-
تاملاتی در باب عکاسی
سلام!
خب! من یک بار سعی کردم که یک بحثی رو اینجا شروع کنم اما موفق نشدم. ایندفعه سعی می*کنم از یک راه دیگه وارد بشم. فقط قبل از شروع چند تا خواهش رو خیلی خلاصه عرض می*کنم، از دوستان هم تمنا می*کنم اگه مشکلی دارن با فلسفه وجودی همچین موضوعی تو سایت و بی*ربط به عکاسی می*دوننش یا ربط اون رو خیلی کلی و نامربوط می*دونن یا لطف کنن و این تاپیک رو در کل Ignore کنن یا اینکه اگه فکر می*کنن همچین تاپیکی به کلیت و موضوعیت سایت عکاسی آسیب وارد می*کنه موضوع رو مستقیم به مدیران بگن که اگه لازم دونستن تاپیک رو پاک کنن.
1- هدف من اینه که تو این تاپیک خیلی راحت نظراتم رو با بقیه به اشتراک بگذارم و از نظرات اونها استفاده کنم تا حداقل دید خودم (و در شرایط ایده*آل دید خوانندگان این موضوع) در مورد مسایل مرتبط گسترده*تر بشه.
2- همونطور که نظارت خودم رو شخصی می*دونم دیدم در مورد نظرات دیگران هم همین هست، از شما هم خواهش می*کنم به حریم خصوصی افراد احترام لازم رو بگذارید و در مورد مسایلی که ممکنه یک نفر بنا به فرضیات و اعتقادات و علایق و دید خودش یک چیزی رو تحلیل کنه با توجه به دیدگاه طرف مقابل نظرش رو نقد بکنن. نقد یک دیدگاهی که بر اساس فرضیاتی که ما درست نمی*دونیم بنا شده بی*فایده خواهد بود و از طرفی آوردن این دیدگاه و نظر هم توی سیستم فرضیات خودمون اونقدر مفید فایده نخواهد بود پس خواهش می*کنم به این مسایل دقت کنید و به طور پیش فرض نظرات هر فردی رو برخواسته از فرضیات فکری اون آدم و جهان*بینیش در نظر بگیرید و این چهارچوب رو همیشه تو ذهن داشته باشید.
3- نکته دیگه اینه که اینجا بحثها هم علمی قراره باشه هم غیز علمی. همه ما یک دید نسبت به همه مسایلی که قراره اینجا مطرح بشه داریم ولی هیچ لزومی نداره این دیدها پایه غلمی یا فلسفی شناخته شده*ای داشته باشه. ممکنه ما یک چیزی رو فقط چون فکر می*کنیم زیباست بهش «اعتقاد» داشته باشیم و هیچ مشکلی هم نیست که در مورد اعتقادمون صحبت کنیم. ممکنه این اعتقاد هیچ پشتوانه علمی یا هنری ثبت شده*ای نداشته باشه یا اگه هم داشته باشه ما ازش آگاه نباشیم ولی ندونستن اسم یک متفکر یا یک طرز تفکر نباید مانعی بشه برای اینکه دید خودتون رو بیان کنید. خواهش می*کنم خیلی راحت و هر جور که صلاح می*دونید و فکر می*کنید درسته در مورد مسایل نظر بدید، ممکنه اصلاً تخصص شما فلسفه هنر باشه برای مثال ولی ترجیح بدید با یک زبون خیلی عامی و ساده و خودمونی درباره یک مساله*ای بنویسید...
4- با توجه به بند قبل خواهش می*کنم در مورد کسی از روی نظراتش قضاوت نکنید، حتی اگه خودتون رو در جایگاهی می*دونید که به خودتون صلاحیت می*دید در مورد یک همنوع قضاوت کنید خواهش می*کنم اینکار رو به صورت شخصی انجام بدید، هدف ما از این بحث پی بردن به ذات افراد نیست بلکه می*خواهیم خودمون رو روشن*تر کنیم نسبت به مسایلی که خیلی وقتها با یک پیشفرضهایی به سراغشون می*ریم...
5- دیگه کافیه :) من نه اینجا مدیرم نه می*تونم نوشته کسی رو پاک کنم نه ویرایش نه هیچ چیزی (اگه هم می*تونستم هیچوقت همچین کاری نمی*کردم!) اما به عنوان یک دوست کوچیک (یا اگه افتخار دوستی نمی*دید یک عضو تازه*وارد سایت عکاسی) از شما خواهش می*کنم به این مسایل توجه داشته باشید تا بتونیم یک بحث تمیز و شیک و دوستانه رو پیش ببریم که بلکه کیفیت کارمون -عکاسی- رو ارتقا بده.
باز هم ممنونم :)
-
ساعت
سلام!
چند وقت پیش ساعت دیواری رو باز کرده بودم و همه چیزش رو جدا کرده بودم از هم که تمیزش کنم... وقتی کارم تموم شد دیدم عقربه*هاشو می*شه رو هر ساعتی که می*خواهم دوباره جا بزنم، یعنی می*تونستم بدون تغییر سیستم مکانیکی ساعت اون رو رو هر ساعتی که دوست دارم تنظیم کنم، این مساله یه چیز مهمی رو یادم انداخت! موتور ساعت (در واقع خود ساعت) نمی*دونه ساعت چنده ولی می*تونه وقت رو به ما نشون بده... خود ساعت هیچ اطلاعی نداره که ساعت چند هست در این لحظه خاص ولی من بیننده که بهش نگاه می*کنم می*فهمم که ساعت الآن 12 و نیم هست برای مثال، کار عکاس هم تو خیلی موارد می*تونه اینطوری باشه، عکاس ممکنه مثل خود ساعت عمل کنه و یک چیزی رو نشون مخاطبش بده که خودش نمی*دونه چیه ولی بیننده باتوجه به دانش و اطلاعاتی که داره ممکنه بتونه یک چیز خیلی سودمند از عکسی که می*بینه برداشت کنه.
یکی از اهداف من اینه که در مورد این مکانیزم با هم صحبت کنیم. اینکه چطوری می*تونیم با مخاطب حرف بزنیم و یک کمکی بهش بکنیم بدون اینکه خودمون هم بدونیم داریم چیکار می*کنیم، این وسط چه اتفاقی میوفته؟ و آیا اصلاً ما می*تونیم هوشیارانه همچین کاری بکنیم یا اینکه همچین چیزی به کل از کنترل عکاس خارج هست و باید به انتظار شانس نشست؟ اگه به نظر شما می*شه کنترل کرد یک سوال دیگه مطرح می*شه و اونم اینه که از کجا می*دونید که مخاطب شما بلده ساعت رو بخونه؟
ممنونم.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
درباره موسیقی مطلبی رو میدونم.
حالا چرا موسیقی و نه عکاسی؟ چون در اون باره مطمئن ترم و بهتر میتونم از نظراتم دفاع کنم.
شنونده موسیقی باید بلد باشه ساعت رو بخونه و اگر بلد نبود الزاما به معنای لذت نبردن و نفهمیدن و ارتباط برقرار نکردن نیست، اما میزان این پارامترها در کسی که موسیقی و خوب شنیدن را میداند، مقادیری بالاتر از نظر کمی و کیفی به خود اختصاص میدهند.
فکر میکنم تمام شاخه های هنر همین طور باشد. نیاز به دانستن اصول هنری هنر و اصول علمی هنر مسئله ای بسیار مهم است.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
infinity
... نیاز به دانستن اصول هنری هنر و اصول علمی هنر مسئله ای بسیار مهم است.
خوب، حالا دو تا سوال مطرح می*شه، یکی اینکه من نوعی اگه قرار باشه یک عکسی بگیرم موقع عکاسی باید به مخاطبم فکر کرده باشم؟ یعنی باید از اول بدونم که این عکس قراره یبل*بورد بشه و روزی چند ده هزار نفر با سوابق و اطلاعات و سطح سواد مختلف بخوننش، یا قراره تو یه مجله تخصصی چاپ بشه یا اینکه اصلاً قراره فقط خودم بهش نگاه کنم؟ یعنی موقع عکاسی باید حواسم باشه، باید آگاه باشم به این موضوع یا نه بهتره فراموشش کنم و عکسم رو بگیرم تا ببینم چی پیش میاد؟
دوم اینکه اصلاً به نظر شما خود عکس چقدر حامل پیام هست؟ جلوتر دوست دارم در مورد مدلهای انتقال پیام حرف بزنیم و نظریه*های مرتبط ولی عکس رو در نظر بگیریم، عکس با این دید به هیچ وجه حامل 100٪ پیام نیست، خوب، چقدر از پیام تو خود عکس هست؟ بیشتر از نصفش یا کمتر؟ چقدر رو بر عهده بیننده (یا شنونده) می*دونید؟
و یک سوال کلی*تر، اعتقاد دارید که امروز، تو دنیای امروز با همه تاریخی که برای هنر داریم و همه کارهای هنری که انجام شدن و همه کارهایی که مخاطب*پسند بوده*اند اساساً چیزی به اسم اصول هنری و اصول علمی هنر باقی مونده که بشه مثل یک علم بهش استناد کرد و یا انتظار داشته باشیم یک عده*ای ازش آگاه باشن؟ یعنی همچین قواعدی هست هنوز؟
ببخشید همش سوال پرسیدم، خودم هم فکر می*کنم و نظر خودم رو می*نویسم.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
يك بار يك مسئله شبيه اين قضيه رو در تلويزيون ديدم
يك برنامه نقد فيلم بود كه جزئيات اون كه در باره چه فيلمي بود رو يادم نيست
سه چهار تا منتقد معروف هم در اون برنامه حضور داشتند
اقا نميدونيد چه حرفهايي راجع به اين فيلم ميزدند
يكي ميگفت منظور كارگردان از از اين طرز حركت دوربين نشان دادن فلان مسئله هست و بعد او نو ربط ميداد به مثلا فلسفه ملا صدرا
يكي ميگفت هدف از نشان دادن فلان كلوزاپ كنايه زدن به فلان مسئله هست و بعد اونو ربط ميداد به سيستم كومونيستي و دلايل فرو پاشي اون
يكي ديگه صحبتهاشو با خوندن شعر هاي حافظ و مولانا شروع ميكرد و بعد درمورد تنها چيزي كه صحبت نميكرد فيلم بود
خلاصه اين برنامه تبديل شده بود به فرصتي براي خود نمايي و اظهار فضل كردن اقايون كه داشتن معلوماتشون رو در مورد مسائل مختلف به رخ هم بكشند ولي معلوم بود كه همشون " همه كاره و هيچكاره " هستند و واقعا در يك موضوع مشخص صاحب نظر نيستند
در برنامه بعدي از خود كارگردان فيلم دعوت شده بود بعد از نشان دادن تصاوير ضبط شده بر نامه قبل كارگردان خندش گرفته بود و ميگفت منظورمن اصلا اينها نبوده وخيلي ساده ميخواستم فلان مطلب رو به مخاطب القا كنم
خلاصه اينكه هركسي از ديد خودش به يك موضوع نگاه ميكنه و اين يكي از مشخصه هاي هنر هست كه مثل رياضي راه حل و جواب مشخصي نداره كه در همه جا يكسان باشه
به همين دليل من فكر ميكنم كه هنرمند بايد با ديد خودش به يك موضوع نگاه كنه نه اينكه بگه اگه اين اثر رو ديگران ببينند چه تفسيري ميكنند
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
من نوعی اگه قرار باشه یک عکسی بگیرم موقع عکاسی باید به مخاطبم فکر کرده باشم؟
%100
معتقدم :
نقل قول:
باید از اول بدونم که این عکس قراره بیلبورد بشه و روزی چند ده هزار نفر با سوابق و اطلاعات و سطح سواد مختلف بخوننش، یا قراره تو یه مجله تخصصی چاپ بشه یا اینکه اصلاً قراره فقط خودم بهش نگاه کنم
نقل قول:
و یک سوال کلی تر، اعتقاد دارید که امروز، تو دنیای امروز با همه تاریخی که برای هنر داریم و همه کارهای هنری که انجام شدن و همه کارهایی که مخاطب پسند بوده اند اساساً چیزی به اسم اصول هنری و اصول علمی هنر باقی مونده که بشه مثل یک علم بهش استناد کرد و یا انتظار داشته باشیم یک عده ای ازش آگاه باشن؟
در کجای دنیا و کدام جماعت؟!!!
===================
اوج اثر هنری آن است که در نهایت خلاقیت های هنری و اصول تکنیکی، در نهایت سادگی باشد، حتی افراد عقب مانده ذهنی را هم جذب کند.
مقایسه کنید ترانه : " تولد، تولد، تولدت مبارک " اثر انوشیروان روحانی با " آب زنید راه را، بوی بهار میرسد..." اثر دکتر ریاحی. که هر دو هنرمندانه آفریده شده، اما اولی عامه پسند تر است، هنر چند به دومی هیچ اشکال فنی و هنری واضح وارد نیست.
مقایسه کنید "موسیقی کوچک شبانه" موتزارت را با "پرستش بهار" ایگور استراوینسکی
عوام به معنی افراد دور از هنر و ناگاه از اصول آن با مفاهیم اولیه موجود در طبیعت یا نهاد آدمی راحت تر ارتباط برقرار میکنند. مفاهیمی چون تضاد، تقارن، تکرار، تقاطع و مانند آن.
اما از طرفی هرچه فرد به طبیعت و زندگی عادی نزدیک تر باشد و هر چه روحی پالایش یافته تر داشته باشد به ظرائف هنری والاتری دست پیدا میکند. چوپان و دهاتی های بیسواد را دیده و شنیده اید که خواستگاه موسیقی فولکلوریک جهان بوده اند و ماندگار ترین ترانه ها ! "دختر بویر احمدی، مستم مستم و ...."
رقص های مجار برامس بر اساس همین نواهاست و به همین دلیل به این زیبایی و ماندگاری تا جایی که چارلی از شماره 5 اش، برای آن صحنه ریش تراشی معروف عصرجدید بهره جست.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
حالا چرا من زدم تو کانال موسیقی ؟! چون هرگاه میخواهند راجع به مفاهیم موسیقایی صحبت کنند با مثالهای بصری بخصوص نقاشی، طرح موضوع میکنند و نتایج بسیار پرباری دارد.
بر این باورم:
عمده فعالیت هنرمند برای ارائه به دیوار و پستو و زیر پله ای خانه اش نیست! برای ارائه به جامعه است تا ...
مفهومی منتقل کند یا تحسین شود.
پس آثاری که مخاطب بیرونی ندارند یا باری ندارند یا مخاطبین خیلی از مرحله پرت اند، مثل زمان ژرژ بیزه و اپرای معروف کارمن که در اولین اجرا با گوجه فرنگی و تخم مرغ گندیده مواجه شد و پس از مرگش تازه به اوج اثر پی بردند! و هنوز هم تر و تازه است.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
نادر
... من فكر ميكنم كه هنرمند بايد با ديد خودش به يك موضوع نگاه كنه نه اينكه بگه اگه اين اثر رو ديگران ببينند چه تفسيري ميكنند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
infinity
%100
معتقدم ...
این شد دو تا نظر کاملاً متفاوت. حالا من یک سوال دیگه مطرح می*کنم که یک جوری از اثرات جانبی این دو نوع دید می*شه، از آقای نادر سوال دارم که اگه هنر رو به کل شخصی کنیم و ارزشش رو و پیامش رو (فرض بر اینه که اثر قصد داره پیامی بده) اون موقع ماجرای تعهد چی*میشه. یعنی اگه شخصی به قضیه نگاه کنیم مجبور می*شیم تعهد هنرمند رو فقط به اعتقاداتش بدونیم نه به مخاطبش. اون موقع باید برای هنرمند (بخوانید هنرمند سرکش) ارزشی والاتر از کلیت جامعه قایل بشیم. مثالی بزنم، چند روز پیش کتاب قصه کوچکی می*خواندم به اسم تاکسی نوشت*ها (اثر آقای ناصر غیاثی، انتشارات کاروان، 1400 تومان) که در یکی از داستانک*ها نویسنده خیلی آزادانه به مصرف علف توسط جوانان آلمانی اشاره کرده بود و یک جورهایی حسودیش شده بود که چقدر اینها خوش هستند و اینها... خوب! شاید برای ایشون و شاید حتی برای بنده اصلاً مساله مهمی نباشه این قضیه و خیلی طبیعی بهش نگاه کنیم ولی وقتی چندهزار نسخه از این کتاب توی تمام ایران چاپ می*شه و دانش*اموز 15 ساله تا پیرمرد 80 ساله ممکنه این کتاب رو بخونن اون موقع تکلیف چیه؟ شاید خود من اگه تو 16 سالگی این رو می*خوندم یک جوری تابویی که از این ماجرا داشتم از بین می*رفت و شاید همون موقع اگه یک نفر همچین چیزی بهم تعارف می*کرد رد نمی*کردم (و نمی*خواهم بحث کنم که همچین چیزی خوبه یا بده، حتی اگه خوب می*بوده من 16 ساله نمی*تونستم درست تشخیص بدم و ممکن بود کاری بکنم که بعدها برام پشیمونی به بار بیاره...). خوب، به نظر شما این نویسنده کارش درسته؟ بعنی چون برای خودش این ماجرا حل شده و همه جوانبش رو می*دونه و خودش همچین چیزی رو درست یا غلط می*دونه اجازه هم داره نظرش رو آزادانه برای همه تبلیغ کنه؟ یعنی نباید نسبت به جامعه احساس تعهد کنه؟ خواهش می*کنم از مسیر خارج نشیم، من منظورم این نیست که بگم نباید بگه، می*گم اصلاً فرض کنیم ایشون طرفدار همچین چیزی یا مخالفش، به نظر شما ایشون وظیفه*داره که چیزی رو که درست می*دونه از مدیومی که در اختیارش هست تبلیغ بکنه یا نه؟ و یا اینکه باید به مخاطبش و جامعه مخاطبین هم فکر بکنه؟ اینکه اونا تو چه سطحی هستن و چه می*کنن و نظرات (صحیح) ایشون چه اثری ممکنه رو این جامعه بگذاره و حتی اینکه به تاویل و تفسیر نظرشون توسط مخاطب هم باید توجه بکنه یا نه؟؟ ممکنه مستقیم نگه ولی بعضی مخاطبها نظرش رو جوری تفسیر کنن که ایشون نمی*خواسته، آیا ایشون باید احساس مسوولیت بکنه یا نه؟ اگه آره پس ناخودآگاه موظف می*شه به مخاطب فکر کنه و اگه نه پس هنرمند مسوولیتی نسبت به جامعه نداره و برای خودش کار می*کنه و این بستر و مدیومی هم که در اختیارش هست رو می*تونه آزادانه به*کار ببره و به عموم ارایه کنه و اونا باید با شعور و درک خودشون سره رو از ناسره تشخیص بدن؟
من خودم هنوز هیچ طرف این ماجرا نایستادم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
infinity
اوج اثر هنری آن است که در نهایت خلاقیت های هنری و اصول تکنیکی، در نهایت سادگی باشد، حتی افراد عقب مانده ذهنی را هم جذب کند. ... اما از طرفی هرچه فرد به طبیعت و زندگی عادی نزدیک تر باشد و هر چه روحی پالایش یافته تر داشته باشد به ظرائف هنری والاتری دست پیدا میکند. ...
خب یک مساله*ای حل نشده باقی می*مونه و اون هم ایجاز مخل هست و اطناب ممل. به نظر شما من باید چیکار کنم که اثرم اونقدر فشرده نشه که توی رسوندن پیام مشکلی ایجاد بشه (ایجاز مخل) و یا اینکه توضیحاتم کیفیت اثر رو پایین نیاره و در نتیجه اثر رو سطحی نکنه یا اینکه حوصله مخاطب رو سر نبره (اطناب ممل)؟ آیا در نهایت مجبور به انتخاب مخاطب خواهم شد؟ یعنی هنر رو در نهایت باید دو جور تولید کرد؟ برای مخاطب عامی و برای مخاطب حرفه*ای؟ پس باید مخاطب رو قبل از تولید هنر شناخت؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
infinity
حالا چرا من زدم تو کانال موسیقی ؟! ...
به نظر من که کار بسیار پسندیده*ای کردید و ممنون از اظهار نظر و پیگیری شما.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
حالا یک نکته سوم هم این وسط اضافه میشه . هنرمندی که رسالتی روی دوش خودش احساس میکنه و متوسط افراد جامعه هیچ درکی از آن رسالت و مفاهیم و احساسات مرتبط با آن ندارند!
جوامعی که تا موسیقی کلاسیک یا سنتی درست و حسابی (بر مبنای معیارهای علمی و هنری میشنوند) میگویند: " اه اه " و تا دامبولی دیمبولی های درجه 3 لوس آنجلسی (که اکثر لوس آنجلسی های پیش کسوت هم حتی قبولش ندارند) میشنوند میگویند: " به به "
پس در نتیجه من عکاسی قابل فهم برای عموم اما، تعالی بخش رو بیشتر میپسندم. هر چند موافق عکاسی قابل فهم برای فقط خواص هم هستم، چون در تعالی علم و هنر عکاسی خواص فراوانی دارد.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
من اينجا ميخوا يك سوال مطرح كنم كه در ادامه بحث دچار مشكل نشيم چون من با خيليها سراين مسائل اختلاف دارم از جمله چند تا از دوستان خودم كه در گير مسائل هنري هستند
عوام يعني چه ؟
فرهيخته چه كسيست ؟
سواد ؟
شعور ؟
هنرمند ؟
ايا كسانيكه معومات ما را ندارند ولي در مقابل در ضمينه هاي ديگر بسيار دانشمند هستند را ميشود عوام دانست؟
بسيار ديدم كه مثلا كسي كه معلومات ادبي زيادي دارد يا مثلا در يك زمينه هنري مدتي فعال بوده درمورد يك پزشك جراح چنين گفته " بابا اينا همه عمرشون سرشون توكتاب بوده فقط خر زدن از واقعيات جهان چيزي هاليشون نيست تك بعدي هستند يارو يه دور حافظ رو نخونده نميدونه موسيقي يعني چي و ... "
غافل از اينكه اين ادم براي اينكه به جايي برسه كه بتونه قلب من وشما رو از بدنمون در بياره اون رو ترميم كنه و دوباره سرجاش بگذاره مجبور بوده سالهاي زيادي از عمرش رو فقط وقف ياد گيري يك رشته كنه
حالا درسته به دليل اينكه مثلا ما يك بيت شعر ميخونيم اون نميتونه همراهي كنه يا مثلا اسم سازنده يا نوازنده فلان اثر هنري رو نميدونه ما سطح فهم اون رو زير سوال ببريم ؟
بنظر من انجام دادن يك كار به نحو احسن يعني هنر اگر اينگونه بيانديشيم اطرافمون هنرمندان بي هنر و بي هنران هنرمند بسياري مشاهده ميكنيم
ساختار و منطق ذهني انسانها باهم متفاوت است بعضيها رياضيشون خوبه بعضيها گوش موسيقي قوي دارند بعضيها طبع شعر و شاعري دارند
حدود 6 يا 7 سال پيش يكي از دوستانم شروع كرد به تعريف كردن از احمد شاملو يكدفعه من گفتم شاملو ديگه كيه ؟
يكدفعه انگار زمين و زمان رو سرش خراب شد وشروع كرد به چرت و پرت گفتن كه توشاملو رو نميشناسي ؟
گفتم نه مگه تو هايزنبرگ رو ميشناسي ؟ مگه تو رينولدز رو ميشناسي ؟ مگه تو .. رو ميشناسي ؟
ميدونيد چرا چون وقتي اون داشت شاملو ميخوند من داشتم تو سر خودم ميزدم كه يك معادله بسل روحل كنم وقتي اون داشت سهراب سپهري ميخوند من داشتم مثلا يك سيال رو توكامپيتر شبيه سازي ميكردم
حالا درسته من به اون بگم تو خودتو در گير توهمات كردي و از عالم واقعي هيچي نميدوني؟ نه درست نيست
يك دليل اينكه نوابغ هنري پس از مرگ كشف ميشن اينه كه شايد از زمان خودشون جلوترند و كارهايي ميكنند كه براي ادمهاي معمولي قابل درك نيست و به اين مسئله هم اهميت نميدند ولي خيليها دقيقا همين مسئله براشون مهمه : توجه مردم .
مثل فيلمهاي جشنواره اي ايران كه در خارج از مرز ها ابرويي براي ما نگذاشتند وبراي در يافت جايزه كاري كردند كه همه فكر ميكنند ما تو ايران لب جوب ميخوابيم
خلاصه در اين دنيا همه يكجوري هنرمند هستند فقط بستگي به تعريفمون از هنر داره
هميشه وقتي سوار هواپيما ميشم از موقعيكه موتور ها به غرش در ميان و اين غول به پرواز درمياد تا زمانيكه صحيح و سلامت 1000كيلومتر اونورتر به زمين ميشينه به فعل وانفعالات انجام شده فكر ميكنم
ايا ساخت اين وسيله هنر نيست ؟
براستي هنرمند يعني چي ؟
ببخشيد بعد از زدن اين پست پستهاي قبلي روديدم
درجواب كاوه خان
من معتقدم بايد سطح فرهنگ وسواد و اموزش در جامعه تا جايي بالا بره كه هر هنرمند ازاد باشه هر كاري خواست بكنه و باعث گمراهي مردم هم نشه تو كشو رما تو روز روشن ميان دروغ ميگن ( پول نفت و سفره و اينحرفها ) مردم ما باور ميكنند
بله در چنين جامعه عقب مانده اي نبا يد در يك كتاب مثلا درمورد حشيش صحبت بشه
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
یکی از اهداف من اینه که در مورد این مکانیزم با هم صحبت کنیم. اینکه چطوری می*تونیم با مخاطب حرف بزنیم و یک کمکی بهش بکنیم بدون اینکه خودمون هم بدونیم داریم چیکار می*کنیم، این وسط چه اتفاقی میوفته؟ و آیا اصلاً ما می*تونیم هوشیارانه همچین کاری بکنیم یا اینکه همچین چیزی به کل از کنترل عکاس خارج هست و باید به انتظار شانس نشست؟ اگه به نظر شما می*شه کنترل کرد یک سوال دیگه مطرح می*شه و اونم اینه که از کجا می*دونید که مخاطب شما بلده ساعت رو بخونه؟
نقل قول:
در برنامه بعدي از خود كارگردان فيلم دعوت شده بود بعد از نشان دادن تصاوير ضبط شده بر نامه قبل كارگردان خندش گرفته بود و ميگفت منظورمن اصلا اينها نبوده وخيلي ساده ميخواستم فلان مطلب رو به مخاطب القا كنم
خلاصه اينكه هركسي از ديد خودش به يك موضوع نگاه ميكنه و اين يكي از مشخصه هاي هنر هست كه مثل رياضي راه حل و جواب مشخصي نداره كه در همه جا يكسان باشه
به همين دليل من فكر ميكنم كه هنرمند بايد با ديد خودش به يك موضوع نگاه كنه نه اينكه بگه اگه اين اثر رو ديگران ببينند چه تفسيري ميكنند
يك چيزي رو من اعتقاد دارم.
وقتي اثري خلق ميشه... و به مخاطب ارائه ميشه... خالق اثر ديگه صاحب اثر نيست.
يعني هر بيننده، خواننده، شنونده... اين حق رو داره اثر رو براي خودش تعريف و تفسير كنه.. و اون چيزي رو كه حس ميكنه از توش بكشه بيرون.
بله... اثر هنري رياضي نيست كه جواب مشخصي داشته باشه(اصلا رياضياتم خوب نيست! اميدوارم در رياضي همه سوالات يك جواب داشته باشند!)
اما دو نكته رو مي*تونم بگم:
ميشه اثر رو ساده كرد... حالا ميتونيم بگيم عاميانه، بازاري ... هر چيزي....
به گمان من هيچكدوم اينها بد نيستند... ولي مشخصه بارز اونها يك لايه بودن اونهاست.
يعني هنرمند سعي مي*كنه چيزي توليد كنه كه مخاطب ميتونه اون رو بگيره... بي دردسر...
ميشه هيچ چيز رو و يا چيز ساده*اي رو در قالب پيچيده*اي نهان كرد... و ادعاهاي بزرگي هم داشت....كه اثري بزرگ خلق كردم هنرمندان در پي كشف آن هستند....و يا اينكه مردم نميفهمند...
