خویش به حرکت در آمده است. حرکتی به سوی نقطه ی آغازین خویشتن. رجعتی شگرف.

    یقه ی لباس هم البته از پشت، گویی که دهان گشوده و نیمی از این موهای چون امواج را در خود فرو بلعیده است. این نکته را نیز میتوان از چشم اندازی دیگر دید و پژوهید.

    اما هر چه هست، سخن از گذر ایام است و پشت سر.
    و نیز گم شدن معنای پس و پیش در یکدیگر. درآمیختن مرز گذشته و آینده و حال. یکی شدن زمان.
    در این عکس، انگار که باد می وزد و چیزی به حرکت در می آید. گو اینکه به نظر می رسد همه چیز ثابت است!

    آری، همیشه نگاه و حالت چهره و اندام ما نیست که سخن می گویند. گاه چند تار مو اینهمه داستان در خود نهفته دارد!

    .
    nmroshan، Moty و Kavian.Karimi تشکر می‌کنند.

  5. #5
    كاربر فعال eternal آواتار ها
    تاریخ عضویت
    December 2012
    نوشته ها
    543
    تشکر شده
    5609
    تشکر کرده
    4214

    پیش فرض

    بعد از سلام....

    آنچه پيش روي من است تصويري واقعگرا با نشانه هايي فرماليستي-انتزاعي .

    با ديدن اين عكس اولين فرضم اين بود كه در چهره اين مرد هيچ چيزي به اندازه موهاي سپيد او خود نمائي نكرده كه اينچنين عكاس محترم را جذب خود نموده!و ياد شعر "موي سپيد" مهدي سهيلي افتادم كه اين قطعه شعر حال و هواي اين عكس را بخوبي وصف نموده:

    ديشب آئينه رو به رويم گفت: // كاي جوان ! فصل پيري تو رسيد // از دل موي هاي شبرنگت ـــ // تارهايي به رنگ صبح ، دميد // از درخت ، جلوه ي زمان شباب ـــ//

    همچو مرغي ز دام جسته، پريد // روي پيشاني تو دست زمان // خط پيري سه چار بار كشيد // بي خبر! جلوه شبابت كو؟ // چهره همچو آفتابت كو؟//

    واي ، آمد خزان زندگي // وز كف من، گل جواني رفت. // كام نابرده ، كام ناديده // خوشترين دوره كامراني رفت // زرد روئي بماند و از كف من //

    چهره گلگون ارغواني رفت // رفت عمرم چو تندباد، ولي ـــ // همه با رنج و سخت جاني رفت // روزگار جواني ام طي شد // وين ندانم، كي آمد و كي شد؟ //

    آه ، اين زندگي كه من ديدم ـــ // حسرتي ، محنتي ، عذابي بود // بهره ي من ز جان ساقي عمر // خون دل بود، اگر شرابي بود // خشك هر طرف دويدم ليك ـــ//

    چشمه زندگي ، سرابي بود // خانه اي را كه ساختم ز اميد ـــ // چون حبابي بر روي آبي بود // زندگاني، چو تند باد گذشت // زندگاني نبود، خرابي بود!//

    گر كه با زندگي، جواني نيست // نقش زيباي زندگاني چيست؟ // آشنانيان عمر من بودند: // رنجها ، دردها، جدائيها // غير بيگانگي نبردم سود ـــ//

    ز آشنايان و آشنائيها // هر گلندام و گلرخي ديدم ـــ // داشت بوئي ز بي وفائيها // دل چو آئينه با صفا كردم ـــ // شد عيان نقش بي صفائيها//

    با جفا پيشگان وفا كردم // دل به بيگانه، آشنا كردم // ياد باد آن زمان كه روز و شبان ــ//ـ داشتم گوشه ي فراموشي // شام من بود، در سر زلفي//

    صبح من بود در بنا گوشي // مست بودم ، ز نرگس مستي // گرم بود، ز گرم آغوشي // خوشه چين بودم ، از رخ ماهي // بوسه چين بودم، از لب نوشي//

    بر دلم نور عشق مي دادند ـــ // چشم گويان ، لبان خاموشي // از گلستان من بهار، گذشت // شادي و رنج روزگار گذشت.

