چِهِلمین عکس ...
هفتهای را با نوشتههای دوستان در تحلیل و بررسی این عکس میگذرانیم ...
Printable View
چِهِلمین عکس ...
هفتهای را با نوشتههای دوستان در تحلیل و بررسی این عکس میگذرانیم ...
یاد عکس هفته 34 ام افتادم...
تاکتیک همونه...اما فضا متفاوته : تنهایی تبدیل شده به همراهی ؛ و درختها به انسانها...(که تازه حواسشون هم بهت هست :-) )
یادآوری جالبی بود؛همین!
این مدل عکسها مثل آینه هستند که برای ما یک بعد موازی دیگر هم اضافه می کنند ، چشم بیننده سر تا سر عکس رو بارها پیمایش می کند و هر بار یک داستان جدید سریعا در ذهن بیننده شکل میگیرد
اینکه کدام سوژه را مستقیم میبینیم و تصویر منعکس شده مربوط به کدام سوژه هاست ! یکی از زیبایی های این عکس ها درگیر کردن ذهن بیننده است حال بستگی دارد به خود بیننده ،که چقدر قوه ی تخیل قدرتمندی دارد . بیننده برای هر شخصیت در این عکس یک داستان میسازد و بارها و بارها این داستان را تغییر می دهد و از نو می سازد
اینجا کجاست عکس از سقفه ؟ عکس از در شیشه ایه؟ آن خانم دوربین به دست از چی عکس میگیره ؟ نکنه عکاس خودشه ؟ نه بابا این عکس عمودیه دوربین دست خانم افقی؟ اون آقاهه چرا داره به ما خیره نگاه میکنه ؟ راستی اون انعکاس پای کیه ؟ و از قبیل همین سوالهاست که دیدن این عکس را برای بیننده لذت بخش می کند یک لذت معما گونه .
من هم با فرشاد افشاری عزیز صددرصد موافقم. عکس کاملا معماگونست. تو ذهن سوال ایجاد میکنه. خودم بیشتر یاد فیلم های هالیوودی تو ژانر هویت برن و سریال 24 میفتم که از روی یک عکس و جزئیاتش دنبال جوابهاشون هستن. مثلا از سایه اون ستون دنبال مکان عکس میگرند.
یک نکته جالب دیگه هم که به نظرم عکسو قوی میکنه وجود خطوط موازی و مشابه زیاد تو عکسه.
فایل پیوست 44601
و آخرین نکته زیبا هم به نظرم قرارگرفتن تمام صورتها تو قابها! مثل اینکه عکاس منتظر مونده و به محض قرارگرفتن صورتها تو قاب های شیشه ای شاتر رو زده!
یا حق
این عکس، اثری گیج کننده دارد.
بازتاب پراکنده و تو در توی انسانها را بر سطحی از شیشه و احتمالاً ورق آلومینیومی می بینیم که دو لنگه ی دری بسته را تشکیل داده اند. (این احساس را بر می انگیزد)
ذهن بیننده، نخست به جستجو در متن تصویر می پردازد که بداند اینجا کجاست و این مردم چه می کنند.
ذهن من هم چند دقیقه ای درگیر این جستجو شد و چون به پاسخی روشن و قاطع نرسیدم، دانستم که فعلاً باید از این کار، دست بکشم و نکته ی مهمتری را دریابم.
نکته ی مهمتر این بود که اگر دقیقاً می دیدیم که اینجا کجاست و این مردم چه می کنند، چه بسا اندرونه ی این عکس از آنچه که اکنون هست، تهی میشد و ماهیت خود را از دست می داد.
بنابراین عکس را باید با همین عناصر موجود دید و با همین ابهام و ایهامی که دارد، پذیرفت. (هنوز تصویر، درهای دیگر خود را به روی ما نگشوده است)
این عکس، نمایی از زندگی شهری ما در یک لحظه و از یک زاویه ی ویژه است.
شاید اینجا فروشگاه یا فرودگاه یا موزه هر جای دیگر باشد. هر جا که هست، محل حضور مردم است.
یک سطح بازتاباننده، انسانها را به تصویر کشیده است اما پاره پاره و تکه تکه.
گاه فقط سری را می بینیم و گاه پایی را و گاه نیم تنه ای را و گاه سایه ای را.
تصویر بعضی ها واضح تر است و تصویر بعضی ها محوتر.
بانویی در حال عکس گرفتن است اما عکاس این عکس نیست.
به نظر می رسد سایه ی عکاس در قسمت بالای عکس در سمت راست، اندکی پیدا باشد.
و اما چرا این تصویر، گیج کننده است؟!
این مردم، روبروی این سطح بازتاباننده که به دری فروبسته می ماند، به چه نگاه می کنند؟!
به نظر نمی رسد که اینهمه آدم، محو تماشای بازتاب خود باشند!
و همچنین به نظر نمی رسد که آن بانو در حال ثبت یک سلف پرتره باشد!
بیننده ی این عکس، احساس می کند که چیزی در پس این شیشه ها هست که برای این مردم، قابل دیدن است و ما نمی بینیم.
بنابراین آنها هم بازتاب خود را نمی بینند. گویی که به آن سوی شیشه ها زل زده اند.
تنها نگاه زن و مردی که رو به بالاست، این حس را بر می انگیزد که آنها بازتاب عکاس را می بینند و نه بازتاب خود را.
و یا بهتر بگوییم: بازتاب ما را نگاه می کنند. چون اکنون این عکس در برابر ماست و اینک ماییم که آن را تماشا می کنیم. عکاس، دیگر در میان نیست.
همان گونه که ما با دیدن این تصویرهای بریده بریده و تو در تو، احساس گیجی و سردرگمی می کنیم، حالت نگاه و طرز قرار گرفتن انسانهای داخل عکس نیز خالی از این گیجی و سردرگمی نیست.
بیشتر و بیشتر می نگریم...
تصویر، بیشتر آغوش می گشاید.
به نظر می رسد که این درهای قفل شده، محل نگهداری اشیاء بسیار گرانبها باشند. دوربین مدار بسته از بالا و سیستم دقیق حفاظتی، هر حرکتی را کنترل می کند. انسانها مات و مبهوت به این اشیاء ارزشمند که اینهمه نزدیک و اینهمه دور از دسترس است، خیره مانده اند.
آنها به اشیاء نگاه می کنند و ما به آنها (به انسانها).
همه به اینجا آمده و چه بسا پول داده اند که اشیائی را در پس شیشه ها تماشا کنند و عکاس در چنین جایگاهی، از زاویه ای خاص، به شکار بازتاب انسانها بر سطح شیشه ها و فلزها پرداخته است.
برای عکاس، موضوع انسان، مهمتر و گرانبهاتر از موضوع اجسام بی جان گران قیمت بوده است.
البته او هم با لنز ماکرو به اینجا آمده و بنابراین قصد داشته است که از اشیاء عکسبرداری کند اما ذهن جستجوگر و نکته سنج او سرانجام، اجسام را وا نهاده و به ثبت بازتاب انسانها روی آورده است.
و اکنون نگاه اینهمه آدم (من و شما که به عکس می نگریم) را با نگاه ویژه ی خود همراه کرده است.
اینک ما نیز به انسانها و به دنیاهای تکه تکه ی آنها می نگریم، نه به آنچه که در پس شیشه های سخت و سیستم های بازدارنده هست.
راستی که انسان از همه چیز ارزشمندتر است.
.
درود
ان چه از عکس پیداست شاید ورودی یک فروشگاه یا مترو یا اسانسوری باشد در روبرو ی هم که در هر دوطرف این فضا تردد وجود دارد ولی عکاس با تیزبینی و بسیار نکته سنجانه این دوفضا را بصورت بسیار هنرمندانه و راز الود و گنگ در روبروی هم قرار داد اما برای چه؟
عکس ثبتی است زیبا ....هم به لحاظ بصری و هم به لحاظ دورنی، وجود خطوط شکسته و اشکال هندسی منظم به صورت نامنظم در عکس ،وجود کیفیت های گوناگون وضوح و تصویری در عکس،بازتاب های متفاوت وجود تم خاکستری و تنالیته خاکستری کم رنگ به پرنگ که به صورت نامظم در عکس گسترده شده و چیدمان و قرارگیری افراد در کادر ها و قابهای به وجود امده همه و همه بر ایجاد حس گنگ و مبهم این عکس تاثیر بسزایی دارند،
ایجاد بازتابش های فراوان از هرسو در عکس کمی حتی تشخیص بازتاب و تصویر شی را از خود و وجود ان شی کمی مشکل کرده و نگاه همه به یک سمت چه افراد درون کادر و چه بازتاب افراد درون کادر (که شاید نگاه سنگین ما باشد)
عکس از قاب های فراوان و تودر تویی تشکیل شده که من را به یاد اتاق اینه می اندازد که تشخیص اصل از فرع مشکل و گاهی برای بیننده غیر ممکن است
ایا فضای رنگی در این عکس می توانست این حس را القا کند؟
جواب من به این پرسش خیر هست ،زیرا در واقع مشخص نبودن بافت اینو قاب ها و نزدیک بودن و این حس شک که کدام قسمت شیشه هست کدام دربی فلزیست ایا اصلا اینگونه هست و نزدیک شدن باقت ها و فضا ها به یکدیگر بیشتر به حس شک و تردید و یا شاید گیج کننده عکس کمک کرده .
اما دنیای ناشناخته این عکس چیست؟ و چه می خواهد بگوید؟
در واقع با دیدن این عکس برای بارهای چندم من به یاد فیلم دیگران (others)افتادم که در واقع نیز این گونه است تقابل دو دنیا ،خواه دودنیای مادی یا فرا مادی
المان های موجود در عکس و اینو قاب در قاب و سمت و سوی نگاه دیگران و بازتاب ها(که شاید ماییم) به یک سمت ب خوبی این تقابل را نشان میدهد
گویی هردو سوی این تصویر به یکدیگر زل زده اند و خود را ان گونه که هستند میبینند که این طور مبهوت مانده اند ،در واقع بالا تنه ای به یک شکل و بازتاب پایین تنه که ادامه همان تصویر است به شکلی دیگر است ،وجود صورتک هایی محو در تصویر که گویی دیگران نظاره گر ما هستند بی ان که ما ان ها را حس کنیم دیگرانی که هر روز در بین ما هستند بی انکه ما ان ها را ببینیم و متوجه حضور انها باشی جدا از دوربین هایی که خودمان گذاشتیم تا خودمان را نظاره گر باشیم که مبادا خودمان به خودمان اسیب نرسانیم !!!!
نوع نگاه و چیدمان صحنه و ترکیب خطوط و اشکال پویایی بسیار بالایی به عکس داده و این حس را به خوبی القا می کند که اتفاقی در حال رخ دادنست....
فضای عکس بسیار به کارهای سینمایی اکسپرسیون و یا حتی ابزورد در تاتر نزدیک است البته به اعتقاد من
فضایی راز الود توام با وحشت که گویی تکرارش همیشگیست
در هر صورت به عکاس باید تبریک گفت که به خوبی شاید از تصویری که ما هر روزه از ان خیلی ساده می گذریم ثبتی زیبا و چالش بر انگیز را ارایه داده و به خوبی از عناصر در فضا استفاده کرده
ممنون از همه دوستان
به نام خدا
اولاً ، از توصیفات عکس و توضیح واضحات که در عکس مشهود است میگذرم...