ميشه اثري خلق كرد كه حاوي اطلاعات مختلفي درون خودش باشه... احساسات مختلف رو بتونه جوابگو باشه و ...
در اينجاست كه هركه بيشتر ديده باشه... بيشتر شنيده باشه... بيشتر آموخته باشه، بيشتر و بهتر ميتواند دريافت كند.
هركسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
حالا قرار هست حتما از اسرار خالق باخبر شيم؟ يا از ظن خود يار شويم؟
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
حتی اگه خوب می*بوده من 16 ساله نمی*تونستم درست تشخیص بدم و ممکن بود کاری بکنم که بعدها برام پشیمونی به بار بیاره...). خوب، به نظر شما این نویسنده کارش درسته؟ بعنی چون برای خودش این ماجرا حل شده و همه جوانبش رو می*دونه و خودش همچین چیزی رو درست یا غلط می*دونه اجازه هم داره نظرش رو آزادانه برای همه تبلیغ کنه؟ یعنی نباید نسبت به جامعه احساس تعهد کنه؟
به عقیده من هنرمند طرز تفکر خود و نوع ایدئولوژی خودش رو داره ، حالا اینکه بخواد بستر فکری خودش رو در چارچوب جامعه قرار بده و با هنجارهای عامی پیش بره ، برای کمال یک هنرمند چیزی جز یه کلاف پیچ خورده به دست و پا نیست. سابقا شایعاتی در باره صادق هدایت* وجود داشت که افرادی با خواندن کتابهای هدایت دست به خودکشی زدندو اگر شما هم بخونید میرید و با کارد آشپزخونه رگ دستتون رو میزنید ، و این بابا پیرو کافکاست* و کتابهای کافکا هم باعث خودکشی میشه! حال اینکه چه من در 15 سالگی و چه دیگرانی کتاب بوف کور * رو خوندند اما کسی این بین از میان نرفت ، هنرمند ضامن همه کژکاری های فکری یک جامعه نمیتونه باشه، بسیاری از هنرمندان در زمان خودشون مشتی دیوانه به حساب میومدند ! حالا اگه سالوادور دالی توی نمایشگاه نیویورک به جای لباس غواصی با کت فراک میرفت ، بازم میتونست به اعجوبه ای در سبک سورئالیسم مبدل بشه ، کسی که با افکار رویاگونه فرویدی خودش زندگی میکرد و روی بوم نقاشی خلق اثر....( به قول خودش : تنها فرق من با یک دیوانه اینست که من دیوانه نیستم)
یا یک مثال دیگه مثنوی مولوی* کتابی است که به عنوان یک کتاب انسان ساز ایرانی در همه جای دنیا مطرح شده ( شاید چیزی در حد قرآن) . اما خیلی آدمکها* را تا بحال دیدم که به جای، بشنو از نی* و مناظره موسی و شبان* با قصه کنیزک وخر... چه بهره های ارزشمندی که از این کتاب نفیس نبردند !!
میخوام بگم یک هنرمند عکاس هم به همین گونه است ، میتواند یک خالق محض برای نگرشی نو و غیر قابل هضم باشد که شاید تا بعد از مرگ او هم شایان توجه نباشد و از طرف دیگر کسی که کنار پارک برای مدتی مدید عکس یادگاری میگیرد ، گو اینکه عالم عکاسی به نظر من رهایی عالم نقاشی و هنرهای بصری را تا حدودی ندارد اما در رسالت یک هنرمند تغییری ایجاد نمیکند .
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
یک سری منتقد فیلم اون ور آب نشستن و از توی فیلم های هیچکاک یه مواردی در آوردن، مثلا اینکه تو نماهائی که آباژور وجود داره فلان اتفاق میفته، حالا واقعا هیچکاک سر همه مثلا 54 تا فیلم بلندش حواسش به این موضوع بوده یا نه؟ اگه نبوده پس این تم مشترک چیه؟
این جا یه نظریه ای مطرح میشه که میگه یه اثر هنری در واقع جزئی از جهان وجودی دور و بر ماست که انقدر منتظر میمونه تا به وسیله دستهای یه خالق هنرمند خلق بشه، در واقع خالق اون اثر، اول اونو کشف میکنه بعد خلقش میکنه، نمیدونم میشه این نظر رو قبول داشت یا نه، آیا با این نظریه ارزش کار هنرمند پائین نمیاد؟ نه، چونکه اوه هنرمنده که با بینش و جهانبینیش تونسته این اثر هنری رو کشف کنه و بعد خلقش کنه، برای همین اثر هنری که بوسیله یه هنرمند خلق میشه، چیزائی رو ممکنه توش کشف کنن که خود هنرمند از اونا خبر نداشته، این دلیل نمیشه که ارزش کار هنرمند بیاد پائین، چون هنرمند وقتی با هنرش، هنری رو خلق میکنه، به غیر دستهاش و به غیر از عقل و شعورش و حس زیبای هنرمندانش، یه چیز دیگه به اسم ناخودآگاه هم داره، که این ناخودآگاهش باعث میشه یه جنبه های دیگه ای که خودشم خبر نداره به اثرش اضافه بشه، شایدم جنبه ها هست و هنرمند نتونسته همه جنبه های اثر هنری رو کشف کنه و یه قسمتهائیش رو یه سری دیگه کشف میکنن؟؟؟
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
فکر میکنم سوتفاهمی که گاهی اوقات وجود دارد داستان رسالت هنرمند و هنر در خدمت فلان و بهمان است.
از شوروی سابق و هنر در خدمت سوسیالیسم و مارکسیسم بگیر تا هنر در خدمت هر دیکتاتوری و هر ایدئولوژی دیگر.
در حکومتهای توتالیتر هنری ارزشمند است که به حاکمان برای تحکیم قدرتشان کمک کند. نمونه اش شاعران درباری در همیشه تاریخ.
اینکه به زور برای هنرمند رسالتی قایل شویم و میزان سنجش هنر هنرمند بر اساس میزان دستیابی به ان رسالت براورد شود را نمی پسندم.
هنرمند هم یک اانسان مانند دیگر انسانهاچه کسی این رسالت زورکی را بر دوش میگذارد؟
به نظر من هنر برای هنر یا هنر برای لذت شخصی از قدر هنرمند نمیکاهد که حتی در مقایسه با هنرمندان ایدئولوژیک هنرمند خنثی بودن بهتر از هنرمند مضر بودن است.
قطعا هنر میتواند به یک ابزار قدرتمند تبدیل شود که یا برای ساختن به کار اید یا در خرابی.
اشکالی که بحث رسالت هنرمند ایجاد میکند این است که پس اگر هنرمند باید رسالتی داشته باشد قدرتمداران میتوانند معیارهای ان را ترسیم کنند و هنرمندان را به دسته خودی و نخودی یا ناخودی تقسیم کنند و ازادی بیان نخودی ها را محدود.
نمیگویم هیچ قانونی نباید وجود داشته باشد و هر کس بتواند به بهانه ابراز هنر به فرض معیارهای اخلاقی جامعه را به بازی بگیرد حتی در دموکرات ترین کشورها هم ملاکی وجود دارد اما هر چه حکومتها بسته تر سواستفاده اشان از هنر بیشتر و ناخودی ها محدودتر.
به نظرم ازادی بیان هنرمند در بیشترین حد و قانونهای محدودکننده در حد لزوم (نه لزوم قدرتمندان) بهترین رویه است.
چرچیل میگوید دموکراسی بدترین نوع حکومت است اما متاسفانه تنها روش حکومتی قابل استفاده است.
شایدبا وجود اجازه اظهار بیان برای همه در جایی به قبای کسی بربخورد یا حتی از نظر اخلاقی احساسات گروهی را خط خطی کند اما برایند این ازادی مثبت خواهد بود و برایند تخریب و ساختن با وجود ازادی هنرمند برای بیان انچه میخواهد منجر به ساختن میشود.
-
جمع بندی روز اول
سلام به همه دوستان.
از همه دوستانی که همفکری کردن ممنونم. خیلی فشرده و خلاصه تو روز اول این مباحث یک سری سوالات مطرح شد و یک سری دیدگاه*ها هم مرور شد که البته در مورد هرکدوم از اونها یک دنیا نظریه و مرجع و نقل قول هست و خیلی از اونها یک سرفصل توی یک یا چند علم هستن. من خیلی خلاصه یک تاریخچه رو می*نویسم که اینجا بمونه، اگه چیز مهمی جا افتاد لطف کنید و بفرمایید که اضافه کنیم:
1- تقریباً کسی مشکلی با این موضوع نداشت که اثر هنری می*تونه بدون خواست هنرمند تاثیراتی رو روی مخاطب بگذاره.
2- بعضی از دوستان اعتقاد به این دارن که هنرمند باید سعی کنه که این تاثیرات رو در حد امکان کنترل کنه و بعضی دیگه نظرشون این هست که هنرمند به طور کامل بای به فکر رضایت خودش از اثر باشه و هرجور که صلاح می*دونه با اثر برخورد کنه. البته این دو نظر در تقابل هم نیستن و درواقع نظریه دوم می*تونه نظر اول رو در بر بگیره.
3- بعضی از دوستان در کل اثر هنری رو متعلق به مخاطب می*دونن و اینکه باید مجاز و آزاد بدونیمش که هر تعبیری که دوست*داره از اثر هنری بکنه و یک دیدگاه دیگه می*تونه این باشه که اثر هنری با یک مسوولیتی آفریده شده و مخاطب موظف هست که در همون راستا از اثر برداشت بکنه (با توجه به جهان*بینی و هوشیاری خودش)
4- تعاریفی که از نظر بعضی از دوستان روشن نیستن -یکی از مسایل قدیمی بحث روشنفکری- شامل تعریف روشنفکر (که کتابها و مقالات و بحثها در موردش هست و هنوز هم هیچ نظر قطعیی در موردش صادر نشده)، تعریف مخاطب عامی و به ناسبت این تعاریف بحث لزوم، اختیاری بودن و یا نهی از مخاطب گزینی هنگام یا بعد از خلق اثر هنریه. در مورد این دو مساله باید بیشتر بحث بشه.
5- یک سوال دیگه در مورد حد و حدود و امکان استفاده از ایجاز و فشرده کردن مفاهیم هست و اینکه تا کجا می*شه پیش رفت که تو انتقال پیام اشکالی ایجاد نشه و از طرف دیگه نسانه*ها و اطلاعات طولانی و دراز نشن تا حوصله مخاطب رو سر ببرن.
6- بحث دیگه اینه که فرض کنیم هنرمند خودش رو مسوول بدونه و رسالتی به دوش خودش احساس بکنه ولی این مسوولیتش خواهانی در جامعه و شرایط اون روز نداشته باشه ولی هنرمند همچنان فکر کنه لازمه که یک مساله*ای رو حل کنه، آیا باید با توجه به اینکه کارش هیچ مخاطب عمده*ای نداره بازهم ادامه بده؟ یعنی اولویتش رو باید کودوم فرض کنه؟ فرهنگ*سازی و ارتقا سطح مخاطب تا جایی که اونها هم مشکل رو ببینن یا کار کردن روی اصل مشکل به این امید که روزی ارزش این کار شناخته بشه؟ بعضی از دوستان جواب این سوال رو منوط به شرایط جامعه کرده*بودن.
7- یک دیدگاه دیگه اینه که هرچی اثر لایه*های بیشتری داشته باشه و بتونه طیف بیشتری از مخاطب رو هدف قرار بده و برای هر طیف هم پاسخ نگرانی*ها و مشکلات اون طیف رو بده اثر غنی*تری هستش.
8- مساله دیگه آزادی کامل هنرمند هست و اینکه بتونه انتخاب کنه بطور آزاد دیدگاهش رو و بتونه در حد امکان به صورت آزاد ارایه کنه. تا اینجا کسی نگفته که این آزادی نمی*تونه مضر باشه ولی از طرفی بعضی از دوستان اعتقاد دارن که برآیند این موضوع به هرحال به نفع جامعه خواهد بود و در جهت تعالی. یعنی اگه هم یک جاهایی ضرر برسونه در نهایت مفید فایده خواهد بود وجود چنین آزادیی.
9- و آخرین نکته* این اثر هنری رو می*شه به عنوان یک موجود در عالم هستی دید و هنرمند رو کاشف این موجود، حالا ممکنه هنرمند این موجود رو ارتقا بده یا شاید هم خرابش کنه ولی هنرمند خالق اولیه اثر نیست و اثر هنری جای دیگه خلق شده. این دید می*تونه ماجرا رو به جاهای درازی بکشونه که برای مثال بحث بشه که خوب اون خالق اولیه هنر کی بوده و آیا خالق همشون یکی هست؟ معیارها چرا متفاوت هست و یا اینکه با همچین دیدی می*شه گفت شانس هم خیلی مهم می*تونه باشه تو خلق اثر و کلی نکته دیگه.
و یک مساله خیلی خیلی مهم هم که گفته شد بحث تاثیر ناخودآگاه هنرمند تو خلق اثر بود که مثالی هم از آثار هیچکاک فقید زده شده.
من همینجا از همه دوستان و به طور خاص از آقایان هژبرآذر، عاشوری*نیا، نقشبندی، منتظری و غفاری و دوست خوبمون آقای نادر که فامیلشون رو نمی*دونم تشکر می*کنم که براشون اهمیت داشت و ما رو از نظرات و دیدگاهشون آگاه کردن. بدون هیچ تعارف و اغراقی عرض کنم برای خود من که خیلی مفید بود :)
حالا برای شروع روز دوم اگه دوستان اجازه بدن این سوالات و نظرات رو همینجا نگه داریم و از یک طرف دیگه به قضیه وارد بشیم. فکر می*کنم اگه از چند طرف بیایم جلو خیلی بهتر و محکمتر می*تونیم دیدمون رو نهایی کنیم در مورد خیلی از این قضایا. به جز این خواهش می*کنم بصورت فشرده از دوستان در مورد هرکدوم این مسایل نظریه مرتبط یا نقل*قولی سراغ دارن اینجا فشرده بنویسن که کمی پشتوانه هم پیدا کنه بحثمون. برای مثال در مورد بحث اخلاق هنرمند و مسوولیتش آقای سارتر هزاران خط نوشته یا حضرت کانت یا خیلی نزدیک*تر به خودمون هم خیلیها بودن... یا در مورد تاویل و تفسیر و اینها. البته (بازهم به نظر من) خوب نیست که خیلی وارد بحث علمی هم بشیم چون ممکنه باعث بشه خیلی از نظرات ساده و باورهای روزمره دوستان رو نشنویم بخاطر جوی که ایجاد می*شه و این درست برعکس اون چیزی می*شه که هدف اولیه این موضوع بوده...
بازهم از همه تشکر می*کنم :)
-
روز دوم و تصور تصویر
سلام!
من از وقتی که خیلی بچه بودم (4-5 ساله) یک سوال مهمی (برای خودم مهم) تو ذهنم بود که هچوقت جوابش رو پیدا نکردم، شاید بصورت ناخودآگاه تمام عمرم رو دنبال این مساله گشتم ولی حداکثر نتیجه*ای که گرفتم این بوده که صورت مساله برام تغییر کرده (و دوباره تغییر کرده و ...) ولی این مساله همیشه برام بوده. از قضا یکجوری هم به عکاسی مربوط می*شه این مساله. ورژن اولیه این سوال اینطوری بودش (سوال 4-5 سالگیم):
«کسی که عینک به چشمش می*زنه، اگه عینک نزنه چیزها رو کوچیکتر می*بینه، درسته؟ خوب! این شخص وقتی دستش رو دراز می*کنه که دسته لیوان رو بگیره دستش رو اشتباهی می*بره توی دسته لیوان جای اینکه خود دسته رو بگیره!» و البته خیلی سمج*تر از این بودم و عینک همه پیرزنها و پیرمردهای اطراف رو بر می*داشتم و این آزمایش رو روشون اجرا می*کردم ولی هیچ اثری نمی*دیدم!
حالا همون سوال رو می*شه جور دیگه پرسید، یعنی می*شه خیلی جور دیگه پرسید! جهان یک چیزیه که هست و ما اون چیز رو می*بینیم (و در کل از طریق حواس می*شناسیم) یا اینکه به چیزی که می*بینیم (یا حس می*کنیم یا غیر مستقیم می*شناسیم) می*گیم جهان؟ البته نمی*خواهم وارد پرسشهای عمومی فلسفی بشم یا بحث ایده*آلیسم و اینها، نه. سوال من بیشتر بصری هست.
اینطوری نگاه کنیم: می*دونیم که چشم ما یک عدسی داره و این عدسی کل دنیا رو وارونه پروجکت می*کنه روی شبکیه چشم. حالا مغز ما دوباره تصویر رو بر می*گردونه و بعد می*ده به «واحد ادراک» یا اینکه نه، واحد ادراک خودش می*فهمه که اینها همه وارونه هستن و وارونه درکش می*کنه یا اینکه اصلاً ما اشتباه می*فهمیم و همه چی وارونه هست از قبل! یعنی دنیا وارونه*هستش؟
البته اینجا یک خط باریکی هست که من نمی*خواهم ازش رد بشیم. من کاری ندارم که خود دنیا وارونه هست یا نه، اما منی که از دنیا عکس می*گیرم دوست دارم بدونم همون دنیایی رو که من می*بینم شما هم می*بینی یا نه؟ برمی*گردم عقب، آدمی که چشمش ضعیفه، وقتی دسته رو کوچیکتر از اون چیزی که هست می*بینه و دستش رو می*بره که لیوان رو برداره دسته رو همونجایی که می*بینه پیدا می*کنه و اینجا با اونجایی که من می بینم فرق داره! ولی اون تو دنیای خودش بدون هیچ مشکلی زندگی می*کنه و من هم تو دنیای خودم، نه؟
بحث درد دقیقاً همین بود! من می*خواستم با یه بازی کلمه*ای، جای «د» توی درد «ز» رو بنویسیم و خوب می*شه به این نتیجه رسید که زرد ( وقرمز و سبز و آبی و فیروزه*ای و ...) هم همه مفاهیمی کاملاً انتزاعی «می*تونن» باشن که ممکنه همه ما به واسطه یک رابط مشترک که همون زبون هست توهم یکسان بودن اونها رو داشته باشیم. درسته که هم من و هم دوست دخترم هم رو که نیشگون بگیریم هر دو می*گیم «سوختم» ولی من چطوری می*تونی بدونم اون چیزی که اون به اسم سوزش حس می*کنه همونیه که من حس می*کنم؟ در مورد زرد هم همینطور. چطوری می*تونم مطمئن باشم چیزی که اون یا مخاطب عکسم ادراک می*کنه از دیدن رنگ زرد همون چیزیه که من ادراک می*کنم؟ آره! من به یک چیزی می*گم زرد و اون هم می*گه زرد ولی از کجا می*شه فهمید و چطور می*شه آزمایش کرد که اون چیزی که من با دیدن قرمز ادراک می*کنم اون طرف مقابل همون رو با دیدن زرد ادراک نمی*کنه؟ پس چطوری داریم عکس می*گیریم وقتی حتی به همچین چیزی شک داریم و راهی برای آزمایشش سراغ نداریم؟ نظر شما چیه؟
ممنونم!
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
سلام.
خسته نباشید.
اولا تشکر میکنم از کاوه عزیز . به خاطر این بحث های جذاب .
من یه چیزی راجع به هنر دوست دارم بگم . سعی میکنم با مثال هم بگم چون کاوه عزیز خواسته.
من اینجوری فکر میکنم که هنرمند باید هنرش رو زندگی کنه . یعنی هنر و زندگی کردن هنرمند، نباید از هم جدا باشه. مثل رضا دقتی . و اینکه هنر باید کاملا از ناخودآگاه هنرمند بیرون بیاد و برای همین هم معتقدم که کاملا باید به ابزار هنر مسلط بود. مثلا فرض کنید شاعری بخواد شعر بگه. یک راهش اینه که اول موضوع انتخاب کنه. بعد وزن و قافیه شعرش رو . بعد کلماتی که میخواد به کار ببره . بعد چندتا فرهنگ لغت باز کنه و کلماتی که میخواد ، توش پیدا کنه. بعد کنار هم بچیندشون . بشه شعر . من به کل مخالفم . حالا فرض کنید که احمد شاملو میخواد شعر بگه . شاملو خدای کلمات فارسیه (از کتاب معروف کوچه میتونیم متوجه بشیم ) . پس هر کلمه ای که بخواد ، در ناخودآگاه ذهنش وجود داره ( دیگه نیازی به فرهنگ لغت نیست. ) موضوع شعر ؟ شاملو شعرهاشو زندگی میکنه . با آیدا همونجوریه که تو شعراشه و با مردم هم همینطور . پس شعرش زندگیشه به عبارتی به قول خودش " من هیچگاه به دنبال شعر نرفتم ، همیشه شعر بود که هر لحظه به سراغم میومد و من فقط مینوشتمش. " یعنی دقیقا از ناخوداگاه . و همیشه هم خیلی کم ادیت میشده .
همونجوری که مولوی در رقص و سماع شعر میگفته . او هم تسلط کامل به ابزار داشته . اینها هیچگاه به دنبال کلمه نمیگشتند بلکه آنقدر روی کلمات مسلط بودند که شعر از ناخودآگاه آنها تبدیل به نوشته میشده.
خب . حالا من هرجوری فکر میکنم ، همون هم تو هنرم نشون داده میشه. ( از بحث هنرمندان کلاه برداربگذریم ) مثلا اگر کاملا احساس مسئولیت میکنم برای فقرا و بیخانمان ها. خب ، میشم رضا دقتی.
من وقتی خوب به چهره مردم نگاه کنم و تسلط کافی به هنر عکاسی داشته باشم ، میتونم عکس پرتره بگیرم. وقتی دلم برای مردم بسوزه و احساس مسئولیت کنم ، عکاس اجتماعی خوبی میشم. وقتی که با نگاه کردن به هر چیز ساده ، زیبایی هاشو ببینم ، عکاس انتزاعی خوبی میشم.
تمام افراد موفق در عالم هنر رو معتقدم که هنر در ناخودآگاه آنان بوده است. . حالا این هنر اگر همراه با تسلط و همراه با زیبایی درون باشه ، به دل هم میشینه.
نقل قول:
يعني هنرمند سعي مي*كنه چيزي توليد كنه كه مخاطب ميتونه اون رو بگيره... بي دردسر...
هنرمند خودش رو خلق میکنه ، یا بهتره بگم خودش رو کشف میکنه و به هر روشی خودش رو نشون میده . با عکسش ، با نقاشیش، شعرش و ... رضا دقتی با عکساش خودشو به مردم میشناسونه .
تمام هنرهای موندگار یک نکته مشترک دارند ، اون هم بی تاریخ بودنشونه . شعر حافظ واقعا بی تاریخه . علاوه بر اینکه موضوع داره ، موضوعش بی زمانه . یعنی تو هر زمانی میشه ازش لذت برد. مثلا : واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند / چون به خلوت میروند آن کاردیگر میکنند. خب ، در همه زمانها ما واعظانی داریم که چون به خلوت میروند ...
یا شاملو : ای کاش می توانستم بر شانه های خود بنشانم این خلق بیشمار را ... خب ، خیلیها این احساس رو داشتند و تجربه کردند که کاش میشد به این خلق بیشمار یه چیزایی فهموند و ...
یا در عالم موسیقی و عکاسی و ... البته بازم میگم منظورم از شعر ، کتاب شعرای میدون انقلابی نیست و از موسیقی منظورم موسیقیهای شبکه ایران موزیک و از عکس ...
و اما بحث دوم آقای کاوه .
کاوه جان . اول میشه بفرمایید از این بحث چه نتیجه ای میخواید بگیرید ؟
ممنون.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
در اینکه هنرمند باید چیزی تولید کنه که همه ان را بی دردسر بگیرند کمی مشکل دارم چون به این معتقدم که درک از هنر با اموختن رشد میکند ایا سمفونی پنجم بتهوون افراد زیادتری را به وجد میاورد یا موسیقی دیمبولی دامبول که در 99 درصد اتومبیل های سطح شهر میشنوید.
درک بسیاری از هنرها و دریافت پیچیدگیهای انها با تلاش در ان عرصه و دیدن و شنیدن رشد میکند.
نمیخواهم مرزی میان هنر سطح پایین و هنر فاخر بکشم اما به یک بازه از منفی ایکس تا مثبت ایکس قایلم.
درداورترین چیزی که میبینم این است که انهایی که درک هنر نمیگویم فاخر میگویم پیچیده تر را ندارند از بیخ و بن ان را مورد رد و توهین قرار میدهند در این جامعه اگر شما به بتهوون و شوپن و موزارت گوش کنید یک جورایی خل محسوب میشوید اما گوش کردن به نمی دانم به شماعی زاده کاملا طبیعی است .
گوش کردن به اشعار شاملو در اتومبیلتان غیر نرمال است اما در مورد بردن گیتار شماعی زاده نه.
نسل دوم و سوم دور از وطن ها با توجه به دوری از زبان فارسی و بیسوادی فارسی چنان به روز اشعار ترانه ها اورده اند که گاهی میخواهم یکی توی گوش سراینده این مزخرفات بخوابانم. حال اگر معیار درک جامعه باشد و تعداد علاقه مندان چه شود ان روز...
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
amirsooki
سلام.
... شاملو شعرهاشو زندگی میکنه . با آیدا همونجوریه که تو شعراشه و با مردم هم همینطور . پس شعرش زندگیشه به عبارتی به قول خودش " من هیچگاه به دنبال شعر نرفتم ، همیشه شعر بود که هر لحظه به سراغم میومد و من فقط مینوشتمش. " یعنی دقیقا از ناخوداگاه . و همیشه هم خیلی کم ادیت میشده .
همونجوری که مولوی در رقص و سماع شعر میگفته . او هم تسلط کامل به ابزار داشته . اینها هیچگاه به دنبال کلمه نمیگشتند بلکه آنقدر روی کلمات مسلط بودند که شعر از ناخودآگاه آنها تبدیل به نوشته میشده. ...
سلام امیر جان.
فرمایش شما کاملاً متین ومثالها بجاست اما من چند تا نکته دارم:
1- در مورد بحث ناخودآگاه با شما موافقم، به اعتقاد خیلی از معاصرین ما یکی از مهمترین دستآوردهای بشر توی کل تاریخ اطمینان یافتن از وجود ناخودآگاه و از طرف دیگه سهم عمده*ی اون توی هوشیاری یا همون Consciousness هست، و امروز این به ما ثابت شده که عمده راهبر فعالیتها، ذهن و شخصیت ما قسمت ناخودآگاه وجودمون هست تا قسمت خودآگاه و ارزش تاریخی جناب فروید هم بخاطر همین هست (با اینکه اثباتهای فروید بسیار غیر علمی بودن و امروزه هیچکس اونها رو علت صحت این ماجرا نمی*دونه اما این قسمت نظریه فروبد به هزار و یک روش دیگه اثبات شده ولی فروید نه بخاطر روشش بلکه بخاطر وارد کردن این ایده به نتیجه*گیری*ها و تحلیلهای روانشناختی و پایه*گذاری Psychoanalysis همچنان مورد احترامه). خب! حالا یک چیزی! اجازه می*دید از این فرمایش شما یک نتیجه بگیرم؟ سوالی بود که برای هر شات چقدر وقت می*گذارید. اگه نقش فعال ناخودآگاه رو این وسط حساب کنیم جوابش می*شه از لحظه تولد! نه؟ همینکه شما اصلاً یک سوژه*ای رو انتخاب می*کنید که ازش عکس بگیرید هم به ناخودآگاه برمی*گرده بخش عمده*اش و خود همین انتخاب بر اساس همه چیزهایی می*شه که شما دیدید و شنیدید و خوندید و ... در تمام طول عمرتون! پس ممکنه که من یک چیزی رو ببینیم و از لحظه*ای که دوربین رو سرهم می*کنم تا لحظه*ای که شاتر رو فشار می*دم 40 ثانیه زمان*ببره ولی ممکنه در واقعیت برای رسیدن به این صحنه، به این دید و برای جذاب یافتن همچین سوژه*ای تمام عمرم رو هزینه کرده باشم، نه؟
2- در مورد آفرینش هنر و لحظه*ای (یا لحظاتی) که اثر خلق می*شه (یا کشف می*شه) نمی*تونم بگم 100٪ با شما موافقم، چرا؟ درسته! برای خیلی از هنرمندها (همونهایی که شما مثال زدید خیلی خوب بودن) حس خلاقیت در یک لحظه*ای یقه*اشون رو می*گرفته و یک چیزی می*ساختن (با توجه به اینکه یک عمر ناخودآگاهشون تراش*خورده و بهتر و بهتر شده) اما همیشه هم اینطور نیست. مقایسه کنید با موتسارت و بتهوون (با اجازه استاد هژبرآذر البته) دست*نوشته*هایی که از موتسارت مونده هیچ خط خوردگی ندارن و خیلی هم نقل شده که موتسارت وقتی شروع می*کرده به نوشتن بدون توقف حجم زیادی موسیقی رو تالیف می*کرده ولی برعکس بتهوون که هر اثرش رو بارها و بارها توش تجدید نظر می*کرده، یا طرف خودمون و جدیدتر، اکبر رادی و نمایشنامه*هاش که به قول خودش مثل بچه*هاش می*مونن، می*بینید که تو هر چاپ ویرایش شدن نمایشنامه*ها و ایشون همیشه سعی می*کنه بهتر و بهترشون کنه... اما هستن نویسنده*هایی که خیلی آثار خوبی هم دارن ولی دستی توش نمی*برن، برای مثال نگاه کنید به کارهای آقای بیضایی یا نمایشامه*های آقای نصیریان و ... . دردی هست که نیچه بهش می*گشه درد زایش ایده و دردهای (سردردها به طور خاص) دایمی خودش رو اینطور تفسیر می*کرده... هنرمند هم به حتم درد می*کشه برای تولید ایده*اش و خلق اثر هنری اما ممکنه این درد لحظه*ای باشه و یا ممکنه فرسایشی باشه.
