چهل و دومین عکس برای بررسی، تحلیل و نوشتن:
در هفته داغ تابستانی پیش رو، منتظر خواندن نوشتههای شما در تحلیل این عکس هستیم...
Printable View
چهل و دومین عکس برای بررسی، تحلیل و نوشتن:
در هفته داغ تابستانی پیش رو، منتظر خواندن نوشتههای شما در تحلیل این عکس هستیم...
در برخورد اول بلافاصله یاد فیلم "خانه سیاه است" فروغ فرخزاد افتادم که در بخشی از آن نام روزهای هفته با لحنی پرملال با صدای فروغ روی تصویری که در آن جذامی ها بی هدف با دلمردگی در انتظار مرگ در کنار دیواری در جذامخانه مسیر مستقیمی را می روند و برمی گردند، دکلمه می شود.
عکس بی تردید در دسته عکس های شاعرانه می گنجد، کادر بندی و چیدمان عکس به نظرم بی نقص است: کادر و سوژه اصلی (جنازه) هردو افقی هستند که بیانگر سکون و بی تحرکی است. سیاه و سفید بودن عکس و کنتراست نسبتاً کم بخش عمده آن نیز به بیان این مفهوم کمک می کند.
پرده کثیف، مندرس و محقر که به جای پنجره، دیوار ترک خورده، خاکستری و کثیفی را تزئین کرده است، و بر روی دیوار روزهای هفته (به نشانه طول عمر) نقش بسته که بزرگترین و پررنگ ترین آنها جمعه (مرگ) است. زندگی کوتاه و بی معنی است و همین زندگی کوتاه نیز در زمینه خاکستری چرکی آغاز می یابد و به پایان می رسد تنها بخش نسبتاً سفید و تمیز عکس کفن جنازه است (شاید آسودگی و رهائی تنها در مرگ نهفته است؟)
درود
عجب تصوير پرازمعنايي!! ، ميتوان خطهاي زيادي نوشت ، به اندازه همه روزهاي زيادي كه ان جسد گذرانده ...
دراولين نگاه به اين تصوير سوررئال ، كلمات اشنايي به ذهن ميرسد ؛ حبس ابد ، انتظارپوچ ، گذر زمان ، و...انگار اينجا زنداني ست كه براي زنداني شمارش روزها تا ازادي ثمري نداشته اخرش.
اما خوب كه نگاه ميكنم ، تعقل بهتري كه ميكنم وارتباط ميدهم زواياو المانها را ، در داشته هاي ذهني ام اما، اثري از زندان نميبينم. بله اين تنها ارتباطش بازندان شايد ، تشبيه زندگي بسياري با زندان باشد.
معني ساده اش ميشود روزمرگي.
زندگي بسياري ازما انسانها والمانهايي كه به زيبايي همه چيزرا تعريف ميكنند؛ نمايي از پنجره ، كه المان ونشانه اي از محل زندگي همه انسانها در گذرزمان ست. گرچه همين پنجره خودبه تنهايي فراوان معني دراين تصوير به ذهن ميدهد. پنچره هايي كه برايمان بازبودو بي پرده مارا به جهان پيرامونمان رهنمون ميكرداما، بي توجه به اين بي پردگي ، تنها روزهايمان را گذرانديم تامرگ.
مرگ ؛ كه زيباترازين دراينجا به ذهنم نميرسد كه بشودتصويرش كرد. بعداز گذر تمام عمر تنهاچيزي كه مانده براي ادمي، ميزي فرسوده وتكه پارچه اي ست كه تاخاك همراهي مي كند.دركنارديواري فرسوده ...
پرده؛ كه بازاست ، به نوعي اين بازبودن براي من ، بازبودن مسيرهاي زندگي در گذر زمان ست.
وميز؛ وجمعه كه به خطي درشت تر نوشته شده ؛ روزهاي زيادي كه درخواب بوديم. تنها شنبه راجمعه كرديم ودرخواب بوديم ، به سياق جمعه ها. شايداگر جسدبرزمين بود اين معني دورازذهن ميبود. اما ميز، معناي خواب را به ذهن متصل ميكند.