دوماً اصلاً علاقه ای به کشف ماهوی مکانی و زمانی در مورد عکس ندارم...یعنی عکس ترغیبی در من ایجاد نمیکند که بخواهم کشف کنم کی و کجا این عکس گرفته شده است . همین که بلافاصله میفهمم مکانی عمومی است کفایت میکند .
چیزی که در تصویر میبینم بس است .
عکس را که میبینیم ، اول چیزی که جلب توجه میکند ، پُز گرفتن یک خانوم و آقا است که میخواهند از انعکاس متوالی ایجاد شده از تصویر خود،عکس بگیرند .
جایی خصوصی یا مکانی ویژه و صحنه آرایی شده نیست ؛ " هی فلانی نگاه کن چه انعکاس جالبی!صبر کن یک عکس بگیریم" و بعد چلیک مصنوعی دوربین کامپکت دیجیتال !
و اما عکاس دیگری که دارد ، عین همان انعکاسهای پیاپی تصاویر ، از روی عکس گرفتنی عکس میگیرد . انگار عمل عکس گرفتن است که دارد تکثیر میشود ؛ (عمل)عکاسی است که دارد روی سنسورهای دیجیتال به همان تکثری میرسد که انسانهای روی شیشه!
پیش از همه چیز ، این عکس ، عکسی است درباره رسانه عکاسی . عکاسی و زندگی : همزیستی با آدمها و همیاریش برای ثبت آنچه هر لحظه از دست میدهند : یعنی خود لحظات ، خود زندگی ؛ و تلاشی که انسان دارد تا لحظات در گذر را ثبت کند و گذشته را بسط دهد : انگار آدمی [همانند تکرار شدنش در سطوح صیقلی در این عکس] ،دوست دارد گذشته را ، در قاب عکسها ، همچون آینههای روبروی هم قرار دهد و از زندگی ، از انسانهایی که دوستشان دارد و جوانی و لحظات خوش بودن ، ابدیتی بسازد .
کاری که عکاسی برای ما میکند همین است.
درود بر همه...
خب من در كلي ترين حالت اين عكس را نوعي كولاژ مستند ميبينم كه عكاس با ظرافت خاصي بدون استفاده از نرم افزار يا چيدن بريده عكسها و تنها با استفاده از امكانات و ظرفيتي كه در مكان عكاسي وجود داشته بطور خلاقانه اي نوعي كولاژ خلق كرده!مستند از اين نظر كه عكس دارد درباره هنر عكاسي حرف ميزند .اين يك عكس نظريست .عكس ديويد هاكني(گفتگوي الشروود و هولمن) نيز همينگونه است يعني عكاس تك شاتي از يك صحنه را بصورت كولاژ درآورده و با تكرار بريده هاي كولاژ مستندي را رقم زده حاكي از مصاحبه دو فرد است.عكس مورد بحث ما هم بنظرم همين ويژگي را بنحوي بديع دارد. اين درب يا شيشه موجب شده بريده هاي از يك صحنه داشته باشيم كه روايتگر موضوع عكاسي درباره عكاسيت اما در قاب هاي چندگانه. در نهايت روايتي در بريده قابها ميبينم كه اتحادشان بصورت معمول در يك تك شات شايد به سختي قابل رصد باشد.
درود بر همه
یک هفته مدت نقد این عکس هم سپری شد .
اینبار برخلاف هفته گذشته یا عکس شماره 37 ، همان معدود افراد پیگیر این تاپیک نقدشان رو نوشتند و باقی خوانده یا نخوانده تشکری کردند یا نکردند و از قرار پیشاپیش معلومی امروز جناب روشن هم اگر وقت کنند ، نظر خود را مینویسند و پرونده این تاپیک و این نقد و این عکس بسته میشود .
همونطور که میبینید،تعداد کل پستها،به عدد 10 هم نرسیده . از نیمه هفته پیش به اینسو نظری درج نشده و موضوع مسکوت مانده .
در مقایسه با تاپیکهای چالش برانگیز این مبحث ، تفاوت در بحث فقط نقد کردن عکس یا نقد کردن عکس و نقد کردن نقدها است .
معمولاً وقتی چالش به وجود میاید که چلنجی در کار باشد و بعد هرکس برای اثبات گفته هایش دلیل و منطق ارائه دهد و دیگرانی که خواننده هستند بخوانند و با معیارهای خود به سویی تمایل داشته باشند یا آنکه نه ، نظر خاص خود را داشته باشند و مطرح کنند و بحث داغتر شود.
اما زمانی که قرار باشد هرکس فقط نقد خود بر عکس را بنویسد ، چیزی که آیدمان میشود یک تاپیک سرد و ساکت است .
دوستانی شدیداللحن بر نقد دیگران نقد مینویسند و دوستانی تاب نقد نقدشان را برنمیتابند و در نهایت فضا کدر و دلها مکدر میشه و جو دوستانه کمرنگ .
حالا صحبت سر منظور که ، دوستانِ همراه با مباحث نقد ، بنظر شما نقد شدن نقد باید وجود داشته باشد یا خیر؟
در تاپیک عکسها ، به کرات این اتفاق افتاده که عکسی پس از انتشار بشدت نقد منفی شده و عکاس گله کرده که چرا و غالبترین پاسخی که شنیده شده اینه : بهای پاپلیک شدن،نقد شدنه!
آیا وقتی نقدی رو منتشر میکنیم ، پاپلیک میکنیم ، همین اصل پابرجا نیست ؟ نباید انتظار نقد شدن اثر منتشر شدنمون رو داشته باشیم؟
در کتاب نقد عکس تری برت ، یک گزاره درستی در مورد نقد وجود داره که من قبلاً هم عیناً نقلش کردم ، به این مضمون که ، در حیطه نقد هنری هر فردی به غلط فکر میکنه که میتونه نظر خودش رو داشته باشه و همه حق دارن نظر خاص خودشون رو در مورد اثری داشته باشن و نظرشون به عنوان نظری شخصی و فردی در جای خود قابل احترامه و دیگران هم میتونن نظر خودشون رو داشته باشن اما نباید نظرات دیگران رو به چالش بکشن!(چون ممکنه بهشون بر بخوره)
و در ادامه توضیح میده که نقد باید مبتنی بر اصولی باشه و نمیشه همینطوری،خیلی حسی،نظرمون رو در مورد اثری بدیم،و براش شخصیت یک نقد هنری رو قائل باشیم .
سخن کوتاه ، من فکر میکنم،نقدِ نقد،هرچقدر هم کوبنده و خشن،حق خوانندگانی است که نقد منتشر شده ما رو میخونن،البته به شرطی که نقدِ درست و واردی باشه،و نباید با ایجاد فضای غیر صمیمی و غیر حرفه ای ، جلوی این مهم رو که ممکنه نکات آموزنده اش بیشتر از خود موضوع باشه، بست .
احمد گرامی
چنان که تاکنون آزموده ایم، بسیاری از اعضا، دل در گرو این مباحث ندارند و اگر آنچه که شما چالش خواندید، به حدی برسد که چون آتشفشانی از تاپیکهای نقد، فوران کند، باز هم کمتر کسی به این گفتگوها روی می آورد!
البته قرار نیست که همه اهل نقد و اهل قلم باشند.
این سخن که: «عکاسان، بهتر از آنچه که می دانند، عکس می گیرند» خود گویای این حقیقت است که بیشتر عکاسان، پیش از آنکه دست به قلم باشند، دست به دوربین شان خوب است.
اما با اینهمه فکر می کنم که شرکت در گفتگوهای نقد و یا حداقل اعلام حضورشان، نه تنها بازدارنده ی فعالیتهای عکاسی اشان نخواهد بود که بر همان هنرشان نیز اثرات سودمندی خواهد داشت.
بله، چالش خوب است آنگاه که نخواهیم حریف را از میدان برانیم و تک صدایی را حاکم کنیم.
نقد نقد از نقد اثر، دشوارتر است.
زمانی که ما خود، اثری را نقد نکرده ایم، چگونه می خواهیم نقدی را که بر آن اثر نوشته اند، نقد کنیم؟! آیا باطل شمردن و مردود دانستن یک نقد، بدون نقد اثر و بدون تشریح مواضع و نظرات خودمان، یک نقد است؟! یک چالش است؟!
این نمی شود که ما بی جهت به جان هم بیافتیم و بیانگاریم که چالشی آفریده ایم.
بله، هر جا دعوا باشد مشتری دارد. اما کسی که برای دیدن دعوا می آید، آیا اصلاً در بند اثر و نقد اثر هست؟! آیا ذهنش درگیر عکس، خواهد شد یا مثل رهگذری که کنار خیابان به تماشای نزاعی ایستاده، کاری به اصل ماجرا ندارد و فقط کنجکاو است و چشم به راه زد و خوردها؟!
آری، نقد هم اصولی دارد البته نه مطلق! اما این اصول را کسی نمی تواند با تکیه بر یک نقل قول و ربط دادن مطلبی در فلان کتاب به عکسی که پیش روی ماست، تعیین کند!
مثلاً در نقد عکس هفته ی گذشته، بحث بر سر این بود که عکس مورد نظر را نمی توان معناگرایانه، نقد کرد. من بر این باور نبودم. دکتر روشن نیز در پایان گفتند که این عکس، ذهن را درگیر معنا میکند.
اکنون سخن بر سر این نیست که نظر دکتر روشن، مطلقاً درست است و هیچ جای چون و چرا ندارد!
نکته اینجاست که ما نمی توانیم چشم بسته و سرسری، عکسی را مطلقاً مربوط به فلان ژانر بخوانیم و بر اساس فلان اصول، فلان روش نقد را در موردش صادق بدانیم! آری، نکته اینجاست!
بر پیشانی هر عکس نکوبیده اند که این عکس، قطعاً و مطلقاً در این دسته بندی قرار می گیرد و همه باید آن را اینگونه ببینند!
موضوع جاده و ژرفای تصویر و تیرهای برق در دوردست برای من بار معنایی و محتوایی داشت.
اگر این خطوط موازی، جاده نبودند و در عمق تصویر، آن دکل ها قرار نداشتند، هیچ موضوع خاصی به ذهن من نمی رسید که بخواهد یادآور معنایی باشد.
گیریم که اصلاً اصول ثابتی برای نقد اثری با فلان ماهیت و خصوصیت، وجود دارد!
چه کسی می خواهد تعیین کند که این عکس، قطعاً و مطلقاً فلان ماهیت و خصوصیت را دارد و بس؟! و تازه، کسی که این را می گوید برای اثبات سخنش، چه بخواهد و چه نخواهد، به نقد دقیق و مشروح عکس، روی خواهد آورد. برای بیان نظرش به وادی نقد، کشیده خواهد شد.