3- تا خیلی وقت پیشش روسم نبود (و الآن هم زیاد رایج نیست) که مراحل خلق اثر هنری رو ثبت کنن اما پیکاسو در این مورد هم پیشرو بودش و تمامی مراحل خلق تابلوی گرنیکا رو ثبت کرد. تمامی پیش طرحها رو تاریخ زد روشون و از مراحل آماده*سازی تابلو عکس گرفت. امروز ما با دیدن این طرحها می*تونیم خیلی چیزها در مورد گرنیکا بفهمیم که اگه اینها نبودن ممکن نمی*شد این ماجرا. از این طرف هیچ عکاسی رو سراغ ندارم که مراحل کار خودش رو به طور کامل مستند کنه، کسی سراغ داره؟ دلیلی می*شه برای این موضوع پیدا کرد؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
amirsooki
... حالا این هنر اگر همراه با تسلط و همراه با زیبایی درون باشه ، به دل هم میشینه. ...
چه تضمینی هست؟ اصلاً چطور می*شه شخصیت هنرمند رو منگنه کرد به اثرش؟ چطور می*شه گفت هر کی درونش زیباست اثر زیبا خلق می*کنه؟ آثار سعدی زیباست، اما در مورد درونش کسی نمی*تونه تضمین کنه اون هم اینطور بوده! حداقل چیزی که می*دونیم اینه که خیلی صحبت در مورد استاد و علاقه*اش به خیلی چیزهایی که با هیچ معیار اخلاقی پسندیده نیست بوده! ملک*الشعرای بهار؟ می*فرمایند که بی*نهایت در زندگی روزمره بددهن بوده و برعکس ایرج*میرزا با اون همه شعر پاستوریزه!! یکی از مودب*ترین و محجوب*ترین انسانهای روزگار خودش بوده، مثالهای دیگه*ای هم دوستان از هنرمندان دیگه زدن. تو همین Topic.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
amirsooki
... تمام هنرهای موندگار یک نکته مشترک دارند ، اون هم بی تاریخ بودنشونه.
این مورد رو هم خیلی دوست دارم در موردش بیشتر باهم صحبت کنیم. فرمایش شما رو قبول می*کنم بی*چون و چرا. چند دقیقه پیش که برای نوشتن همین متن رفتم بعد از چند وقتی دوباره گرنیکا رو نگاه کردم نتونستن خودمو کنترل کنم و اشکم دراومد از این همه زیبایی و ظرافت و دقت! اما یک سوالی! کلی از این آثار (منجمله گرنیکا)، بسیاری از اشعار آقای شاملو و خیلی آثار موندگار دیگه (دیکتاتور بزرگ چاپلین) که تاریخی ندارن بر اساس یک پایه و یک وقعه تاریخی ساخته شدن و خالق اثر در واقعیت دنبال این بوده که حرفی رو که تو یک تاریخ خاصی می*خواسته بزنه بگه... اگه پیکاسو زمان بمباران گرنیکا زنده نبود بازهم همچین تابلویی می*کشید؟! نه! پس اثر موندگار هنری هم برای ما نمی*موند... درسته؟ درسته که ما امروز از خود او اثر لذت می*بریم و خیلی وقتها علت سروده شدن یک شعر رو ممکنه ندونیم اما شاعر (هنرمند) در لحظه هدفش حل یک مساله*ای بوده که ممکن بوده که عمرش حتی چند روز بوده اون مساله... آیا این تاویل ما، درک ما و برداشت ما نیست که اثر رو زیبا می*کنه و خود اثر چیزی نداره جز نشونه*هایی که ما می*پسندیم؟ اگه اینجوری نگاه کنیم همه نشونه*هایی که ناخودآگاه مخاطبین رو می*سازن زیبا هستن و می*تونن یک اثر رو زیبا کنن و تا وقتی اون نشونه*ها از نظر مخاطبین زیبا هستن اثر هنری هم زیبا می*شه و تاریخی نخواهد داشت مگه نه؟ پس این رو نمی*شه به اثر نسبت داد و باید به طول عمر بنیانهای و معیارهای زیبایی مخاطبین ربطش داد به نظر من.
[/QUOTE]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
amirsooki
... اول میشه بفرمایید از این بحث چه نتیجه ای میخواید بگیرید ؟...
ممنونم، خودمم داشتم نا امید می*شدم چون هیچکسی به ظاهر علاقه*مند نبود و فهمیدم که یکجای کارم اشکالی بوده :) خب. من دوست دارم که این ماجرا بره به سمت بحث تاویل و بحث هرمنوتیک و نشانه*شناسی. اما جای اینکه یکسره بپریم اونجا و در مورد ریکور و آدورنو و فرانکفورتیا و اینها صحبت کنیم به نظر من قبلش به یک زمین بازی احتیاج داریم. اون زمین هم می*تونه این باشه که نظر دوستان رو در مورد ابزار ارتباطی عکاسی و انتزاعی بودن اون بدونم. من اینطوری می*خواستم بدونم که آیا بقیه دوستان حاضر هستن عکاسی رو به عنوان یک زبان (و نه بیشتر و نه کمتر) قبول کنن؟ یعنی یک شیوه ارتباطی که بجای کلمات از المنتهای تصویری استفاده می*کنه... اگه اینطور باشه باید نتیجه انتزاعی بودن و قراردادی بودن این واسطه پیام رسانی (عکس) رو هم قبول کرد (که اشاره ناشیانه*ای هم بهش کرده بودم). من می*خواستم بدونم که دوستان عکس رو مطلق می*گیرن یا نه. یعنی انتظار دارن همون قرمزی که خودشون تو عکس می*بینن رو مخاطبشون هم ببینه یا نه و از اونجا برسیم به مدلهای ارتباطی و ایرادات زبونها و ناهنجاریهای که ممکنه تو این ارتباط پیش بیاد و مهمتر از همه اجزا و ابزار ارتباطی این زبون. دوست داشتم تا تو مدل ویتگنشتاین این نظر رو بررسی کنیم با توجه به دید دوستان تا ببینیم آیا با عکاسی می*شه محدودیتهایی رو که ایشون برای زبون فرض کرده مرتفع کرد یا نه و اگه بشه آیا بازم عکاسی رو می*شه یکجور زبون دونست یا نه مجبور می*شیم بیاریمش بیرون! تا اینجا که موفق نبودم البته.
ممنون از همکاری شما :)
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
persian
در اینکه هنرمند باید چیزی تولید کنه که همه ان را بی دردسر بگیرند کمی مشکل دارم چون به این معتقدم که درک از هنر با اموختن رشد میکند ایا سمفونی پنجم بتهوون افراد زیادتری را به وجد میاورد یا موسیقی دیمبولی دامبول که در 99 درصد اتومبیل های سطح شهر میشنوید....
سلام،
متشکرم و دید بسیار قابل تاملی هستش این دید. کتاب بسیار وزینی (هم از نظر محتوا هم از نظر حجم :)*) هست به نام تبارشناسی پست*مدرنیسم تالیف استاد خوبم جناب آقای علی*اصغر قره*باغی (دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1380، 5600 تومان) که بدون تعارف و به دور از ارادت ویژه*ای که خدمت استاد دارم باید عرض کنم که یکی از معتبرترین تالیفات در زمینه مطالعات فرهنگ معاصر جهان هست در سطح دنیا که خب از شانس خوب ما به زبون فارسی تالیف شده و در دسترس ما هست به صورت دست اول. من کتابهای مختلفی تو این فیلد دارم (عرض کردم دارم! نه اینکه خوندم*:) ) به زبون انگلیسی یا ترجمه شده به انگلیسی ولی کتاب استاد بی*نهایت دقیق*تر و صحیح*تر از خیلی از اونهاست و کافیه نگاهی به لیست منابع هر فصل بندازید تا ببینید چقدر وقت و عمر گذاشته شده برای تالیف این کار :) حالا بگذریم... نقل قولی رو از صفحه 309 کتاب میارم که به این بحث مربوطه:
«... پست مدرنیسم می*کوشد تا وجه تمایز و سلسله مراتب فرهنگی را از میان بردارد و مرزهای میان دو فرهنگ عوام و نخبگان را سیال کند. از حق نباید گذشت که در بسیاری موارد هم این کار را کرده و در عرصه هنر و ادبیات از خرده فرهنگ*هایی که همیشه فرودست و عامه*پسند تصور می*شد، فرهنگی والا پدید آورده است. ... (اینجا به تاریخچه*ای از شروع این حرکت از قرن 18 اشاره شده که من نمی*نویسم) ... از این پس، ارزش یک اثر هنری در گرو داوری و سنجش*های زیبایی*شناختی درآمد و تاریخ زیبایی*شناسی هم ریشه در پیدایش طبقات اجتماعی*ِ تازه دارد.
امروز پست مدرنیسم این تمایزها را باور ندارد و برآن است که شاه لیر (در متن King Lear اومده) شکسپیر لزماً بهتر از فیلم King Kong نیست. پست*مدرنیسم با نفی تمام باورهای استوار بر زیبایی*شناسی سنتی می*گوید: اگر نخبگان و آنان که خود را تافته*های جدابافته فرهنگی می*انگارند، بنابر معیارها و تعبیر و تفسیرهای خود شاه لیر شکسپیر را برتر می*شمارند، عوام نیز با معیارهای خود کینگ کنگ را می*پسندند و چه تضمینی در میان است که داوری نخبگان و خواص معتبر*تر از داوری عوام باشد؟ نخبگان براساس معیارهای من*درآوردی و مستبعد خود شکلی از هنر را متعالی و والا می*نامند و عوام هم با توجه به ذوق و پسند خود، برای آن شکل از هنر تره خرد نمی*کنند. به عنوان نمونه، پست*مدرنیسم با از میان*برداشتن تفاوتهای میان هنر والا و تبلیغات، که همواره هنر عوام و هنر فرودست تصور شده، برآن است که روزگاری میکل*آنژ، عیسی مسیح و حضرت مریم و پتروس قدیس و پیامبران دیگر را عرضه می*کرده و امروز تبلیغات پفک و ماکارونی و یخچال و تلویزیون را می*فروشد و تازه این دومی بسیار ویراستاری شده*تر است و با وسواس و دقت بیشتری تهیه می*شود. ناگفته پیداست که چنین حرف و نظری فقط هنگامی می*تواند جدی گرفته شود که فرهنگ عوام به همان اندازه شکسپیر، و تبلیغات، به اندازه میکل*آنژ، جدی گرفته شود. اما آنچه در این جر و بحثها به سود فرهنگ عوام بوده این واقعیت است که از بسیاری جهات با هویتهای ملی نیز همسویی پیدا می*کند و از طریق تشویق و ستایش سنت*های فرهنگی، شکل نوعی میهن*پرستی فرهنگی را به خود می*گیرد، همان اندیشه*ای که بعد از انقلاب فرانسه به بعد در جهان شیوع یافت و ....»
ممنونم.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
فراي مقوله عکاسي و با توجه به ضرب آهنگ بحث جاري
نميدونم آيا بايد مرزي بين تکنيک و هنر قايل شد
-
روز سوم، مدل ارتباطی و آقای برلو
سلام!
از روز دوم (البته روزهای ما اینجا ممکنه کمتر یا بیشتر از 24 ساعت بشن!) استقبالی نشد مثل اینکه. روز سوم رو با کمی تئوری شروع می*کنم تا برسیم به مسایلی که تو روز یکم در موردش صحبت کرده بودیم و مطرح کرده بودیم:
می*دونیم که مدلهای ارتباطی مختلفی هست توی جامعه شناسی و اگه با این موضوع مشکلی ندارید که با عکاسی ما داریم یک ارتباطی ایجاد می*کنیم با مخاطب می*شه این مدلها رو به کار برد تا عکسمون رو (و کارمون رو) بهتر بشناسیم.
یک آقایی هست به اسم David Berlo Kenneth که یک کتابی داره به اسم The Process of Communication; an Introduction to the Theory and Practice که این کتاب سال 1960 توسط انتشارات Reinhart and Wiston منتشر شده و یکی از منابع مهم علوم ارتباطات هستش (ولی تا اونجا که من می*دونم نه تجدید چاپ شده و نه ترجمه شده و همه فقط بهش اشاره می*کنن، من مئقعی که به کتابخونه بودلین دسترسی داشتم در حد مجاز کپی*رایت یکسری از صفحاتش رو برای خودم کپی کردم که اینجا بعضی چیزهاشون میارم ولی می*دونم تو کتابخونه نیاوران IPM هم یک نسخه از این کتاب هست) و اونجا نظریه ارتباطی خودش رو مطرح می*کنه که با دانش کاملاً آماتوری و محدود و ناقص بنده تمام نظریات مختلف که بعد از این اومده و من دیدم همه یک*جورهایی تغییر این مدل و این نظریه بوده و به نظر من به عنوان پایه برای بررسی مدل ارتباطی توی عکاسی بهترین مرجع می*تونه باشه. خیلی خلاصه اینجا میارم اونچیزی رو که می*دونم از این مدل:
1- برای ارتباط فرد با فرد آقای برلو 6 تا عامل رو دخیل می*دونه (صفحات 30 تا 32 کتاب):
1-1- منبع پیام (در اصل Communication هست اما من اینجا پیام می*گذارم...) که در وقاع یک نفر هست که یک دلیل یا بهانه*ای برای برقراری ارتباط داره. فاکتورهایی که آقای برلو برای این منبع مهم می*دونه تواناییهای ارتباطی منبع، سطح دانش و جایگاه منبع در ساختار اجتماعی فرهنگی جامعه هستش. توی فروم ما این می*شه عکاس!
1-2- رمزگذار یا Encoder که در واقع تواناییهای مکانیکی هست که پیام رو رمز می*کنه مثل حرکت تارهای صوتی، نوشتن یا در مورد ما می*شه گفت تبدیل نمک نقره به فلز نقره و یا عملیات سنسور حساس به نور
1-3- پیام که مجموعه «منظمی» از سمبلها هست
1-4- کانال که در واقع بستر ارتباطی هست
1-5- رمزگشا یا Decoder که تواناییهای گیرنده برای تبدیل پیام به فرمی هست که بتونه دریافتش کنه
1-6- گیرنده پیام که هدف اولیه ارسال کننده بوده.
فکر می*کنم خود پروسه ارتباطی پیشنهادی نظریه آقای برلو هم توی این شش مرحله یکجورایی به راحتی دیده بشه و از حوصله این بحث خارجه که بخواهیم پروسه و سازکار ارتباط رو باز کنیم... آقای برلو خودش تاکید می*کنه (و تو مدل می*بینید) که توی فرآیند ارتباط به اینکه ما می*خواهیم معنایی توی ذهن گیرنده ایجاد یا تداعی کنیم و برای همین هم پیامی فرستاده*ایم ولی این نکته مهمه که فقط پیام رو می*شه انتقال داد و نه معنا رو... چون (صفحه ات 173 تا 175 همون کتاب):
«معنا در گیرنده است»
و ما تمام تلاشمون اینه که بتونیم شرایطی ایجاد کنیم که معنایی که در اثر دریافت پیام در گیرنده ایجاد می*شه شباهتهایی با معنایی که توی فرستنده وجود داره داشته باشه... و البته این نظریه با اینکه ساده و منطقی به نظر میاد کلی بحث و نتیجه جنبی می*تونه داشته باشه. به عنوان نمونه اعتماد بین گیرنده و فرستنده می*تونه توی ایجاد معنا در گیرنده خیلی مهم باشه یا امنیت و کیفیت کانال و ...
خوب، حالا کاری که خیلی خوب می*شه اگه بکنیم اینه که این مدل رو به عکاسی تعمیم بدیم و نقش عکاس، عکس، دوربین، کیفیتهای تصویری، تکنیک و مخاطب رو بر اساس این مدل دربیاریم... اگه دوستان موافق باشن البته و همکاری کنیم باهم :) در مورد روز دوم هم من نمی*دونم چرا اینطوری شد علی*القاعده من اشتباهی کردم ولی نمی*دونم کجا و از دوستانی هم که اینجا رو می*خونن و یا تو بحثها شرکت می*کنن خواهش می*کنم اگه ایرادی می*بینن سکوت نکنن و به صورت فعال عمل کنن و ایراد رو گوشزد کنن. من فقط هدفم اینه که تا جایی که می*تونیم این مفاهیمی رو که بصورت ناخودآگاه باهاشون سر و کار داریم موقع عکاسی بیشتر و بهتر بشناسیم و بیاریم توی خودآگاهمون در واقع و هر روشی یا انتقادی هم که دوستان پیشنهاد کنن که ما رو به این هدف برسونه با جون و دل می*پذیرم...
ممنونم.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
bf
فراي مقوله عکاسي و با توجه به ضرب آهنگ بحث جاري
نميدونم آيا بايد مرزي بين تکنيک و هنر قايل شد
سلام!
اتفاقاً بحث خیلی مهمی هست که منم قصد دارم خیلی جدی و تو برنامه این Topic بهش برسیم... واقعاً آیا می*شه تکنیک رو جزیی ثابت از مقوله هنر دونست؟ آیا می*شه هنر رو بر اساس تکنیک نقد کرد؟ احساسات و درونیات رو چطور؟ چون ما اونها رو با یک تکنیک بیان می*کنیم آیا به همین علت و بهانه می*شه تکنیک رو نقد کرد؟
مثالی بزنم: خیلی از دوستان تو نقد عکس دیگر دوستان تکنیک عکاس رو نقد می*کنن... فلان جا اوور اکسپوز شده... فلان جا درست فوکوس نبوده... رنگهات رو باید پروسس می*کردی... اینجا چرا فلو هستش؟... وایت بالانست اشتباه بوده ... یا حتی جدی*تر از اینها... باید سوژه رو فلان گوشه می*گذاشتی... این کار درسته؟ آیا ما اجازه داریم تکنیک یک نفر رو نقد کنیم؟ از کجا می*دونیم که اون خودش بلد نبوده ولی دقیقاً اینطوری که خلق کرده می*خواسته؟ چرا فرض رو بر ندونستن و ضعف تکنیک عکاس بگذاریم؟ شایدم به واقع بلد نبوده ولی از کجا می*دونیم اگه بلد هم بود دوباره همینطور نمی*گرفت؟ آقا جان! شاید اصلاً به عمد طرف اووراکسپوز کرده... شاید از عمد دوربینش آکس نبوده، شاید خودش می*خواسته با همچین وایت بالانسی بگیره... زیباشناسیی درونی و احساسات طرف رو نمی شه بخاطر تکنیکش نقد کرد یا می*شه؟ اصلاً آیا خطوطی می*شه گذاشت برای این موضوع یا باید گذاشت؟
شاید الآن کمی زود باشه... برنامم اینه که اگه این Topic زنده موند در مورد خیلی از نظریه*های نقد و به طور خاص کتاب(های) مهم آقای رنه وِلِک -تاریخ نقد مدرن- صحبت کنیم.
ممنونم.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
با تشکر از شما . من در حد بضاعتم و با دقت تمام دارم مطلب رو دنبال میکنم.
اشکالی اساسی در مباحثات هست که بنظرم لااقل در این بحث بهتره حل بشه :
__ افراد بجای درگیر شدن با اصل مطلب، با یکدیگر درگیر نشوند. ( منظور از درگیری، جنگ و جدل نیست. درگیری فکری را عرض میکنم.)
__ لغت نامه ها یکسان شود و اگر یکسان نیست تمام انرژی صرف یکسان سازی نشود.
__ متاسفانه و بطورکلی شالوده اصلی بحث مستعد گم شدن است.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
infinity
...
__ لغت نامه ها یکسان شود و اگر یکسان نیست تمام انرژی صرف یکسان سازی نشود.
__ متاسفانه و بطورکلی شالوده اصلی بحث مستعد گم شدن است.
ممنون از لطف شما و پیشنهادات بجای شما. در مورد لغت*نامه*ها بی*نهایت موافقم با شما و چند موردی که به چشم خودم اومد سعی کردم که یکسان کنم نظرات رو (با پست خلاصه مباحث که هر سری که بحثی پیش بیاد و افراد مختلف شرکت کنن سعی می*کنم همچین پستی بفرستم) در مورد شالوده بحث هم با شما موافقم، من هم خیلی دوست داشتم که عنوان این بحث یک چیز خیلی مشخص و محدودی بود، یک چیزی مثل -تعمیم نظریه*های ارتباطی به عکاسی- یا -صور زیبایی در عکسهای ایرانی- یا -بکاربردن تکنیک عکاسی به عنوان زبان ارتباطی- ولی به علت بی*سوادی خودم و اینکه احتمال می*دادم استقبال چندانی نشه از همچین چیزهای خاصی ترجیح دادم یک بحث خیلی خیلی کلی ایجاد کنم و ایده*ها و نظرات دوستان رو بیشتر آشنا بشیم و اینکه ببینیم تو کودوم قسمت علاقه بیشتر هست... آرزوی من اینه که Spin-off این Topic ایجاد بحثهای خیلی خا*ص*تری تو این زمینه*ها تو Forum بشه که بتونم از دوستان چیز یاد بگیرم، هدف فقط شروع بوده و گرم کردن موتور وگرنه فرمایش شما چیزی نیست جز صحت محض.
ممنونم.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
ببخشید من منظورم رو بد منتقل کردم.
منظورم این است که مستقل از موضوع بحث، گویی همه مردم دنیا (؟) یا شرقی ها (؟) یا ایرانی ها (؟) یا شایدم فقط بنده (!) استعدادی خاص و بالقوه در رها کردن اصل و چسبیدن به فرع و شاخ و برگ دادن به آن داریم. تا حدی که گاهی جای اصل و فرع را با هم عوض میکنیم ! حالا برای اینکه حداقل در این پست از آن گروه نباشم که بجای درگیر شدن با اصل مطلب، با یکدیگر درگیر میشوند، مصادیقی ظریف و شاهد این مدعا که در همین تاپیک هم هست را مثال نمیزنم.
-
پاسخ: روز سوم، مدل ارتباطی و آقای برلو
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
kakooch
... «معنا در گیرنده است» ...
آقای برلو می*گه:
معنا در پیام نیست، معنا کشف کردنی نیست، معنا در گیرنده است، معنا فقط در انسانهاست.
انسان معنا را یادمی*گیرد، برآن می*افزاید، عوض می*کند، از بین می*برد و آن را جزو داشته*های خود حساب می*کند.
-
روز سوم و اولین مقابله متن با عکس
سلام!
حالا که صحبت به اینجا رسید دیدم بد نیست یک بحثی رو هم در مورد رسیدن پیام به مخاطب بکنیم. چیزی که ازش به عنوان کانال یاد کردیم. کانالها رو می*شه از یک دید به دو دسته تقسیم کرد، کانالهای زوج همگرا (Couple convergent) و کانالهای گروه همگرا (Group convergent). با یه مثال می*شه تفاوت اینها رو دید. مجله و بولتن و ... از نوع اول هستند چون ممکنه من یک خبری رو توی شب*نامه*ای بخونم و بعد برم برای دوستم تعریف کنم خبر رو... اینطوری ارتباط غیر مستقیم هم ممکن می*شه. یعنی یک کانال شخصی بوجود میاد، یعنی یک خبری دهند به دهن پخش می*شه و دیگه پیام (که معنا رو توی خودش رمز کرده بود) به طور مستقیم به مخاطب نمی*رسه. یعنی می*شه که اینطوری بشه...
در عوض کانالهایی که از یک مرکز فرستنده پیام بصورت «همزمان» یک پیامی رو برای جمع زیادی مخاطب ارسال می*کنن (مثل رادیو و تلویزیون) شیوه پیام*رسانیشون فرق داره، یعنی این امکان رو دارن که به جمع وسیعی مخاطب دسترسی همزمان داشته باشن... این روش مزیتی که بر روش پیشین داره اینه که اعتماد گیرنده رو خیلی بیشتر جلب می*کنه و پارازیت و اختلال در انتقال پیام کمتر می*شه ولی بجاش خلاقیت در انتقال پیام از بین می*ره (همون آب و تاب دادن به خبر برای مثال) و پیام به اصطلاح «مونی فونی» می*شه...
خب، یک نکته جالبی که تو این بحث دیدم اینه که -عکس- رو نمی*شه اینطور انتقال داد. متن رو چرا، متن بازه و خیلی می*شه روش مانور داد یعنی من ممکنه یک کتاب بخونم و برای دوستم تعریفش کنم... حتی فیلم رو می*شه تعریف کرد با استفاده از زبان ولی عکس چی؟ عکس رو نمی*شه تعریف کرد برای یک نفر دیگه... می*شه؟ پس توی انتقال عکس نویز (به معنای پیام شناختی) نداریم هیچوقت. مخاطب همیشه پیام رو کامل و بدون پارازیت می*گیره و عارضه مونی فونی شدن همیشه گریبانگیر عکس هست... هیچجوری نمی*شه که یک عکس تو مسیر انتقال از عکاس تا مخاطب چیزی بهش اضافه بشه یا کم بشه چون اصولاً انتقال غیز مستقیم عکس ممکن نیست، نه؟ پس این یک خاصیت و یک محدودیت عکس در مقابل زبون هستش که این دو رو از هم جدا می*کنه، ولی عکاس اگه این محدودیت رو درست بشناسه می*تونه ازش خیلی استفاده بکنه، عکاس همیشه مطمئنه که مخاطبی وجود نداره که کارش رو به جز اون چیزی که عکاس می*خواسته دریافت کنه و می*تونه از این اعتماد مخاطب خیلی استفاده کنه تو کارش...
ممنونم!
پ.ن: البته الآن یک چیزی به ذهنم رسید و اونهم اینکه مخاطب به طور عادی ار اصل بودن عکس شک نمی*کنه و عکاس می*تونه از این موضوع مطمئن باشه که مخاطب شک نمی*کنه ولی در واقعیت پارازیت تو عکس هم وجود داره... اگه عکس رو مجله*ای با رنگهای غلط چاپ کرد (نگرانی بجایِ اینروزهایِ آقای هژبرآذر) یا با کراپ؟ یا کتابی اومد و Scale عکس رو عوض کرد چی؟ یا اینکه اصلاً یک نفر بیاد عکس رو Edit کنه، یا مانیتور مخاطب کالیبره نباشه!... عکاس نمی*تونه مطمئن باشه که مخاطب همون عکسی رو می*بینه که عکاس هم می*بینه ولی به طور عام اگه صحبت کنیم اعتماد مخاطب به عکس خیلی بیشتر از حرفیه که (یا چیزیه که) با زبون بیان شده (یا نوشته شده)...
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
امروز به ذهنم رسید ...
برای هدایت موضوع در مسیر صحیح، ارائه تعریف و یکسان سازی تعاریف از دو واژه : " هنر و تکنیک " ، ضروری است.