دركل اين تصويرانقدر واضح، پرازمعني وراستگوست كه به نظرم اشتباه ميكنم؛ شايدسوررئال نيست. شايد رئال ست.!!؟ حقيقتي هميشه ازيادرفته درباره مرگ.
پ ن- ازاقاي دكتر براي اين انتخاب زيبا كه همه دوستان را ميتواند ترغيب به نگارش كند تشكرميكنم. واگردرباره سبكها وهرموردديگراشتباه نوشته ام،خوشحال ميشوم يادم دهيد. ممنون
درود
تصویر بسیار پر معنی و زیباییست ، اما زیبایی بس عمیق که شاید هرکسی را در خود فرو می برد ، جدا از کادر و خطوط و انتخاب زاویه و .... غیره که بسیار با تفکر انتخاب شده اند فصای تصویر بسیار عالی انتخاب شده و تک تک عناصر بدرستی انتخاب و در جای خود قرار گرفته .... تصویری از مرگ ..... حقیقتی که با تمام ابعادش در این تشویر به خوبی و با ظرافت به ان پرداخت شده....تصویر در عین سادگی و بی الایشی کامل است ...پرسپکتیو در روزهای هفته بسیار زیرکانه انتخاب شده
روزهای هفته که گدر زمان و شاید عمر و دوران زندگی مان هستند که از شبه یعنی اعاز که کوچک است و تا سه و چهارشنبه که میانه راه و شاید بلوغ مان است که و دوباره کوچک شدن کلمه پنج شبه که شاید اخرین دوران یعنی کهن سالی و جمعه تمام.....استفاده از المان روزهای هفته به خوبی یاداور زندگی هروزه ما نزز هستند که هر هفته وزن سیکل توسط ما طی می شود و ارروز مرگ نزدیک تر به ما و ما دورتر از مرگ .... دیوار ترک خورده در پشت که شایدصفحه زندگی مان بوده که سالهای زندگی ما و خاطرات و کارهایمان بر ان نقش بسته شده..... فضای تاریک و سرد وسیاه و سفید ریشه در باورهایمان از مرگ دارد و ترس ما از مرگ است و پرده ای باز که می توانست بسته باشد اما در واقع دارد به ما می گوید هنوز این نمایش به پایان نرسیده و همچنان به نوعی دیگر و در جایی دیگر ادامه دارد ......
پ.ن:بی اختیار با دیدن این تصویر کمی گونه هایم تر شد جدا از خوب بودن یا نبودن تصویر صمیمانه از عکاس این اثر تشکر می کنم چون مرا عمیقا در خودم فرو برد و بار دیگر مرا به فکر وا داشت و شاید تجدید نظر در خودم
ممنون از همه شما
اسرار ازل را نه تو داني و نه من
وين حل معما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده ؛ گفتگوي من و تو
چون پرده بر افتد ؛ نه تو ماني و نه من
سوژه تقریباً در یک سوم پایینی تصویر قرار گرفته. کلمه جمعه در وسط کادر قرار گرفته و البته پنجره که از دیدگاه من محل نمایش آرزوهاست در اینجا بخوبی برای تداعی آن از پرده استفاده شده و تمایلات و خواسته های متوفی (روزهای زندگی) را عکاس در قاب فرضی به زیبایی نشان داده است.
یا شاید هم روزهای هفته نمایش داده شده در قاب فرضی نشان دهنده خاطراتی است که متوفی دارد مرورشان میکند
یا باز هم شاید (البته از جنبه طنز) روزهای نوشته شده ذکر میت هست برای اینکه خوابش ببرد، مثل ما زنده ها که میگوییم یک گوسفند، دو گوسفند و ...