نه اینکه فقط بگوید: این عکس جزو فلان دسته به شمار میرود و باید به فلان شیوه نقدش کرد، خداحافظ! نه اثبات کند که چرا جزو فلان دسته است و نه خودش به فلان شیوه که حرفش را میزند، عکس را نقد کند و سرانجام هم مخالفین نظر خود را بیسواد و متوهم بشمارد و برود!!!
ما همه از نقدهای متنوع و مختلف و متفاوت، استقبال می کنیم و باید استقبال کنیم.
از «نقد» و نه از «نه گویی» و «مطلق نگری» و «خوارشماری».
برای نقد کردن نقد، همان گونه که گفتم: نویسنده، ناگزیر از نقد اثر خواهد شد.
از در و دیوار که حرف نمی زنیم! از یک اثر مشخص، سخن میگوییم و نویسنده برای نقد کردن نقدی که بر این اثر نوشته اند، باید به همان اثر بپردازد و عناصرش را بکاود و بشکافد.
اگر هر کسی نقد خودش را بر اثر بنویسد، پاسخ نقدهای دیگر را خودبخود داده و در تقابل با نقدهای مخالف، قرار گرفته است.
لازم نیست گریبان کسی را بگیریم و به او نه بگوییم. این چیزی را ثابت نمی کند.
کافی است نقد خودمان را بنویسیم. حریف هم با توجه به اثر و بر پایه ی نقدی که قبلاً نوشته، برای مخالفت با نقد جدید، نظر خود را بیشتر میگشاید و اثر را ژرفتر میکاود. این شائبه هم پیش نمی آید که کسی با کسی مشکلی دارد و یا میخواهد حرف فقط حرف خودش باشد.
و فراموش نکنیم که برای چه این تالار، برپا داشته شده است.
از آغاز هم قرار بر این نبوده که ما نظریه پرداز بین المللی و صاحب مکتبی جهانی باشیم تا حق اظهار نظر داشته باشیم!
مگر کسانی که منتقد سینما و موسیقی و عکاسی و یا هر هنر دیگری در هر کجای جهان هستند و حرفه و تخصص شان این است، خودشان باید بنیانگزار یک مکتب جهانی باشند؟!! و اگر نیستند، حق ندارند نظرات بنیانگزاران مکاتب را به چالش بکشند و تنها باید بله قربان گو و دنباله رو ایشان باشند؟!!
اگر قرار باشد همه بله قربان گو و دست به سینه و حلقه به گوش چیزهای موجود باشیم، چیزهای نو چگونه و از کجا سر برخواهند آورد؟!!
آیا نمی دانیم که همین بنیانگزاران مکاتب و صاحبان سبک نیز نظر خود را از کره ی مریخ نیاورده اند، بلکه زمینه ی همان چیزی را که به نامشان رقم خورده است، دیگرانی فراهم کرده اند که گاه هیچ نام بزرگ و چهره ی شاخصی نیز نداشته اند!
به بیان دیگر: بستری فراهم بوده که کسی بپا خیزد و سخنی نو بگوید و چیزی بیافریند. خمیرمایه اش در جامعه باید موجود باشد. و این خمیرمایه را کسانی آماده میسازند که نامهای بزرگ ندارند و سر و صدا نمیکنند و خاموش، این خمیرمایه را شکل میدهند.
بقول نیچه: «من بی ایمان شده ام به رویدادهای بزرگی که پیرامون شان غرش و دود فراوان باشد.
رویدادهای بزرگ نه پربانگ ترین که خاموش ترین ساعت های مایند.
جهان نه گرد پایه گذاران هیاهوهای نو، که گرد پایه گذاران ارزش های نو می گردد: با گردشی بی صدا.»
اکنون ما در اینجا گرد هم آمده ایم که بیاندیشیم و بیاموزیم و بنویسیم. آمده ایم که ببینیم و بدرنگیم و تمرین کنیم.
آمده ایم که شاید زمینه ساز چیزهای نو باشیم.
قرار نیست کسی بیاید و اصول موجود در جهان نقد را پایان کار بیانگارد و آنها را بجا و نابجا بر اساس تصورات خودش چون حکمی مطلق به هر اثری، مربوط بشمارد و راه را بر نظرها و نقدهای دیگر ببندد.
چالش یعنی آغاز و نه پایان!
چالش یعنی پرواز اندیشه و نه زندان اصول!
حکم مطلق چگونه می تواند چالش برانگیز باشد؟!
آری، «چالش» باید باشد، نه «چماق»!
و در پایان باید بگویم که من نیز بر این باورم که تعداد انگشت شماری در این تاپیکها شرکت می کنند و راستش را بخواهم بگویم من هم اگر یک خواننده بودم و هر بار با گشودن این تاپیکها به نام چهار پنج کاربر مشخص برمیخوردم، دلزده و ملول میشدم. (البته آن وقت، گناه این دلزدگی به گردن من نیز بود که فقط یک خواننده هستم و خود سخنی نمی گویم و میدان را خالی کرده ام!)
بد نیست ما هم یک چند، خواننده باشیم، به این امید که دیگران بیایند.
شاد باشید.
.
جناب آبایی عزیز .
از گفتار متین شما سپاسگذارم . اما :
من در اینجا اعلام می کنم که دیگر در این بحث ها شرکت نخواهم کرد .
متاسفانه ، تا آنجایی که من آموختم ، آنگاه که چه دانشجویی بودیم ، چه آنگاه که از آن بیست سالی گذشته و به مراحل دیگری رسیدیم و گاه آموختیم و گاه آموزاندیم ، این بود که برای نقد ، اصولی است و حداقل اطلاعاتی از آنچه که پیش از این موجود بوده و هست و اگر بخواهیم در راهی درست حرکت کنیم اطلاعاتی از پیش ضروری است .
اگر بخواهیم از آنچه که می رود سودی حاصل شود برای خود و دیگران .
بحث بر سر مشارکت و کمیت نیست . هرگز . اصلن کمیت در این راه فایده ای ندارد .
بحث بر سر کیفیت است و وگرنه درازگویی که فراوان است در هر جا می نگریم .
این عرصه ای است کاملن علمی و بسیار هم جدی .
و حداقل آن اطلاع از قوانین ، قواعد ، اصول و آنچه که موجود است .
این عرصه ( عرصه نقد ) با عرصه خلق هنر فرق میکند . و کاملن دو چیز متفاوت اند .
چون عرصه هنر بیشتر بر ذوق استوار است و خلاقیت و نوآوری و مهارت ولی این یکی بر دانش و آگاهی و سواد .
برای همین است که شاید یک نقاش ، که بر ذوق خویش استوار است و الهام و مهارت ، کمتر تاریخ هنر بداند و بر او حرجی نیست . اما اگر یک نقاد تاریخ هنر و نقد و مکتب را نشناسد، اصلن نقاد نیست . اصلن آنچه که میگوید حایز اعتبار نیست . آن یکی حوزه عمل است و این یکی حوزه نظر . و حوزه نظر بی دانستن نظریات دیگر به هیچ نمی ارزد.
و بحث دیگر اینکه وقتی عده ای مانند آنچه که در کوچه و خیابان هم می بینیم ، هرگونه اختلاف نظر و اندیشه را به اختلافی شخصی و فردی فرو می کاهند ، من یکی در شان خود نمی بینم و نه حوصله ای دارم و نه وقتی .
بنابراین ، حوزه تلاش خودم را در جاهایی متمرکز خواهم کرد چون گذشته که حداقل برای خودم سودمندی داشته باشد و بعد برای دیگران .
ضمن اینکه باید بگویم که از مطالب شما و برخی دیگر از دوستان نیز بهره بردم .
اما وقتی کار تا این حد فروکاهیده می شود و فقط به گفتاری بدون اصل و اصول و قواعدی می انجامد ، که از این گفته ها پیرامونمان بسیار است ، و من یکی چیزی عایدم نخواهد شد .
و چون برای دیگران نیز سودی نخواهد داشت ، پس حضور نیز نخواهم داشت .
برای شما آرزوی پیروزی و پایداری دارم .
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟ ساقیا، باده بده شادی آن، کاین غم از اوست
پادشاهی و گدایی، بر ما یکسان است چو بر این در، همه را پشت عبادت خم از اوست
سلام كورش عزيز، ببخش من درجايگاه نظر بر نظر شما نيستم ولي شما نقدميكني براي تجربه خود، براي شنيدن نظرديگران ، برنظرخود. اگراين وسط نظري بر(بالاي)نظرخودويا درمقابل ومخالف نظرخودهم شنيديم ، باز در هدفمان ازاين موضوع نقد، تغييري بوجودنخواهدامد. من فكرميكنم اينجا براي يادگيري بيشترايجادشده ونه براي اينكه حتما ولزومافقط نقدي به معني اصيل خود وان چيزي كه شما انتظارداريد، بخوانيم وببينيم. اگركسان عزيزي انقدرعلم كافي براي نقدصحيح داشتندكه خيلي خوب است، ديگران هم يادميگيرندنكاتي را، ولي اگر كسان عزيزديگري هم چيزي يانكته اي به ذهنشان رسيدميگويندودرستي ونادرستي ان راهمميشنوند.
اما اگرشما در منزلت خود نميبينيدكه مطلبي بنويسيد، چون تاب برداشتهاي اشتباه ديگري را نداريد، من فكرميكنم اشتباه ميكنيد. واينجا حتما براي شما سود خواهدداشت. حتما نقدشدن نقدتان توسط ديگران يا گوشزكردن نكاتي ازميان نقدتان توسط ديگران اگر درماه يكبارهم اتفاق افتد، تا پايان سال ١٢نكته مفيدبه دانسته هايتان افزوده خواهدشد، جچه درحوزه نقد وچه در حوزه عمل وعكاسي.
وبازهم بگم به نظرم حداقل دراين تاپيك برداشت من اينست كه نيازي به علم واقعي نقدنيست واگرفقط نقادان معلم مجازبه نقددراين تاپيك بودنددر قوانينش ذكرميشد. براي همه ست. هم عالم العلم وهم لازم العلم.
جناب کیاوش . توضیحی لازم است که فکر میکنم به درستی انتقال مضمون نشد .
بحث من این نیست که من از دیگران هیچ نمی آموزم و خود را تمام شده بدانم و یا آنچه که میگویم ختم کلام .
بحث من این است که برآیند گفتگو باید بر طبق اصولی باشد و اگر چنین نشود هیچ سودی برای هیچ کس نخواهد داشت.
بگذارید مثالی بزنم :
در علم منطق ، پیرامون بحث باید بر اصولی متفق النظر باشند تا بتوانند گفتگو کنند . اگر آن اصول را زیرسوال ببرند و اگر آن را نپذیرند . اگر آنچه که پیش از آنان گفته شده را به کل نفی کنند و بگویند که من منم و این نظر من است و .... هیچ سودی از این گفتار شامل نمی شود .
بگذارید نکته ای را روشن کنم :
من هرگز نمی گویم آنچه که من می گویم درست است که نشانه این است که مدام از گفته های دیگران و روش های موجود ، به عنوان رفرنس و مرجع بیان می کنم .