-
نقد عکس
سلام!
خوب، بعد از خوندن نقد دوستان تو گالری و دیدن یه نظرسنجی بی*نهایت جالب تو انجمن می*خواستم در مورد نقد عکس بنویسم دیدم من دو تا تاپیک ناقص دارم اینجا که بهتره کاملشون کنم! پس توی همین تاپیک بحث نقد رو دنبال می*کنم...
برای شروع:
ساده*ترین، رایج*ترین و عملی*ترین نوع نقد نقد کارکردی و کاربردی اثر هنری هستش، یعنی تلاش برای گمانه*زنی ماهیت اثر هنری و کارکردهای احتمالیش و خواستگاه ایجادش. از همین منظر می*شه به یه عکس نگاه کرد و اونو نقد کرد.
هدف عکاس از ثبت این تصویر چی*بوده؟ خبر رسانی؟ بازگویی یک قصه؟ یا نشون دادن یک روند منطقی یا غیر منطقی؟ یک کنش و یک واکنش؟ علت و معلول؟
برای بررسی بیشتر سری می*زنیم به کار معروف آقای E.M. Forster داستان*شناس معروف، ایشون تو یه کتاب خیلی معروف به اسم Aspects of the Novel یک مثال معرف*تری داره:
«شاه مرد، ملکه مرد.»
به نظر آقای فورستر این یک Story هستش، یک داستان. از یک رابطه علیتی صحبت نمی*کنه و چیزی رو عامل چیزی نمی*دونه، فقط داره به ما یک اطلاعاتی رو می*ده که ممکنه راست یا دروغ باشه (این راست بودن یا دروغ بودن مد نظر آقای فورستر نبوده و بنده جسارت کردم نوشتم)
حالا این یکی:
«شاه مرد و از غم مرگ شاه ملکه هم مرد.»
این یکی بر عکس یه Plot هستش یا به قول آقایون کدکنی و میرصادقی پیرنگ، این یکی خیلی با قبلی فرق می*کنه، این یکی داره روی یه چیزی دلالت می*کنه (حالا درگیر ترجمه کلمه*های فارسی نشیم که این داستان هست و قبلی نیست و هرچی! بزرگان به اون یکی می*گن داستان به این می*گن پیرنگ، من به اون می*گم Story به این می*گم Plot)
خب، برگردیم به عکس. به نظر من به همین ترتیب می*شه عکسها رو طبقه*بندی کرد، خیلی از عکسهای خبری تو دسته اول هستن، دارن یک Story رو می*گن، شاه مرد، ملکه مرد! اما خیلی از عکسهای دیگه نه، سعی می*کنن یه Plot باشن، یک مفهومی رو با یه رابطه علت و معلولی منتقل کنن. به زبون ساده می*خواهن یه حرفی بزنن، شاه مرد و از غمش ملکه هم مرد!
شما وقتی شاتر رو فشار می*دید به این فکر می*کنید؟ تصمیم می*گیرید که عکستون تو کدوم دسته باشه و هدفتون رو مشخص می*کنید؟
بگذریم، موقع نقد کاربردی عکس یکی از مهمترین نکاتی که می*شه بهش توجه کرد همین مساله هستش، اینکه به نظر منتقد عکاس سعی داشته یک Plot رو نشون ما بده یا یک Story رو؟ بعد از اینکه این رو تشخیص دادیم می*تونیم بریم جلوتر توی نقد کاربردی.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
سالها پیش که من به کلاس های آموزشی نقاشی و دو ره های بصری میرفتم و دوست داشتم بیشتر و بیشتر یاد بگیرم همیشه موضوعاتی پیش میومد که برام جالب بود
حتما میدونید قوانین کادر بندی تو عکاسی از همون قوانین نقاشی بوجود اومد و استاد تو کلاس هاش خیلی زیاد در مورد این قوانین بحث میکرد و توضیح میداد . این توضیحات خیلی بیشتر و مفصل تر از قوانین کادر بندی عکاسی بود چون ما خودمون باید چنین ترکیب هایی رو میکشیدیم
اما گاهی میشد که استاد تابلو ها یا کارهای خودشون یا شاگرد های زبده رو میاورد و به همه نشون میداد اما ما هر چی دنبال اون قوانین میگشتیم و هر چی که به درسی که استاد به ما داده بود نگاه میکرید هیچ کدومش رو تو کارها نمیدیدم
البته ما اون موقع از اون کارها طبق چیزهایی که خونده بودیم ایراد میگرفتیم و استاد هم ما رو تشویقمون میکرد که تابلو ها رو با همون اشیا اما طبق قوانین باز سازی کنیم یعنی دوباره بکشیم ولی ما وقتی تابلو رو طبق قانون میکشیدیم و اشیا رو در نقاط برخورد قرار می دادیم کار ما نه تنها زیبا نمی شد بلکه کاملا ناشیانه و مصنوعی به نظر میرسید
در واقع ما طبق قوانین مشخص شده همه چیز رو در جایی که باید قرار میدادیم اما نتیجه کار مطابق انتظار نبود
این بود و بود تا وقتی که به کلاس های بالاتر رفتم و اونجا قضیه ای مطرح شد به نام نگاه مشتاق یا نگاه شیفته وطبق اون وقتی شما شیفته اثر یا نگاه یا ترکیبی میشید این شیفتگی مقدم بر تمام قوانین خواهد بود علت هم کاملا معلوم بود . چرا که احساس انسان در قالب قانون جا نمیگرفت و برای هنرمند تحریک این احساس ارجح بر تمام قوانین بود
حالا فهم اینکه چرا همه عناصر تابلوهای استاد در جای خودشون نبودند برای من آسانتر بود
در اون کلاس های اولیه تفسیر من از نقاشی چیز دیگه ای بود و در کلاس های بالاتر تفسیر من دیگرگونه گشته بود
یعنی حتی اگر چه قوانین هنر خود از هنر بوجود آمده و نقش تجربه در اون بیشتر از منطق بوده ولی باز این قوانین هم نمی تونند هنر رو محصور کنند و دایره احساسات آدمی برای شکستن این سد مستعد تر از نگهداری اونه و هنر هم خود از شکست اونچه که به اون تکرار میگیم بوجود میاد و چون هنری خودش به خودی خود موجب تکرار بشه شکستن این هنر و پی ریزی این هنر از منظری دیگر خود هنر است هر چند متضاد با هنر قبلی و قوانینش باشه
بسیاری از سبک ها و مکتب های هنری و فکری و حتی اجتماعی به خاطر دلزدگی از قوانینی بوجود اومد که قبل از آن ستوده میشد و وقتی این مکتب یا سبک خودش هم موجب دلزدگی میشد جامعه نیاز به هنر یا هنرمند یا قوانید دیگری میشد تا آنرا بشکند
حالا باید دید شخص نقد کننده و شخصی که کارش نقد میشود و حتی خود آن کار در کجای قوانین هنر و در کدام مکتب و دوره و سبک اند و آیا مخصوصا نقد کننده چه از جهت فهم قوانین هنر چه از جهت درک نگاه مشتاقانه و چه از جهت فهم تمام مکتب ها و سبک های هنری گذشته و چه از جهت آشنایی با پایه های هنر آینده که مسلما قوانینش با قوانین این دوره فرق میکند صلاحیت لازم برای نقد کردن را دارد یا نه
مسلمه که چنین فردی باید یک ابر مرد در دنیای هنر باشه و قاعدتا در هر مکان و دوره ای زندگی نمیکنه و اگر شما باز هم بر اساس احساسات خود توانایی تشخیص چنین فردی رو دارید آنگاه میتونید از نقدش بهره ببرید و گرنه حتی شخصی هم که قراره کارش نقد بشه باید به دنبال نقد کننده خاصی باشه و قبل از اینکه نقاد از نقد شونده نقد کنه این نقد شونده است که باید قبل از نقد اثرش نقاد خود را شناسایی کنه
سوالی که اینجا مطرح میشه اینه که پس سهم نقد کننده های عمومی که عامیانه به نقد اثر میپردازند چی میشه اینجا من میگم احساس و حس زیبا شناسی یک جامعه تنها ملاک ارزیابیست و این ملاک هم بر پایه هیچ قانونی نیست و تنها اثری که در خود پیام دارد و میتواند پایه های معنا را منتقل کند میتواند اثر گذار باشد
اما به نظر خودم تنها اون اثری در تمام دوره های هنری قابل تامله که بتونه حس زیبا شناسی عموم رو تحریک کنه . اونچه که برای درکش نیاز به قانون یا فرا گرفتن باشه محدود به همون قوانین میشه که در دنیای هنر بعد از مدتی در هم خواهد شکست یا حداقل محکوم به قوانین همان دوره خواهد شد
ممکنه به من خرده بگیرید ولی من حقیقتا نظر عامه رو به نظر کارشناس تنک مایه ترجیح میدم مگر اینکه ابر مرد هنری خودم رو پیدا کنم که نقدش در هر صورت برام قابل قبوله در غیر این صورت نظر عموم مردمه که برام اهمیت پیدا میکنه چرا که اگرچه زیبایی نسبی است ولی اونچه که اکثریت رو تحت ناثیر قرار میده باید و واقعا دارای ارزش خواهد بود
مرز تکنیک و هنر هم اونجا مشخص میشه که تکنیک شما شما رو از ساختار شکنی اونچه که دوست دارید دور نگه داره یعنی دایره هنر شما رو محصور در قوانین نگه داره و شما حتی اگر به نگاه مشتاقانه هم رسیدید به علت تکیه به تکنیک از اون صرف نظر کنید و فقط به قوانین بپردازید و اینجا همونجائیکه فاجعه رخ میده یعنی اثر شما شاید به علت رعایت قوانین حاکم بر دنیای آنروز هنر در یک دوره دارای ارج و قرب باشه ولی با شکسته شدن قانونی که سرانجام شکسته خواهد شد تنها محکوم به اسیر ماندن در اون دوره میشه و شاید هم از یاد بره ولی اثری که نگاه مشتاقانه رو به همراه داشته باشه با تغییر قوانین همچنان اصالت خودش رو حفظ میکنه و این همون اثری میشه که بعدها در موردش خواهند گفت
بعد از گذشت سالها هنوز تازه است
این نگاه شیفته موقوف به یک اثر یا یک مکتب نیست و در تمامی مکاتب و دوره های هنری هر جا اثری زیبا خلق کنه اون اثر تا ابد تازه باقی خواهی ماند. این نگاه مشتاقانه در هر جایی که نفوذ کنه اگر موجب ساختار شکنی بشه میتونه قوانین هنری دیگر یا مکتب دیگری خلق کنه و اگر در درون یک مکتب به کار بره میتونه یک شاهکار در اون مکتب بوجود بیاره
حالا که ما هیچ کدام ابر مرد هنر نیستیم پس بهتره هنگام نقد اثری که در معرض دید ما قرار داده اند تنها به استنباط خود بسنده نکنیم چرا که استنباط ما محدود به قوانینی است که فقط آنها را میشناسیم یا در آن دوره هنری بر جو هنری حاکم است
باید بدانیم عکاس چرا و در چه شرایطی و برای چه هدفی و در چه مکتبی و بر اساس کدام معیار زیباشناسی یا انسان دوستی و ... عکس گرفته و تا چه حد از قوانین پایه یا قوانین حاکم بر آن دوره مطلع بوده و یا اینکه اگر او خود از اینها آگاه نیست او را به مکتب یا شرایط نزدیک راهنمایی کنیم و به او بگوییم که ما چه درکی از زیبایی و هنر داریم و از چه مکتبی پیروی میکنیم تا نقد شونده بداند کارش توسط چه کسی نقد میشود
در مورد عکس فکر میکنم اینکه فقط یک عکس تنها بدون توضیح انچه که گفتم در معرض دید عموم قرار بدهیم و از اونها نظر خواهی کنیم نتایج حاصله نه تنها سودی نخواهد داشت بلکه ممکنه ما رو از هدفی هم که برای اون عکس گرفتیم دور کنه و نه تنها چیزی یاد نمیگیریم بلکه از نقد دیگران شوربایی تولید میشه که حتی خود منتقدان که قاعدتا از دسته های مختلفند هم دیگر نمیتونند روی موضوع تمرکز کنند
مسلما نقد کردن یک کتاب یا یک نویسنده یا یک تئوریسین یا حتی یک شاعر و نویسنده و حتی خود عکاس بسیار راحت تر از نقد یک عکس است چرا که در موارد قبلی ما با خواندن یا دقیق شدن در آثار میتونیم مکتب فکری یا هنری و حتی شخصیت و امال و آرزوها و آهداف اون رو درک کنیم اما در مورد یک عکس فکر میکنم فقط خود عکاس باید در این مورد راهنمای نقاد باشه
بنابراین در موضوع نقد یک عکس یا یک نقاشی یا چیزهایی شبیه به اینها باید نقد شونده و نقد کننده با هم همکاری کنند تا هر دو بتونند به درک بالاتری از هنر برسند و این فقط با نمایش یک تصویر بدون توضیح و توضیح خواستن بدون در نظر گرفتن شرایط نقد کننده حاصل نمیشه
توی دنیای ما که علاوه بر تمام قوانین حاکم . در بوق و کرنا کردن موجب خود نمایی میشه و طرفداری یا نظر دادن به عده ای خاص موجب ارزشمند شدن و مسائل سیاسی و اهداف و اغراض موجب ضایع شدن باید خیلی خود دار بود تا هنر موجب بی خبری و غفلت موجب بی هنری نشود
به قول شاعر
هنر برتر از گوهر آمد پدید
ولی نوبت ما که شد ور پرید
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
بابت آف تاپیک پوزش میخواهم.
کاوه جان
پیگیر بحث این تاپیک و تاپیکی دیگر (که آف تاپیکش را خواهم زد) بودم. از تجدید قوای دوباره ی شما سو استفاده کرده و این تاپیک را یاد آور می شوم.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
هادی جان شما و دیگر دوستان لطف دارید.
چون رشتهی ماجرا گسسته شده بد ندیدم با یک متن شروع کنم، شاید کمکی باشد برای رونق گرفتن دوبارهی ماجرا:
زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی، یکی از جالبترین نوشتههای تاریخ بشری است، کتابی است که در سال 1759 توسط کشیش (روحانی در واقع) ایرلندی آقای لارنس استرن نوشته شده ولی حتی امروز هم به عنوان یکی از پیشروترین متنهای ادبی - چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا - شناخته میشود. کمدیی است عظیم، بینهایت خندهدار و به غایت مدرن، کتابی که 500 سال زودتر از موعد مقرر توسط نابغهای بیهمتا نوشته شده است. این کتاب در سال 78 توسط آقای یونسی به فارسی برگردانده شده و نشر تجربه هم آن را منتشر کرده. در صفحهی 227 جلد اول (کتاب در ایران به قطع جیبی منتشر شده است) مکالمهی زیر را میخوانیم، سنخیت آن با این فروم و این مطلب دید نقادانه و طناز آقای استرن به کل ماجرای «نقد» است:
«
-راستی، گاریک دیشب تکگفتار را چهگونه اجرا کرد؟
-اوه، حضرت اشرف، برخلاف تمام قواعد و اصول - تا تصور بفرمایید خلاف قواعد دستوری! بین اسم و صفت، که باید از حیثیت افراد و جمع و حالت و جنس بینشان توافق باشد، فاصله میانداخت، مکث میکرد، انگار که مساله روشن نبود؛ و بین حالت فاعلی، که همانطور که حضرت اشرف مستحضرند، باید فعل تابع آن باشد، در پیشگفتار پنچشش بار مکث کرد، و جناب اشرف، هربار به ساعت کرونومتر بنده سه ثانیه و سه پنجم ثانیه -
- چه نحویِ قابل تحسینی!
ولی آیا در این مکث صدا، مفهوم هم متوقف بود؟ آیا ابراز حالتی، یا حالت چهره، این شکاف را پر نکرد؟ -چشم ساکت بود؟ خوب نگاه کردی؟
-خیر، حضرت اشرف، من نگاهم به کرونومتر بود.
-بهبه از این ناظر عالی!
دربارهی این کتاب تازهای که این همه صدا کرده چه میگویید؟
-چیز آشفتهای است، حضرت اشرف؛ چیز بسیار بیقاعده و بیترتیب است! در چهار گوشهاش حتی یک زاویه قائمه نیست. جناب اشرف، من خط کش و پرگار و سایر وسایلم را در جیبم داشتم...
- احسنت به این منتقد عالیمقام.
- و اما آن شعر حماسی که فرمودید نگاهی به آن بیندازم -وقتی طول و عرض و ارتفاع و عمقش را اندازه گرفتم، و در خانه با معیار بوسو مقابلهشان کردم، دیدم همه خارج از اندازهاند، حضرت اشرف.
-به این میگویند کارشناس قابل تحسین.
و در برگشتن سری به آن تابلو زدی و نگاهی بهش انداختی؟
-جز یک مشت رنگ بیخود نیست، حضرت اشرف! حتی یک اصل از «پیرامید» در تمام مجموعه نبود! -و چه قیمتی هم روش گذاشته بود!- چون نه رنگ آمیزی تیسیان را دارد، نه جلوهی کار روبنس، نه هم لطف و زیبایی کار رافائل، یا سادگیِ کار دومینیچینو، یا دقت و درستی کار کورگیو، یا آموزندگی کار پوسن را - یا آن طنطنهی کار گویدو را، یا آن ذوق و سلیقهی کار کاراچیها را... یا طرح عالیِ کار میکلآنژ را...
------------
خداوندا به من شکیبایی عطا کن! -از تمام زبانهای حرفهای که در این دنیای قلب و زهدفروش تکلم میشود- هرچند شاید زبان حرفهای ریاکاران و سالوسان بدترین باشد- زبانِ نقد، از همه دلآزارتر است!
حاضرم پنجاه میل راه پیاده بروم -چون اسپی ندارم که بهکار سواری بیاید- تا دست آن کسی را ببوسم که دلِ آزادهاش عنانِ خیال را به دست نویسندهاش میسپارد و بیآن که علتش را بداند راضی است، و مقید این نیست که به چه جهت و از چه رو راضی است.
»
قطعهی بالا متن فوقالعاده جالبی است و حرفهای بسیاری دارد که سعی خواهیم کرد کم کم به کمک هم آنها را بشکافیم :)
موفق و شاد باشید.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
این هم از آشفتگی های ذهنی بنده دور و بر موضوع این تاپیک :
1
برایم از دوران کودکی سوالی مطرح بود که هنوز پاسخی رضایت بخش برایش نیافته ام :
" ما از دیدن گل سرخ لذت می بریم. آیا ماهیت گل سرخ لذت بردنی است ؟ یا در تعاریف پیش فرض آفرینش اینطور آمده که هادی از گل سرخ لذت ببر ؟! "
ممکن است در نگاه اول بنظر آید که " چه فرقی می کند؟ نتیجه یکی است! " . اما من معتقدم در حالت دوم نتیجه می تواند تغییر کند. شاید همه پلیدی و بد سیرتی نوع بشر نتیجه فاصله گرفتن از پیش فرضهای اولیه است. وقتی تعریف "خوب" با چیزی دیگر جابجا شد، "بد" خوب می شود و "خوب" ، بد !
2
می دانیم حال و هوای موسیقی از ابتدا تا بحال دستخوش تغییرات و تنوع فراوانی شده است.
هر دوره هم مخاطبانی داشته است. از دوران باروک و کلاسیک گرفته که باخ، موتزارت و بسیاری دیگر از شاه تا پیشخدمت را مسحور و میخکوب می کرده اند تا دورانی که روی صحنه مواد مخدر تزریق می کنند و در بالای صحنه گوسفند می ترکانند و در پایان برنامه صورت حضار را با نجاست خود متبرک می کنند.
تمام اینها موسیقی نامیده شده است. آیا تمام اینها موسیقی است؟
راستی موسیقی برای رقص است یا رقص برای موسیقی یا هیچکدام؟
=====
اینها همه در راستای زیبایی، لذت بردن، هنر و نوع نگاه ما به هنر، انواع آن و ابزار هنری است.
به این دلیل مایلم موضوع با دیدی فراتر از عکاسی نگاه شود که: هر چیزی با مترادف هایش بهتر شناخته می شود.
ریتم، تکرار، توازن، تقارن، هارمونی، تضاد و ... در کدام هنر نیست؟
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
infinity
حال و هوای موسیقی از ابتدا تا بحال دستخوش تغییرات و تنوع فراوانی شده است.
هر دوره هم مخاطبانی داشته است. از دوران باروک و کلاسیک گرفته که باخ، موتزارت و بسیاری دیگر از شاه تا پیشخدمت را مسحور و میخکوب می کرده اند تا دورانی که روی صحنه مواد مخدر تزریق می کنند و در بالای صحنه گوسفند می ترکانند و در پایان برنامه صورت حضار را با نجاست خود متبرک می کنند.
تمام اینها موسیقی نامیده شده است. آیا تمام اینها موسیقی است؟
راستی موسیقی برای رقص است یا رقص برای موسیقی یا هیچکدام؟
آقا هادی عزیز این چه فرمایشی بود شما فرمودید؟
نوازنده یا خواننده هرنوع حرکتی که بر روی صحنه انجام دهد اصلا و ابدا به موسیقی هیچ ارتباطی ندارد. این حرکات یک نوع نمایش است به خوب و بد اش کاری ندارم ولی نواختن ساز و خوانندگی هنر است هر نوع و هر سبکی ، این که نوازنده و یا خواننده مواد مخدر می زند و یا موارد دیگری که شما فرمودید به کاراکتر شخص مربوط می شود نه به هنر موسیقی
بله همه اینها موسیقی هستند و همه این موسیقی ها نوازنده ای زحمت کش و هنرمند دارند که ساعتها آموزش و تمرین دیده اند.
بطور مثال گروه guns 'n roses که معرف حضور اکثر دوستان هست شاید حرکاتشان و شخصیتشان بسیار زننده و خارج از ادب باشد ولی موزیکهای که این گروه خدا بیامورز می نواختند مو به اندام خیلیها راست می کرد.
اما اسید می زدند، گیتار تو سر این و آن خورد می کردند و......
آیا نوازنده ها و خوانندگان این گروه هنرمند نبودند؟ (من نه طرفدار این سبک موزیک هستم و نه علاقه خاصی دارم)
شاید گروه متالیکا هم همین نوع سبک موسیقی را داشته باشند ولی حرکات و رفتار این گروه با آن گروه فرق دارد ولی در یک چیز مشترک هستند و آن موسیقی است که هر دو هنرمند هستند. و موسیقیشان بسیار دل نواز
در ضمن موسیقی با خوانندگی یک تعریف جداگانه ای دارد. هر دو هنر خاص خودش را دارد
و اما رقص
نه رقص یرای موسیقی است و نه موسیقی برای رقص. رقص یک نوع ورزش است یک نوع نرمش است. شما با هر حالتی از حرکات بدن می توانید هم موسیقی گوش دهید هم ندهید. آیا اگر کسی موسیقی گوش کند و رانندگی کند یک نوع رقاص است؟ آیا اگر شخصی در هنگام ورزش به موسیقی گوش دهد رقاص است؟
حرکاتی که یک ورزش کار در هنگام نرمش بدن انجام می دهد با یک شخصی که در دیسکوتک انجام دهد خیلی شبیه هم باشد. این نظر من است.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
سلام و ممنونم.
متن آقای هژیرآذر و جواب آقای توفیق چندین نکتهی جالب رو در خودش داشت که مهمترین اونها یکی از اساسیترین دستهبندیهای نقد هنری مدرن رو تشکیل میده، اصولاً منتقدین هنری با توجه به دیدشون به دو دسته تقسیم میشن، یکی اونهایی که اثر هنری رو یک ماهیت کاملاً مستقل میدونن که بعد از خلق دیگه متعلق به خالقش هم نیست و ماهیت جداگانهای داره. این دسته اثر هنری رو مربوط به خالق نمیدونن و اون رو برآمدی از کل کنشها و واکنشهای دنیا میدونن و بدیهی هستش که نقد اثر هنری رو مستقل از آفرینندهاش میدونن و انجام میدن.
در عوض، دستهی دوم اثر هنری رو متعلق به هنرمندِ خالق میدونن و خلق اثر هنری رو نتیجهی تکامل و رشد هنرمند در جامعهی اطرافش و درنهایت خروجی مستقل دید و ذهن هنرمند میدونن پس طبیعیه که برای نقد اثر هنری به کل کارها، تاثیرات و اتفاقات دوران زندگی هنرمند هم توجه کنند و برای نقد کار هنرمند کارهای قبل و بعد همون هنرمند رو و اینکه موقع خلق اثر و قبل یا بعدش وضعیت روحی هنرمند و اتفاقات خانوادگی یا حتی اجتماعی و تاریخی رو هم بررسی میکنند و دنبال رگههایی از آثار این ماجرا در مخلوقِ هنری هستند.
خب، این شد یک دستهبندی کلی که البته کی ریزهکاری و شاخهبندی هم داره ولی از بالا خیلی راحت میشه این دو دسته رو دید. نوشتهی آقای هژیرآذر به دیدی مرتبط با دستهی دوم ارتباط داشت و نوشتهی آقای توفیق با اینکه از یک زاویهی تکنیکی وارد شده بود دیدی از دستهی اول رو القا میکرد.
میشه کلی راجع به مشکلات و مزایای هرکدوم از این دیدها بحث کرد و نظریههای مختلف رو با مثال در هنرهای مختلف و عکاسی بررسی کرد ولی بهنظر من الآن کمی زوده که وارد این بحث بشیم، اگر دوستان موافق باشند شنا در دریای این دو نوع دید را به آیندهای موکول کنیم که قصد سفر به جزیرهی نقد هنری را داشتیم، الآن به نظر من بهتر است مقصد دیگری انتخاب کنیم، شبهقارهای که آقای هژیرآذر آدرس آن را در نوشتهشان داده بودند شبهقارهی زیبایی و زیباشناسی است. پس پیش به سوی زیبایی :)
1- زیباشناسی از قدیمیترین درگیریهای بشری بوده است و هر کس به نحوی سعی کردهاست زیبایی را فروموله کند، مشهورترین نمونه فیثاغورثیان هستند که سعی داشتند دنیا را با زبان ریاضی بیان کنند و در همین راه هم کمکهای عمدهای به علوم پایه کردند، یکی از اکتشافات همین فیثاغورثیان نسبت طلایی بود که به نوعی مفهوم زیبایی را در یک عدد خلاصه میکرد.
2- این ماجرا تا بهامروز ادامه داشته است، خیلی فشرده بیان مفهوم زیبایی بعد از فیثاغورثیان تا سالها در دست مجسمهسازها، نقاشها و نویسندگان بود تا اینکه اوایل قرن اخیر اول روانشناسان، بعد جامعهشناسان، بعد فیلسوفها و در نهایت امروز زبانشناسان طلایهداران تحقیق و اظهارنظر در باب ماهیت زیبایی بودهاند و هستند.
3- ما پارسیزبانها تعارفی داریم که میگوید «چشمتان قشنگ میبیند» (که البته تغییریافتهی گرتهبرداری مستقیم از یک اصطلاح غربی است)، این عبارتِ سادهیِ تعارف به جز معنای سطحیاش معنایی عمیق هم با خود دارد، اینکه زیبایی برداشتی درونی است و به طور کامل متعلق به بیننده است، این معنا پایهی زیباشناسی امروزی است.
4- شومان (آهنگساز آلمانی قرن نوزدهم) زیبایی را به دوسته تقسیم کرده بود: زیبایی طبیعی و زیبایی شاعرانه.
5- زیبایی طبیعی خودِ طبیعت یا بازسازی طبیعت به هر فرم هنری است که در نهایت خوشآیندِ احساساتِ بشرِ ناظر است و برای او زیبا خواهد بود (بماند که ممکن است به هزار و یک دلیل، از مخالفت لجوجانه گرفته تا انقلابهای درونی یا غلبهی دید یا اعتقاداتی خاص بر نگرش، بشر نتواند از چنین ساختاری لذت ببرد و یا اینکه لذت ببرد ولی به هر دلیل روانی یا اجتماعی این لذت بردن را انکار کند،. یادمان باشد رفتار، گفتار یا هر خروجی دیگری که از انسانها میبینیم از فیلتر ذهن آنها رد شده است و ممکن است به هر دلیل نشاندهندهی درونیات آنها نباشد.)
