چهل و دومین عکس برای بررسی، تحلیل و نوشتن:
در هفته داغ تابستانی پیش رو، منتظر خواندن نوشتههای شما در تحلیل این عکس هستیم...
چهل و دومین عکس برای بررسی، تحلیل و نوشتن:
در هفته داغ تابستانی پیش رو، منتظر خواندن نوشتههای شما در تحلیل این عکس هستیم...
در برخورد اول بلافاصله یاد فیلم "خانه سیاه است" فروغ فرخزاد افتادم که در بخشی از آن نام روزهای هفته با لحنی پرملال با صدای فروغ روی تصویری که در آن جذامی ها بی هدف با دلمردگی در انتظار مرگ در کنار دیواری در جذامخانه مسیر مستقیمی را می روند و برمی گردند، دکلمه می شود.
عکس بی تردید در دسته عکس های شاعرانه می گنجد، کادر بندی و چیدمان عکس به نظرم بی نقص است: کادر و سوژه اصلی (جنازه) هردو افقی هستند که بیانگر سکون و بی تحرکی است. سیاه و سفید بودن عکس و کنتراست نسبتاً کم بخش عمده آن نیز به بیان این مفهوم کمک می کند.
پرده کثیف، مندرس و محقر که به جای پنجره، دیوار ترک خورده، خاکستری و کثیفی را تزئین کرده است، و بر روی دیوار روزهای هفته (به نشانه طول عمر) نقش بسته که بزرگترین و پررنگ ترین آنها جمعه (مرگ) است. زندگی کوتاه و بی معنی است و همین زندگی کوتاه نیز در زمینه خاکستری چرکی آغاز می یابد و به پایان می رسد تنها بخش نسبتاً سفید و تمیز عکس کفن جنازه است (شاید آسودگی و رهائی تنها در مرگ نهفته است؟)
درود
عجب تصوير پرازمعنايي!! ، ميتوان خطهاي زيادي نوشت ، به اندازه همه روزهاي زيادي كه ان جسد گذرانده ...
دراولين نگاه به اين تصوير سوررئال ، كلمات اشنايي به ذهن ميرسد ؛ حبس ابد ، انتظارپوچ ، گذر زمان ، و...انگار اينجا زنداني ست كه براي زنداني شمارش روزها تا ازادي ثمري نداشته اخرش.
اما خوب كه نگاه ميكنم ، تعقل بهتري كه ميكنم وارتباط ميدهم زواياو المانها را ، در داشته هاي ذهني ام اما، اثري از زندان نميبينم. بله اين تنها ارتباطش بازندان شايد ، تشبيه زندگي بسياري با زندان باشد.
معني ساده اش ميشود روزمرگي.
زندگي بسياري ازما انسانها والمانهايي كه به زيبايي همه چيزرا تعريف ميكنند؛ نمايي از پنجره ، كه المان ونشانه اي از محل زندگي همه انسانها در گذرزمان ست. گرچه همين پنجره خودبه تنهايي فراوان معني دراين تصوير به ذهن ميدهد. پنچره هايي كه برايمان بازبودو بي پرده مارا به جهان پيرامونمان رهنمون ميكرداما، بي توجه به اين بي پردگي ، تنها روزهايمان را گذرانديم تامرگ.
مرگ ؛ كه زيباترازين دراينجا به ذهنم نميرسد كه بشودتصويرش كرد. بعداز گذر تمام عمر تنهاچيزي كه مانده براي ادمي، ميزي فرسوده وتكه پارچه اي ست كه تاخاك همراهي مي كند.دركنارديواري فرسوده ...
پرده؛ كه بازاست ، به نوعي اين بازبودن براي من ، بازبودن مسيرهاي زندگي در گذر زمان ست.
وميز؛ وجمعه كه به خطي درشت تر نوشته شده ؛ روزهاي زيادي كه درخواب بوديم. تنها شنبه راجمعه كرديم ودرخواب بوديم ، به سياق جمعه ها. شايداگر جسدبرزمين بود اين معني دورازذهن ميبود. اما ميز، معناي خواب را به ذهن متصل ميكند.
دركل اين تصويرانقدر واضح، پرازمعني وراستگوست كه به نظرم اشتباه ميكنم؛ شايدسوررئال نيست. شايد رئال ست.!!؟ حقيقتي هميشه ازيادرفته درباره مرگ.
پ ن- ازاقاي دكتر براي اين انتخاب زيبا كه همه دوستان را ميتواند ترغيب به نگارش كند تشكرميكنم. واگردرباره سبكها وهرموردديگراشتباه نوشته ام،خوشحال ميشوم يادم دهيد. ممنون
درود
تصویر بسیار پر معنی و زیباییست ، اما زیبایی بس عمیق که شاید هرکسی را در خود فرو می برد ، جدا از کادر و خطوط و انتخاب زاویه و .... غیره که بسیار با تفکر انتخاب شده اند فصای تصویر بسیار عالی انتخاب شده و تک تک عناصر بدرستی انتخاب و در جای خود قرار گرفته .... تصویری از مرگ ..... حقیقتی که با تمام ابعادش در این تشویر به خوبی و با ظرافت به ان پرداخت شده....تصویر در عین سادگی و بی الایشی کامل است ...پرسپکتیو در روزهای هفته بسیار زیرکانه انتخاب شده
روزهای هفته که گدر زمان و شاید عمر و دوران زندگی مان هستند که از شبه یعنی اعاز که کوچک است و تا سه و چهارشنبه که میانه راه و شاید بلوغ مان است که و دوباره کوچک شدن کلمه پنج شبه که شاید اخرین دوران یعنی کهن سالی و جمعه تمام.....استفاده از المان روزهای هفته به خوبی یاداور زندگی هروزه ما نزز هستند که هر هفته وزن سیکل توسط ما طی می شود و ارروز مرگ نزدیک تر به ما و ما دورتر از مرگ .... دیوار ترک خورده در پشت که شایدصفحه زندگی مان بوده که سالهای زندگی ما و خاطرات و کارهایمان بر ان نقش بسته شده..... فضای تاریک و سرد وسیاه و سفید ریشه در باورهایمان از مرگ دارد و ترس ما از مرگ است و پرده ای باز که می توانست بسته باشد اما در واقع دارد به ما می گوید هنوز این نمایش به پایان نرسیده و همچنان به نوعی دیگر و در جایی دیگر ادامه دارد ......
پ.ن:بی اختیار با دیدن این تصویر کمی گونه هایم تر شد جدا از خوب بودن یا نبودن تصویر صمیمانه از عکاس این اثر تشکر می کنم چون مرا عمیقا در خودم فرو برد و بار دیگر مرا به فکر وا داشت و شاید تجدید نظر در خودم
ممنون از همه شما
ویرایش توسط Moty : Saturday 22 June 2013 در ساعت 00:49
با احترام فراوان مرتضی صادقیان
http://instagram.com/Morteza__sadeghian
http://instagram.com/man.sa_photography
اسرار ازل را نه تو داني و نه من
وين حل معما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده ؛ گفتگوي من و تو
چون پرده بر افتد ؛ نه تو ماني و نه من
سوژه تقریباً در یک سوم پایینی تصویر قرار گرفته. کلمه جمعه در وسط کادر قرار گرفته و البته پنجره که از دیدگاه من محل نمایش آرزوهاست در اینجا بخوبی برای تداعی آن از پرده استفاده شده و تمایلات و خواسته های متوفی (روزهای زندگی) را عکاس در قاب فرضی به زیبایی نشان داده است.
یا شاید هم روزهای هفته نمایش داده شده در قاب فرضی نشان دهنده خاطراتی است که متوفی دارد مرورشان میکند
یا باز هم شاید (البته از جنبه طنز) روزهای نوشته شده ذکر میت هست برای اینکه خوابش ببرد، مثل ما زنده ها که میگوییم یک گوسفند، دو گوسفند و ...
البته یک موضوع دیگه هم که این وسط ذهن منو قلقلک میده، ترتیب قرار گرفتن روزها هفته است، به گونه ای که بعد از پایان آخرین روز هفته (جمعه) به مرگ میرسیم. نمیدونم عکاس نظرش با یادآوری از شعر جمعه غمگین یا هفته خاکستری شهیار قنبری به موضعی سیاسی یا سیاسی اجتماعی می باشد یا خدایی ناکرده در حال نمایش تفکراتی صادق هدایت گونه است!
به هر حال من ترجیح میدم فکر کنم که صحنه ای از یک تئاتر مدرسه ایست، بخصوص که به نظر میرسه متوفی را برای خنده سر و ته رو تخت قرار دادن! باخودم می گویم حتماً داستان غسال خونه ایست که تو هر روز یک نفر میومده و اموات غسل داده شده رو میبرده واسه دفن، تا اینکه یک روز یک میت جامونده پیدا میشه و همه میفتن دنبال این که بفهمند این اتفاق مال چه روزی بوده تا بتونن مسئول این سهل انگاری را پیدا کنند. جستجو و تحقیق تا اونجا ادامه پیدا میکنه که نهایتاً میفهمند این میت فلان روز بوده و وقتی دنبال دفن کننده اون روز میگردن تازه میفهمند که ای دل غافل اون دفن کننده یه هفته پیش مرده و در اصل میت همون دفن کننده فلان روز هست!
سلام به تالار؛
عکس چیدمان خوبی دارد، همین! این عکس سوررئال نیست و بر عکس کاملاً از یک سمبلیسم آبستره رنج می برد! نمادها آنقدر واضح هستند که مثلاً اگر یک شعار مرگ بر زندگی را هم روی این دیوار می نوشتند من خیلی متعجب نمی شدم. در هر صورت زحمت زیادی برای این عکس کشیده شده اما با دیالکتیک پیچیده ی امروز من ایرانی که تا حدی از نماد و شعارگرایی هم احساس تهوع و نه تحول می کنم، هم خوانی ندارد. در یک کلام، حرف نویی در این هنر نیست.
پیش از آن که واپسین نفس را برآورم؛ پیش از آن که پرده فرواُفتد؛ پیش از پژمردن آخرین گل؛ برآنم که زندگی کنم؛ برآنم که عشق بورزم؛ برآنم که...باشم.
(احمد شاملو؛ برگردان از Margot Bickel)
نظر من هم این است که صحنه آرایی و شعارگرایی عکاس بر این عکس، سنگینی می کند.
نوشته های روی دیوار، عکس را به شدت، تضعیف کرده و از ارزش آن فرو کاسته است.
همه ی آنچه که در عکس می بینیم، هر کدام، برای رساندن پیام و یا نوع نگاه عکاس، کفایت میکرد و دیگر لازم نبود که به ورطه ی فهرست کردن روزهای هفته و بزرگنمایی روز جمعه (به معنای پایان و تعطیل) نیز فرو بغلتد.
«اینهمه دست خود را رو کردن، شایسته نیست!»
تصویر مرگ در ذهن ما (مردم این روزگار) به اندازه ی کافی، تلخ و تیره و تاریک هست و دیگر هیچ ضرورتی ندارد که برای سیاهتر کردن این تصویر، صحنه بیاراییم و زحمت بکشیم و هنر، خرج کنیم!
چرا مرگ را باید اینگونه دید؟!
چرا اینهمه تلخ و تاریک و نومیدانه؟!
آیا این تصویر مرگ است و یا تصور یک زنده از مرگ؟!
نیچه ، راستی که چه زیبا می گوید:
« همه مرگ را سترگ می انگارند. اما هنوز مرگ را جشن نگرفته اند.
آدمیان هنوز نیاموخته اند که زیباترین جشن ها را مقدس شمارند. »
.
amateur عزیز, هیچکس بهتراز عکاس نمیداند که چه تصور و ذهنیتی از تصویرش خواهد داشت و بی شک برای یک عکاس درک زیادی یا کمبود المانها کار سختی نیست. نظرمن اینست که این صحنه اراییها نه برای نشان دادن مرگ که برای چیز بیشتری ست. و هنر من به عنوان بیننده ونقاد درک این ارتباط هست. اگر خیلی ساده بجای درک ارتباط میان المانها و هدف عکاس , همه چیز را متصل به نشان دادن مرگ کنیم , حتما اشتباه کرده ایم.
حال اگرهم همه چیز هم برای نمایش مرگ چیده شده باشد ,باز ارتباطش با سیاه نمایی چیست؟!!
یاداوری مرگ هم بدنیست , هرچندکه این به نظرم ارتباط زیادی با یاداوری مرگ ندارد. بیشتر برای نمایش روزمرگی ست. غفلت, یا خواب غفلت.
بگذریم , ... بیا روراست باشیم ,درمورد دوجمله بولد شده اخری میگم:
بالاخره مرگ درذهن ما به اندازه کافی تیره هست ؟, یا اینکه عکاس را مورد نقد قرار میدهید که چرا مرگ را اینگونه دیده است؟ هرچندکه بازهم میگیم ارتباطی میان تیرگی مرگ با المانها دراین عکس ندیدم.
ممنون از شما.