اما اگر کسی بگوید که من اصلن این رفرنسها را قبول ندارم ، دیگر هیچ سودی در بحث نیست .
چون باید رک و صریح بگویم که از این دست گفته ها بسیار شنیده ام و دیگر این جا حوصله اش نیست . آخر همه اینها فقط فرسایش است و اتلاف وقت و توان .
من با ده ها دانشجو بحث کرده ام که هیچ کتابی را نمی خوانند ولی بعد هیچ نظری را نیز قبول ندارند و متاسفانه از نظر من این خودباوری نیست . بلکه خودشیفتگی است .
و آنگاه باید گفت که اگر چنین است نام چند نظریه پرداز ایرانی یا نقاد ایرانی یا ... شما می شنوید که در جهان مطرح باشد ؟
چرا ؟
علت همین است . برای اینکه به جای آنکه بیش از آنکه بخوانند ، حرف می زنند و بیش از آنکه بشنوند ، می گویند .
و این معضلی است بزرگ .
من نیز بسیار اشتباه می کنم و ممکن است بکنم . هیچ کس همه چیز دان نیست .
اما بر اصول گفتگو معتقدم . خارج از این همانطور که گفتم هیچ سودی ندارد .
من از این اصول هرگز پایین نخواهم آمد . چون معتقدم درد مملکت ما تبعیت از "هیچ اصولی" است ! و تاریخ معاصر ما پر است از این چنین هردنبیلی که با یک باد ناگهان همه از یک سو به سوی دیگر می افتند.
بحث دراز است و جای اش اینجا نیست .
اما این ها را گفتم که بدانید ، این تصمیمات ، تصمیماتی آنی و یا بر مبنای خودخواهی و یا ناراحتی نیست .
بلکه روشی است اصولی .
حکایت
عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده ، و به حجت با او بس نیامد ، سپر انداخت و برگشت ؛ کسی گفتش تو را با چندین فضل و ادب که داری با بیدینی حجت نماند؟ گفت علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ و او بدینها معتقد نیست و نمیشود! مرا به شنیدن کفر او به چه کار میآید .
آن کس که به قرآن و خبر زو نرهی.............آنست جوابش که جوابش ندهی
گلستان سعدی/باب چهارم
به نظر من اینطوری که شما میگید نمیتونه درست باشه...
ما اینجا معلم و استاد فن نداریم...که بخواهند مثل کلاس نقد،در مورد نقد دوستان یک به یک نظر دهد و ایرادات و نقاط ضعف و قدرت را بگویند و چیز یادمان دهند ، اما این بدین معنی نیست که هرکسی مجاز است هر چه به نظرش میرسد،بی هیچ پشوانه علمی مشخصی بگوید .
بحث تک صدایی هم نیست . اتفاقاً چیزی که در نقد خیلی جذاب است،تفاوت نگاه هاست . اما بشرطی که آنچیزی که نقاد دیده و در نقدش هم آنرا مطرح میکند برای مخاطب قابل دیدن باشد ، حتماً برای همه مان پیش آمده،یک "چه جالب" میگوییم و تأمل میکنیم در چیزی که قبلاً به نظرمان نرسیده است . اما اینکه یه چیزهایی بگوییم که فقط برای خودمان قابل درک باشد و بس ، این ارزشمند نیست ، حداقل برای دیگران .
درست است که اینجا فروم آموزشی است،اما این تاپیک،مثل تاپیک ارسال عکس نیست،یک حداقلهایی برای ورود به گفتمان نیاز است،اگر نخواهیم کیفیت را فدای کمیت کنیم،حداقلهایی لازم است.باور کنید .
تناسب و ارتباطی میان حکایت سعدی با حکایت ما در اینجا نمی بینم!
آیا در این «مناظره»، طرف مقابل من «عالم معتبر» است و من «ملحد»؟! و آیا اصلاً سخن بر سر «دین» است؟! و تازه اگر هم سخن بر سر دین بود، آیا «حجت» فقط متون دینی است؟!
ملایی را تصور کنید که مثلاً با نیچه، مناظره کند و چون نیچه به اصول دین و احادیث، باور ندارد و منتقد آنهاست، از او رویگردان شود و بگوید: نادان است و نباید جوابش را داد!!!
اینجا نه من نیچه ام و نه کسی ملا.
خواستم بدانید که تیر شما چگونه می تواند به خودتان برگردد.
.
اقاي ابايي عزيز منظور بنده از معلم را اشتباه برداشت كرديد، البته من هم كلمه درستي انتخاب نكردم ،باعث شبهه شد. منظور من از معلم كسي است كه درمورد نقد دانسته هايي دارد. معلومات دارد. ميتوانداگر نظر ونكته اشتباهي باشدگوشزدكند. چطور استادفن نداريم؟ خودشما كاربلدنيستيد؟ اين همه كاربروارد در كار، اگراستادفن نيستند!....؟
. بعدهم دراينجا تعدادزيادي كاربر دانا وبامعلومات هست ،اين انتظارازهمه دوستان باخردميرود. و بعد قرارهم نيست كه هميشه وهمه نقدونكته هاي اشتباه بفرمايند.
بعداينكه طي اين همه هفته چندبار مشاهده شدكه هركس هرچه به ذهنش رسيد،بدون وجودارتباط بنويسد؟
صدالبته منظور من اين نبوده كه هركس هرچه به ذهنش رسيد...، اگرهم رسيد دررابطه بانقداست. همه اينقدرارزش براي تاپيك قائلندكه بحث خارج ازقضيه ونقدنكنند. منظور هم اين بوده كه دوستان به اين تصورنباشندكه تحصيلات اكادميك ميخواهد شركت دراين تاپيك. اينكه درمورديك عكس ،نكته ونظر وبحث خاصي به ذهن كاربري برسد،باعث مشاركت بيشتروپست هاي بيشترخواهدشد. دركنار بالابودن هميشگي تاپيك قيمت لنزهاي... ، اين تاپيك هم هميشه درايندكس مشاهده شود.
ارادتمند
منظور من هم از معلم دقیقاً همین بود که شما گفتید .
نه من خودم را در این مورد صاحب دانش نمیدانم...باقی را نمیدانم...اما چیزی که خیلی واضح است اینکه در ضمینه نقد هنری به طور کل در کشور ما ضعفهای اساسی وجود دارد پس نه تنها من،که گمانم خیلیه ای دیگر هم نتوانند چنین ادعایی داشته باشند...آنها که تحصیلات آکادمیک دارند هم دسترسیشان به منابع همانقدر محدود است که علاقمندان این حوزه!پس از نظر من خیلی فرقی با هم ندارند .
اما بهرحال بعضیها تجربه و سواد بیشتری دارند و میتوانند تا جایی که برای خودمان مقبول باشد نقش راهنما را داشته باشند .
به نظر من به کرات طی این هفته ها "خارج از موضوع" مطلب نوشته شده .
من هم نمیگوییم همه بروند لیسانس عکاسی یا کارشناس زیان شناسی و نشانه شناسی بگیرند بعد بیایند پست بزنند،فقط اینکه نقدشان دارای حداقلهایی باشد . حتا در حد یک جمله یا یک پاراگراف باشد . اما درست باشد و در رابطه با تصویر باشد ، طوری که قابل درک باشد .
اینکه 100 تا پست داشته باشیم ولی از این صدتا 5تایش تأملبرانگیز باشد اصلاً خوب نیست تا اینکه 5 نقد داشته باشیم ولی 4تایش قابل تأمل باشند .
خیلی ارادتمندیم
حکایت سعدی، هیچ ارتباطی با ماجرای ما نداشت و هدفش تنها، خوارداشت و سرکوب حریف بود.
من به اشتباه، به خودم می گیرم؟! بسیار خوب، بفرمایید بگویید منظور شما چه کسی بوده است؟!
به عمق بروم؟!
بفرمایید با هم برویم:
کسی کنار گود نشسته و بقول معروف می گوید لنگش کن.
خودش نقدی بر عکس ننوشته و از نقد دیگران ایراد گرفته است که علمی نیست.
رفرنس و منبعی هم که ارائه کرده هیچ ارتباطی به عکس مورد نظر نداشته و با هیچ چسبی به آن نمی چسبیده است چون عکس هفته ی سی و نهم، ذهن را به شدت درگیر معنا می کرد. اگر من بیسواد بودم و نفهمیدم، دکتر روشن که سواد دارند و میفهمند، این موضوع را دریافتند. بفرمایید انگ خود را به ایشان هم بچسبانید!
ما در مورد یک عکس مشخص، حرف می زدیم و طرف مقابل من هیچ نقد و نظری در مورد عکس ارائه نکرد!
اینکه عکس در فلان دسته قرار می گیرد و باید فلان گونه نقد شود، همان حکایت کنار گود نشستن و لنگش کن گفتن است!
کسی که چنین نظری دارد، عکس را با همان شیوه که از آن دم می زند، نقد می کند و به دیگران نشان می دهد که نقد علمی چیست!
این نمی شود که بر نقد دیگران خرده بگیریم که سرتاپا غلط است و خودمان هیچ نقدی نداشته باشیم!
ایشان بفرمایند نقد علمی خود را بنویسند تا ببینیم نقد علمی چیست!
برای هر کسی آسان است که بر هر نقدی خرده بگیرد و بگوید علمی نیست. همین و بس!
ضمناً کجا من گفته ام که حرف هیچکس جز خودم را قبول ندارم و هر چه که پیش از من گفته شده، نادرست بوده است؟!!
این چه فرافکنی و وارونه نمایی است که می بینیم؟!!
مگر می شود که من هیچ رفرنسی را در عالم، قبول نداشته باشم؟!!
طرف مقابل من از کجا می داند که من صد برابر خودش کتاب نخوانده و تحصیلات عالی نداشته باشم؟!!
این سم پاشی که نقدهای من کاملاً باطل و مردود و زاییده ی توهمات است، چیست؟!!
آیا به راستی گمان کرده اید که با بر زبان آوردن کلماتی چون «رفرنس» و «نقد علمی» و «مکتب جهانی» و «...ایسم» و «پسا...» سخنان شما محتوایی می یابد و ارزشی می پذیرد؟!
آیا خیال می کنید با چسباندن چند واژه به خود می توانید، از ارزش سخنان من فرو بکاهید؟!
«حداقل» که سهل است، بسیار بیش از آن حداقل برای ورود به وادی نقد و گفتمان، لازم است.
و شما می خواهید بگویید من و یا کسانی که با شما همداستان نیستند، حداقل ها را هم ندارند. یعنی در یک عبارت ساده: چرند میگویند و لایق حضور در اینجا نیستند!
شما ما را کسی می دانید که هیچ حداقلی برای ورود به گفتمان نداریم. این مگر جز این است که پس ما داریم یاوه می سراییم!!!
بس کنید! در جستجوی حداقل ها در خودتان باشید!
ضمناً «سوء تفاهم نمی شوید» عبارتی غلط است. «چیزی که آیدمان می شود» غلط است. «در ضمینه ی نقد» غلط است. بله حداقل ها، حداقل ها...
.