    جهت جلوگيري از طولاني شدن پست با اين فرمت ارائه گرديد...
    ویرایش توسط eternal : Saturday 27 April 2013 در ساعت 12:10
    nmroshan و Moty تشکر می‌کنند.

  6. #6
    Forum Moderator Dariush Chegini آواتار ها
    تاریخ عضویت
    November 2011
    نوشته ها
    3,625
    تشکر شده
    17530
    تشکر کرده
    20782

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط nmroshan نمایش پست ها
    عکس منتخب برای هفته پیش‌رو، عکس زیر است :




    مشتاق خواندن نوشته‌های دوستان در مورد این عکس هستیم ...
    سلام
    به نظرم عکس بسیار وِیژه است که کار تحلیل را دشوار می کند. از نظر ترکیب بندی، تقریباً هیچ خط قائم و افقی ای در کادر وجود ندارد و بیشتر عناصر تشکیل دهنده تصویر، منحنی هستند و به نظرم تنها خطوط صاف (ولی مایلی) که در عکس دیده می شوند مربوط به یقه لباس و دسته عینک مرد هستند. بخش عمده ای از عکس که در فوکوس قرار دارد و چشم را درگیر می کند در نیمه سمت چپ عکس قرار دارد که با یقه تیره رنگ لباس که در نیمه سمت راست تصویر قرار دارد تا حدودی متعادل شده است. وجود اینهمه منحنی و همچنین خطوط مایل به نظرم به عکس پویائی و تحرک زیادی داده است. بلندی و رها بودن موها (ادامه موها که در یقه لباس فرو رفته و پاگوشی های بلند و مرتب نشده) حس آزادی و یله گی می دهد که در کنار پویائی و تحرک عکس، باعث می شود با وجود سپیدی موها و لکه ها و چروک های روی پوست، من سوژه این تصویر را اصلاً یک پیرمرد نمی بینم و بیشتر به نظرم مرد بسیار شاداب و سرزنده ای می رسد. (این عکس، آقای مسعود رایگان، هنرپیشه سینما و تلویزیون و همچنین آقای رضا قاسمی نویسنده را به یاد من می آورد)
    nmroshan، Moty، Kavian.Karimi و 1 نفر دیگر تشکر می‌کنند.

  7. #7
    كاربر فعال ahmad.abaee آواتار ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    943
    تشکر شده
    3550
    تشکر کرده
    3154

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط Amateur نمایش پست ها
    زورآزمایی در کارزار نقد این هفته، دشوارتر به نظر می رسد.

    محدودیت عناصر در یک کادر بسته و تنگ میدان، در برخورد نخست، نگاه را چندان بازی نمی دهد و بر صحنه نمی رقصاند.
    موهای سپید و ژولیده ی پیرمردی را می بینیم که از پشت سرش فرو آمده است.
    یک گوش او در زیر این موهای پریشان، به سختی خودنمایی می کند.
    دسته ی کلفت یک عینک که از پشت گوش او آمده، فوراً قطع می شود.
    اگر چه بخشی از پشت یقه ی لباس پیرمرد هم پیداست اما اگر گوش او را نمی دیدیم، چندان آسان نبود که بدانیم این عکس، نمایی از یک انسان است.

    آنگاه که عکس از بالا به پایین در حال کامل شدن بود، من نمی دانستم با چه چیز روبرو خواهم شد!
    آیا این یال بلند و سپید یک اسب جوان و چالاک است؟ نخست به این انگاره ی شیرین، چنگ زدم.
    و سپس، یال سپید اسب خیال من به گیسوی آشفته ی پیرمردی، بدل گشت. آن یال و کوپال به ناتوانی نشست.
    و این دگردیسی، مرا به پتانسیلی که در تصویر، نهفته است رهنمون شد!
    ...
    .
    به قلم خوب شما آفرین میگم
    اما اینهایی که گفتید خیلی انتزاعی هستن...چه ربطی به عکس دارن!؟

    بنظرم در نقد عکس،یکی از مهمترین موضوعات خوانش عکسه،و بعد از اون باید وارد مقوله ی تأویل و تحلیل شد ؛ نه اینکه وقتی عکسی به این انداره گنگه،خودمون یه چیزایی حول و حوشش بسازیم و بعد هم همونها رو نقد کنیم!!!