البته یک موضوع دیگه هم که این وسط ذهن منو قلقلک میده، ترتیب قرار گرفتن روزها هفته است، به گونه ای که بعد از پایان آخرین روز هفته (جمعه) به مرگ میرسیم. نمیدونم عکاس نظرش با یادآوری از شعر جمعه غمگین یا هفته خاکستری شهیار قنبری به موضعی سیاسی یا سیاسی اجتماعی می باشد یا خدایی ناکرده در حال نمایش تفکراتی صادق هدایت گونه است!
به هر حال من ترجیح میدم فکر کنم که صحنه ای از یک تئاتر مدرسه ایست، بخصوص که به نظر میرسه متوفی را برای خنده سر و ته رو تخت قرار دادن! باخودم می گویم حتماً داستان غسال خونه ایست که تو هر روز یک نفر میومده و اموات غسل داده شده رو میبرده واسه دفن، تا اینکه یک روز یک میت جامونده پیدا میشه و همه میفتن دنبال این که بفهمند این اتفاق مال چه روزی بوده تا بتونن مسئول این سهل انگاری را پیدا کنند. جستجو و تحقیق تا اونجا ادامه پیدا میکنه که نهایتاً میفهمند این میت فلان روز بوده و وقتی دنبال دفن کننده اون روز میگردن تازه میفهمند که ای دل غافل اون دفن کننده یه هفته پیش مرده و در اصل میت همون دفن کننده فلان روز هست!
سلام به تالار؛
عکس چیدمان خوبی دارد، همین! این عکس سوررئال نیست و بر عکس کاملاً از یک سمبلیسم آبستره رنج می برد! نمادها آنقدر واضح هستند که مثلاً اگر یک شعار مرگ بر زندگی را هم روی این دیوار می نوشتند من خیلی متعجب نمی شدم. در هر صورت زحمت زیادی برای این عکس کشیده شده اما با دیالکتیک پیچیده ی امروز من ایرانی که تا حدی از نماد و شعارگرایی هم احساس تهوع و نه تحول می کنم، هم خوانی ندارد. در یک کلام، حرف نویی در این هنر نیست.
نظر من هم این است که صحنه آرایی و شعارگرایی عکاس بر این عکس، سنگینی می کند.
نوشته های روی دیوار، عکس را به شدت، تضعیف کرده و از ارزش آن فرو کاسته است.
همه ی آنچه که در عکس می بینیم، هر کدام، برای رساندن پیام و یا نوع نگاه عکاس، کفایت میکرد و دیگر لازم نبود که به ورطه ی فهرست کردن روزهای هفته و بزرگنمایی روز جمعه (به معنای پایان و تعطیل) نیز فرو بغلتد.
«اینهمه دست خود را رو کردن، شایسته نیست!»
تصویر مرگ در ذهن ما (مردم این روزگار) به اندازه ی کافی، تلخ و تیره و تاریک هست و دیگر هیچ ضرورتی ندارد که برای سیاهتر کردن این تصویر، صحنه بیاراییم و زحمت بکشیم و هنر، خرج کنیم!
چرا مرگ را باید اینگونه دید؟!
چرا اینهمه تلخ و تاریک و نومیدانه؟!
آیا این تصویر مرگ است و یا تصور یک زنده از مرگ؟!
نیچه ، راستی که چه زیبا می گوید:
« همه مرگ را سترگ می انگارند. اما هنوز مرگ را جشن نگرفته اند.
آدمیان هنوز نیاموخته اند که زیباترین جشن ها را مقدس شمارند. »
.
amateur عزیز, هیچکس بهتراز عکاس نمیداند که چه تصور و ذهنیتی از تصویرش خواهد داشت و بی شک برای یک عکاس درک زیادی یا کمبود المانها کار سختی نیست. نظرمن اینست که این صحنه اراییها نه برای نشان دادن مرگ که برای چیز بیشتری ست. و هنر من به عنوان بیننده ونقاد درک این ارتباط هست. اگر خیلی ساده بجای درک ارتباط میان المانها و هدف عکاس , همه چیز را متصل به نشان دادن مرگ کنیم , حتما اشتباه کرده ایم.