خیلی مسئله رو شخصی کردید حامد گرامی
من فقط بخشی از صحبتهای کورش رو انتخاب کردم که بنظرم در حالت کلی درسته و مثال سعدی هم فقط مربوط به همون موضوعه که نه تنها در اینجا،بلکه در همه زمینه ها صدق میکنه !
در هر زمینه ای اگر بخواد گفتگوی درستی شکل بگیره باید یه اشتراکاتی مفروض و مقبول دو طرف باشه .
من به جمله بالا اعتقاد دارم و نمونه ای هم حکایت آوردم .
شما برگشتی رفتی سر موضوع عکس هفته پیش و موضوعات مطروحه...در حالی که من اساساً نظرم مربوط به آنها نبود .
حالا سوء تفاهم رخ داده...از اونجایی که شما فکر میکنی من طرف فلانی ام و شما اینجا تک افتادی و ما داریم ناجوانمردانه به سمتت تیر پرتاپ میکنیم .
بله،صادقانه اگر بخوام بگم بیشتر وقتها اینطور فکر میکنم که خارج از موضوع صحبت میکنید . نقد شماره 37 هم همین را گفتم . قشنگ مینویسید اما بی ربط .
اگر معیار شما برای حداقلها هم در ایرادات تایپی و بیدقتیــه دیکته ایست ، بذارید ما در همان گمراهی و ضلالت دست و پا بزنیم جناب .
نشد یه موضوع مطرح بشه،و بتونیم بدون جبههگیری و پیشفرض ، یه گفتگوی سالم و بدون حاشیه داشته باشیم که منتج به نتیجه درست بشه .
:-(
شما هر تیری که می خواهید پرتاب کنید و هر چند نفر که می خواهید باشید. مهم این است که آن تیرها به من نمی رسند. در اندیشه ی خود باشید.
اینکه شما فکر می کنید من خارج از موضوع می نویسم، ارتباطی به من ندارد و مشکل از فکر شماست.
بله در هر گفتمانی، حداقل این است که بتوانیم بر زبان مادری خودمان مسلط باشیم و مقصودمان را درست برسانیم.
غلط املایی پیشکش، زبان مغلوط و جمله بندی های نامفهوم، هیچ ربطی به اشتباه تایپی ندارد. وانگهی، روی کیبورد، کلید حرف «ز» کجا و «ض» کجا؟! «عا» کجا و «آ» کجا؟! بگذریم.
شما اساس سخن و اندیشه ی ما را زیر سؤال می برید و می گویید حداقل ها را برای ورود به گفتمان ندارید.
آنگاه زبان نوشتاری مغلوط و نامفهوم خود را امری پیش پا افتاده می شمارید و می گویید باید به چیزهای مهمتر پرداخت! چیزهای مهمترتان را هم دیده ایم.
اما خانه از پای بست، ویران است.
داشت می شد، نگذاشتید!
نخستین پاسخ من به شما در این تاپیک چه مشکلی داشت که آن را برنتابیدید؟!!
بگذریم.
دوست عزیز ،
بهتر است حدومرز را نگهدارید و بیش از آن نروید .
وگرنه همه میتوانند دهان بازکنند و این هنر نیست .
اینکه شما مطالب من را در اینجا نخوانده اید ، دلیل نیست که دیگران هم نخوانده اند و همگی موجودند و و لایک ها هم موجود.
اما اگر کسی بسیار کتاب خوانده ، باید در کلام اش دیده شود و گرنه پس به چه کار آمده ؟
دیگر اگر کلمه " رفرنس" و" مرجع " از نظر شما بیگانه است و نشانه چنان و چنان که معلوم است که با شما جای گفتگویی مانده ؟ نمانده که همان که قبلن گفتم .
ضمن اینکه اینها تمسخرآمیز نیست . بلکه اصل کلام است .
اما بگذارید ببینیم این به اصطلاح نقدهای شما چه دارند ؟اصلن بگذارید حالا که اینطور شد برای شروع کلام شما را نقد بنویسم .
در همان عکس شماره 37 ، بر آن عکس ضعیف نوشته اید :
"آنگاه که عکس از بالا به پایین در حال کامل شدن بود، من نمی دانستم با چه چیز روبرو خواهم شد!
آیا این یال بلند و سپید یک اسب جوان و چالاک است؟ نخست به این انگاره ی شیرین، چنگ زدم. "
استفاده از جناس در کلام و اقسام تشبیه در کلام راهکاری دارد و ویژگی هایی .
به نظرم این جمله تشبیه نیست بلکه اغراق است .
چرا ؟
این که من بگویم موی بلند تو/او مانند یال اسب است .
این یک گفتگو است از باب تشبیه . اسب : " مشبه " . فرد : " مشبه به " موی تو : "وجه شبه" ، که بین موی اسب و موی فرد یکسان است ، در خصوصیتی : مثلن زیبایی یا رهایی ، از طریق ادات تشبیه : "مانند ، چون "
حال در این جمله از ادات تشبیه استفاده نشده و برعکس این تشبیه بر سوال وارد شده . تو گویی واقعی است .
خب میخواهیم چه بگوییم ؟
بگوییم " موی آشفته مرد چون یال اسب است " ؟
بگوییم " چنان موها زیباست که به یاد یال اسب افتادم "؟
در هر دو صورت بیان این جمله به اشکال بالا ، تشبیهی است درست و بیان آن به شیوه ای که شما گفته اید یعنی اغراقی ناستوده و دروغین .
تفاوت است بین تشبیه و اغراق .
چرا ؟ چون شما هیچکدام از جملات بالا را نمی گویید بلکه در جمله ای اغراق آمیز وانمود می کنید که تصویر شما را فریب داده و آنچنان موی فرد با اسب شبیه است که شما گول خورده اید .
در حالیکه اصلن اینطور نیست .
چه اگر در چنین عکس واضحی ، من نتوانم فرق یال و اسب را تشخیص دهم ، مشکل از بینایی من است .
چه هیچ شباهتی بین این دو وجود ندارد . به ویژه اینکه اگر چنان که ادعا می کنید تصویر را از بالا شروع به خواندن کرده اید ( که خواهم گفت این هم یک اشکال در تصویر مذکور است ) ، آن یقه برآمده به آن زمختی را چرا ندیده اید ؟
و کدام اسب است که کاپشن یقه بلند بپوشد ؟! همان که یک خط پیش از آن خلاف اش را گفته اید و به آن اشاره کرده اید .
برویم به یک جمله دیگر شما :
" من راز و رمز این عکس را در گوناگونی اشکالی یافتم که موهای سپید پیرمرد به ذهن متبادر میتوانند کرد.
موی سپید یا بقول سعدی: «برف پیری» برای من نخست، یادآور یال اسب بود. سپس احساسی از ریزش آبشار در من برانگیخت. با نگاهی بیشتر، این موها مرا تا دریاها نیز بردند. آری، چقدر حالت این گیسوان به امواج متلاطم دریا که خیز بر می دارند و پیش می تازند و فرو می ریزند، می ماند! "
یک جناس دیگر . این بار از نوع " مجاز غیرمرسل " که " علاقه در مجاز " در اینجا شباهتی است که بین "سفیدی برف" و "سفیدی مو" به ظاهر وجود دارد ( البته به گفته سعدی و برگرفته توسط شما . اما مهمترین بخش در اینگونه مجاز " قرینه در مجاز " است که بدون آن مجاز اصلن معنا پیدا نمی کند .
اما بگذریم : باز باید از این جمله بفهمیم که :
" برف سفید نشاندهنده موی سفید مرد است و موی سفید ( برای من گوینده ) نشاندهنده تجربه "
اما باز این باطل است. چرا که آقای آبایی به درستی اشاره کردند که هر سفیدی دیگر سفید نیست !! بلکه امروزه جوانان نیز موی جوگندمی فراوان دارند . اما در عکس چه ؟
آیا اگر من همینطوری از آفتاب عکس بگیرم . کسی می تواند بگوید : " تو میخواهی روشنگری کنی ؟و من چشمانم به آگاهی گشوده شد ؟"
خوب شاید بگوید .
اما این مجاز آنچنان دور از ذهن و عادی و نخ نماست که هیچ ارزش هنری ندارد . چرا که همه صنایع کلامی اگر در زیبایی هنری به کار برده نشوند ، هیچ ارزشی ندارند .
باز می گویید :
" مگر او نمی تواند مردی سرشار و دریا دل باشد؟! مگر نمی تواند از همه ی تصویرهای توانمندی که موهایش در خیالم نقش میزنند، بزرگتر بوده و بسا فراتر رفته باشد؟!
او یک انسان است و راستی که هر نمایی و هر گوشه ای از وجود انسان، دیدنی و اندیشیدنی است. "
اینها همه تصوراتی است بسیار کلی که هیچ ربطی به عکس موجود ندارد . چرا ؟
به همان مثال بالا . باید برای استفاده از صنایع یا استعاره یا مجاز ، هنرمند ، حداقل از همان صنایع بهره ببرد .
مثلن آیزنشتاین ، سه مجسمه از شیر را یک به یک نشان می دهد . و پشت سر هم :نخست یک شیر خفته را نشان میدهد . در نمای بعدی شیر نیم خیز و نمای بعدی یک شیر غران . در اینجا آیزنشتاین ( به عنوان تئوریسین و هنرمند مونتاژ که صنایع ادبی را وارد سینما کرد و تحت تاثیر آثار دیکنز ) یک استعاره و یک مجاز خلق می کند . ( " قرارگرفتن شی یا کلام در غیر جای خودش " ) او می خواهد از طریق این سه نما بگوید که " توده مردم که چون شیری خفته است اینک بیدار می شود و به خروش در می آید "
ایزنشتاین از طریق سه نمای پیاپی ( همجواری ) و در قالب خوانش خطی و پی در پی طبق یک الگوی مشخص این را ایجاد می کند . مثلن اگر او یک شیر را نشان میداد به این بیان میرسید ؟ پاسخ : قطعن خیر .
ایا اگر ترتیب این عکسها جابجا بود باز به این معنا می رسید ؟ پاسخ : قطعن خیر .
چرا ؟ پاسخ : همان اصولی که گفتم . اصول استفاده درست و اصولی از صنایع ادبی و یا تصویری .
آیا عکس مورد نظر ما ، چنین قدرتی دارد ؟
پاسخ : قطعن خیر .
آیا تشبیه و مجاز شما درست است ؟ پاسخ : خیر . چون انقدر تصویر از نشانه ها خالی است که همانطور که جناب ابایی هم گفتند ،این بیشتر خیال پردازی است و انقدر نوشته و برداشت شما از تصویر شخصی است که تمثیل و مجاز شکل نمی گیرد .
باز گفته اید :
" پیرمرد در خاموشی و تاریکی مبهمی، فرو رفته و تنها این موی روشن و بلند اوست که جلوه دارد و سخن می گوید.