    دیدم دوستان مدام از عنوان پیرمرد استفاده کردن...از کجا معلوم که سوژه یه مرد میانسال با موهای زود سفید شده نباشه!؟

    در کل نظر من به نظر کورش نزدیکه :)
    و در یک کلام عکس خوبی نیست .

    در مورد انتخاب عکس هم باید عرض کنم که خیلی ناامید کننده است .
    شاید جناب روشن محض ایجاد چالش این عکس رو انتخاب کردن و اگر غیر این باشه،به نظر شخصی من،ناامید کننده اس که بخوایم در مورد این عکس حرفی بزنیم .
    یه چیزی به ذهنم رسید ، اگر این عکس رو یکی از کاربرهای تازه وارد ارسال کرده بود، که مثلاً در کل ده تا نوشته داشت،اصلاً تیم ارزیابی کننده ، به این عکس اجازه نشر میداد؟؟
    بعید میدونم...
    ویرایش توسط ahmad.abaee : Saturday 27 April 2013 در ساعت 14:03
    nmroshan، Amir Abdolpanah، M.Khalili و 5 نفر دیگر تشکر می‌کنند.

  8. #8
    كاربر همراه
    تاریخ عضویت
    November 2006
    نوشته ها
    231
    تشکر شده
    2147
    تشکر کرده
    817

    پیش فرض

    درود

    پیش از هر سخنی باید بگویم که اگر من بودم این عکس را بر نمی گزیدم. چرا که احساس اولیه ی من نسبت به این تصویر، دقیقاً همان چیزی بود که شما احمد گرامی و دیگر دوستان دارید.
    اما بیشتر و بیشتر نگاه کردم. این عکس از میان صدها عکس به بوته ی نقد، نهاده شده بود و اگر هیچ نشانه و انگیختار و خمیرمایه ای در عناصر خود نداشت که بتوان درباره اش اندیشید و سخن گفت، چرا اصلاً در این جایگاه، پیش روی ما بود؟!!
    اگر قرار بود همه ی ما یک نه ی بزرگ به آن بگوییم و واپس بنشینیم، نخستین نکته ای که عرض اندام میکرد این حقیقت بود که انتخاب این عکس، عملی عبث و باطل بوده است! (نه گفتن و فقط نه گفتن، ایجاد چالش نمیکند!)

    آری، همه می دانیم قرار نیست عکسهایی که در اینجا به نمایش در می آیند، شاهکار باشند. اما بدون تردید باید قابلیت نقد و بررسی را داشته باشند. عکسی که ما همه در برابر آن فقط «نه!» بگوییم، یعنی که مناسب برای نقد نبوده است و از اساس باید مهر باطل بخورد!

    نمیخواهم بگویم چون برپادارنده ی این تاپیک، فلان کس است، همه باید چشم و گوش بسته، هر عکسی را که ایشان بر می گزیند، قابل نقد و درخور بررسی بدانند.
    من خود با دکتر روشن گرامی در همه ی مسائل عکاسی، همداستان نیستم و نظر خودم را دارم.
    اما راستش هر جا که پای نظر و انتخاب ایشان در میان باشد، من اندکی درنگ میکنم تا مبادا از درک نکته ای که به چنان ذهنی راه یافته است، غافل بمانم. گاه نیز پیش آمده که سرانجام باوری دیگرگونه داشته و سرراست با ایشان در میان نهاده ام.


    دوست گرامی
    نه ی بزرگ شما راه را بر سخن و اندیشه می بندد!
    آنگاه که مطلقاً و صراحتاً می گویید که این عکس خوبی نیست و چیزی برای خواندن در متن خویش ندارد، دیگر گفتگویی نمیتواند در میان ما شکل بگیرد. من هر چه که از این پس بگویم، شما باز هم همان نه ی بزرگ را از آستین درآورده و بر سر من چماق می کنید!