بهترین نمونهی این ماجرا علاقهی ما به هارمونی و یا بعضی از مشتقات آن مثل تقارن است که جلوتر دربارهاش صحبت خواهیم کرد.
6- زیبایی شاعرانه آن زیبایی است که انسان در طول زندگی و با توجه به محیط اطراف، فرهنگ، کار و ارتباطش با انواع هنرها و یا با جمعاوری اطلاعات دربارهی ماهیتِ زیبایی و یا چیزهایی که زیبا هستند و یا با معیارهای او زیبا خواهندشد میشناسد، یعنی با توجه به آنچه در طولعمر کسب میکند برای خود معیاری شخصی برای زیبا بودن یا نبودن چیزها پرورش میدهد.
نکتهی مهم در این مورد تاثیر اجتماع و جمع بر شکل گیری یا تغییر این معیارها برای هر شخص است.
7- دسته بندی دیگری بر اساس بیرونی و درونی بودن زیباییِ سوژه تعریف میشود و از آنجا که تنها موجود باشعور هستی که ما تا امروز شناختهایم خودمان -یعنی بشر- بودهایم، بیشتر برای بررسی زیبایی همنوعانمان کاربرد دارد.
8- زیبایی بیرونی معیارهای عمومی زیادی دارد که بسیاری از آنها معیارهای زیبایی طبیعی هستند و بعضی معیارهای زیبایی شاعرانه (اکتسابی).
البته باید یاآوری شود که دربارهی استفاده از معیارهای اکتسابی برای اندازهگیری زیبایی بیرونی بیشتر از آن معیارهای اکتسابی استفاده میشود که با اجتماع و شرایط اجتماعی درگیر بودهاند.
مثال میزنم: ثابت شده است که تقارنِ بیشتر یعنی زیباییِ بیشتر، بهترین اثبات برای این مدعا آزمایشاتی است که روی نوزادان صورت گرفتهاست. نوزادان به اشکال یا چهرههای متقارن بسیار بیشتر از اشکال یا چهرههای غیرمتقارن روی خوش نشان میدهند، انگار که دیدنِ عدم تقارن آنها را آزار میدهد ولی تقارنِ هندسی و رنگی برای آنها لذتبخش و آرامشبخش است. ژان پیاژه آزمایشهای اینچنینی زیادی روی نوزادان و کودکان انجام داده که نتایج بسیاری از آنها شگفتآورند، خبر خوب این است که دو سه شاگرد و دستیار این نابغهی عصر ما ایرانی بودهاند و تقریباً تمام کارها و نتایج آزمایشهای استاد را به فارسی برگرداندهاند؛ هادی جان شک نکن میتوانی پاسخی روانکاوانه برای پرسشی که مطرح کردی در این کتابها بیابی، متاسفانه کتابها را در خانه دارم و الآن مشخصات چاپیشان یادم نیست، رسیدم منزل ارسال میکنم.
مثالی دیگر، زیبایی انسان است، از طرحهای سنگی ماقبل تاریخ گرفته تا آثار یونانیان تا مجسمهی داود میکلآنژ تا بیلبوردهای تبلیغاتی امروز، مرد زیبا، مردی که هنرمند دوست داشته تصویر کند و مردی که بینندهگان از دیدنش لذت میبردهاند مردی بوده با قد نسبتاً بلند، موهای پرپشت، بدون ریش و یا دیگر موهای بدن، دارای اندامی ورزیده و ماهیچههای قوی، چشمهایی با فاصله و بهنسبت بزرگ، دماغی هندسی، آروارهای قوی و چانهای برنده با پیشانی بلند. ماجرای خانمها هم به همچنین معیارهای به نسبت ثابتی داشته است. چرا اینچنین بوده؟ چرا تقریباً در همهی فرهنگها معیار انسان زیبا از پیش از تاریخ تا بهامروز یکسان است؟ چرا هیچ جا یک انسان بیش از حد چاق (مثلاً یک سومو کار!) سمبل زیبایی بیرونی نیست؟ آیا این معیارها درونِ ما کُد شدهاند یا به آنها عادت کردهایم یا چون پیشینیان به آنها اعتقاد داشتهاند به نوعی برای خود استاندهشان کردهایم؟ حداقل چیزی که مشخص است فشار جامعه بر اعضایی است که با این معیارها سازگار نیستند، جامعه، حتی اگر در هزار جای دیگر بویی از زیبایی و علاقه بهآن نبرده باشد دید خود را به اعضای باشعورِ خود -انسانها- با قدرت بسیار زیادی تحمیل میکند. فکر نمیکنم لازم باشد وارد بحث خانمهایی شویم که در بدترین شرایط مالی خطر مرگ را بخاطر برداشتن چند کیلو چربیِ بهنظر جامعه اضافی و یا اصلاح(!) دماغی از نظرِ جامعه نازیبا و یا افزایش قدی به نگاهِ مردم کوتاه، به جان میخرند!
9- برعکس به نظر میرسد زیبایی درونی بیشتر معیارهایی اکتسابی دارد، آگاه بودن و دانشداشتن و یا ثروتمند بودن یا اشتغال به بعضی کارها به عنوان نمونه از معیارهایی است که در جامعهی امروز به عنوان زیبایی درونی استفاده میشوند. اینکه برای تصویر کردن یک شخص قبل از هرچیز روی تحصیلات یا آشنایی شخص با چندین زبان خارجی تاکید میشود نشان میدهد جامعه اینها را به عنوان معیار زیبایی میشناسد.
10- و البته بهتر از هرکسی تبلیغاتچی ها و رسانهایها پیگیر شناخت زیبایی هستند، برای همین است که مثلاً قهرمان مجموعهی تلویزیونی Lost علاوه بر اینکه یک رهبر عالی است و از قدرت بدنی بالا و چهرهای عوام پسند برخوردار است پزشک باتجربهای هم هست که بینهایت به اصول کاریاش پایبند است و هزار و یک خوبی دیگر هم دارد، در رسانههای امروزی قهرمانِ برنده قهرمانی است که از درون و بیرون زیبا باشد، به ظاهر دو هزار و خوردهای سال پیش سقراط این راه فهمیده بوده و به همین علت هم با لباسی ژنده و سر و وضعی کریه درونیترین ارزشهای ذهن طرف مکالمه را به چالش میکشیده.
11- گوته میگوید: «زیبایی همه جا میهمان عزیزی است»، ما با سابقهای چندین هزار ساله آنچه را زیبا میدانیم، خوب و آنچه را بد است زشت میدانیم.
خب، فکر کنم همینها خوراک کلی بحث و جدل باشد! :)
ممنونم.
پ.ن: علی جان، ترکیب «مواد مخدر زدن» عبارتی بود که به اصطلاح روزم را ساخت، نمیدانم چرا از خواندنش مشعوف شدم :)
پ.پ.ن: مالنا هم بیچاره برعکس بود، برعکس آن دخترهایی که مثال زدم اینقدر زیبا بود که جامعهی اطراف طردش کردند! باشد که همواره اینچنین باشد.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
هادی جان شک نکن میتوانی پاسخی روانکاوانه برای پرسشی که مطرح کردی در این کتابها بیابی، متاسفانه کتابها را در خانه دارم و الآن مشخصات چاپیشان یادم نیست، رسیدم منزل عرض میکنم.
سپاسگزار و مشتاق و منتظرم. :::happy:::
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
كلاَ زیبایی شناسی بحثیست با تناقض های فراوان
مخصوصاَ فلاسفه پست مدرن...
لیوتار مبحثی را بیان میكند و دریدا عكس آن ...
از طرفی داداها مدعی زیبایی شناسی تخریب بودند و از این زمان به بعد چنین پز هایی مثل مصرف مواد مخدر هم به عنوان عملی زیبا شناخته شد و از دید زیبا شناختی مورد برسی قرار گرفت
كلاَ زیبایی بحث كاملاَ حسی و و نسبیست و آن هم به تفاوت ما انسانها برمیگردد
هیچ 2 انسانی كاملاَ یكسان وجود ندارند و این بحثی طولانی می طلبد...
اما این كه چرای برای بسیاری گل سرخ چیز زیباییست من هم معمولاَ گیج میمانم
به نظر من دلیلش تعریف هاییست كه از ابتدا شده و ما نا خود آگاه گل را یك پدیده زیبا درك میكنیم
این موضوع در باره درد هم صادق است كه درك ما از درد تفاوت دارد
و حتی من اعتقاد دارم در مورد رنگ ها هم چنین شرایطی را میتوانیم داشتهباشیم
از كجا معلوم بعضی از ما جهان را نگاتیو نبینیم؟؟
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
به نظرم بحث بسیار خوبی است...
پس اولین سوال...
زیبایی چیست ؟
با توجه به صحبت های انجام شده به نظرم منطبق شدن نسبی تناسبات بیرونی با تناسبات درونی نا منجر به درك لذتی می شود كه ما به آن زیبایی می گوییم.
حالا بحث بر سر این تناسبات درونی و بیرونی است!
بر اساس نظر روانشناسان انسان از سه بخش تشكیل شده
یكی بخش فیزكی و یا جسمی فرد
دیگری بخش روانی
و در انتها بخش اجتماعی
برای مثال ، یك اثر بومی فردی كه در افریقا زندگی میكند با یك اثر از فردی كه در ژاپن زندگی می كند متفاوت است!این اثر بخش اجتماعی است
یك انسان معلول یك نوع اثر را خلق میكند كه با اثر یك انسان عادی متفاوت است.تاثیر بخش جسمی
و در انتها بخش روانی فرد ، یك فرد شاد و سر زنده جه نوع موسیقی را هنرمندانه و زیبا می بیند و یك فرد افسرده و ناراحت چه نوع؟یا اینكه یك انسان عادی ( از نظر روانی ) چه رنگی را می پسندد و یك روانپریش و یا افسرده چه رنگ هایی را؟
به نظرم هر فرد با توجه به اینكه هیج دو نفری در یك محیط با یك فرهنگ و با یك درصد هوش و زكاوت و با یك دید وجود ندارد.پس نگاه زیبایی شناسانه ی افراد كاملا و یقینا متفاوت از دیگران است و به نظرم هر فرد یك معیار و میزان را برای زیبایی در نظر میگیرد.كه این معیار یك مبنای كاملا خاص و منحصر به فرد مثل اثر انگشت و یا دی ان ای آن فرد است.هر فردی برای شناخت محیط اطراف به آ، سه لایه استناد میكند و آ، سه لایه را مورد تحلیل و تفسیر قرار داده و در نهایت آن را ابراز میكند.
به نظرم رسیدن به یك معیار و میزان واحد برای سنجش یك معلول كیفی مثل زیبایی راهی است بیهوده.هیچ گاه بشر نمی تواند یك چارچوب خاص و معیار كلی را برای زیبایی ندوین كند.مثلا تناسبات و قواعدی كه فیثاغورثیان بنا كردند یك سری مطالب فیزیكی و مبتنی بر حواس 5 گانه ی انسان است و شاید شناخت نقاط قوت و ضعف این حواس كه مثلا تركیب های مستطیلی و مشلا 4:3 برایش جذاب تر از تركیب های بدیع و نو آورانه است.یا اصواتی در یك طول موج خاص برایش دلنشین تر از بقیه.یا اكثرا نسبت به موضوعات متناسب بیشتر علاقه نشان میدهد تا موضوعات نا منتاسب.اما این دلیل بر قانون بودن این موضوع نیست.
شاید گاهی این دید شبیه باشد ولی به هیچ وجه یكسان نخواهد بود.
شاید گلی كه از نگاه هادی جان زیبا است به نظر من زشت بیاید.
بارها وقتی از زیبا نبودن دریا حرف زده ام دیگران خلاف نظر بنده را داشته اند!این یعنی اینكه دید بنده منحصر به خودم است و نه مشترك بین دیگران.
به نظر بنده اثر هنری یعنی اینكه ما به دنیای اطراف نگاهی بیاندازیم.بعد ان نگاه و استنباط را از سه لایه ی تشكیل دهنده ی وجودی خود بگذرانیم و بعد از تحلیل و تفسیر و انطباق آن با درونیات و یافته ها و اكتسابات بیرونی به وسیله ی یك زبان به صورت خلاقانه بیان كنیم.
زبان......
كه خودش كلی بحث دارد....
پوزش طولانی شد.اما بحث دلنشین و زیبایی است:::big grin:::
پ.ن.با كاوه جان در مورد مالنا كاملا موافقم......!
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Kaveh Ghobadi
.
بارها وقتی از زیبا نبودن دریا حرف زده ام دیگران خلاف نظر بنده را داشته اند!این یعنی اینكه دید بنده منحصر به خودم است و نه مشترك بین دیگران.
...!
اقا کاوه شما چند دریا و دریاچه دیدید ؟
ایا همه آنها نازیبا بوده اند ؟
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
به هر حال جامعه ای که شعورش پائین باشه، هم elephant man رو پس میزنه و هم malena رو.... برای این جور آدما، هر اختلافی، یه نوع احساس خطر به همراه داره....
در رابطه با مواد مخدر زدن، اگه اون گروه موسیقی مواد بزنه و شاهکار خلق کنه که ما بشنویم و لذت ببریم بهتره یا اینکه مواد نزنه و شاهکارم خلق نکنه و هیچ اتفاق خاصی هم نیفته؟؟؟؟؟
آیا شاعر بزرگی که هروئین میکشیده و حتی این کار باعث نقص عضوش هم شده، آیا کار بدی کرده که اون همه شاهکار خلق کرده؟؟
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
rezakh
اقا کاوه شما چند دریا و دریاچه دیدید ؟
ایا همه آنها نازیبا بوده اند ؟
دریا.....!
یك 20 سالی همیشه كنار دریا زندگی كردم.همه جور دریا.به غیر از اقیانوس كه آرزو دارم روزی كنار اون هم باشم تا نظرم عوض بشه....
شاید كمی اغراق كردم.نازیبا نه.شاید نا دلچست!:::confused2::: شاید تكرار شده...نمیدانم...اما نه زیاد نا زیبا....یعنی اینكه هیچ وقت مشتاق نبودم كه دریا رو ببینم یعنی هیچ وقت برای دیدنش تلاش نكردم و همیشه خیلی ساده از كنارش گذشتم...
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
__ کاوه جان، بسیار ممنون بابت کتابی که معرفی کردید. دیروز 27/6/86 خریدمش. کتابی که در تیراژ 3000 نسخه در سال 78 چاپ شد و دیگر تجدید چاپ نشد. گنجینه با ارزشی است! اعترافات ژان ژاک روسو را نیز که مدتها قصدش را داشتم، خریدم. :::happy:::
__ جناب توفیق، تفکیک موسیقی از موزیسین، خوانندگی از موسیقی و رقص از موسیقی برایم بسیار نوظهور بود.
__ دوستان عزیز، فکر می کنم اگر بحث نظرات شخصی باشد، بدیهی است که هر کسی حق دارد از هر چیزی خوشش بیاید یا بدش بیاید! ضمنا بحث بر سر خلقیات درونی و شخصی هنرمند نیست. اما نکته ای ظریف وجود دارد و آن این است که می شود -- و نباید! -- مفاهیم با یکدیگر جابجا شوند. معتقدم زمانی این بحث به نتیجه مناسب می رسد که اولا زود مباحثات تبدیل به مقابله نشود و ثانیا این آمادگی را داشته باشیم که شاید و فقط شاید هر آنچه تا بحال فکر می کردیم درست بوده است، غلط باشد. بنظرم ابتدا باید تکلیف این مسئله روشن شود که هر آنچه من دوست دارم زیباست، یا آنچه زیباست من دوست خواهم داشت! (البته در حالت دوم باز تعریف شخصی از زیبایی می تواند موضوع را شخصی و خصوصی کند)
=========
هنر و زیبایی از منظر فیلسوفان
مقدمه
یکی از دشوار ترین امور در علوم، تعریف مفاهیم است . تعریف مفاهیم یا اصطلاح شناسی هر چند از مبادی تصوری تمامی علوم تلقی می گردد و ورود در مسائل هر علم اقتضاء می کند تا به اصطلاح شناسی ( ترمینولوژی/Terminology) و ریشه شناسی (اتیمولوژی/ (Etymology بپردازیم ، لکن دشواری کار تا حدی موجب شده است تا اندیشمندان کمتر به این مقوله بپردازند. اما با این وجود چون امتناع از این کار موجب می گردد تا رهپویان مسائل علم ، در فهم زبان علم دچار مشکل گردند، از اینرو اندیشمندان کوشیده اند تا حد مقدور به تعریف مفاهیم کلید ی و اصلی بپردازند.
درتاریخ اندیشه، ابنسینا از جملهی نخستین کسانی است که به تعریف مفاهیم و اصطلاحات پرداخت و در کتاب «حدود» درخواست شاگردش جوزجانی را اجابت نمود و در این کتاب و علاوه بر آن در دانش نامه علائی به تعریف اصطلاحات منطقی و فلسفی پرداخت . ابن سینا آنچنان که ازکتاب «حدود » پیدا است، کاملاً به مشکل بودن تعریف، محدودیتها و اقتضائات بحث واقف بود و در آنجا میگوید، من تنها میتوانم به شرح اسم و توضیحات اجمالی پیرامون اصطلاحات بپردازم و کاری بیش از این از دست من بر نمی آید .
با وجود آنکه ارائه تعریف از مفاهیم علوم، کاری بس توان فرسا است، اما این امر در حوزه تعریف هنر و زیبایی شناسی به مراتب دشوارتر و دیر یاب تر است، زیرا هنر در قلمرو علومی است که اقسام فراوانی دارد و علاوه بر عناصر عینی، عناصر ذهنی و درونی نیز در آن به شدت اثرگذار است. ما در این مقاله کوشش می کنیم تا با یک ارزیابی تطبیقی به تعریفی از هنر دست یابیم که همه اقسام هنر و همه رسانه های هنری را شامل شود.
رابطه هنر با صناعت
فیلسوفان هنر به طور معمول در آثار خود، به تعریف هنر (Art) و صنعت ( «تخنه»/ Techne) پرداخته و رابطه میان آن دو را بیان می نمایند. به طور مثال، صنعت در نزد افلاطون به همه مهارت هایی که ساخته می شود و یا انجام می شود، همچون نجاری، سیاستمداری و یا آثار هنری اطلاق میگردد? وی در رساله سوفیست صناعات را به اکتسابی و تولیدی تقسیم میکند و میگوید که صناعت تولید یا به تولید اشیاء واقعی می پردازد و یا به تولید صورتهای محسوس یا خیالی.
از نظر او همه هنرهای بصری ، ادبی و یا هنرهای آمیخته با موسیقی، متعلق به طبقهأی عامترند که به آن صناعت گفته میشود. بنا براین صنعت به آن حرفه و فنی گویند که به تولید وساختن یک ابزار یا وسیله می پردازد و لزوماً در همه انواع آن جنبه زیبایی شناسی مورد توجه نیست، بر خلاف انواع هنر که به آن دسته از خلاقیت های بشری گفته می شود که علاوه بر جنبه ابزار سازی و فایده مندی ، جنبه زیبایی شناختی هم در آن مورد توجه است، به عنوان مثال ساختن یک خانه یا گچ بری سنتی در عین حال که به جهت فایده مندی و جنبه تولیدی مورد توجه اند ولی در عین حال از جنبه زیبایی شناسی هم ارزشمند هستند بنا براین هم تعریف صنعت و هم تعریف هنر در باره آنها صادق است.
بندتوکروچه ، هنر شناس برجسته معتقد است، اصطلاحاتی همچون شهود، دید، تماشا، تخیل، وهم، تصور اشکال، تجسم و امثال آنها الفاظی تقریباً مترادف هستند، که همیشه در باره هنر بکار میرود?. و این مفاهیم که بیشتر جنبه ذوقی و زیبایی شناختی دارند، کاربرد ذوق، عاطفه و احساس را در آثار هنری آشکار می سازند.
البته گاهی اصطلاحات هنر فقط محدود به هنر های دیداری (Visual Arts)است و گاه هم در مفهوم انگیزشی ( Persuasive) به کار می رود که در این صورت شامل آثاری می شود که در زمره هنرهای خوبند.? اما بهر ترتیب ، یک اثر هنری یک اثر ساخته شده دست بشری است که با یک پدیده طبیعی تفاوت دارد . به عنوان مثال یک گل یا غروب آفتاب از جنبه زیبایی شناسی زیباست اما به آن اثر هنری نمی گویند، چون در طبیعت بدون آنکه بشر در آنها دخالتی داشته باشد ، وجود دارند اما یک مجسمه ، نقاشی، خانه، دیوارگچ بری شده هر چند از نمونه های طبیعی خود زیباتر نباشند اما به آنها اثر هنری گویند چون مخلوق دست بشر هستند.
رابطه هنر و زیبایی
هنر پژوهان معتقدند نخستین بار آلکساندر باومگارتن? در سال ????کتابی را با نام «زیبایی شناسی / استتیک = Aesthetic» بکار برد و به تدریج واژه زیبایی شناسی در قرن نوزدهم دلالتی وسیع تر یافت و به فلسفه ذوق، نظریه هنرهای زیبا و علم زیبایی اطلاق گردید و در دوران اخیر هم زیبایی شناسی / استتیک اغلب با فلسفه هنر برابر دانسته شده است?.
پرسش از زیبایی از دیر باز میان فیلسوفان مطرح بوده و کوشش نموده اند تا به تعریف آن پرداخته و معنای آن را از معنای هنر تفکیک سازند به عنوان مثال ، افلاطون در رساله مهمانی به توصیف زیبایی می پردازد و می گوید :
« انسانی که عشق ( اروس) به زیبایی در دلش راه یافته است ، از زیبایی جسم به زیبایی روح و سپس به زیبایی نهادها و قوانین و خود علوم و بالاخره به عشق به خود زیبایی می رسد?»
و یا جان هاسپرس در تعریف زیبایی شناسی/ استتیک و تفاوت آن با هنر می گوید:
« زیبایی شناسی ( Aesthetics) شاخه أی از فلسفه است که از تحلیل مفاهیم و راه حل مسائل بحث می کند که از تامل در خصوص موضوعات، ادراک زیبایی شناختی بر می خیزد، موضوعات ادراک زیبایی شناختی نیز شامل تمامی اشیایی است که موضوع تجربه ی زیباشناختی قرار می گیرد »?
همچنین والتر استیس در بیان و توصیف هنر می گوید: « به جای آنکه دنبال کنیم هنر چیست، بهتر است ببینیم که هنر چه چیزی نیست، یعنی فرق آن را با دیگر امور مشخص کنیم و از این راه به تعریف و معنای هنر دست پیدا کنیم. مثلاً هنر با اخلاق تفاوت دارد، زیرا اخلاق در رابطه با عمل انسان است اما هنر در رابطه با تولید است، همچنین اخلاق شامل خود عمل می شود اما هنر شامل محصول و نتیجه عمل است. از اینرو ذهن، عواطف، احساسات و اموری از این دست، چون بخشی از خود عمل است بنا براین در اخلاق اهمیت دارند، اما در هنر تنها این مهم است که خود اثر هنری خوب از آب در آید.»?
رابطه اثر هنری با فعالیت و تولید موجودات در طبیعت این است که هر چند هم اثر هنری و هم موجودات طبیعی آفریده می شوند، اما موجودات آلی همچون انسان، حیوان یا گیاه همنوع خود را می آفرینند اما هنرمند چیزی همچون تصویر یا مجسمه را می آفریند که کاملاً متفاوت از خودش است. هنرمند کار طبیعت را تکمیل می کند و یا یک چیز جدید را می آفریند و یا اینکه دنیایی خیالی را که نسخه برداری از عالم واقعیت است، به وجود می آورد. در مورد نخست هنرمند همچون پزشکی که به سلامت جسم کمک می کند و سلامتی را به وجود می آورد، به خلق و آفرینش یک اثر جدید دست می زند و در مورد دوم هنر های زیبا Fin arts)) و یا به تعبیر ارسطو هنرهای تقلیدی (Imitative arts) به وجود می آیند.
حوزه زیبایی به مراتب از حوزه هنر گستردهتر است ، همانطور که اشاره شد ، هنر به آثاری گفته میشود که ساخته و پرداخته دست بشر باشد و هر چند که زیبایی یکی از عناصر قابل توجه آثار هنری است، اما زیبایی محدود به آثار هنری نمیشود و علاوه بر آثار هنری، برای آثار طبیعی هم قابل استفاده است، به عنوان مثال همانطور که یک مجسمه یا نقاشی را زیبا می دانیم، همچنین ممکن است یک گل ،جنگل و یا کوه را هم زیبا بدانیم ، بنابراین قلمرو زیبایی شناسی / استتیک از قلمرو هنر وسیع تر است و زیبایی های طبیعی را هم شامل می گردد، زیرا زیبایی محدود به مصنوعات بشری نیست. ارسطو در تعریف زیبایی می گوید:
« یک شی زیبا ( Kalliste) یا یک مخلوق زنده یا هر ساختار دارای اجزائی ، نه تنها باید ترتیب منظمی از اجزاء داشته باشد، بلکه باید اندازه أی داشته باشد که عارضی نباشد.»
که با این تعریف پاره أی از پدیده های طبیعی هم زیبا هستند و زیبایی محدود به هنر نیست . همچنین نیچه در تعریف زیبایی می گوید:
«هدف داوری زیبایی شناختی دقیقاً بیان همین حالات روحی است …می توان در باره زیبایی به معنای مشخص به طور عینی ، داوری کرد. زیرا زیبایی یک امر مطلقاً ذهنی است ، زیبایی یک شیی نیست بلکه فقط حالتی در درون ما است »
و یا هیوم در تعریف زیبایی همانند نیچه معتقد است:
« زیبایی کیفیتی در خود اشیاء نیست بلکه در ذهنی است که آن اشیاء را نظاره می کند»
و یا کانت می گوید:
« زیبا آن چنان چیزی است که بی مفهوم به تصور آید ، مثل موقعی که انسان بدون کمک مفاهیم احساس شادی می کند، پس زیبا از سنخ همین حس کردنهای بی واسطه و بدون کمک مفاهیم است اما مثل احکام منطقی دارای اصول و قواعد ابژکتیو نیست. »
همچنین والتر استیس در تعریف زیبایی می گوید:
« زیبایی، درخشش مطلق از خلال واسطه حسی است، مطلقی که در این میان پرتو می افشاند. همان معنی است و واسطه مادئی که مطلق از خلال آن می درخشد، کالبد مادی است.»
پس اگر زیبایی را همچون نیچه و هیوم حالت درونی و یک امر مطلق بدانیم و یا مثل ارسطو زیبایی را برآمده از تناسب، اندازه و هارمونی موجود در یک اثر یا پدیده طبیعی بدانیم و یا همچون کانت، اصل زیبایی شناسی را متکی بر حس بدانیم نه بر مفهوم ، باز هم قلمرو زیبایی وسیع تر از قلمرو هنر خواهد بود و با تمام این تعاریف، باز زیبایی دارای قلمروی گسترده تر از هنر خواهد بود.
تقسیم بندی مفاهیم
در یک تقسیم بندی کلان و مهم در مباحث تحلیل زبانی و معرفت شناسی، می توان گفت ، مفاهیم به سه بخش تقسیم می گردند:
?- مفاهیم ذهنی subjective conceptes))
?- مفاهیم عینی ( objectiveconceptes )
?- مفاهیم آمیخته (( mixed concepte
کلیه مفاهیم و اصطلاحات موجود در علوم ، بنا بر این تعریف یا مفاهیم ذهنی و درونی هستند (subjectiveconceptes)که در عالم خارج ، دارای وجود و حقیقت عینی نیستند ، همچون مفاهیم روان شناسی و عاطفی مانند: ترس، یأس، امید، شادی و غم و یا مفاهیم عینی هستند که در عالم خارج دارای تحقق عینی می باشند و احساس ، نگرش و سلیقههای ما دخالتی در تعریف آنها ندارند (objectiveconceptes)، مانند میز، دیوار،کتاب و دیگر اشیاء خارجی و یا اینکه مفاهیمی هستند که متأثر از هر دو جنبه خصوصیات شخصی و فردی و ویژگی های خارجی می باشند که از جمله این مفاهیم میتوان به مفهوم زیبایی، زشتی، خوبی، بدی و یا تعریف هنر اشاره کرد.(mixed conceptes ) .در این مفاهیم هم منشا خارجی مورد توجه است و هم اینکه فاعل شناساء در شناخت و تحقق آن دخالت دارند، به طوری که این مفاهیم با وجود انسان معنا پیدا می کند و بدون انسان تحقق ندارد از اینرو به نظر می رسد مفاهیمی که متعلق به حوزه سوم می باشند به مراتب بیشتر از دو حوزه اول و دوم باشند ،زیرا در غالب تعاریف و مفاهیم ، علاوه بر وجود عینی و خارجی اشیاء ، ذهن، توانایی ها، سلیقه ها و ذوق انسان هم دخالت دارد.