ما فقط موهای پشت سرش را می بینیم. "
از کجا به این رسیده اید ؟ ما که اصلن صورت مرد را نمی بینیم !! کدام خاموشی . مگر عکسهای دیگر کلام یا موسیقی دارند ؟ مگر عکسهای پرتره دیگر حرف می زنند ؟ که این مرد می زند . آیا باز برداشت های شما شخصی و نامرتبط نیستند ؟
بگذریم . اینک در پایان متن خود می گویید :
" یقه ی لباس هم البته از پشت، گویی که دهان گشوده و نیمی از این موهای چون امواج را در خود فرو بلعیده است. این نکته را نیز میتوان از چشم اندازی دیگر دید و پژوهید. "
نمیدانم چرا تا پایان نوشته خود این یقه را ندیده اید ؟
آیا عکسی که نشانه هایش انقدر ضعیف و نامرتبط است عکس خوبی است ؟
و در پایان از همه نوشته های خود این جمله شعاری را که سرلوحه همه نوشته های دیگرتان نیز هست ، استخراج کرده اید :
"آری، همیشه نگاه و حالت چهره و اندام ما نیست که سخن می گویند. گاه چند تار مو اینهمه داستان در خود نهفته دارد! "
باز برداشت شما انقدر نامحتمل و شخصی است که هیچ ارتباطی با عکس مورد نظر ندارد .
اگر داشته باشد چه ؟
خب اگر چنین است پس هر بچه ای که شاتر دوربین را نیز ناخواسته فشار دهد یک هنرمندی است قهار که چون لابد پرزهای فرش را می توان بسیار معنادار دانست .
جملات شعاری دیگری چون " جهان ما جهان معناست " نیز از همین دست شعارهایی هستند که شاید به طور کلی و خارج از موضوع درست باشند ، اما به هیچ وجه به موضوع مورد بحث ربطی ندارد . اگر اینطور باشد که همانطور که گفتم از هر تصویری باید بگردیم و هنر استخراج کنیم .
تصور از هنر این است که باید در چارچوبی درست و زیبا و منطقی از کلام و یا نشانه های بصری یا تصویری یا آوایی یا ... استفاده کند که این نشانه ها معنادار باشند . وگرنه چه چیزی سعدی را سعدی می کند و یک دیوانه را که کلمات را همینطور کنار هم می چیند ، یک دیوانه ؟؟!
و آیا سعدی ها بسیارند ؟
هر کسی که از زبان فارسی استفاده می کند و از صنایعی چون تشبیه ، مجاز ، استعاره ، آیا کلام اشان ارزش هنری و ماندگاری دارد ؟؟
و در پایان . خود شما به درستی منظور مرا بیان کرده اید . بله . از نظر من نوشته های شما نقد نیستند .
جناب آبایی هم به درستی و رک این را گفتند .
من هم .
حالا اینها چه هستند ؟ کلامی شیرین با الهام از یک اثر هنری . اما نه یک نقد اصولی و منطقی . چون هیچ یک از نقاط قوت و ضعف اثر را شناسایی نمی کند . چون یک سره تمجید و تملق اثر است .
چون به شدت شخصی است و از هیچ راهکاری عمومی و شناخته شده استفاده نمی کند .
چون نمیگوید چرا به این برداشت رسیده ؟ بلکه تعریف و تمجید و ثناگویی می کند .
و توصیف نمی کند چرا از نظر او این عکس خوب است یا بد ؟ معیارهای ارزیابی او چیست ؟ بر چه مبنایی و بر چه اصولی به این برداشت رسیده ؟ و دیگران چگونه می توانند از همان راه ها به همان نتایج برسند ؟
بلکه چون خود به معنایی از پیش اعتقاد دارد مثلن " جهان ما جهان معناست " می کوشد آن را به زور در هر چه می بیند و یا می شنود بچسباند .
دوستان برای مطالعه بیشتر منظورم دقیقن پست 4 این گفتگوست :
http://forum.akkasee.com/f120/t19002-4.html
پس فلسفه وجوديه اين تاپيك نقدچيست؟ انها كه دانشش راندارندننويسندوانها هم كه تحصيلات دارند منابع محدود ودانش ناقص، پس نقدايشان هم مشكلداراست!؟؟ پس اين تاپيك برايم سوال شد براي كيست؟ براي همان مثلا چار-پنج نفرهميشگي؟
ببين احمدجان ، اين نظرمن هست واگه نادرست يا درسته كه ديگه بماند. من فكرميكنم كساني كه. انقدر اطلاعات دقيقي از نقدو عكاسي دارندكه حتي رفقاي دانشگاه رفته نيزبه ازايشان عقب باشند، معمولا وبلاگ،فتوبلاگ، سايت وهمچين چيزي دارنديا در سايتهاي مخصوص نقداگرباشدو... قلم ميزنند واينجا كمتر مي ايند. كما اينكه نامداراينچنيني هم تا به حال نديده ام در اين تاپيك! بنابراين به نظرمن اينجا محل يادگيري ست. وشما و تعداد زيادي از بچه هاي اين فروم صاحب دانشند. نگوييدنيستيد!اينقدركه جلوي اشتباهات در نقد و اشتباهات در برداشت نادرست از بعدفني عكس يا بحث منطقي عكس را متوجه بشوند، را داريد.
پس هركسي كه علاقمندبه نقداست ميتوناداينجا يادبگيرد، نه اينكه نيم صفحه مطلب نادرست بنويسد، كه براي اغازبا برداشتهاي سه-چهارخطي ويامشاركت در فهم نقدونوشتهاي گنگترنيز...
به هرحال من قصداثبات حرفهايم رانداشتم احندجان، فقط نظرم رادادم. جدلي نيست شايدسخنان شما با هدف ايجاداين تاپيك بهتر جورباشد. جناب دكتر بهتر ميدانند.
ماهم ارادتمنديم به خدا.
ازهمه هم براي اف تاپيك عذرخواهي ميكنم هدفمان خيرخواهانه بود به علي...
جناب کوروش
نخست اینکه بهتر بود در همان تاپیک شماره ی سی و هفتم می نوشتید.
اما نقد نوشتن بر نقد، آرامش خاطر و تسلط بر اعصاب و هدفی والا می خواهد، نه اینکه کسی برای سرکوب کردن و ضربه زدن به کسی، قلم در دست بگیرد یا به اصطلاح امروز: پشت کیبورد بنشیند.
می گویید چه ربطی دارد؟ ربطش این است که چیزهای بی ربط و دشمنانه می نویسد و سخنش بی ارزش می شود.
شما سخنی را که بارها با بیانهای گوناگون گفته ام، نخوانده اید و اکنون در مقام پاسخگویی به آن برآمده اید!
من کجا گفته ام که موهای آن مرد، یال اسب یا موج دریاست؟!
این بدیهی و آشکار است که این عکس، نمایی بسته از موهای پشت سر یک انسان است که بخش بزرگی از عمرش را سپری کرده است.
سخن بر سر این بود که پیچش موها و حالت آنها، اشکالی را به ذهن می آورند که یال اسب و موج دریا یا آبشار، از همه ی این اشکال قویترند.
من نشانه ها را دنبال کردم. ضمن اینکه پافشاری من تنها بر این همانندی ها نبود.
من در نوشتار خود، شخصیت مبهم و رازآلوده ی یک انسان را در پیچش موهایش به نظاره نشسته بودم.
عناصر محدودی در تصویر، نمایان بود و بیننده، چاره ای نداشت که یا چون شما بگوید به علت کمبود این عناصر، عکس را باید باطل بخوانیم و یا چون من از همان عناصر محدود، بهره بگیرد و بکوشد بیشتر ببیند و بیشتر بداند.
آنچه که در این انسان، نهفته بود (در کادر نبود) همه ی آن راز و رمزی بود که بیننده را به بیشتر دیدن و اندیشیدن، ترغیب می کرد.
بیننده می خواست به همین عناصر موجود و اندک، چنگ بزند و به دانسته ای برسد، به احساسی برسد.
و من به این احساس رسیدم و آن را برای دیگران تشریح کردم.
برخلاف شما حکم صادر نکردم که این تصویر می خواهد این را بگوید و بس!
اما شما که به عکس در تمام زمینه ها نمره ی منفی داده و به تشکر چند نفر دلگرم بودید، سختتان بود که ببینید من توانسته ام از عکس، چیزی بیرون بکشم و به چیزی برسم.
آیا نقد من جای شما را تنگ کرده بود و یا از تعداد تشکرهای شما می کاست؟! از چه می هراسیدید؟!
مگر نمی گویید که تعداد تشکرهای شما بیشتر بود؟ پس نگرانی تان از چه بود؟!
بقول خودتان نشانگر حرف درست، تعداد تشکرهاست و سهم شما بیشتر بود. یعنی بقول شما همه نادرستی سخن من را دانسته بودند! بسیار خوب، پس از این بابت نمیتوانست نگرانی وجود داشته باشد که مبادا سخن نادرست من همه ی کاربران را با خود همراه کند و به سراشیبی سقوط ببرد!
نگرانی شما تنها از این بابت بود که می دانستید و هم اکنون نیز می دانید که در سخن و نگاه من به عکسها، نکته هایی هست که درخور درنگ و اندیشیدن می باشد و شما این را بر نمی تابید. انسان در برابر هیچ و پوچ که اینهمه موضع نمیگیرد و جوش نمی زند و گریبان نمی دراند!
اما اگر می خواهید در مورد عکس سی و هفتم باز هم نظر مرا بدانید، به همان تاپیک مراجعه بفرمایید و آن همه نوشته ای را که سرسری و با پیشداوری از آنها گذشته اید، درست و دقیق بخوانید.
اینکه انسان، ارزشمندترین است شاید برای شما شعار و یا سخنی بیهوده و موضوعی برای به سخره گرفتن باشد. اما برای من نه!
ناگفته نماند که این پاسخ را نیز برای دیگران نوشتم و شما بهانه بودید. اما دیگران بیش از این نیاز به درک بدیهیات ندارند و نوشته ها خود گویا هستند.
چه خوب که آدرس تاپیک مربوطه را هم گذاشتید.
.
!!!!!
;-) :::whistling:::
دوست عزیز اشتباه تصور نکنید . برای من واقعن مهم نیست که شما چه می اندیشید ؟ چون سطح و بار کلام شما و طرز تفکر شما تا الان کاملن برای من محرز شده . همینطور با مطالبی چون " با من مشکل شخصی دارید " و از این دست جملات و تعبیرها: " نگرانی " !
یا اینکه من اصلن هدفی نمی بینم که بخواهم تیری بیاندازم .
شما تا ابد فرصت دارید هر چه می خواهید بنویسید . چون من تکلیف ام روشن است و آنچه که باید می دانستم را می دانم . فقط توضیحی بود برای دیگر دوستان . ضمن اینکه بیش از این نیز بر عهده آنهاست و قضاوت با ایشان است .
من فقط خواستم به دوستان بگویم که چرا این جا دیگر بار مثبت ، دستکم برای من ندارد و در پست قبل به تفصیل نوشتم . و چون دیدم که برای برخی از دوستان ، ممکن است سوتعبیر ایجاد شوم ، و اصرار خودتون بر نوشتن نقد ، نقدی بر کلام شما نوشتم . ضمن اینکه بله . کاملن موافقم و پیشنهاد می کنم دیگران نیز آن پست را بخوانند .