حال اگرهم همه چیز هم برای نمایش مرگ چیده شده باشد ,باز ارتباطش با سیاه نمایی چیست؟!!
یاداوری مرگ هم بدنیست , هرچندکه این به نظرم ارتباط زیادی با یاداوری مرگ ندارد. بیشتر برای نمایش روزمرگی ست. غفلت, یا خواب غفلت.
بگذریم , ... بیا روراست باشیم ,درمورد دوجمله بولد شده اخری میگم:
بالاخره مرگ درذهن ما به اندازه کافی تیره هست ؟, یا اینکه عکاس را مورد نقد قرار میدهید که چرا مرگ را اینگونه دیده است؟ هرچندکه بازهم میگیم ارتباطی میان تیرگی مرگ با المانها دراین عکس ندیدم.
ممنون از شما.
بنده کمی متفاوت تر به این عکس نگاه میکنم .(شاید کمی خنده دار به نظر آید!)
ترکیب مثلثی که راس آن ، نوشته "شنبه" در بالای کادر است و قاعده آن میت محترم است ، دو یال آن نیز نوشته های ایام هفته که به نوعی با بزرگتر نوشته شدن "جمعه" و همچنین لبه های پرده ای که به کنار جمع شده اند ، میباشد. این ترکیب مثلثی در نگاه اول این موضوع را به ذهن بنده متبادر میکند که مرگ ، در ادامه ایام هفته است و نه در روز جمعه ! شاید روز هشتمی برای اینکه نشان دهد روز مرگ در روزهای هفته جایی ندارد پس پلشتی و نازیبایی آن نیز نباید جایی در زندگی روزمره ما داشته باشد و زندگی را زیبا ببینیم و زندگی کنیم حتی به مقوله مرگ نیز با زیبایی بنگریم. قدر این روزها را بدانیم
بر خلاف نظر بعضي دوستان به نظرم اين عكس شعاري نيست: شعار بيان مستقيم و بدون ظرافت پيام است به نحوي كه راه براي هر گونه تاويل و تفسيري بسته مي شود در صورتي كه در اين عكس از بيان مستقيم خودداري شده و براي همين هم تاويل هاي مختلفي از عكس در نظرات دوستان انجام شده است.
همچنين عليرغم نظر بعضي از دوستان به نظرم اين عكس مرگ را سياه و تلخ تصوير نكرده است بلكه زندگي (يا نوع خاصي از زندگي) را تيره، كثيف و ملال آور توصيف مي كند: تنها بخش سفيد و تميز عكس، كفن (مرگ) است.
در خصوص تكراري بودن موضوع عكس: مرگ و عشق قديمي ترين موضوعات هنري بشر هستند ولي هرگز مكرر نشده اند از سوفوكل در يونان باستان، شكسپير در قرون ميانه و ساموئل بكت در قرن بيستم همه از مرگ و ملال زندگي گفته اند و اين حكايت هنوز نامكرر است.
ممكن است ما با نگرش و ديدگاه هنرمند موافق باشيم يا مخالف، ولي موافقت يا مخالفت ما نبايستي بر ارزش گذاري هنري اثر، تاثيرگذار باشد.
جمعهء ساکت
جمعهء متروک
جمعهء چون کوچه های کهنه، غم انگيز
جمعهء انديشه های تنبل بيمار
جمعهء خميازه های موذی کشدار
جمعهء بی انتظار
جمعهء تسليم
خانهء خالی
خانهء دلگير
خانهء در بسته بر هجوم جوانی
خانهء تاريکی و تصور خورشيد
خانهء تنهائی و تفال و ترديد
خانهء پرده، کتاب، گنجه، تصاوير
آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جويبار غريبی
در دل اين جمعه های ساکت متروک
در دل اين خانه های خالی دلگير
آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت...
جمعه/تولدی دیگر/فروغ
بنظرم نوشتن روزهای هفته کمی تأویل عکس رو محدود و معنا رو به سطح کشیده . اما برای من بلافاصله شعر جمعه فروغ رو تداعی کرد که نوشتم .