حال ما در اینجا با توجه به دشواری و پیچیدگی بحث می کوشیم تا نظریه های معروف در باره هنر را مطرح سازیم و به ارزیابی تطبیقی میان آنها بپردازیم.
?- نظریه باز نمایی
یکی از نظریه های معروف در تعریف هنر ، نظریه باز نمایی / نسخه برداری (representation) یا نظریه عینی است که در نزد پاره أی از فیلسوفان کهن ، گاه با مفاهیمی همچون محاکات یا تقلید شناخته می شود. ارسطو لفظی را که به یونانی برای این منظور بکار برده است کلمه ((mimesis است که بنا به نظر مترجمین آثار او، آقایان عبدالحسین زرین کوب در کتاب «فن شعر » و فتح الله مجتبائی درکتاب « هنرشاعری»، به معنای محاکات و تقلید است.
قائلین به این نظریه معتقدند، زیبایی یکی از صفات عینی موجودات است و ذهن انسان به کمک قواعد و اصول معینی آن را درک می کند. در واقع هنرمند می کوشد تا در اثر هنری خویش به ترسیم و تصویر این واقعیت عینی بپردازد، و از واقعیت نسخه برداری کند و در برابر دید مخاطبان به نمایش بگذارد.بنا بر این نظریه رسالت هنرمند این است تا به بیان واقعیت بپردازد، نه آنکه به ذهن ، توهم، عاطفه و یا خیال خویش بسنده کند.
در بعضی از ادوار تاریخ هنر، پاره أی از زیبایی شناسان و اهل هنر معتقد بودند که هنرمند باید از طبیعت به مثابه یک عکس تقلید کند، حتی در موسیقی نیز بر این باور بودند که هنرمند می خواهد از صدا و آواز موجود در طبیعت عکس برداری و نسخه برداری کند. امیل زولا رمان نویس فرانسوی در کتاب خود « رمان تجربی» ( Le Roman experimental ) بیان می کند که هنر باید تکرار تمام عیاری از واقعیت باشد و این نظر پس از او توسط نقاشانی که بر علیه رمانتیسم به پا خاستند، ترویج شد.
از نخستین فیلسوفانی که هنر را تقلید یا محاکات معرفی کرد ، افلاطون بود. ریشه نظریه باز نمایی ( (representationرا باید در روند تاریخی آن ، درنظریه تقلید ( میمه زیس/ mimesis ) افلاطون به ویژه در ضمن تفکر فلسفی او مبنی بر عالم مثال یا ایده مورد توجه قرار داد. وی معتقد بود که همه ی اشیاء مخلوق ، بهره مند از صور نوعیه یا صورت های جاودانه شان هستند و هر چه در این عالم به چشم می آید تقلیدی از عالم بالا یا مثال می باشد. از اینرو تمامی موجودات عالم ماده در یک مرتبه از تقلید عالم برتر یعنی عالم مثال قرار دارند، وی حتی نقاشی ها، اشعار نمایشی و آواز ها را به معنای دقیق تقلیدات می نامد. از طرف دیگر افلاطون هنرمند را در مرتبه ی دوم از بیان حقیقت قرار می دهد که تقلیدگر و نسخه بردار از حقیقت است، و هنر از نظر او در پایین ترین مرتبه از مراتب چهار گانه شناخت « آیکازیا = Eikasia = خیال» جای می گیرد و اثر هنری که زیبایی را مجسم می کند، نوعی نسبت مستقیم با صورت مثالی دارد.
از نظر افلاطون کیفیات در عالم معقولات، دارای صور مثالی ( فرمهای ایدئال/ Ideal Forms) هستند که مصداقهای جها ن تجربه حسی چیزی جز نسخه بدل یا تصویر آنها نیست، وی سه سطح نسخه برداری را شرح می دهد ، نخست مثال تختخواب، سپس تختخوابی که به وسیله نجار ساخته می شود و در مرحله سوم بر همین قیاس تختخواب نقاشی شده ، که آن در سطح فروتری قرار دارد و دارای حقیقت کمتری است. حتی در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی ، پاره أی از بزرگترین متفکران این دوره ، همچون مارسیلیو فیچنیو، که مترجم آثار افلاطون و افلوطین بود، در اثر معروفش ( Theologia Platonic/ الاهیات افلاطونی ) به پاره أی از مفاهیم اصلی زیبایی شناسی یونانیان و قدیس آگوستین می پردازد و یکی از اصیل ترین اندیشه هایش نظریه أی است که مبتنی بر رساله فیدون افلاطون است، به نظر او نفس با غوطه ور شدن و نظاره ی مثل افلاطونی تا اندازه أی از بدن جدا شده و با دیدن و تصویر برداری از عالم مثال، به تجربه أی از زیبایی نائل می گردد.
همچنین گفته شده که علاقه به نظر بازنمایی و محاکات اساس نظریه ی هنر های زیبا در دوره رنسانس است و این امر به ویژه در موسیقی خود را نشان داد. حتی عقل گرایان جدید در زیباشناسی ، کوشش نمودند تا قواعد آثار هنری و نقد هنری را از یک اصل متعارف و بدیهی استنتاج کنند، به این خاطر این اصل را که هنر تقلید طبیعت است، معیار قرار دادند. همچنین باومگارتن در کتاب ناتمام زیبایی شناسی خود ، اصل اساسی کتاب خویش را تقلید از طبیعت بیان می کند و این اصل بنیاد اثر پرنفوذ « آبه شارل باتو» با عنوان (LesBeaux Arts reduits a un meme principe) و اساس کار دالامبر برای طبقه بندی مهم هنر های زیبا در دایرة المعارف است.
ِ همچنین ارسطو هم در باب تقلید، در رساله فن شعر یا بوطیقا ( poetics) می گوید ، فن شعر یک نوع از ابداع تقلید است و آن را به طور مستقیم محاکات و باز نمود اشیاء یا وقایع می داند. وی میگوید ، هنرتقلیدی تقسیم میشود به : ?-هنر تقلید نمودهای بصری با رنگ و طرح.?- هنر تقلید عمل انسان (praxis) از طریق شعر، آواز و رقص .
ارسطو از دو گونه شعر سخن میگوید: ?- شعر نمایشی ( تراژیک یا کمیک) و ?- شعر حماسی که تمایز آن از کمدی به واسطه اعمال متینی است که تقلید می کند. وی همچنین معتقد است، که تراژدی به دو انگیزه به وجود آمده ، که یکی از آن دو تقلید فطری است.
اما فرق ارسطو با افلاطون این است که ارسطو به مانند استاد خویش کار هنرمند را یک تقلید صرف و نسخه برداری از طبیعت نمی داند، بلکه کار هنرمند را علاوه بر تقلید از عالم خارج، یک نوع خلق و آفرینش بر اساس ذهن و اندیشه او هم می داند، به این صورت که وی در عین حال که از عالم طبیعت تقلید می کند اما از آن فراتر می رود و آنچه را که در طبیعت و عالم خارج نیست، متحقق می سازد. از اینرو ارسطو در فن شعر می گوید که باید هنر نقاشان توانا را سرمشق قرار داد زیرا آنان در عین حال که طرح دقیق چهره افراد را همچون صورت واقعی آنان ترسیم می کنند اما یک قدم پا فراتر می نهند و آنان را زیباتر هم جلوه می دهند « پس باید هنر صورتگران توانا را سرمشق قرار داد. زیرا که ایشان طرح دقیق چهره اشخاص را چنان بر صفحه می آورند که با وجود همانندی و شباهت با اصل، زیباتر از آنست.» یعنی نقاشان هم به واقعیت و تقلید از آن می پردازند و هم عناصر ذهنی و درونی خویش را دخالت می دهند. به همین دلیل ارسطو شاعری را نسبت به تاریخ نگاری، کاری فلسفی تر می داند، زیرا مورخ آنچه را که رخ داده، به طور کامل و بدون دخل و تصرف نقل می کند و از مورخ منصف انتظار می رود تا رخدادهای تاریخی را بدون کم و کاست، آنچنان که به وقوع پیوسته، برأی مخاطبان خود نقل کند، اما از شاعر انتظار نمی رود تا به نقل عالم خارج بپردازد « وظیفه شاعر ذکر اموری که واقع شده اند نیست » بلکه او از ذهن و فکر خویش الهام می گیرد و احتمالات ممکن اما ذهنی در تحقق یافتن یک پدیده را در اثر خویش نقل می کند « فرق میان شاعر و مورخ در آن نیست که یکی به نظم سخن می گوید و دیگری به نثر، فرق در اینست که مورخ از اموری که واقع شده اند سخن می گوید و شاعر از اموری که وقوعشان ممکن می نمود.» از این رو هنرمند به ترسیم دنیای درونی و تخیلی خویش که با عالم خارج و طبیعت هم ارتباط دارد، می پردازد. بنا براین از نظر ارسطو کار هنرمند، صرفاً تقلید از طبیعت آنچنان که مورد نظر افلاطون بود، نمی باشد بلکه برداشت ذهنی هنرمند در اثر او تاثیر می گذارد. گاه هنرمند برتر از طبیعت و گاه هم دون طبیعت به تصویر اثر هنری خویش می پردازد. به این خاطر شعر نمایشی، تراژدی یا کمدی، تجلی امری فراتر از طبیعت است، زیرا تراژدی واقعیت را پائین تر از آنچه که در واقعیت است نشان می دهد و کمدی واقعیت را بالاتر و بهتر از آنچه که درنمونه خارجی آن است، جلوه گر می سازد.
تئودور گمپرتس معتقد است که اگر بتوان برای آفرینش آثار هنری به سه مبدأ قائل شد مثل لذت بردن از زیبایی، اشتیاق به گشادن عقده های دل و روح و اشتیاق به شکل بخشی یا تقلید، ارسطو تنها مبدأ سوم را که اشتیاق به تقلید است به تفصیل مورد بررسی قرار می دهد و مبدأ دوم را مسکوت می گذارد و در باره مفهوم زیبایی همچون افلاطون می اندیشد. ارسطو در باره تقلید دقیق و کامل از طبیعت می گوید: « شاعر باید مانند چهره سازان استاد، تصویری شبیه اصل بسازد و در عین حال به آن زیبایی ببخشد»وی به سخن سوفوکلس استناد می کند که گفته بود « من آدمیان را چنانکه باید باشند نشان می دهم».
ارسطو در فن شعر احساس موسیقی و آهنگ را در زمره عوامل آفرینش هنری و لذت بردن از هنر می شمارد و بر غریزه تقلید یا عنصر تقلید در آفرینش هنری اصرار می ورزد، به طوری که بعضی از ارسطو شناسان معاصر معتقدند که تکیه انحصاری به تقلید، موجب تنگی افق دید او در زیبایی شناسی شده است.
تئودور گمپرتس می گوید، گاهی ارسطو در مسئله تقلید از واقعیت دچار تناقض هم شده است زیرا ارسطو در جواب کسی که به زوکسیس (zeuxis) ایراد گرفته که « او آدمیان را چنان مصور کرده که ممکن نیست در واقع چنان باشند» پاسخ می دهد « همین بهتر است زیرا ایده آل باید بر واقعیت تفوق داشته باشد» و در اینجا ارسطو برتر، کامل تر وزیباتر را مرجح می شمارد، هر چند که برای این برتری استدلالی هم ارائه نمی دهد و از طرف دیگر هدف نهائی هنرمند را تقلید مطابق با اصل می داند.و این تقلید از اصل با تفوق ایده آل بر واقعیت، متناقض می باشد و تا حدی تداعی گر سخن افلاطون است.
?-نظریه فرانمایی
یکی از نگرش های موجود در باره هنر، نظریه فرانمایی (Expressionism) است. این نگرش هنر را یک نوع فرافکنی و بازتاب عواطف، احساسات و امیال درونی هنرمند می داند، که این ابراز احساسات و شور درونی با رسانه ها و ابزار متفاوت رخ می نمایاند. تی . اس الیوت شاعر و منتقد انگلیسی، هنرمند را بیانگر عواطف می پنداشت. در واقع هنرمند با اثر هنری، عناصر ذهنی و شور وشوق درونی خویش را به ظهور می رساند و در معرض دید دیگران قرار می دهد. از مدافعان نظریه فرانمایی، افرادی همچون تولستوی، کروچه و کالینگوود را می توان نام برد.
از نظر کالینگوود هنر فرانمایی در سطح تخیل است که هنرمند با استفاده از قوه تخیل به بیان حالت و احساس خود می پردازد، او معتقد است ، هر چه فرانمود یا بیان حالت نباشد، هنر نیست. وی معتقد است در قدم نخست، داده های خام احساس و ادراک، دریافت می شوند و عواطف را احساس می کنیم اما به طور کامل از آن آگاه نیستیم، سپس ممکن است، آن عواطف و احساسات به طور غیر ارادی همچون تغییرات فیزیولوژیستی، فرانمود روانی ( Psychical Expression) داشته باشند. پس از این مرحله، فرانمود تخیلی ( Imaginative Expression) می یابند که ارادی است و کالینگوود از آن به تخیل تعبیر می کند اما کروچه آن را شهود می نامد، در این مرحله است که هنر خود را نمایان می سازد. در واقع اثر هنری برآمده و محصول بروز یافتن قوه تخیل و امری ارادی است، از اینرو کالینگوود هنر را فرانمایی در سطح تخیل می داند که هنرمند با استفاده از قوه خیال خویش به خلق اثر هنری می پردازد و عواطف و احساسات خود را آشکار می سازد.
همچنین تولستوی که از معتقدین به نظریه فرانمایی است، هنر را سرایت دادن و اشاعه احساس می داند که آثار هنری در این میان نقش واسطه و میانجی را ایفا می کنند و میان هنرمند و مخاطب ارتباط برقرار می کند. تولستوی بر خلاف سبک کلاسیک هنر را از شناخت و فعالیت عقلی و تا حدی آگاهانه جدا می کند و به بروز احساس و عاطفه می اندیشد، وی معتقد است که اگر هنرمند دارای صمیمیت باشد، می تواند به بیان روشن احساسات و عواطف خود بپردازد و با موفقیت بر مخاطبان خود اثر ژرف بگذارد. وی تا حدی در این فرانمایی عواطف و احساسات درونی از مفاهیم اخلاقی و ارزشی استفاده می کند، و بر این باور است که پاره ای از احساس های ما برای انتقال یافتن به وسیله هنر شایستگی کمتری را دارا هستند که از جمله آنها انتقال احساس غرور، میل جنسی و ناخرسندی از زندگی می باشد.
بندتو کروچه که نظریهی او دارای معروفیت هم میباشد، از دیگر معتقدان به نظریه فرانمایی است، وی در باره زیبایی معتقد است، زیبایی همان شهود یا مکاشفه و داشتن تصویر درونی از یک پدیده حسی یا ذهنی است، چیزی که خاصیت به هم پیوستگی و وحدت به شهود می بخشد، همان عاطفه است، شهود در حقیقت از آن جهت شهود است که عاطفه ای را مجسم می کند، وی معتقد است ، آن چیزی که به هنر لطافت آسمانی می بخشد، صورت ذهنی نیست، بلکه عاطفه است. به نظر او، هنر کشمکش عواطف است، بنا براین بیان هنری که با ابزار هنری تحقق می یابد، تجلی بخش آن عاطفه، شور و شوق و اشتیاق درونی است، که هنرمند را به سوی خلق اثر هنری می کشاند و پیش از آنکه رنگ و بوم، آهن، آجر و گچ برای نقاش یا معمار مهم باشد، طرحی که به ذهن او می آید و زائیده عواطف و احساسات او است،اهمیت دارد.به همین جهت افرادی همچون کروچه که هنر را فرانمایی می دانند، زیبایی هنر را به خاطر ساختار اثر هنری نمی دانند، بلکه از نظر آنان زیبایی را نباید محدود و محصور در چارچوبه های فرم و ساخت سبک هنری نمود و چه بسا یک اثر هنری با گریز از روال عادی هم زیبایی داشته باشد و در واقع هر اثری زیبایی خاص خود را داراست.
رومانتیستها که قائل به فرانمایی هستند، معتقدند اگر روی سخن هنر با دل نباشد، هر قدر هم که مملو از تصورات روشن باشد از آن چیزی حاصل نمی شود. هنر تشخیص شهودی زیبایی است، آنچه آنان از هنر توقع دارند، رها نمودن احساسات با آزادی و شدت تمام است تا بتواند محبت، کینه، غم و شادی و تمامی احساسات درونی خود را آشکار سازد. در برابر سبک رومانتیک، سبک کلاسیک قرار دارد، که خواهان روحی آرام، تصویر زیبا، تعادل و سنجش متناسب میان عناصر و تجسم موضوعات هستند. کروچه از جمله کسانی است که تفکر رومانتیک و کلاسیک ، هر دو را در تئوری خویش تضمین نموده است. وی معتقد است، این دو با هم می توانند نظریه هنر را تفسیر کنند، از طرفی مکتب رومانتیسم مبتنی بر اشتیاق و ابراز احساسات شدید است و از طرفی دیگر مکتب کلاسیسم مبتنی بر صورت زیبا و تجسم آن تصویر ذهنی معقول و روح آرام است،کروچه می گوید هنر برای بیان شهودات درونی هم نیازمند عاطفه و اشتیاق درونی است و هم نیازمند تجسم می باشد، در واقع هنر نیازمند یک طرح منسجم می باشد و خلاقیت هنری زائیده یک حالت روحی یا نتیجه یک محرک درونی است که بر اثر آن، تصورات یکی پس از دیگری ظاهر می شوند.
?- نظریه شکل گرایی یا فرمالیسم
یکی از نظریه ها در باره زیبایی، هنر و نقد و بررسی آثار هنری، نظریه شکل گرایی یا فرمالیسم (Formalism) است. این نگرش بر اساس ویژگی های فرمی ( FormalFeatures) شکل گرفته است، به این صورت که در کلیه اشکال هنر، ویژگی ها و خصوصیاتی وجود دارد که به عنوان قالب، چارچوبه و معیار شناخته می شوند، مثلاً یک نوازنده موسیقی کوشش می کند تا گام های موسیقی و نت های یاد گرفته را هنگام نواختن رعایت کند، و در واقع آموختن موسیقی، به معنای رعایت آن گام هاست. موسیقی هنری است که ویژگی های فرمی در آن اهمیت مضاعفی دارد و گاه زیبایی در کیفیات فرمی، ارزش گذاری می شود و به واسطه آنها آثار، امتیازبندی می شوند.
در هنر های بصری یا دیداری (visual arts)ویژگی های فرمی حائز اهمیت است، عناصری همچون توازن، تناسب، پرسپکتیو ( ژرفا نگری)، هماهنگی رنگها، خطوط و تعادل میان آنها در هنرهایی همچون مجسمه سازی، نقاشی، طراحی و امثال آن یکی از ملاکهای داوری ما در ارزشگذاری تلقی می گردد، همانطور که وزن ، قافیه، ترتیب و تنظیم کلمات، حس شاعرانه و دیگر عناصر ساختاری شعر، از ملاک های سنجش و ارزیابی شعر است. بنابراین می توان برای تمامی اقسام و انواع هنر و ادبیات ویژگی ها و معیارهایی فرمی مطرح نمود که این ویژگی ها نقد و بررسی آثار را از حالت نا بسامانی، منطقی و قضاوت های شخصی خارج می سازد، در واقع برای هر اثر زیبا، ساختار و چارچوبه های فرمی وجود دارد وهر هنرمندی، عناصرفرمی را به عنوان ملاک خویش لحاظ می کند، به تعبیر آن شپرد: « حتی ترتیب تم ها در نمایشنامه، داستان بلند یا شعر می تواند از جمله ویژگیهای فرمی به شمار آید… رنگ در نقاشی، انتخاب گام، ریتم، نقش سازهای مختلف وفواصل نتها در موسیقی همه از ویژگی های فرمی محسوب می گردند».وی همه ویژگی های فرمی را در تمامی اقسام هنر تحت عنوان « روابط» بیان می کند و معتقد است که همه ویژگی های فرمی بیانگر روابط موجود میان عناصر یک هنر یا رسانه است.
امروزه منتقدان زیادی وجود دارند که اساس کار خود را در نقد بر ساخت و عناصر فرمی قرار داده اند، در ادبیات منتقدانی همچون کلینت بروکس cleanth brooks)) و از میان ساختار گرایان افرادی همچون رولان بارت (RolandBarthes) از سنخ فرمالیست ها محسوب می شوند.
از میان فیلسوفان، ارسطو و کانت از جمله فیلسوفانی هستند که در هنر به عناصر فرمی توجه داشته اند. ارسطو هنگامی که در کتاب فن شعر خود در باره تراژدی و آثار حماسی سخن می گوید، به فرم توجه دارد و کانت در نقد داوری زیبایی شناختی میان زیبایی « آزاد» و « وابسته» ، زیبایی آزاد را به اعتبار فرم یک اثر هنری قابل استناد می داند. بنابراین در نظر فرمالیست ها توجه به روابط میان عناصر در اثر هنری و اتحاد و همبستگی میان عناصر در کل یک اثر یک فضیلت تلقی می گردد. مونروسی بیردزلی از شخصیت های مهم نقد نوین در امریکا در باره فرم می گوید:« انسجام یا وحدت یکی از سه ملاک کلی است که بر اساس آنها باید میان آثار هنری داوری نمود و دو ملاک دیگر پیچیدگی و شدت است» همچنین ارسطو هم در فن شعر گفته بود که در یک تراژدی یا اثر حماسی خوب باید یک طرح داستانی منسجم وجود داشته باشد که اجزای آن برای ایجاد یک کل منظم در کنار یکدیگر قرار گیرند.
?- تعریف هنر به فرانمایی و بازنمایی
در سنت معرفت شناسی کهن پدیده ها از جهت تقسیم بندی یا به عنوان امر عینی و خارجی تلقی می شدند و یا به عنوان امر ذهنی و درونی. اما در عرصه هنر و اقسام آن، این نوع شفاف نگری امکان پذیر نیست و به راحتی نمی توان مرز آنها را تفکیک نمود . در باره وجود شناسی آثار هنری می توان به یک تعریف روشن دست یافت ، به این گونه که وقتی یک نقاشی روی بوم تصویر می شود، یا یک قطعه موسیقی نواخته می شود یا نت های آن نوشته می شود و یا غزلی سروده می شود، با ظهور این آثار و عینیت خارجی یافتن، به عنوان اثر هنری تلقی می گردند. اما میان پاره أی از اشکال هنر عینی همچون عکاسی تا هنر ذهنی همچون موسیقی ما دائما با فرانمایی و باز نمایی مواجه هستیم و از جنبه معرفت شناسی هیچ هنری از آن دو عنصرخالی نیستند و هر هنری مقداری از آن دو جنبه را برخوردار هست، یعنی می توان به میزان این فرانمایی یا بازنمایی در یک هنر اشاره نمود، اما در هیچ یک از اقسام هنر در استفاده از این دو عنصر به نقطه صفر نمی رسیم ، زیرا همانطور که اشاره شد در عینی ترین هنرها نیز، باز به میزانی می توان ردپای فرانمایی یعنی علائق ، سلیقه ها، آرمانها،اندیشه ها و به یک معنا گزینش خاص هنرمند را یافت . به عنوان مثال شاید عکاسی از عینی ترین و بازنماترین هنرها باشد، زیرا عالم خارج را به تصویر می کشد اما در آن هم ، هنرمند به یک گزینش و انتخاب دست می یازد، مثلاً در میان دهها تصویر ، یک نما را که با فکر، اندیشه، سلیقه و یا انتخاب او سازگارتر است ، انتخاب می کند . بنابراین هنرمند تنها به بیان واقعیت نپرداخته ، بلکه بخشی از واقعیت را جدای از بستره و زمینه اصلی آن تفکیک نموده و به تصویر کشیده است . بنابراین همانطورکه ما در نقاشی اکسپرسیونیستی، مواجه با فرانمایی هستیم و ایده و افکار تصویرگر در اثر او تاثیر دارد، همچنین در عکاسی هم به مقداری کمتر باز با یک نوع فرانمایی مواجه هستیم.
غیر قابل تفکیک بودن میان ذهن و عین نه تنها در معرفت شناسی فلسفی یا هنر بلکه حتی در عینی ترین علوم همچون علوم تجربی نیز دارای مدافعانی است. امروزه حتی در فلسفه علم، فیلسوفان علم معتقدند که تئوریهای علمی که طرح نخستین فیزیکدان درشناخت عالم خارج هستند، بر اثر انکشاف حاصل نمی شود و اینطور نیست که تئوریهای علمی از عالم خارج، خود را بنمایانند و به ذهن اندیشمند وارد شوند، بلکه فیزیکدان یکی از این تئوریها را که احساس می کند قابلیت تبیین گری بیشتری دارد، بر می گزیند و بر اساس آن جهان را تفسیر می کند ، به همین جهت امروزه آن سیستم و تئوری أی قابل قبول تر است که بتواند قابلیت تبیین گری بهتری از طبیعت داشته باشد و توجیه علمی بهتری را از جهان هستی ارائه دهد، درواقع حتی در فیزیک نیز، گزینش و انتخاب فرد تأثیرگذار است و رخ می نمایاند.
?- تعریف چند ساحتی برای هنر
به نظر می رسد نظریه شباهت خانوادگی( Family resemblances) که توسط ویتگنشتاین در مباحث تحلیل زبانی مطرح شد، میتواند در تعریف مفاهیم و اصطلاحاتی همچون هنر و زیبایی به ما کمک کند، زیرا این نظریه در برابر تعاریف پیشین پیرامون هنر و زیبایی که به تنهایی کارایی ندارند تا همه مصادیق و انواع هنر را فرا گیرند، قادر هست تا اجمالاً توصیفی از هنر ارائه دهد که تمام اقسام هنر را شامل شود، به طوری که معنا و مصادیق هنر و زیبایی قابل فهم گردد. بنا بر نظریه شباهت خانوادگی، ما بدون آنکه نیازمند تعریف خاصی از هنر یا زیبایی باشیم، می توانیم به مجموعه أی از شباهت ها در تمامی اقسام هنر و یا زیبایی اشاره کنیم که آنها به جای تعریف ( Difinition)هنر و زیبایی، معنای ( Meaning) آن دو مفهوم را بیان می کنند.
ما پیش از این به چهار تعریف مهم هنر و زیبایی پرداخته بودیم و بیان نمودیم که پژوهش گران هنر، هر یک از زاویهای به تعریف هنر پرداخته اند، پاره ای از اندیشمندان، هنر را بازنمایی نمونه خارجی و عینی آن می دانند و هنرمند موفق در نزد آنان کسی است که بتواند واقعیت را به بهترین وجه در اثر خود ترسیم کند که بنا بر این نظر عواطف، احساس و خلاقیت های فردی هنرمند مورد توجه قرار نمی گیرد. در تعریف دوم، بعضی از اندیشمندان هنر را فرانمایی می دانند، و در واقع هنرمند، در اثر هنری خویش عواطف و احساس خویش را به ظهور می رساند و نگرش سوم هم، مبتنی بر نظریه فرم است که اثر هنری به آن اثری گفته می شود که وفادار به ویژگی ها و ساخت فرمی باشد، و چارچوبه های متداول و ساختاری را رعایت کند. و نظر چهارم هم تلفیقی از نظریه اول و دوم بود و به دخالت و سهم هر یک از دو نظریه فرانمایی و باز نمایی اذعان داشت.