    پس در واقع این که می نویسم پاسخی برای شما نیست. پاسخ برای کسانی است که در این نه ی بزرگ، اندکی تردید دارند و با خیال آسوده از این نه ی بزرگ نیاویخته اند.

    بگذارید سخن شما را از زبان خودم بی پرده تر بگویم.
    آنچه که من درباره ی این عکس نوشته ام، باژگونه ی آنچه که می پندارید، سرتاسر برخاسته از خیالبافی و توهم من نیست!
    این عکس، نشانه هایی دارد. پیچ و تاب گیسوان این انسان، بی آنکه به ذهنم فشار بیاورم و بخواهم سروش از عالم غیب بر من فرود بیاید، مرا به یاد یال اسب و آبشار و امواج دریا و حتا زبانه های آتش می اندازد. حالت و فرم این موها در من حسی از جنبش و حرکت بر می انگیزد. (نه ی بزرگتان را شنیدم! آسوده باشید.)

    این موها هر چه را که به ذهن می آورد، آن چیز، نشان از پویایی و نیرومندی و زیبایی و شور زندگی دارد.

    اما این که از پشت سر گفتم، زاده ی خیال من بود؟!
    مگر نه اینکه عکس، نمایی از پشت سر یک انسان است و آیا این نکته برای ما یادآور پشت سر گذاشتن و واپس نهادن نیست؟!آیا این عکس از گذر ایام، سخن نمیگوید و از هر آنچه که در زندگی به آنها پشت کرده ایم؟!
    و آیا حالت موهای این انسان را نمی بینیم که در خلاف جهت صاحب این موها در جریان است و حسی قوی از حرکت در خود دارد؟! آیا این نشانی از سرریز کردن و برگذشتن و به فراسوی خویش رفتن نیست؟!
    گویی که درون این انسان از فراز سرش چون آبشاری خروشان، فرو ریخته است. آبشاری که نشان از نیرومندترین نشانه های حیات دارد. (باز هم نه ی بزرگ شما را می شنوم! آسوده باشید.)

    اینکه او آیا دقیقاً و در دنیای واقعیت، یک پیرمرد است یا مردی میانسال یا اصلاً زن است یا شاید جوان است و موهایش را رنگ کرده و شاید هم کلاه گیس گذاشته باشد یا چه بسا انسان نیست و مانکن است، موضوع بحث ما نیست و پرداختن به این امور، بیهوده است!

    مهم، احساسی است که او در بیننده با همین عکس و فقط با همین عکس ایجاد می کند. من می گویم پیرمرد و شما میگویید مرد میانسال. برای من و شما هر دوی اینها حقیقت دارد و اگر صاحب این موها فردا خودش بیاید و در خانه ی ما را بزند و بگوید من زن هستم، سخن او هیچ دخل و تصرفی در ماهیت عکس نمیتواند بکند. عکس، همان است که بود و همان است که هست.

    شاد باشید.
    nmroshan، mSafdel، ahmad.abaee و 1 نفر دیگر تشکر می‌کنند.

  9. #9
    كاربر فعال ahmad.abaee آواتار ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    محل سکونت
    Tehran
    نوشته ها
    943
    تشکر شده
    3550
    تشکر کرده
    3154

    پیش فرض

    سلام

    خوشحالم که نه من رو در پاسخ به سوالات خودتون پیشتر شنیدید و کارم رو آسون کردین .

    من نظر خودم رو گفتم و قبل از من کوروش عزیز با استدلالهایی که در ذهن بنده هم بود،خیلی شیواتر حق مطلب رو ادا کردند و اینکه در یک کلام این عکس رو خوب نمیدونم ، به استناد به نظراتم که منطبق با گفته های ایشونه صورت پذیرفته .

    در مورد انتخاب این اثر هم انتقاد خودم رو متوجه جناب روشن کردم و فکر نمیکنم در وادی نقد تعارف جایی داشته باشه .