دیگر بیش از این صحبتی باقی نمانده .
تجربه نشان داده که این بحث ها به کجا می انجامد .
http://forum.akkasee.com/attachments...2-_r9c2718.jpg
در مورد عکس، دوستان نوشتههای جذابی نوشتند.
عکس، نمونه خوبی است از تکثر. تکثر در قاب، تکثر در تصویر، تکثر در مفهوم. عکس در عکس. قاب در قاب.
عکس نمونه خوبی است از اعوجاج در واقعیت. تغییر شکل. تغییر ظاهر اشیاء و آدمها.
عکس نمونه خوبی است از ایجاد ابهام در واقعیت. ایجاد کنجکاوی در مخاطب
عکس نمونه خوبی است برای روایت. روایت داستان. داستانی که دوست داریم بسازیم.
عکس نمونه خوبی است از ستایش عکاسی. ستایش لحظهها. ستایش ثبت. لحظاتی که منجمد شده اند چه برای آنها که در عکسند و چه برای ما که آنها می بینیم.
عکس نمونه خوبی است از ارتباط چشمی مستقیم بین سوژه و ما. این ارتباط چشمی اما ویژگی خاصی نیز دارد. سوژهای که دست به دوربین است و ما را می نگرد. بهت و تعجب. سوژه ای که خود شکارچی لحظه است و شکار شده است. شاید مهمترین جزء عکس باشد.
.....
عکس فوق کاری است از دوست عزیز، فرساد غفاریان. فرساد دید خوبی دارد و این دید خوب در عکسهای او خود را نشان میدهد. برای او آرزوی موفقیت دارم.
......
در مورد بحثهایی که بین دوستان درگرفته است، واقعا خودم را در حدی نمیبینم که بخواهم حرفی بزنم. نه از لحاظ نظری و نه چیزهای دیگر. دوستان خود صاحب تعقل هستند و بالاتر از من. فقط امیدوارم
این بحث ها باعث دلگیری طولانی مدت نشود که همگی تنها برای یک علاقه مشترک در اینجا جمع شدهایم.
امیدوارم که باز هم باشید و در مورد عکسهای آینده نیز به ما بگویید.
سلام
ممنون از آقای روشن عزیز بابت لطفی که دارند و عکسی از عکس های من رو جهت نقد انتخاب کردند. و تشکر فراوان از دوستان عزیزی که نقدهای خوبشون رو با من و دوستان دیگر به اشتراک گذاشتند.
و اما در مورد عکس:
محل عکاسی جایی شبیه به یک گالری آثار هنری در خیابان استقلال استانبول هست. جای عجیبیست و من از آخر نفهمیدم که چیست!! همیشه دیوارها خالیست ولی دفعه آخری که دیدم و این عکس رو گرفته بودم دو سه تا قاب خیلی بزرگ که اگر اشتباه نکنم مرتبط با مسائل تاریخی استانبول بود بر روی دیوارها نصب بود. در وسط سالن و درست مقابل درب ورودی اون این طلق های شیشه ای به سقف نصب شده و در حال چرخش هست. رفتم و از جلوی در چند تا عکس از آنها گرفتم و کنار که رفتم دیدم با این کارم توجه مردم رو به اونها جلب کردم و چند نفری جهت تماشا و گرفتن عکس جمع شدن! اونجا بود که به ذهنم رسید که کمی عقب تر از جمعیت بایستم و از انعکاسشون در این طلق ها عکس بگیرم. و نتیجه کار این شد که میبینید. البته همینطور که دوستان میدونند خیلی علاقه ای به سیاه و سفید کردن عکس ها ندارم و اکثر عکس هام رنگی هستند. در مورد این عکس به علت انعکاس های مختلف عکس رنگی خیلی شلوغ بود و وایت بالانس ها هم در قسمت های مختلف عکس یکسان نبود. این شد که تصمیم گرفتم که عکس رو سیاه و سفید کنم.
یکی از نکاتی که به نظر خودم در این عکس وجود داره و خیلی به عکس کمک کرده ایجاد شدن انعکاس ها در طلق ها و در نتیجه ترکیب شدن انعکاس ها با هم هست. مسلما اگر به جای طلق ها، آینه قرار میداشت چنین تصویری خلق نمیشد.
کیاوش عزیز
عرض بنده این نبود که کسی ننویسد جز آنها که صلاحیتشان احراز شده باشد...
همه بنویسند...خیلی همه خوبه...هرچی بیشتر بهتر...اما پرت از موضوع نباشه...اگر در هر نوشته ای یه دیدگاه تازه وجود داشته باشه و از زاویه جدیدی به عکس نگاه شده باشه،خیلی هم عالیه...
اما متاسفانه اینطوری نبوده...
در مورد اینکه اهداف این تاپیک چی بوده هم بهتره خود جناب روشن توضیح بدن...
اگر به قول فرمایش شما این تاپیک آموزشیه،آیا ما نباید انتظار آموزشی درست داشته باشیم؟
مطالبی که در تاپیک نقد ارسال میشن،آیا حداقل ویژگیهای یک نقد استاندارد رو نباید داشته باشن؟
کاربر تازه کاری که به مطالعه این تاپیک میپردازه،راجع به نقد چه تصوری میکنه؟نقد درست چیه؟
اتفاقاً به نظرم این سوال ، سوال خوبیه!ماهیت وجودی این تاپیک چیه؟
قرار فقط یه خلأیی رو در فروم پر کنه و همین ده بیست نفری که به این مباحث علاقمندن رو سرگرم کنه و مجالی باشه برای بروز توانمندیهای ادبی!؟ ؛ یا قراره در کنار اینها بار آموزشی داشته باشه و باعث بشه از غور در این مباحث لذت یادگیری و آموختن در باب عکاسی رو هم ببریم؟
درود بر همه دوستانی که در این تاپیک قلم میزنند که تقریبا همیشه عضوهای ثابتی هستند
به عقیده من این بحث ها اگر کمی شخصی نشود بسیار هم با ارزش و سودمند هست
و ما را در بهتر نقد کردن یاری می دهد .... حداقل من در خودم کمی شاید پیشرفت رو حس کردم ;-) البته بسیار اندک ولی دوستان هربار بهتر قلم میزنند و زوایای بیشتری را بررسی می کنند و این خود به خاطر نقد بر نقد است .... و همین بحث ها
البته شخصی کردن بحث ها و برخود گرفتن شاید درست نباشد
من خود به شخصه بر تمام صحبت هایی که در این تاپیک میشود و این بحث ها را داغ می کند تشکر می گذارم ، و اعتقاد دارم اگر همین بحث ها نباشد و اختلاف نظرات پیشرفتی حاصل نمیشود
من خود در پایان هر هفته بعد از صحبت های جناب روشن دوباره نقد ها را از اول می خوانم تا ببینم به چه نکاتی اشاره شد و به چه نکاتی اشاره نشد و صحبت های من چقدر به عکس نزدیک بود یا دور
به عقیده من تمام دوستان در هر هفته نکته ای یا چند نکته از نکات عکس را به صورت مشخص یا به صورت غیر مستقیم بیان می کنند .... حال من ممکن است برداشتم از صحبت های دوستان دیگر طوری باشد و دوستی دیگر طوری دیگر این اشکالی ندارد و خوب است که مطالب باز شود ولی بر خود گرفتن زیاد جالب نیست
این که هر کسی شیوه خاص خود را برای نگارش دارد و این بسیار هم خوب است
کورش عزیز به نظرتان کمی تند نمی روید ?
حامد عزیز ایا بیش از حد به دوستان بی اعتماد نشده اید ?
در همان عکس خودکشی ایا خیلی از دوستان کل عکس را زیر سوال نمی بردند ? و در عکس پشت مو lol ایا من عکس را زیاد بزرگ نکردم ?و عکس های دیگر ..... خب تمام اینها بر اندوخته های هرچند اندک من افزود و این خوب است
اینکه کورش عزیز بگوید من دیگر نمی نویسم حامد عزیز دلگیر باشد و.....ایا به این تاپیک که بسیار پر بار نیز هست کمک خواهد کرد یا بیشتر از پیش این تاپیک را محدود تر و بار یادگیری ان را کم تر
به عقیده من دوستان در اخر همیشه نظرات دکتر روشن رو یک باربا نظرشون مقایسه کنند دیگه انقدر جنجال ندارد ...همیشه قرار نیست نقد یا نظرمان درست باشد ....
با تشکر از شما
بسیار خوشحالم در این تاپیک می توانم بنویسم که دوستانی چون شما در ان قلم میزنند
سلام دوستان و اساتید عزیز
یه چالشی در ذهنم به وجود اومده مدتها که در جمع های متفاوت ( عکاسان حرفه ای و غیر حرفه ای )مطرح کردم و خیلی دوست دارم حالا که بحث اون پیش کشیده شد٬ اینجا هم بپرسم و نظر شما را هم بدونم.
من نه عکاس حرفه ای هستم و نه تحصیلاتی آکادمیک در این زمینه دارم جز مختصر اطلاعاتی که پله اول هم محسوب نمیشود.
هدف از عکاسی چی هست ؟ مگر نه این که عکاسی را ماهیتا جزء هنرها میشه دسته بندی کرده ( مسلما منظورم نادیده گرفتن علم و تخصص عکاسی نیست٬ هر هنری علمی و دانشی میطلبه) و مگر نه اینکه عکاس را میشه هنرمند نامید . لطفا منو تصحیح کنید اگر اشتباه میگم .
همونطور که یه هنر مند دوست داره یه منظره را به تصویر بکشه و نقاشی بکنه٬ به هر دلیلی شخصی که در ذهنش هست ٬ به همون دلایل هم دوست داره یه لحظه را ثبت کنه . من فکر میکنم اون چیزی که باعث میشه ما در اولین نگاه انگیزه پیدا کنیم که صحنه ای را ثبت کنیم حسی هست که به هر دلیل ما را درگیر اون لحظه خاص میکنه . یا معنای نهفته در اون صحنه٬ یا اشکال٬ یا رنگ٬ یا زیبایی خارق العاده٬ یا خاص بودن . . . و بعد هم اگر بتونیم حسی را که دوست داشتیم در عکسمون به بهترین نحو ممکن ثبت کنیم از عکس لذت میبریم.
من میخوام بدونم قبل از فشردن این دگمه ما واقعا جذب اصول علمی اون صحنه خاص میشیم بعد به این فکر می افتیم که راستی چه منظره قشنگی ؟
بله برای اینکه بهترین نتیجه را داشته باشیم سعی مکنیم تا جایی که ممکنه مهارت و دانش عکاسیمون را بالا ببریم تا بهترین اثر را ارائه بدیم . اما آیا از روش معکوس عکاسی باید کرد ؟ میشه عکاسی را از حس و لذت تهی کرد ؟
چرا این را گفتم . توی صحبتهام با یک سری از عکاسان حرفه ای که روزی عکاسانی آماتور بودند . این جمله را شنیدم : قبلا با لذت عکس میگرفتم اما هر چه پیش رفت و با اصول باید و نبایدها مواجه شدم لذتم در عکاسی کمتر شد و اونقدر دربند اصول شدم که اصل که لذت عکاسی هست رنگ باخته٬ و دیگه دوست ندارم عکاسی کنم ٬ دیگه دستم به دوربین نمیره . . .