اما اگر اون نوشته ها نبود ، آزادتر میشد ازش تأوبلاتی داشت .
با دیدن اون پرده ، که گویا جای پنجره ای است که با دیوار پر شده یاد بخشهایی از شعر "ایمان بیاوریم..." فروغ هم افتادم .
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست
چرا نگاه نکردم؟
--------------
به هر حال عکس ایده و اجرای خوبی داره هرچند شاید به نظر بعضی دوستان معناش خیلی سطحی و مبتذل شده .
پ.ن : جناب روشن این عکس خیلی مناسب تاپیک عکس-نوشته ایه که چندی پیش پیشنهادش رو مطرح کردید .
http://forum.akkasee.com/attachments...43963-ario.jpg
دوست ارجمند جناب چگینی
سخن بر سر ناهمگونی دیدگاه ها نیست.
سرراست بگویم: مسأله این نیست که چون دیدگاه من درباره ی زندگی به گونه ای دیگر (روشن تر) است، بخواهم چنین عکسی را محکوم کنم که چرا زندگی را اینگونه تلخ و سیاه به تصویر، کشیده است!
من در واقع، از افراط و زیاده روی در این سیاه نمایی، سخن گفتم. افراطی که عکس را به ورطه ی تظاهر و ابتذال، فرو غلتانده است.
وگرنه تلخی و تاریکی هم بخشی از زندگی است که حتماً باید به نمایش در بیاید، اما با ظرافت و ابتکار و هنرمندانه.
یکی از دوستان گفته بود که مبادا خدای ناکرده، عکاس در این عکس به اندیشه های صادق هدایت، گرایش داشته است!
چرا « خدای ناکرده » ؟!! ای کاش کورسویی از خورشید هدایت در وجود ما روشن بود.
شاید باور نکنید اما من صادق هدایت را که آن همه از زشتی ها و سیاهی های زندگی می گفت، چنان عاشقانه دوست میدارم که قلم از توصیف این دلبستگی، عاجز است.
هدایت، عاشق زندگی بود و به همین خاطر، واقعیت های تلخ و سیاه زندگی را که بسیار آزارش می دادند، در داستانهایش به تصویر میکشید. او آن تلخیها و سیاهیها را نمیخواست.
اما در عکس مورد نظر ما عکاس به بیننده چنین احساسی را القا می کند که گویی او خود به استقبال این تلخی ها و سیاهی ها رفته است!
شاید اصلاً چیدمان صحنه، کار عکاس نباشد. اما ما اکنون فقط این عکس را در پیش روی خود داریم و مهم نیست که در پشت صحنه و قبل از عکاسی، چها گذشته است.
مهم این است که این تصویر، توسط عکاس، ثبت شده و ماندگار گشته است؛ و در این عکس، وجود نوشته ها بر روی دیوار، بسیار شعارگونه و متظاهرانه است!
حتا فهرست کردن روزهای هفته و بزرگنمایی جمعه به این ذهنیت دامن میزند که شعور مخاطب، دست کم گرفته شده است.
صحنه آرا به هر دری زده که نگاه خود را به بیننده، تحمیل بکند و راه گریزی برایش نگذارد!
در حالی که این عکس باید خلوت و ساکت باشد.
اگر نوشته ها نبودند، ذهن، اندکی آرام می گرفت و نگاه، آسوده تر بر سطح عکس به حرکت در می آمد.
نتیجه ای که صحنه آرا می خواسته از نوشتن روزهای هفته بگیرد، معکوس عمل کرده و عکس را از قدرت و اثرگذاری، انداخته است!
اما اگر این دیوار ترک خورده، تهی می ماند حرف بیشتری برای گفتن داشت!
لازم نیست برای اینکه دیوار به حرف بیاید، کلمه در دهانش بگذاریم یا واژه بر پیشانی اش بکوبیم!
زبان سکوت، اثرگذارترین زبان در این صحنه می توانست باشد!