مخالفان هر یک از این چهار نظریه، به نقد تئوری های مخالفان خود پرداخته اند و نقاط ضعف و جنبه های آسیب پذیر هر یک از دیگر نظریه ها را بیان نموده اند. مثلاً قائلین به نظریه فرانمایی گفته اند که نظریه بازنمایی، خلاقیت ها و ویژگی های فردی هنرمند را در تعریف هنر نادیده می گیرد، و معتقدند بعضی از آثار به جهت بازنمایی نیست که زیبا است، بلکه جنبه های رمانتیک، انتزاعی ودرونی فرد است که موجب زیبایی اثر می گردد، مثل گاری یونجه اثر جان کانستبل?که زیبایی اثر او به جهت کمپوزیسیون، رنگ و فرم است نه اینکه صرفاً نسخه برداری از گاری باشد. از نظر معتقدین به نظریه فرانمایی، تصویر و ترسیم واقعیت در همه هنرها یکسان و برخوردار از یک سطح مساوی در بازنمایی نمی باشد و گاهی قرار دادها در فهم و برداشت ما از تصویر شی خارجی و بازنمایی واقعیت اثر دارد ، مثل استفاده از نشانه ها و نمادهایی که کاربرد هر یک از آنها در اثر هنری می تواند به معنای خاصی باشد به طوری که اگر کسی این علائم یا نمادها را نشناسد، نمی تواند یک اثر هنری را بفهمد. همچنین قائلین به نظریه بازنمایی، به نقد نظریه فرانمایی پرداخته اند و معتقدند که تکیه بر شخصیت و عواطف هنرمند، ما را در نقد آثار هنری وارد یک نسبیت گرایی و مواجه با تنوع عواطف و احساسات می سازد، به طوری که آثار هنری وابسته به ذوق و خواست هنرمند می شود و بدین وسیله از ملاک جمعی و همگانی محروم می گردیم، یا در نقد فرمالیسم گفته می شود، که این تئوری مانند دو تئوری سابق، نمی تواند در تمامی گونه های هنری ملاک یکسانی را ارائه دهد و در عین حال که انسجام، همبستگی، نظم، توازن و تقارن و دیگر عناصر فرمالیستی در همه هنرها مطرح است، اما نمی توانیم کامیابی و موفقیت همه هنرها را وابسته به فرم و ساخت بدانیم.
با این اوصاف، نمیتوان جزم اندیشانه به تمامیت و قابلیت توجیه گری یک نظریه اکتفاء نمود و چه بسا بتوان گفت که درک زیبایی شناسانه اقتضاء میکند، تا نسبت به تئوری ها، انعطاف بیشتری نشان دهیم. بسنده کردن به هر یک از این نظریه ها در تعریف هنر به تنهایی، ما را مواجه با یک محدودیت و سطحی نگری خواهد ساخت و هیچ یک از این تئوری ها، نمی تواند ملاک کلی و کلانی برای تمامی آثار هنری باشد و اگر به هر یک از آنها، تکیه شود، بخشی از آثار هنری از قلمرو شناخت و داوری هنری و زیبایی شناسانه خارج خواهد شد، از اینرو بهتر است، به یک تئوری جامع و چند ساحتی بپردازیم که در آن هم عناصر فرمالیستی همچون انسجام، هماهنگی، تناسب، توازن و دیگر عناصر وجود داشته باشند و هم به احساس، عواطف، شهود و تخیل افراد اعتناء شود و به علاوه واقعیت و عالم خارج را ملاکی برای بازنمایی آن تلقی کنیم.لکن هر یک از ملاکهای هنری، میتواند نسبت به یک اثر هنری یا یک رسانه هنری از شدت وضعف برخوردار باشد. به عنوان مثال موسیقی به تئوری فرانمایی یا فرم خیلی نزدیک تر است تا به نظریه بازنمایی. یا در مجسمه سازی، بازنمایی بیش از فرانمایی توجیه پذیرتر و سازگار تر با ملاک های هنری به نظر می رسد. به این جهت شاید نظریه پنجم که تعریف چند ساحتی از هنر بود، به واقعیت تعاریف هنری نزدیک تر و نسبت به هر یک از رسانه های هنری سازگارتر باشد.
دکتر سید رضی موسوی
منبع:
کد:
http://www.firooze.ir/article-fa-50.html
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
دانشنامه زیباییشناسی
دانشنامه زیباییشناسی، ویراسته: بریس گات، دومینک مک آیور لویس، گروه مترجمان: منوچهر صانعی درهبیدی، امیر علی نجومیان، شیده احمدزاده، بابک محقق، مسعود قاسمیان، فرهاد ساسانی. ویراستار: مشیت علایی، فرهنگستان هنر، 1384.
جمعآوری و تدوین شاخهها و زیرشاخههای یک علم، اولین گام برای پژوهش تخصصی و نظریهپردازی در آن علم است. برای اینکه در یک علمی به مرحله تولید برسیم، باید آن علم را از زوایای مختلف— در حد عمومی — بکاویم، و به تعاریف و نقاط گمشده آن واقف شویم تا بتوانیم به آن افزوده و در آن تحقیق کنیم. دایرةالمعارفنویسی پاسخی به این مسأله است.
بحث فلسفه هنر و زیباییشناسی، یکی از آن موضوعات نوپایی است که به تازگی، مسأله جدی برخی از فیلسوفان شده است و در این مسیر، هنوز کارهای زیادی به جا مانده که باید انجام شود.
«امروزه زیباییشناسی فلسفی رشتهای زنده و جذاب است. حال آن که بیست یا سی سال بیش از این، فیلسوفان عموما بر این باور بودند که نمیتوان نکات فلسفی مهمی را در خصوص فلسفه هنر عنوان کرد.» (دانشنامه زیبایی شناسی، ص 16)
با توجه به نوپایی این علم در جهان غرب، این علم در ایران اوضاع نابسامانی دارد؛ چرا که کتابهای متعددی در سطوح مختلف چاپ میشود و از آنجا که آموزش دقیق و منظمی هم در کار نیست، هر کس در این باره به دلخواه خود نظر میدهد و آثار هنری را تفسیر میکند. به عنوان نمونه، درباره هنر پسا مدرن، اساتید هنر، حرفها و نظرهای گوناگونی دارند، که از ارزش خاصی برخوردار نیستند. نظریه زیباییشناسی، در کشور ما، از چند جهت رنج میبرد: 1. پراکندگی و تشتت، 2. سطحینگری یا به نوعی تحویلینگری.
برای درمان این نوع بیماریها و مشکلات، یکی از راهها این است که متون متقن و سادهغربی ترجمه شود و از این رهگذر، پژوهشگران و دانشجویان بتوانند به یک سلسله از آثار روشن و دقیق تکیه کنند و برای رشد و تعالی خودشان گام بردارند.
یکی از متونی که پاسخگوی این نیاز است، کتاب دانشنامه زیباییشناسی است که به همت فرهنگستان هنر، ترجمه شده است. کتاب مذکور توسط تعدادی از برجستگان دانشگاهی جهان غرب نگاشته شده است. از ویژگیهای بارز این کتاب، میتوان به جامعیت، ایجاز و سادگی آن اشاره کرد. بدین معنا که یک محقق و پژوهشگر مباحث هنری، میتواند به موضوعات مورد نیاز دست یابد. همچنین به علت نگارش بسیار ساده و روان آن، حتی یک مبتدی هم میتواند از آن استفاده نماید. از طرف دیگر، مطالب به گونهای طرح شده که خواننده میتواند در یک جلسه، تمام موضوع مورد نظر را مورد مطالعه قرار دهد.
کتاب مذکور در چهار بخش و چهل و شش فصل سامان یافته است.
بخش اول: تاریخ زیباییشناسی:
در این بخش، زیباییشناسی در آرای فیلسوفان بزرگ، به صورت دقیق و مدلل پیگیری میشود و از افلاطون آغاز شده و به نظریات پسامدرن میانجامد.
بخش دوم: نظریه زیباییشناسی:
این نظریه یکی از جنجالیترین و در نتیجه مورد اختلافترین نظریههای فلسفی است، که نویسندگان بدون اینکه به این جنجالها و آرای مختلف تن در دهند، موضوعاتی را انتخاب کرده و درباره آنها مطلب نوشتهاند که به یقین برای همه خوانندگان مفید خواهد بود. برخی از موضوعات این بخش عبارتند از:
تعاریف هنر، امر زیبا، ذوق، مقولههای عام زیباییشناختی، ارزش هنر، تفسیر، زیبایی، تخیل و وانمود و… .
بخش سوم: مسایل و چالشها:
یک سلسله از مسایل یا به عبارتی عوارض ذاتیه حول یک شی، وجود دارند، که میتوان آن را «مسأله» نام نهاد. این که هنر فاخر چیست؟ رابطه هنر و اخلاق چه میباشد یا تعامل هنر با دانش بشری چیست؟ این قبیل سؤالات اساسی، همواره برای هر اندیشمند و محققی بوجود میآید. در فصل سوم، نویسندگان به این مسایل پاسخ میدهند که مطالعه هر کدام از آنها، زاویه و روزنهای جدید برای خواننده باز مینماید. برخی از عناوین این بخش عبارتند از: نقد، هنر، بیان و احساس، تراژدی، طنز و… .
بخش چهارم: هنرهای نهگانه:
بحث و بررسی اقسام هنر، نیز میتواند مسأله مهمی باشد — و هست. در این بخش به معرفی، انواع و اقسام هنر پرداخته و 9 قسم از این اقسام را مورد تحلیل قرار میدهد و برای هر کدام از آنها توضیح بسیار کوتاه و موجزی را میآورد. اقسام بحث شده هنری عبارتند از: ادبیات، فیلم، عکاسی، نقاشی، مجسمهسازی، معماری، موسیقی، رقص و تئاتر.
در پایان دو واژهنامه (فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی) و با فهرست اعلام و نمایه گنجانده شده، که برای جستجو و یافتن افراد و اشخاص فیلسوف هنر یا هنرمند، راهگشا است.
ابراهیم اکبری دیزگاه
منبع:
کد:
http://www.firooze.ir/article-fa-35.html
-
3 فایل پیوست
معرفی کتاب
سلام و ممنونم،
شک نکنید خواندن «تریسترام شندی» تجربهی تکرار ناشدنی در زندگی شما خواهد بود :)
در مورد پیاژه، من دو کتاب خاص مد نظرم بود که یکی را در کتابخانهی بینهایت نامرتبم پیدا کردم ولی آن دیگی که مدنظرم بود را نیافتم ولی در عوض یک کتاب دیگر از ایشان یافتم:
یکی از آن دو که مد نظرم بود: شکلگیری نماد در کودکان، تالیف ژان پیاژه، نرجمهی دکتر زینب توفیق، نشر نی، 1382 در تیراژ 1100 نسخه! (و البته نگران نباشید، شک ندارم حداکثر 400، 500 تای آن به زور خرید اجباری کتابخانهها و روابط حضرت همایی در نشر نی فروش رفته و بقیه -مثل بسیاری از کتابهای عالی دیگر- زیر دماغ اسنابهای شبهروشنفکرمان خاک میخورد)
و آن دیگری: گفتوگوی آزاد با ژان پیاژه نوشتهی ژان کلود برنیه است که در تیراژ 2000 نسخه همان نشر نی منتشر کرده و کتاب فوقالعادهای است برای آشنایی با تفکرات این نابغهی بزرگ قرن ما که میتوانید در
کد:
http://en.wikipedia.org/wiki/Jean_Piaget
یا حتی در
کد:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%98%D8%A7%D9%86_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%DA%98%D9%87
بیشتر دربارهاش بخوانید.
خانم دکتر دادستان
کد:
http://www.samt.ac.ir/ASP/hamayehs/dadsetan/zendeginame.htm
یکی از اون شاگردهایی بودهان که عرض کردم خود استاد رو درک کردهبودند ولی خب، به ظاهر خیلی به ترویج افکار استاد علاقهای نداشتهان، در عوض دو تا دیگه از شاگردهای ایرانی پیاژه که الآن اسمشون یادم نیست و اون یک کتاب دیگه که من تو کتابخونهام پیدا نکردم و چندتا کتاب دیگه رو از استاد ترجمهکردن و حتی یک مصاحبههم با ایشون کردهبودن و تو یک کلینیکی در تهران هم مثل اینکه متد ایشون رو پیاده میکردن.
در مورد زیباشناسی هم کتاب زیاد است، همین دانشنامه که فرمودید الآن روبروی من است و همان زمان چاپ اولش (فکر کنم یک هفته بعد از نمایشگاه کتاب 84 بود) آن را خواندم، کتاب بدی نیست: دانشنامهی زیباییشناسی، ویراستهی بریس گات، دومنیک مک آیور لوییس، ویراستهی مشیت علایی و ترجمهی شش نفر انسان زحمت کش که حوصلهی تایپ اسامیشان را ندارم (الآن که فکر میکنم گناه دارد، 470 صفحه کتاب قطع وزیری برای ما ترجمهکردهاند؛ منوچهر صانعی درهبیدی، امیرعلی نجومیان، شیده احمدزاده، بابک محقق، مسعود قاسمیان و فرهاد ساسانی)، انتشارات فرهنگستان هنر. البته چون گران است و شیک و وزین و بهدرد تزیین کتابخانه میخورد، این یکی فروش بیشتری داشته و به چاپ دوم هم رسیده! امروز که با هم صحبت میکنیم 100.000ریال قیمت دارد و حدود 3500 نسخهی آن در کتابخانهی اساتید فن خاک میخورد!
کتاب خوب دیگر از همین ناشر:زیبایی شناسی و ذهنیت، از کانت تا نیچه، نوشتهی اندرو بووی و ترجمهی فریبرز مجیدی، سال 85 در 1500 نسخه چاپ شده و به قیمت 65000 ریال بهزور ناشر (که در واقع وزارت ارشاد است) به کتابخانههای کوچک و بزرگ تحمیل شده است!
حالا که حسابی با انتشارات فرهنگستان هنر در افتادیم اجازه دهید دیگر کتاب خوب آنها در همین زمینه را نیز معرفی کنم: تحولات ذوقهنری در غرب، نوشته جناب ارنست گامبریج که در ایران تمام شهرتش را مدیون دیگر کتابش در باب تاریخ هنر است و به ترجمهی محمدتقی فرامرزی (چه جالب مخفف اسم این بابا میشود م.ف در حالی که مخفف اسم مترجم بالا میکند ف.م. و مخفف اسم اولین مترجم کتاب اولی با اسم آخرین دوباره میشود م.ف.!، یعنی ف.م بین م.فها گیر افتاده؟!) و در سال 1385 به تیراژ 1500 نسخه و به قیمت 3800 تومان به طبع رسیده.
حالا که صحبت زیباشناسی است دستم را دراز میکنم و کتاب دیگری که دم دست است و جمعوجور و مترجم معروفی بهنام داریوش مهرجویی دارد و به احتمال زیاد یا بهخاطر اسم همین مترجم یا بهخاطر بدی ترجمه یا بهخاطر فشردگی مطالب یا به خاطر اینکه در جیب جا میشود، به کرات تجدید چاپ شدهاست را بر میدارم (درست مثل زبل خان که کافی بود دستش رو دراز کنه!) بعدزیباشناختی (که البته عنوان اصلی به کل چیز دیگری است ولی حضرت مهرجویش به ظاهر تصمیم گرفته اسم را ساده و خلاصه کند تا در گوش ناآشنای ایرانی جا بگیرد!) اثر زیباشناس مطرح عصر ما جناب آقای هربرت مارکوز (که البته بازهم به فرمودهی حضرت مهرجویش بهظاهر باید بگوییم مارکوزه، بهخدا که من گیج شدهام، طرف را به اسم خودش صدا بزنم یا به اسم مهرجویانهاش؟) به قیمت 12000ریال که حدس میزنم تا به امروز حدود 8000تایش در دست مردم باشد، کتابهای خوب دیگری هم هست که کم کم دربارهشان همینجا صحبت خواهیم کرد.
ممنونم.
پ.ن: و البته من امروز سرما خوردهام و بهشدت تب دارم (معلوم است دیگر!) و خانهنشین شدهام و به کتابخانهام دسترسی مستقیم دارم، شانس بیاورید شروع نکنم رونویسی از روی یک کتاب یا تعریف از دیگر کتابها و این کودک7-6 سالهای که الآن مهمانم است و داد میزند که بروم دو نفره Xbox بازی کنیم پیروز شود :) وگرنه که باید روی فروم Anti spam نصب شود تا بلکه نوشتههای من را Reject کند! عکس هم از پیاژه ضمیمه میکنم.
کد:
http://www.aftab.ir/lifestyle/view.php?id=80884
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
با دانستن آرا و نظریات فلاسفه قدرت تحلیل و درك ما بالا بالا میرود
اما بحث خلق اثر هنری به مفهوم قیام علیه این نظریه هاست ... در واقع بعد از گزشت این همه زمان از پیدایش هنر ( یا انسان) یك جریان هنری یا سبك هنری از شكافتن ساختار هنر دیگری شكل میگیرد
به عبارت دیگر تغییر مسیر ها و تغییر نگرش هایی كه هنرمندان در طول تاریخ دچارش شدند با ایجاد شكاف و شكست در ساختار مكتب و ساختار یا سبك هنری قبلی همراه بوده!
و این جریان با گذشت زمان از سرعت بالا تری برخوردار شده
در ابتدا تمام تلاش انسان برای سلامتی خود بوده اما در این زمان ما با نوعی زیبایی شناسی انتحاری طرف شده ایم
(مصرف مواد مخدر به عنوان نوعی پز و نمایش در هنگام نمایش موسیقی ) به عنوان قسمتی از اثر شناخته میشود از طرفی یك اثر نقاشی و یا شعر از قرن 17 تا زمان ما چنان دچار تحول شده كه نمیتوان 2 اثر از این 2 زمان را كنار هم گذاشت
هنر در طول زمان چنان به دور خود تار تنیده كه مخاطب یك اثر ( برای مثال شعری از مالارمه شاعر سمبولیست فرانسوی ۱۸۹۸ چنان پیچیده و تو در تو بوده كه خود اعتراف میكرد گه گاه خود از خواندن اشعارش گیج میشود
نشانه گزاری هایی كه در یك اثر هنری باید انجام شود از یك سیر خطی در قدیم به سیری 1000 تو وار كشانیده شده كه برای مثال آثار دونالد بالترمی یا ریچارد براتیگان ( نویسنده دهه 60/70 آمریكا) یا ونه گوت ( وفات 2006) چنان تو در تو و چند لایه شكل گرفته كه در صورت گرفته كه در نگاه اول كاملاَ هجو و بی مفهوم مینماید. كلاَ زیبایی شناسی مفهومیست كه دارای گستردگی اندازه كل جهان است... چون زیبایی امری 100% نسبیست و تنها موضع های مواجهه با آن ها میتواند یكی باشد
تا جایی كه یادمه نشر نی یه كتاب در باره نشانه شناسی داره از بابك احمدی كه كتاب خیلی مفیدیه اسم دقیقش یادم نیست ایشالا شنبه اسم كتاب رو میارم
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
سلام،
سام عزیز، در مورد آقای احمدی که بله، ایشون به کل تو این زمینه زیاد کار کردن و خوب یا بد هم تمام دانشجوهای هنر به اجبار فقط کتاب ایشون رو به عنوان مرجع میخونن و طبیعی هم هست که فقط و فقط نظرات ایشون براشون صحیح باشه :) آقای احمدی هم که بیشتر به «تالیف»، اونهم به سبک خاص خودشون که من اسمش رو میگذارم «سبک سخنرانی» اعتقاد داره و این خودش مشکل ایجاد میکنه.
کتاب مورد نظر شما، اگر اشتباه نکنم «از نشانههای تصویری تا متن» هست که نشر مرکز تا امروز فکر کنم 6 بار با میانگین تیراژ 1500 نسخه چاپش کرده و تقریباً مثل کتابدرسی باهاش برخورد میشه و بچهها حفظ میکنن و امتحان میدن از روش.
کتاب بهتری که در این زمینه ایشون دارن کتاب حقیقت و زیبایی هست که همون نشر مرکز چاپ کرده و خوب چون کتاب درسی نیست طبیعیه که زیاد هم کسی دنبالش نیست و به همین خاطر هم در 1100 نسخه چاپ شده و هنوز هم به راحتی یافت میشه.
آقای کارل گوستاو یونگ با اینکه زبونم لال خیلی شکمی و همچین انرژی مثبتوار! کتاب نوشته ولی خوب به هر حال در زمینهی تحلیل رویاهای انسان و شناخت سمبلهای فکری بشر بینهایت موفق بوده و مطالعهی کارهاش واجب هست:
انسان و سمبولهایش رو که دیگه همه میشناسن و همه جا هم پیدا میشه و لازم نیست معرفی کنم ولی کتاب تحلیل رویا از نشر قطره به ترجمهی رضا رضایی متن و ترجمهی خوبی است که خواندن اون رو به همهی عکاسها توصیه میکنم.
دیگر تمام، پسرداییم، همین بچهی 7-6 ساله که عرض کردم خودش رو خفه کرد اینقدر منو صدا کرد، بهتره برم چندتا آزمایش به سبک پیاژه روش پیاده کنم و نتیجهاش رو یادداشت کنم ولی قبل از هرچیز باید بفهمم 6 سالشه یا 7 سال؟!:)
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
گاهی احساس می کنم هر چه ایجاد و بنیانِ مفهومی به ابتدای آفرینش نزدیکتر باشد، تعریفش سخت تر است!
مفاهیمی مثل بعد و زمان و حرکت هم که در نگاه اول بسیار کشک بنظر می رسند نیز همینطور است. بنظرم مهمترینش هم حرکت است که دو تای اول از آن نتیجه شده. هر چه بیشتر فکر می کنم، بیشتر :confused: میشم. حالا به سوال دوران کودکی بخش سومی هم اضافه شده که آیا می توان زیبایی را مستقل از واقعه بیگ بنگ تعریف کرد؟
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
بعد از خرید و خواندن چند کتاب و کمی فسفر سوزاندن معلوم شد که هنوز تعریفی واحد از زیبایی که برای همه ارضا کننده باشد ارائه نشده است. هر چند در تعاریف ارائه شده اشتراکات قابل توجهی هست که شاید تا اندازه ای قابل قبول برای منظور این تاپیک بوده و کار راه انداز باشد.
کتاب "زندگی و عقاید آقای تریسترام شندی" نوشته لارنس استرن یک گنجینه است در دوجلد با قطع پالتویی و جمعا به مبلغ 6000 تومان. زمین نماند تا تمام شد، مگر آنکه مجبور بودم برای خواب و خوراک و کارهای ضروری تر رهایش کنم. آخرین جلدش را نشر نی تهران - زیر پل کریمخان داشت که من خریدم. اما در شهرکتاب نیاوران دو دوجلدی اش را دیدم.
کتاب "اعترافات" نوشته ژان ژاک روسو نیز فوق العاده است و مشغول خواندنش هستم. این کتاب ضمن ارائه درسهای اخلاق تصویرسازی عاشقانه ای از طبیعت دارد که منبع الهام اصلی و شاید تنها الهام بخش واقعی در هنر است و از این رو با این تاپیک به نحوی مرتبط می شود. این کتاب تقریبا در هر کتابفروشی یی پیدا می شود در دو قطع جیبی و اگر اشتباه نکنم وزیری.
کتابی جمع و جور درباره فلسفه هنر و زیبایی شناسی خریدم که ختم کلام و آرای مختلف رو خیلی خلاصه بیان کرده و آن هم توسط فرهنگستان هنر منتشر شده است. این را هم دارم به موازات کتاب دیگر می خوانم و توصیه می کنم حتما بخوانید. اکثر کتابفروشی ها دارند
کاوه جان
"گفتگوی آزاد با ژان پیاژه" را تهیه کرده و بیشترش را خواندم. عجب آزمون ها و نتایج فوق العاده ای. خیلی دلم می خواست "شکل گیری نماد در کودکان" را نیز بخوانم. اما هنوز پیدایش نکرده ام.
توصیه می کنم کتاب "چگونه خوب بشنویم" را نیز تهیه کنید و بخوانید. البته مربوط به موسیقی است. اما آنچنان تطبیقی به مسئله پرداخته که برای مجسمه سازی و معماری و نقاشی (و در نتیجه عکاسی) نیز می تواند بسیار مفید باشد. همچنین در شکل دهی روح برای تجربه بی نظیر زیبایی شناختی در هنر بسیار مفید است. شاهد تطبیق در این کتاب، تصاویر بسیار از آثار نقاشان و معماران و عکاسان بزرگ در کنار نت های موسیقی و معرفی آثار موسیقی است.
انتشارات پارت در تهران - انقلاب - ابتدای فخررازی و انتشارات یساولی در تهران - انقلاب - بازارچه کتاب - طبقه زیر همکف باید این کتاب را داشته باشند.
پ.ن 1: تاکید خاصی روی مکانهای خرید نیست. فقط معرفی کردم تا مشتاقان، کمتر جستجو کنند. چون معمولا (نه همیشه) کتب با ارزش کمیاب ترند و امثال "هری پاتر" و "دختر میخواهید یا پسر" و "تکنیکهای عاشق کردن با نگاه و سواری گرفتن با تعریف و تمجید" ، فراوانند. (پیدا کنید پرتقال فروش را؟! که چرا چنین شده است. همان داستان معروف است که: "هنر نزد ایرانیان است و بس" ! یا داستانی دگر!!؟)
پ.ن 2: اگر تریسترام شندی را 10 سال پیش و اعترافات را 17 سال پیش خوانده بودم، الان در جایگاهی بسیار بهتر و بالاتر از این که هستم و ناراضی ام، می بودم. نخیر اینطور نیست که: "ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است." ، بعضی کارها (نه همه) وقت معینی دارند.
پ.ن 3: پر چونگی های به ظاهر بی ربط اما کاملا مرتبطم را به بزرگواری خود ببخشید. :::love2:::
پ.ن 4 (قول میدم آخریش باشه): ای کاش دوستان کمی این بحث را جدی تر می گرفتند تا شاید چیزی فراتر از نویز و مگاپیکسل و حتی فراتر از نورسنجی و وایت بالانس، به کمک یکدیگر و با همفکری و اشتراک گذاری دریافت های روحی و حسی، بدست آوریم. اگر اینطور نبود و ضرورت حضور دوستان در بحث مطرح نبود گمان می کنم تعیین قرار حضوری من و کاوه با یکدیگر و گپ زدن در این باره منطقی تر می بود.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
راجع به کتابی درباره زیبایی شناسی صحبت کرده بودم، عنوان و مختصات دقیقش این است:
تجربۀ زیبا شناختی
مجموعه مقالات فلسفه هنر و زیبایی شناسی 6
تالیف: دایانه کالینسن
ترجمه: فریده فرنودفر
انتشارات: فرهنگستان هنر
قیمت: 1800 تومان
تعداد صفحات: 200
قطر کتاب: چیزی در حدود یک سانتیمتر
قطع: یه چیزی بین جیبی و پالتویی
رنگ جلد: یشمی
فهرست مطالب:
_ ملاحظات تاریخی
_ ماهیت تجربه زیباشناختی
_ نظریه تامل (مشاهده درونی)
_ بی ارادگی (اراده از کف نهادن)
_ بحث دیگری درباره تامل
_ فارغ از علقه بودن (بی غرضی)
_ صورت/فرم و "فرم معنادار"
_ تجربه و یک تجربه خاص
_ فاصله روانی
_ دیدگاهی ساخته و پرداخته
_ مرور و بسط موضوع
_ پی نوشتها
_ کتابنامه
_ نامنامه
_ واژه نامه
پ.ن: آیا می دانید سرانه مطالعه در ایران چقدر است و در کشورهای پیشرفته جهان چقدر؟ آیا می دانید در ایران به ازای هر چند هزار نفر یک کتابخانه وجود دارد و فاصله آن با استاندارد بین المللی چقدر است؟
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
بنظرم قضیه دیگری هم باید به موازات بحث زیبایی شناسی در هنر مطرح شود و آن "هنر فاخر" و "هنر نازل" است.
شاید دوستان فکر کرده باشند حاشیه روی های زیادی در این تاپیک اتفاق افتاده در حالیکه من برعکس فکر می کنم موضوعات بسیاری از قلم افتاده است.
تا زیرساخت ها درست نباشند چگونه بنا استوار باقی بماند؟
این موضوعات به همین دلیل آزاردهندگی و خاصیت فسفر سوزی شان است که معمولا در طول تاریخ و بخصوص در جوامعی مثل ایران امروز، مهجور می مانند! از شما چه پنهان من هم گاهی خسته می شم. (بخصوص با این استقبال بی نظیر از تاپیک!)