درصدی از دوستان هستند که شم عکاسی خوبی دارند اما از وقتی با اصول آشنا شدند دیگه عکسهاشون رنگ و بوی قدیم را نداره . حس نداره ! ! !
تا چه حد این اصول باید بر عکس غلبه پیدا کنه؟ آیا اشتباه میکنم که این اصول باید در خدمت عکاسی باشند و نه عکاسی در خدمت اصول ؟
بعضی وقتها اونقدر این اصول پرنگ میشه که خود عکاس و سلیقه عکاس و حس عکاس به کلی نادیده گرفته میشه.
همیشه همه عکسها در دنیا قرار نیست در معرض صرفا عکاسان حرفه ای اصول مند قرار بگیره . درصد بسیاری از عکاسها برای عموم و برای مخاطبان متفاوت ثبت میشه . آیا این درصد بسیاری از مردم از دریچه ای علمی و با دیدگاه یک عکاس اصول مند به عکسها نگاه میکنند؟
(در کل بحث منظور من نایده گرفتن اولیه اصول که به بهتر شدن عکس کمک میکنه٬ نیست )
ممنون که منو از دیدگاه های زیباتون بهره مند میفرمائید.
درود بر شما
در واقع ذوق و علاقه به اعتقاد من بهتر است در کنار اصول باهم ترکیب شوند
البته نه اینکه اصول جای علاقه را بگیرد و یا علاقه مانع یادگیری
در واقع این اصول طوری باید با تمرین و تکرار در ما باشد که در هنگام ثبت عکس باز همان لذت گذشته را ببریم فقط با این تفاوت که پس از یادگیری و میل به سوی حرفه ای شدن این اصول به صورت ناخوداگاه در ما باشد ، لازم نیست هربار که دوربین را می گیریم تمام اصول را از ذهن بگذرانیم یا هر بار به ان فکر کنیم بلکه باید طوری شود که این اصول در ما مانند همان ذوق که باعث می شود برخلاف دیگران دوربین در وست بگیریم و با وقایع روبرو شویم درونی شود
سرکار خانم مطهر
سلام
اولاً نفهمیدم چطوری از دل مباحث مطروحه اخیر این سوال به ذهنتون رسیده :think:;
اما چیزی که فکر میکنم میشه در جواب شما عرض کنم اینه که : فرق هست بین یک عکاس و یک هنرمند . بین یک نقاش و یک هنرمند . بین یک نویسنده و یک هنرمند .بین یک بازیگر و یک هنرمند و الی آخر...
هنرمند ، کسیه که خالق هنر باشه . آیا همه عکاسها یا نقاشها یا موزیسینها یا... خالق هنر هستند ؟
کسی که مؤلف باشه ، در رشته خودش ، و تولید هنر کنه ، هنرمنده .
حالا در مورد عکاسی قضیه یه مقدار حساستره . راه رفتن روی لبه تیغه . از وقتِ دیجیتالی شدن عکاسی ، این حساسیت بیشتر هم شده . دیگه حتا تکنسین دوربین بودن هم ارزشمند نیست . و بدین ترتیب چگونه عکس گرفتن کم اهمیت و از چه و چرا عکس گرفتن از همه چیز مهمتره .
صرفاً حس داشتن برای عکس گرفتن کافی نیست تا شما بتونید عکسهای خوبی بگیرید...عکسهایی که علاوه بر خودتون در بقیه هم حس مثبت ایجاد کنه ، قبل از هر چیز نیازمنده تفکره . عکاس به عنوان یک هنرمند باید قبل از فشار اون دکمه تفکر کرده و اندیشیده باشه . نه دقیقاً قبل از اینکه دکمه رو فشار بده...قبلتر...زمانهایی در تنهایی...زمانهایی که به دنیای خود و دنیای بیرون مرتبط باشه...
عکس هنری ، ورای اون عکس قشنگه اس که خیل عظیم عکاسان آماتور بهش علاقمندن . سونتاگ میگه :
"در جريان دهه هاي اوليه عكاسي،از عكسها انتظار ميرفت كه تصاويري آرماني يا ايده آليزه باشند.در حال حاضر نيز كماكان هدف بخش اعظم عكاسي آماتوري همين است و از نظر آن،عكسي زيبا به معناي عكس چيزي زيبا،مانند يك زن يا غروب آفتاب است."
شما تاریخ عکاسان جهان را مطالعه کنید ، چه کسانی ماندگار شده اند و چرا؟ مهمترین چیز در ماندگار شدنشان ، خط فکری ایست که در تصاویر خود دنبال کرده اند ، نه صرفاً عکسهای زیبایی که گرفته اند .
اینکه برخی بعد از مطالعه مباحث نظری دچار این رکودی که شما اشاره کردید میشن،بخاطر اینه که از طرفی همینطوری حسی عکاسی کردن دیگه راضیشون نمیکنه ، و از طرفی هم اون قدرت آفرینندگی لازم رو نداند...
باقی یقایتان
ولی وقتی عکسها را به قضاوت میشینیم بیشتر از اون چیزی که باید روی اصول تاکید میکنیم و در واقع سوژه مد نظر و خود عکس که موضوع اصلی هست خیلی کمرنگ میشه.
در بسیاری از عکسها به خصوص عکسهای ماکرو یا طبیعت وحش و ... شما یه سری بزنید بر اساس همین اصول٬ عکسها اکثرا شبیه هم شده . اگر فردی کمی کادرش را باز میگیره یا چیزی اضافی در کارد کمی خودش را نشون میده مورد اعتراض واقع میشه . من فکر میکنیم این اصول اونقدر مثل یک آنالیز گر جلوی چشمها را گرفته که نمیذاره خود عکس را ببینیم . شاید اگر بیننده یک کامیپیوتر باشه در تشخیص سوژه دچار سردرگمی بشه٬ اما واقعا ما به عنوان یک انسان هم نمیتونیم به خاطر کادری باز سوژه را تشخیص بدیم ؟ آیا واقعا لزومی برای چنین کادر بندی ها خفه و بسته ای هست؟
اون عکاسی که به عنوان مثال عکس یک پرنده در فضایی زیبا را شکار کرده٬ واقعا با اون کادر بسته تونسته آزادی و باز بودن اون فضا و حس و حال و هوای جایی که پرنده بوده را٬ در عکس هم نشون بده ؟
اینها همه یک مثال بود . و به این معنی نیست که من اون عکسها را دوست نداشتم . اکثرشون را هم لایک زدم . اما اگر یک نگاه گذار به کل عکسها بندازید به خصوص هر چه به صفحات جدید نزدیک میشه میبینم همه داره یک شکل میشه . اگر اسم عکاس را نبینیم انگار اکثرش را یک نفر با سبک خاص عکاسی و کادر بندی گرفته . آيا اینها همه به خاطر اصرار شدید بر یک سری اصول خاص نیست که عکسها را به این سمت سوق داده ؟
مثلا آیا اینجا این کادر باز واقعا لطمه ای به عکس زده ؟
http://500px.com/photo/5686519
اینها همه سوالاتی هست که در ذهن من هست و به عنوان اعتراض بیان نکردم صرفا برای برطرف شدن علامت سوالهای ذهنم دارم با شما دوستان در میان میذارم
شاد باشید و سلامت
ممنون ٬
عرض کردم خدممتون چالشی هست که مدتیه توی ذهنم شکل گرفته . و از اونجایی که در نقد٬ بر اصول تاکید بسیار میشه٬ از این لحاظ گفتم که مطرح کنم . اگر جای مناسبی مطرح نشده بفرمائید تا دیگه ادامه ندم .
ممنون از توضیحات خوبتون. فقط موردی که هست این که من هم نگفتم عکس را باید از اصول تهی کرد و فقط به حس عکس قشنگه چسبید که اینچنین کلامی به کار بردید. من هم اشاره کردم عکاس میخواد معنا و . . . را به ببیننده منتقل کند . سوالم این بود که آیا عکسی که تا حد زیادی در بند اصول شده و خالی از حس میتونه تعریف و ایده آل یک عکس خوب باشه؟
شاد باشید و سلامت
درود
دوست عزیز البته شما درست می گویید ولی شاید خیلی از عکسها شبیه به هم باشد در تاپیک هایی مثل ماکرو ،حیات وحش و ...... اما .....بگذارید امایش را در اخر توضیح دهم
احمدجان لپ مطلب را ادا کرد ... البته شاید جور دیگری باید به این مطلب نگاه کرد ،تمام افرادی که در عرصه های هنری گام بر می دارند به نوعی هنرمند هستند اما شاید معدودی هنر افرین باشند ... در یک فیلم شاید بیش از 10 بازیگر برای میانگین حضور داشته باشند و 50 نفر عوامل صحنه و تنها یک نفر است که کارگردان و خالق اثر هست .... برای اینکه بتوان قواعد را شکست باید اول بتوان به خوبی اون اصول را فراگرفت و اجرا کرد تا بتوان ان قواعد را شکست ...اگر شاید البته خیلی از عکسها در بعضی از تاپیک ها مشابه هست به خاطر این هست خیلی از دوستان مثل من هنر اموز هستند و داریم مشق می کنیم و تءوری ها را دوره می کنیم و شاید یکی از دلایل ان باشد و البته اساتیدی هم هستند که همیشه الگو برای دیگران بوده اند....
البته خود رعایت نکات و اصول نیز منجر به ثبت تصاویری زیبا خواهد شد و خلاقیت انجا شکل می گیرد که بر پایه این قواعد اثری خلق شود که شاید به نوعی قواعد کلی را در هم شکند
ببینید ، عکس خوب عکسی که هر دو ویژگی رو همزمان داشته باشه...
مثلاً عکسهای انسل آدامز،به شدت تکنیکی هستند . چه در موقع عکسبرداری و چه در تمامی فرایند چاپ در تاریکخانه،آدامز با وسواس بسیار زیاد روی فرایند عکاسی کنترل داشته...
اما چیزی که عکسهای ایشون رو ارزشمند میکنه ، فرای این ظرافت تکنیکی ، تألیف و تعریف خاص تصویریه آدامز از طبیعت ـه .
پس هر دو کاملاً لازم ملزوم همدیگه هستند .
در مورد اینکه تکنیک باید چه نقشی در عکاسی داشته باشه،یاد نظرات برسون افتادم :
نقل قول:
به اعتقاد وی تکنیک مقوله ای نیست که عکاس بخواهد با آن چالش داشته باشد ، فقط باید ابزاری مناسب با کار خود برگزیند و آنقدر با دوربینش اُخت باشد که تنظیم کردن دوربین برایش به سادگی و روانی تعویض دنده خودرو باشد . تکنیک باید در خدمت القای هرچه بهتر محتوا باشد . از نظر او اندیشیدن در باب نگریستن بسیار مهمتر از پرداختن به ریزه کاریهای تکنیکی است .