    کما اینکه هر ذهن مستدلی میتونه نظر خودش رو داشته باشه و شما هم اشاره کردید

    درسته که گاهی اصلاً نقد خوبه که میتونه ارزشهای یک اثر رو متجلی کنه یا حتا در حالت افراطی ترش،به اثر معنا و ارزش بده ، اما اثر باید فی النفسه حاوی چیزی باشه ،جوهری داشته باشه ، به قول بارت استدیومی و پونکتومی داشته باشه که منتقد با برجسته کردنش ارزش مجددی به اثر بده ، نه اینکه یه چیزهای ذهنی ساخته بشه و به اثر الصاق بشه و بعد همونها مورد واکاوی قرار بگیره . غرابتهایی که برای یک اثر قائل میشیم باید با خود اثر همگن باشند .
    ممکنه بگید [ گفتید ] که اثر برای شما یادآور چه و چه است...اینها برای شماست ،شخصی است ، پونکتوم است ، شما را نیش میزند و حسی را در درونتان بیدار میکند ، مطلقاً قابل تعمیم عمومی به اثر نیست . نزد شما ارزشمند است پس بهتر است نزد خودتان بماند .

    در واقع این ضعف اثر انتخابیه که قابلیت نقد شدن عمومی رو نداره...استدیومی نداره...برخلاف عکس قبلی که کاملاً نقدپذیر بود و دوستان هم خوب بهش پرداختند . این اثر فوقش بتونه برای بعضی ها پونکتومی داشته باشه...یکی را یاد نابینایان انداخته،یکی را یاد اسب،یکی مثل من را یاد پدربزرگم با آن عینکش . خُب حالا که یاد پدربزرگ مرحومم افتادم باید شعر هر گل که به بوستان بیشتر میدهد صفا... را در نقد این اثر بیاورم ؟

    نقد باید از دل اثر بیرون بیاد ، نه آنکه چیزی ساختگی باشد .

  10. #10
    كاربر فعال eternal آواتار ها
    تاریخ عضویت
    December 2012
    نوشته ها
    543
    تشکر شده
    5609
    تشکر کرده
    4214

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط ahmad.abaee نمایش پست ها
    سلام.......



    در واقع این ضعف اثر انتخابیه که قابلیت نقد شدن عمومی رو نداره...استدیومی نداره...برخلاف عکس قبلی که کاملاً نقدپذیر بود و دوستان هم خوب بهش پرداختند . این اثر فوقش بتونه برای بعضی ها پونکتومی داشته باشه...یکی را یاد نابینایان انداخته،یکی را یاد اسب،یکی مثل من را یاد پدربزرگم با آن عینکش . خُب حالا که یاد پدربزرگ مرحومم افتادم باید شعر هر گل که به بوستان بیشتر میدهد صفا... را در نقد این اثر بیاورم ؟

    نقد باید از دل اثر بیرون بیاد ، نه آنکه چیزی ساختگی باشد .
    سلام:(اینم جواب اون چپ محمد علی)
    خب شما هم کمی شتابزده دارین به موضوع مینگیرن! با بخشی از فرمایش شما موافقم اما نقد آنچیزی نیست که شما یا من نوعی دوست داریم بگیم یا بشنویم . نقد فی الواقع اجزائی دارد و اولین و مهمترینش توصف و بیان آبژه بعنوان رکن اصلی در اولین گام و در قدمهای بعدی تحلیل سابژه و تفسیر و ارزیابی اثر.آنچه که با زبان شعر (تاکید میکنم شعر) بییان گردید و در مقدمه آن نیز عرض شد این شعر اندر وصف این عکس آمده که از مهدی سهیلی (پدر بزرگ منم نبوده) وام گرفته شد لذا بنده عرض نکردم این شعر در نقد این عکس که عرض شد در وصف آن بوده لذا در اولین مرحله از نقد این عکس گامی برداشته شد حال بقول شما شاید نمیشود در مورد این عکس جلوتر رفت چون لابد چیزی و جوهری بیش از این ندارد. ارادت
    ahmad.abaee و Moty تشکر می‌کنند.

صفحه 1 از 5 1 2 3 4 5 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •