عالی بود جناب عبدل پناه...چند روزی بود که این مطلب به شدت ذهنم رو مشغول کرده بود و حتی میخواستم یک تاپیک ایجاد کنم که شما پیش دستی کردید.
برای من هم این سوال مطرح هست که شرح نویسی برای عکس غلط هست یا درست؟ اکثر اوقات وقتی به چشمی دوربین نگاه میکنم بیشتر به دنبال ثبت احساسم توی کادر هستم و سعی میکنم ثبت رو طوری انجام بدم که بیننده هم با دیدن عکس توی احساسم شریک بشه(گرچه شاید اصلا میسر نشه و برداشت بیننده کاملا در تضاد با بنده باشه).جایی خوندم که جدی ترین دنبال کننده موضوع عکس خود عکاس هست! خب شاید یک جورهایی درست باشه...اما اگر عکاس به عنوان کسی که قصدی جدی برای اشتراک یا اطلاع موضوعی به مخاطب باشه(عام یا خاص) آیا مجاز به استفاده از ابزار دیگه ای(در اینجا کلمات و جملات) هست یا خیر.اگر مجاز به این عمل باشه حد و حدود تا کجاست؟
در ادامه یکی دو صفحه که احساس میکنم ربط بیشتری به این بحث داره از گفتگوی دیوید هورن و بیل جی نقل قول میکنم تا بهتر بتونم منظورم رو برسونم و بتونیم به بحث ادامه بدیم:
...اکثر تصاویر در تاریخ این رسانه برای،برای مقاصدی مشابه به کار گرفته شده اند.تا این لحظه مثالهای ما درباره اطلاعات واقعی بود که این مساله ای،عینی و هدفمند است،نه ذهنی.اما تنها با کمی تغییر،نظریه ای شکل میگیرد که طبق آن،واقعیت تبدیل به عقیده،و گواه عینی تبدیل به تفسیر ذهنی میشود و درنهایت،متن تصویر،پیام عکس را منحرف میکند.بهترین راه برای درک این فرایند،دو جمله زیر است:
چیستی عکس،عینی،واقعی و ویژه است.
دربارگی عکس،ذهنی،تفسیری و شخصی است.
اکنون به راه هایی نگاه میکنیم که تصاویر،به خاطر اینکه در زمینه ای خاص دیده شده اند،به شکلهای متفاوتی نیز تفسیر شده اند.
یکی از مشکلات رایج،این فرضیه اشتباهی است که از قدرت مخابره ای بودن عکاسی شکل گرفته و طبق آن،می گویند که تصاویر را میتوان همچون داستان مطالعه کرد.درک این موضوع که چرا این فرضیه شکل گرفته مشکل است،ولی یه هر حال،این مشکل شایع شده است.
بیشتر بیننده ها توقع دارند که تصویر روایت داشته باشد و به شکلی،یک پیام ویژه مخابره کند.اگر روایت تصویر کشف نشد،پس بیهوده عکاسی شده و از حوزه"خلاقه" بودن حذف میشود.
گواه این فرضیه،اظهار نظر برخی افراد است مبنی بر اینکه:"ترقی عکاسی،منجر به مرگ نقاشی روایی شد است".انگار عکاسی،نقش نقاشی را به زور غصب کرده است! این نظریه بسیار عجیب است چون در مبنای وجودی عکاسی،حتی تلاش برای داستان سرایی نیز به ندرت اتفاق افتاده است.البته تلاشهایی انجام شده،ولی شهرت آنها به خاطر موفق بودن تصاویر نبوده است.این آثار به خاطر نادر بودنشان شناخته شده اند.همچنین،بعید است که کسی مقصود و هدف این گونه آثار را از زمینه تصویر و با نگاه کردن به مجموعه درک کند.
در اواخر دهه 50 قرن 18 برخی از عکاسان(معروفترین آنها:هنری پیچ رابینسون و اسکار رژلندر)،با تلفیق چند تصویر در یک اثر چاپ شده،تلاشهایی را در زمینه داستان سرایی انجام دادند.نتیجه کار آنها برای تاریخ نگاران هنر جذابیت بسیاری دارد،ولی این آثار برای بیننده های امروزی، تا حدودی غیر قابل فهم هستند.این آثار،عجیب و بی قاعده باقی مانده اند...
حتی تقلای برخی عکاسان در دهه50 قرن 19 برای تهیه مجموعه های داستانی(picture stories) نیز به نتیجه ماند.آنها تصاویر فوق العاده ای را به وجود آوردند،ولی نتیجه کار آنها در ارائه آثاری داستان سرابدون متن و نوشته ای مرتبط بسیار کم ارزش است.
...
بار دیگر اشاره میکنم که تصاویر داستان سرایی نمیکنند و در خاصیت وجودی عکاسی نقش روایی وجود ندارد.اما در عوض،تصاویر داستانهای کلامی را به واقعیت تبدیل می کنند.تصاویر حس و حال واقعیت را با ایفای نقش جانشینی و مقابله مستقیم با سوژه ها،فرا خوانده و ارائه می کنند.
عکس ها داستان نیستند،بلکه تصویری از واقعیت اند.
درست به همین دلیل،عکاسی،ابزاری ایده آل برای مخابره داستان یا تصورات خیالی نیست...
هربرت رید به این موضوع اشاره میکند که هنرهای بصری،از طریق چشم دیده شده و یک نوع حس را انتقال می دهند وی چنین ادامه می دهد که:اگر ما ایده ای برای اظهار کردن داریم،زبان صحیح ترین رسانه برای بیان آن است.
تصاویر برای مخابره داستان یا تصورات شخصی،نیازمند کلمات هستند
برگرفته از کتاب درباره نگاه به عکسها(گفتگوی بیل جی و دیوید هورن) ص43-40 .توصیه میکنم دوستانی که نخوندن حتما تهیه کنن و بخونن.
بابت طولانی بودنش ببخشید منتظر ادامه بحث از زبان عزیزان هستم...