صحنه ی مرگ، صحنه ی پایان، پرده ی آخر ...
مگر نه اینکه باید در این صحنه، کلام هم به پایان برسد؟!
نوشته های روی دیوار، یکجور دستکاری و زیاده روی و دخالت در تصویر است.
نوشته ها ذهن را مشوش می کنند و سکوت تصویر را بر هم می زنند!
حتا بدون جنازه هم تصویر دیوار و پرده های فرسوده، آنچه را که باید بگویند می گفتند.
اما در مورد کفن که از آن به عنوان تنها بخش سپید و پاک تصویر، یاد کردید باید بگویم که چنین نیست.
کفن نیز در این عکس به علت کنتراست کم تصویر، از تیرگی، بی بهره نمانده است. که البته این کنتراست کم، برای حال و هوای عکس، سودمند بوده است. حال و هوایی که نمیخواهد هیچ نشانی از روشنی را نمایش بدهد!
درود
تصویر کاملا ساختگی است و عکاس نقشی در خلق اثر نداره و فقط اونو ثبت کرده... جلوه خاصی از عکاسی درش دیده نمیشه... اما حرف برا گفتن داره... برخلاف عکاس طراح خلاقیت به خرج داده و با ساختار شکنی خواسته توجه بیننده رو جلب کنه !! ... مثلا میت رو سر و ته روی تخت قرار داده ... ظاهرا با قرار دادن پرده اشاره ای به پنجره شده و میدونیم پنجره نوعی نماد انتظار به شمار میره اما اینجا چشم انداز فقط یه تصویر رو در سرتاسر هفته(مجاز از گذر زمان) نشون میده که در لابه لای پهنه سرد و بی جون دیوار منجمد شده...
همه اینا عدم وجود روح رو در کائنات به تصویر کشیده که میشه گفت خوب منظور رو رسونده ( از 20 نمره 14 برازندشه).
خلاصه اینکه آقای دکتر روشن تو این هفته داغ تابستونی حسابی منجمد شدیم!
ممنون.نقل قول:
تصویر کاملا ساختگی است و عکاس نقشی در خلق اثر نداره و فقط اونو ثبت کرده... جلوه خاصی از عکاسی درش دیده نمیشه.
در مورد این جمله بیشتر توضیح می دهید؟ تصویر ساختگی؟ عکاس نقشی نداشته و فقط ثبت کرده؟ جلوه عکاسی؟
ياد روزمرگي زندگي افتادم، اينكه پنجره، كه ارتباط ما با دنياست و ديدگاه ما از دنياي بيرون رو رقم ميزند رو به روزمرگي و يك پايان (جمعه بولد شده)باز است
به نظرم تصوير قشنگي از زندگي تصوير نكرده اينكه زندگي انتهايي دارد
من هم فكر ميكنم اگر روزهاي هفته رو با پايان بزرگ جمعه نمي نوشت خيلي تفسير هاي متنوع تري ميشد ارائه داد
فرضا اگه بعد از جمعه يه شنبه و چند نقطه ميگذاشت ميشد به دور تسلسل زندگي اشاره كرد و حس بهتري از عكس گرفت
به هر حال عكس غم انگيزيه ومن پيام عكس رو دوست نداشتم
با سپاس از همگی تا به اینجای نقدها نظر من اینه:
خطوط روی دیوار منو یاد صحنه های کثیف و مشکلات این روزگار میندازه.
با توجه به نوشته های روی دیوار، بیشتر پیامی که از این عکس به من منتقل شد اینه که عکاس میخواسته بگه:
همه مردم هر روز زندگی میکنند تا یک روز بمیرند ولی ما هر روز میمیریم ( نوشتن روزهای هفته ) تا یک روز زندگی کنیم. (خصوصا تو کشور خودمون و شرایط خاص خودش )
یا حق
جناب mohsendm ضمن احترامی که به نظر جنابعالی می زارم این جمله ی شما "عکاس نقشی در خلق اثر نداره و فقط اونو ثبت کرده" اصلا نمی تونه منطقی باشه، چرا؟ چون گاهی اوقات یک تصویر Creative و Composite به مراتب گیرا تر از تصویری است که در آن چندین تکنیک عکاسی صورت پذیرفته، ما ایرانی ها (اکثرا) عادت داریم خیلی دیر افکارمون رو با افکار روز وفق بدیم، امروزه Creative Edit و Surreal یک شاخه ی کاملا مجزا و دارای سَبک هست این را می توان در سایت های معتبر به وضوح دید، حالا اینکه کسی مثلا این نوع ادیت و عکاسی به چشمش نیاد و تلاش عکاس یا طراح را نادیده بگیره به نظرم کم لطفی میاد.
اتفاقا این عکس اگر در سایت های معتبر بین المللی قرار بگیره (شاید هم گرفته باشه) امتیاز بالایی خواهد گرفت. یک عکس با مفهوم، ادیت مناسب و دارای حرف.
نظر مخالف برای نقد خوبه اما حتی در مورد یک اسنپ شات هم نباید تلاش عکاس را نادیده گرفت.
موفق باشید
آقا محسن عزیز راستش اصطلاحی مثل تصویر ساختگی اونطور که شمارو به تعجب واداشته رایج نیست! شاید منظور شما عکاسی کارگردانی شده است که اصطلاح بسیار رایج و سبکی از عکاسی است
از روی چه منبعی این جمله را گفتید؟ در این مورد بسیار بسیار بحث و گفنگو در این سایت هست و میتونید رجوع کنید.نقل قول:
جلوه های عکاسی هم یعنی فقط با دوربین و هنر گرفتن عکس اونو بوجود آوردن نه با ادیت های بعدی!
به نظرم این درسته که عکاس در زمان عکاسی سعیشو می کنه که به بهترین شکل از نظر فنی و محتوایی عکسو ثبت کنه اما این همه ماجرا نیست و قطعا نیاز به ویرایش های بعدی داره
کاملا موافقم. حتی در یه اسنپ شات هم به موقع دیدن سوژه و کادربندی سریع و هر نوع اقدام عکاس در جهت عکس بهتر، قابل احترامهنقل قول:
نظر مخالف برای نقد خوبه اما حتی در مورد یک اسنپ شات هم نباید تلاش عکاس را نادیده گرفت.
با سلام
اولین چیزی که در عکس جلب توجه می کند این است که عکس دارای چیدمان است، و نه عکسی طبیعی، و همراهی این نکته با پرده ها نوعی نمایش را تداعی می کند. پرده ها کنار رفته و روز های هفته را می بینیم که از شنبه تا جمعه یعنی یک هفته کامل را در بر دارند، که می تواند نشان دهنده عمر باشند. سپس نگاه از جمعه به زیر می آید و مرگ را می بیند. انگار که عمر نمایشی است و پس از آن مرگ. ولی چیزی که برای من وهم آور است، اگر امتداد نگاه را باز هم به پایین ببریم، سیاهی است، می دانیم که ظاهرا نباید زیر تخت چوبی چیزی وجود داشته باشد، ولی به دلیل تیره بودن چیزی نمی بینیم و این حس وهم را به عکس می دهد.
درود
اثری ارزشمند در نمایاندنِ واقعیتِ زندگی. پرده ها کنار رفته و آنچه معلوم گشته صرفا" یک روزمرگیِ محض است و هیچ. آنچه باعثِ مرگِ خاموش ما می شود و خودمان بی خبریم!
درباره ی نوعِ ادیت باید عرض کنم ، اینکه اثر کارگردانی شده ارزشمند. حال این کارگردانی در یک نرم افزارِ ویرایشی صورت گرفته باشد! مهم نتیجه ی کار است که گویا و ارزنده است.
سپاس
استاد اسماعیلی همیشه می گفتن ، بیننده رو بی سواد فرض کنید تا عکستن ارزش بین المللی پیدا کنه . باید یک خارجی هم ، تاثیری که ما می گیریم بگیره.