اما باور کنید هنرمندی را ندیدم که آثاری درخور توجه داشته باشد، مگر آنکه در این زمینه ها صاحب فکر و احساسی قوی باشد.
ذکر مصادیق شر به پا می کند وگرنه مثالهای فراوان و تطبیقی ی متضادی را مطرح می کردم.
دو کارگردان یکی با فیلمهای در پیت و دیگری با فیلمهایی حیرت انگیز. دو آهنگساز. دو خواننده. دو نقاش. دو عکاس و ...
هنرمند و هنردوست باید دقت نظر و ظرافت طبع داشته باشد.
فکر کنم - یا لااقل امیدوارم - در این گزاره با یکدیگر هم عقیده باشیم (اگر در تعریف هنر و هنرمند و زیبایی اختلاف نظر داریم). کتابهای معرفی شده ما را با زوایای پنهان فکر و روح آدم بهتر آشنا می کند و تاتی تاتی وادار به دقت نظر می شویم و هارمونیک های روح ما با اصوات روح نویسنده یواش یواش به صدا در میاد. (وقتی سازی به صدا در می آید، سایر سازهای آکوستیک - نه الکترونیک - را که ساکت هستند به صدا در می آورد و مرتعش می کند.)
چه خوب میشد اگر دوستان نیز منابع علمی و هنری می شناسند - که حتما می شناسند - معرفی می کردند.
اگر نمی توانیم یا نمی شود در قالب کلمات تصویری دقیق از موضوع ارائه کرد، لااقل می توان به بهانه و دست آویزها به اصل مطلب نزدیک شد.
مثلا چه اشکالی دارد دوستان اهل فیلم مثل آقای منتظری، آقای فخار، آقای روشن، آقای قبادی، خانم نافذ و دیگرانی که نمی شناسم نمونه هایی از فیلمهایی که آنها را نماینده هنر با ارزش و متعالی و محرک حس خلاقیت و زیبایی شناسی ی بیننده اش می دانند را معرفی کنند؟
اگر نمی توانیم بگوییم یا حوصله نداریم بگوییم این غذا چگونه طبخ شده و موادش چگونه تهیه شده و ارزشهای غذایی اش از چه قرار است و چرا رنگ و بویی اینچنین دارد، لااقل می توانیم چهار تا رستوران خوب معرفی کنیم که بله تشریف ببرید شرف الاسلامی بازار طلا فروشهای تهران یا البرز تو سهروردی یا پسران کریم در مشهد بلوار خیام تا معنی حقیقی باقالی پلو با گوشت و روغن کرمانشاهی و کباب برگ و چلو ماهیچه را بفهمید.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
چون ذاتا از شامورتی بازی و زیرآبی رفتن متنفرم در نتیجه پنهان نمی کنم که در حال دست به دامن شدن تاکتیک هایی برای مشارکت دوستان در این تاپیک هستم :::love2:::
فیلمهای زیر را ببینید:
سه گانه آبی قرمز سفید. کارگردان: کیشلوفسکی
کازابلانکا. کارگردان: کورتیز
گبه. کارگردان: مخملباف
میخواستم فیلمهای نقطه مقابل را نیز معرفی کنم برای نمونه های تطبیق تضاد. ترجیح دادم اینکار را نکنم!
موسیقی های زیر را گوش کنید:
تابلوهای نمایشگاه. اثر: موسورگسکی
سوئیت سمفونی شهرزاد. اثر: کورساکف
آثار فریدون فروغی
موسیقی متن فیلمهای زیر را گوش کنید. چه بهتر که با فیلم ببینید.
شاید وقتی دیگر. آهنگساز: مرحوم بیات
فهرست شیندلر. آهنگساز: ویلیامز (Schindler's List - John Wiliams)
شجاع قلب. آهنگساز: هورنر (Brave Heart - James Horner)
تصاویر پیکرهای تراشیده شده توسط میکل آنژ را ببینید.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
میخواستم برای تاپیك جنسیت عكاس این پست را بگزارم اما دیدم به این تاپیك هم بی ربط نیست و میتوان به این بهانه كمی اینجا را گرم تر كرد...
نقل قول:
من هم معتقدم نه تنها عکاسان بلکه تعداد هنرمندان مرد در طول تاریخ بیش از زنان بوده است. حالا کمیت به کنار. در بعد کیفی مثلا نگاه کنید چند نفر آهنگساز بنام و مشهور داریم که مرد هستند و چند نفر زن ؟
البته كمی یك سویه نگریست اما كلاَ هنر ابزار ابراز وجود است
و اگر كمی جنسی با این موضوع برخورد كنیم میبینیم كه معمولاَ مرد ها بیشتر نیازمند این ابراز وجود هستند
در واقع این مرد برای نمایش دادن خود به این ابزار متوصل میشود و معمولاَ زن احتیاجی به این ابزار ندارد و حكم بیننده این رژه است كه البته در طبیعت و حیوانات هم با این موضوع رو به رو هستیم...
ممكن است كمی سخن نا به جایی باشد اما همیشه برای من جالب بوده كه چرا در جلسات متعدد شعری كه شركت كرده ام خانم های شركت كننده از جذابیت بسیار كمی برخوردار بوده اند ...
آیا هنر را میتوان یك نمود روانی از ضعف جسمانی پنداشت؟؟؟
چرا با چهره بسیار جذاب هنر مندان بزرگ كمتر رو به رو شده ایم تا با چهره دفع كننده شان؟؟
ونگوگ ... برشت...بودلر ... و بسیاری از هنرمندان چهره زیبایی نداشتند و یا كلاَ محرك هایی كه باعث جذب جنس مخالف میشود را نداشته اند و این عقده ها و زخم ها به صورت دیگری بروز میكنند...
امیدوارم این مطلب باعث سو, تفاهم نشود این ها فقط سول های من بود و مشتاقانه به دنبال جوابشان...
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
من پاسخ دقیق و قطعی بیشتر سوالات شما را نمی دانم. درستی برخی گزاره ها را هم نمی دانم. اما هیجان خاصی در ذهنم ایجاد کرد.
مثلا بنظرم این جمله کاملا درسته و بسیار بسیار مهم. فقط نمیدونم چه نتایجی باید از آن گرفت به نحوی که مطمئن باشیم نتایج هم درست باشد:
نقل قول:
در طبیعت و حیوانات هم با این موضوع رو به رو هستیم.
بدون اینکه قصد مصداق قرار دادن تمام هنرمندان را برای سوالات شما داشته باشم، نمونه های زیادی از آنها را دیده ام.
ممنون.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
اثر: میکل آنژ - پیکرتراش، نقاش، معمار و شاعر ایتالیایی متولد سال 1475 میلادی
http://upload.wikimedia.org/wikipedi...y_Volterra.jpg
میکل آنژ که عکسش را در بالا مشاهده می کنید مجسمه "پیه تا" را در سال 1499 در سن 24 سالگی از سنگ مرمر یکپارچه تراشیده است و حضرت مسیح را پس از مصلوب شدن در دامن مادرش حضرت مریم نشان می دهد.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
دوستانی که می دانند، درس پس می دهم!
دوستانی که نمی دانند، این یادگار با ارزش را از من بپذیرند:
برای من کسب معلومات (و بطور کلی هرآنچه می توان گرفت) از اینترنت در دو سایت زیر خلاصه می شود و بدون این دو سایت، اینترنت در نظر من حتی کشک هم نیست:
بعضی چیزها بدلیل زیادی معلوم بودنشان است که مجهول می شوند!
حالا برمی گردم سر موضوع تاپیک...
اینجا را بخوانید:
کد:
http://en.wikipedia.org/wiki/Aesthetics
لااقل این چند خطش را بخوانید:
نقل قول:
Judgments of aesthetic value clearly rely on our ability to discriminate at a sensory level. Aesthetics examines what makes something beautiful, sublime, disgusting, fun, cute, silly, entertaining, pretentious, discordant, harmonious, boring, humorous, or tragic.
اگر این هم مقدور نبود این عکس را با دقت نظر و فارغ از تکنیکهای عکاسی و نویز و اوراکسپوز و وایت بالانس و ... تماشا کنید:
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
infinity
...میکل آنژ که عکسش را در بالا مشاهده می کنید مجسمه "پیه تا" را در سال 1499 در سن 24 سالگی از سنگ مرمر یکپارچه تراشیده است و حضرت مسیح را پس از مصلوب شدن در دامن مادرش حضرت مریم نشان می دهد.
و درس مهمی که میکلآنژ در زیباشناسی به ما میدهد دید خاص او به هنر است. میدانیم که ساعتها و روزها در میان کوهها بهدنبال سنگی مناسب برای تراشیدن مجسمههایش میگشته. با اینکه سنگهای بسیاری از نظر فیزیکی مناسب بودند اما بهنظر میکلآنژ، ذات اثر او از قبل در طبیعت وجود داشته و او خود را موظف به صیقل دادن و نمایاندن زیبایی نهان در طبیعت میکرده. بهنظر میکلآنژ تمام زیباییهای دنیا از پیش در طبیعت موجود بودهاند و هنرمند فقط میتواند با نیروی خود آنها را در معرض دید عموم قرار دهد، یعنی به عبارتی کار هنرمند پردهبرداری از زیبایی ذاتی طبیعت است.
ممنونم.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
پ.ن: تصویر مربوط به خانه آبشار، ماکت است، چون عکسی پیدا نکردم که تمام خانه را نشان دهد. وانگهی در ویکی و گوگل عکسهای بسیاری از این شاهکار رایت هست. روی نامها کلیک کنید تا توضیحات مربوط به هر اثر را ببینید.
ریتم - تضاد - سادگی - تداخل - تقارن - هارمونی - بسط و توسعه یک ایده ساده - سوال و جوابهای هندسی و ...
اثر معلم طبیعت را هم ببینید و با معماری موزه مقایسه کنید:
http://www.jmg-galleries.com/the_wav..._line_520c.jpg
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
برای لبیک به ندای هادی عزیز، فیلم پرسونا، یکی از شاهکارهای برگمن فقید را به عنوان فیلمی که باید بارها دید و دید، توصیه میکنم.
http://aycu37.webshots.com/image/318...2302115_rs.jpg
در مورد فیلم گفتنی زیاد است. اما چرا برای یک علاقمند به عکاسی، دیدن این فیلم میتواند تجربهای عالی در زیبا شناسی باشد:
1- فیلم سیاهوسفید است. فیلمهای سیاه و سفید، بعلت نداشتن رنگ، نیازمند عناصر قوی دیگری هستند که بتوانند از پس داستانگویی موفق برآیند.
2- بازی با نور و تاریکی. بازی با اشکال سادهای مانند مربع و دایره. توجه به الگوهای ساده و ساخت عناصر پیچیده از آن.
همه موارد فوق را در عکاسی نیز دیدهاید و تجربه کردهاید. این فیلم در این زمینه یک کلاس کامل اموزشی است.
3- کادر بندی: کادر بندیهای بسیار جالبی در فیلم دیده می شود. از سوی دیگر ریتم فیلم در بسیاری جاها کند است و ممکن است کادری را مدتی طولانی ببینید و فرصت فکر کردن به آن داشته باشید.
4- کادرهای پرتره و کلوزآپ: این فیلم یکی از شاهکارهای برگمن در استفاده از کلوزآپ است. چهرههایی که کل کادر را در بر میگیرند و مدتی میمانند تا با ذهنتان بازی کنند تا دقیقا بفهمانند که چه درپشت این صورت نهفته است. این فرد چه میگوید و به چه میاندیشد. قدرت پرتره. اهمیت توجه به جزئیات در پرتره.
5- زاویه دید: صحنههایی از فیلم که ابتدا از زاویه دید موکد به بیبی اندرسون روایت میشود بعدا از زاویه دید موکد به لیوتایلر تکرار میشود. تفاوت حاصله عجیب است. به خودمان هم شک میکنیم. همان صحبتها را شنیدهایم اما حالا فقط با این تغییر روایی، آن را جور دیگر میبینیم. تاکید بر توجه به زوایای دید در عکاسی. اهمیت اینکه درعکاسی نیز باید مرتبا چشم بگردد و زوایای جدید بیاید. گاهی حتی به پشت سر نگاه کردن میتواند یک دید دیگر را به ارمغان بیاورد.
6- روایت در لایههای مختلف: فیلم روایتهایی در لایههای مختلف است. روایتی از دو انسان. روایتی از تشابهات دو انسان. روایتی از تبدیل یک انسان به انسانی دیگر. روایتی از پنهان کردن خود. روایتی از فرار. و روایتی از بازگشت. همه این روایتها اما در هم پیچیده و د رخدمت داستان هستند. کاربرد عکاسی آن چیست؟ عکسهایی که حاوی روایتهای مختلف هستند. عکس همه داستان را در یک لحظه لو ندهد. هر چه بیشتر به عکس بنگرید چیزهای بیشتری خودشان را نشان دهند.
7- توجه به دوربین. در فیلم چند بار بر حضور دوربین تاکید میشود تا از یاد نبریم که این یک فیلم است. نوعی داستان گویی جدید. عکسهایی که در آنها ردپایی از عکاس میبینید. حضور عکاس را حس میکنید. دوربین را به عنوان یک جزء در کادر حضور مییاید. نوعی کادر جدید. نوعی داستان گویی جدید. اهمیت سلف پرتره.
8 – قرینهگی: بارها در فیلم بر وجود عناصر قرینه تاکید میشود. این عناصر به زیبایی در کادر قرار میگیرند و نقششان را به خوبی بازی میکنند. استفاده از عناصر قرینه در عکاسی. یکی از کادربندیهای نواورانه در شکست قوانین.
البته من تاکنون فقط 3 بار این فیلم را دیده ام. مطمئنا دوستانی که بیشتر در فیلم تفحص کردهاند، نکتهها ی بیشتری از آن یافتهاند.
کد:
http://www.imdb.com/title/tt0060827/
کد:
http://rogerebert.suntimes.com/apps/pbcs.dll/article?AID=/19671107/REVIEWS/711070301/1023
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
مرتبط با موضوع این تاپیک، کتابی را که در اینجا معرفی کرده ام دانلود کنید. عکسها و آموزشهایش بشدت محرک حس زیبا شناسی ما و شکل دهی به خلاقیت و باز کردن افق هایی قابل توجه در این راه است. البته این نظر منه، قضاوت میزان درستی یا نادرستی اش با شما.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
با سلام به دوستان.
از این بحث زیبا لذت بردم. ولی در هر پستی که از اول خوندم نکته ای به ذهنم رسید که در ذهن نگاه می داشتم تا دوباره عرض کنم. ولی نمیدونم چرا (شاید به دلیل محتوای بحث) از هیچ نقطه ای نتونستم شروع به مطرح کردن افکارم کنم.
منظورم اینه که موضوع برای کسی که از اول در بحث بوده قابل ادامه است ولی کسی که تازه وارد جریان می خواد بشه سخته. (البته به شرطی که مثل این حقیر قصد فروپاشیدن افکار دوستان و بازگشت به مطالب قبلی و انحراف بحث را نداشته باشد.)
یعنی میشه گفت بحث تو یه سراشیبی قرار گرفته. شاید یه جمع بندی نیاز باشه تا بحثهایی که رها شده دوباره مطرح بشه و نتیجه هم حاصل بشه.
ممنونم.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
ممنونم از همه دوستان به خصوص کاوه عزیز با این ادراک فعال و احساس عمیق !
ریک گارلیکف مقاله ای داره به نام " نگرشی فسفی به هنر عکاسی " که با لطف دوستان مجله دوربین عکاسی در شماره 67 به چاپ رسیده . دوستان اگر ممکن هست حتما مطالعه کنند که دید و نظریه های قابل تاملی داره .
اول از همه می خوام از کاوه جان که یه جورایی صاحب این تاپیک هسا خواهش کنم که تاکید کنه که دوستان موضوعاتی رو مورد بحث قرار بدن که عنصری در آن نهفته باشه که ارزش بحث داشته باشه نه صرفا بیان ترجیهات شخصی !
از مقاله فوق من مطلبی رو این جا یادداشت می کنم بسیار موثر در بیان مفهوم تفاوت "عکس خوب" تا "عکسی با سوژه ای خوب " .
این که ما اگر قرار باشد فقط صحنه ای از وقایع و اتفاقات را به ثبت برسانیم آیا ما "کپی " نکرده ایم ؟ آیا برداشتی از یک چهره بسیار زیبا کپی از تصویری نیست که قبلا توسط هنرمند دیگری خلق شده ؟ ....
ریک عقیده داره که عکاس باید سغی کنه فلسفه،استعداد،دید و برداشت و حساسیت ذهنی خود را نیز به عکس اضافه کنه نه این که صرفا آن را کپی کنه ! این مطلب بسیار از تکنیک و عکسی تکنولوژیکی جداست زیرا ما به دنبال عکسی هنری هستیم .
به طور کلی او دوست دارد که درعکاسی سعی در تشخیص ، ترسیم و تسخیر ایده و یا ویژگی یا ماهیت موضوع باشد به خصوص اگر این ویژگی منحصر به فرد بوده و کشف و به تصویر کشیدن آن مشکل باشد .
اصلا دوست ندارم مقاله رو این جا کپی کنم . اما دلم نیومد نظریه ایشون رو این جا بیان نکنم ...
امیدوارم منو ببخشید .
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
و پرتره هایش را در اینجا ببینید:
کد:
http://www.garlikov.com/stu/samples.html
پ.ن: نمی دانم چرا در خود سایتش در عنوان مقاله Of Some نوشته است، غلط نیست؟
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
هادی عزیز...
كلی استفاده میكنیم...
لطفا ادامه دهید تا بیشتر وارد بحث شویم...یكمی مطالعه كنیم كه بتوانیم راحت تر اظهار نظر كنیم...
اما موضوع جالب است...لطفا ادامه دهید...
كاوه جان هم تشریف بیاورند بسیار عالی است...
-
1 فایل پیوست
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
پ.ن: تصویر مربوط به خانه آبشار، ماکت است، چون عکسی پیدا نکردم که تمام خانه را نشان دهد. وانگهی در ویکی و گوگل عکسهای بسیاری از این شاهکار رایت هست. روی نامها کلیک کنید تا توضیحات مربوط به هر اثر را ببینید.
خانه آبشار، اثر فرانک لوید رایت.
Ohiopyle, (Bear Run), Pennsylvania
http://www.greatbuildings.com/buildi...lingwater.html
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
چون دکتر روشن راجع به برگمان گفته بودن، گفتم این خبر رو اینجا بگم....
شنبه ساعت 4 بعد از ظهر، موزه ی هنرهای معاصر، سعید عقیقی نشستی داره که توش راجع به برگمان و آنتونیونی حرف میزنه... ورود برای عموم آزاده....
چند تا نکته:
1- سعید عقیقی بدون شک با سوادترین منتقد ایرانیه و سوادش از سطح همه منتقدا یه سر و گردن بالاتره
2- سعید عقیقی یکی از باسوادترین انسانهای ایرانیه... به قدری وسعت مطالعه این فرد بالاست که نمیشه توصیف کرد
3- مطمئنا گوش دادن به حرفهای سعید عقیقی تجربه بسیار لذت بخشیه، و مطمئنا تو این جلسه کاری میکنه که حس میکنین با تمام وجود آنتونیونی و برگمان رو درک کردین(من قول میدم :::big grin:::
4-هرکی نیاد از کفش رفته... شنبه ساعت 4
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
محمد جان کاش می تونستی فیلم بگیری برای ما هم بزاری ببینیم ! :(
از لطف تو ممنون دوست خوب اما ...
اما همین جا قول بده بیا این جا نت برداری هایی رو که از صحبت هاش کردی برای ما هم بنویس ...
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
پیرو اطلاع رسانی محمد عزیز....
آقا این سعید عقیقی رو دست كم نگیرید ها!فیلم نامه شب های روشن از كار های زیبا ی اوست ( نظر بنده با همه در این مورد فرق میكند به نظرم فیلم نامه معركه ای است )
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نگرانی هایم برای این تاپیک - نه، برای آنچه فراتر از این تاپیک بدنبالش هستم - هنوز پابرجاست و اضافه هم شده است:
__ لغت نامه های ما یکسان است؟ اگر نیست و اگر تعریف مشکل است چه باید کرد؟
__ متاسفانه و بطورکلی شالوده اصلی بحث، مستعد گم شدن است. آیا همین حالا هم گم نشده است؟
__ چه باید کرد تا بحث ها و تفکرات پیچیده ملال آور نشود و از آن مهم تر به تبلور و شکوفایی عملی رسیده و نمود بیرونی داشته باشد؟
خلاصه ای از سوالات و مباحث مطرح شده برای پیگیری آنها:
نقل قول:
اعتقاد دارید که امروز، تو دنیای امروز با همه تاریخی که برای هنر داریم و همه کارهای هنری که انجام شدن و همه کارهایی که مخاطب پسند بوده اند اساساً چیزی به اسم اصول هنری و اصول علمی هنر باقی مونده که بشه مثل یک علم بهش استناد کرد و یا انتظار داشته باشیم یک عده ای ازش آگاه باشن؟ یعنی همچین قواعدی هست هنوز؟
ببخشید همش سوال پرسیدم، خودم هم فکر می کنم و نظر خودم رو می نویسم.
نقل قول:
تعهد هنرمند را چگونه باید معنی کرد و در پی آن آیا هنرمند نسبت به جامعه متعهد است یا نه؟
نقل قول:
عوام يعني چه ؟
فرهيخته چه كسيست ؟
نقل قول:
هميشه وقتي سوار هواپيما ميشم از موقعيكه موتور ها به غرش در ميان و اين غول به پرواز درمياد تا زمانيكه صحيح و سلامت 1000كيلومتر اونورتر به زمين ميشينه به فعل وانفعالات انجام شده فكر ميكنم
آيا ساخت اين وسيله هنر نيست ؟
به نظرم سوال بالا استفهام انکاری باشد که بله هنر است. و من از آن این نتیجه را می گیرم (نه در تعارض با نادر عزیز! خودم هم درگیر این مشکل هستم) که تمام تعاریف در جامعه ما مخلوط شده.
هزار و یک تعریف از عشق، ظلم، حق، علم، هنر، هستی، زیبایی و ...
نقل قول:
تعاریفی که از نظر بعضی از دوستان روشن نیستن -یکی از مسایل قدیمی بحث روشنفکری- شامل تعریف روشنفکر (که کتابها و مقالات و بحثها در موردش هست و هنوز هم هیچ نظر قطعیی در موردش صادر نشده)، تعریف مخاطب عامی و به ناسبت این تعاریف بحث لزوم، اختیاری بودن و یا نهی از مخاطب گزینی هنگام یا بعد از خلق اثر هنریه. در مورد این دو مساله باید بیشتر بحث بشه.
نقل قول:
من دوست دارم که این ماجرا بره به سمت بحث تاویل و بحث هرمنوتیک و نشانه*شناسی.
نقل قول:
آیا بقیه دوستان حاضر هستن عکاسی رو به عنوان یک زبان (و نه بیشتر و نه کمتر) قبول کنن؟ یعنی یک شیوه ارتباطی که بجای کلمات از المنتهای تصویری استفاده می*کنه... اگه اینطور باشه باید نتیجه انتزاعی بودن و قراردادی بودن این واسطه پیام رسانی (عکس) رو هم قبول کرد (که اشاره ناشیانه*ای هم بهش کرده بودم). من می*خواستم بدونم که دوستان عکس رو مطلق می*گیرن یا نه. یعنی انتظار دارن همون قرمزی که خودشون تو عکس می*بینن رو مخاطبشون هم ببینه یا نه و از اونجا برسیم به مدلهای ارتباطی و ایرادات زبونها و ناهنجاریهای که ممکنه تو این ارتباط پیش بیاد و مهمتر از همه اجزا و ابزار ارتباطی این زبون.
نقل قول:
در اینکه هنرمند باید چیزی تولید کنه که همه ان را بی دردسر بگیرند کمی مشکل دارم چون به این معتقدم که درک از هنر با اموختن رشد میکند ایا سمفونی پنجم بتهوون افراد زیادتری را به وجد میاورد یا موسیقی دیمبولی دامبول که در 99 درصد اتومبیل های سطح شهر میشنوید.
نقل قول:
ما می*خواهیم معنایی توی ذهن گیرنده ایجاد یا تداعی کنیم و برای همین هم پیامی فرستاده*ایم ولی این نکته مهمه که فقط پیام رو می*شه انتقال داد و نه معنا رو.
نقل قول:
آیا می*شه تکنیک رو جزیی ثابت از مقوله هنر دونست؟ آیا می*شه هنر رو بر اساس تکنیک نقد کرد؟ احساسات و درونیات رو چطور؟ چون ما اونها رو با یک تکنیک بیان می*کنیم آیا به همین علت و بهانه می*شه تکنیک رو نقد کرد؟
نقل قول:
اصولاً منتقدین هنری با توجه به دیدشون به دو دسته تقسیم میشن، یکی اونهایی که اثر هنری رو یک ماهیت کاملاً مستقل میدونن که بعد از خلق دیگه متعلق به خالقش هم نیست و ماهیت جداگانهای داره. این دسته اثر هنری رو مربوط به خالق نمیدونن و اون رو برآمدی از کل کنشها و واکنشهای دنیا میدونن و بدیهی هستش که نقد اثر هنری رو مستقل از آفرینندهاش میدونن و انجام میدن.
در عوض، دستهی دوم اثر هنری رو متعلق به هنرمندِ خالق میدونن و خلق اثر هنری رو نتیجهی تکامل و رشد هنرمند در جامعهی اطرافش و درنهایت خروجی مستقل دید و ذهن هنرمند میدونن پس طبیعیه که برای نقد اثر هنری به کل کارها، تاثیرات و اتفاقات دوران زندگی هنرمند هم توجه کنند و برای نقد کار هنرمند کارهای قبل و بعد همون هنرمند رو و اینکه موقع خلق اثر و قبل یا بعدش وضعیت روحی هنرمند و اتفاقات خانوادگی یا حتی اجتماعی و تاریخی رو هم بررسی میکنند و دنبال رگههایی از آثار این ماجرا در مخلوقِ هنری هستند.
آیا این طبقه بندی را می پذیرید یا اصولا بی معناست:
"هنر فاخر" و "هنر نازل"
لذت چیست؟
همین الان اولین چیزی را که به ذهنم می رسه بدون توجه به اینکه آیا درسته یا نه می خوام بنویسم. شاید اینطوری نتیجه ای بهتر گرفتم!
لذت اثر و نتیجه حاصل از تقارن یا تلاقی دو چیز "همجنس" یا دو چیز "مکمل" است. جایگاه این اثر در ذهن و روح است و پس از استقرار آن احساسی خوشایند به انسان دست می دهد.
خب این بنظرم واضحه که یکی از این دو چیز باید در دورن آدمی باشد یا ریشه ای داشته باشد و خلاصه به نوعی کاملا مرتبط و وابسته باشد تا این لذت برای ما قابل درک باشد.
حالا نپرسید که وقتی پروانه بدور گل می گردد آیا لذتی حاصل می شود یا نه؟ آیا هر دو لذت می برند یا نه؟ شاید جواب من برای شما قابل قبول نباشد چون مستدل و مستند نیست.
می خواهی از موسیقی Acid Rave لذت ببری. اول باید "دنیس شیطونه" (قرص x) رو بری بالا، بعد این موسیقی رو گوش کنی تا ببینی چطور High میشی.
می خواهی از اشعار سهراب و نوشته های حسین پناهی لذت ببری اول باید اهل دل و صفا و سادگی باشی.
می خواهی از غذا لذت ببری باید به اندازه کافی گرسنه باشی.
... از تابلوهای پیکاسو
... موسیقی مدرن
... فیلم های برگمان
.
.
.
بعد عرض می کنم که چرا موضوع لذت رو مطرح کردم. اول می خوام واکنش دوستان رو ببینم. اگر مقوله "لذت" به اندازه کافی مرتبط به نظر نیامده باشد یا من در اشتباه بوده ام یا با ظرافت اهمیت خود را در ذهن ما پنهان کرده است.
-
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
اصولاً منتقدین هنری با توجه به دیدشون به دو دسته تقسیم میشن، یکی اونهایی که اثر هنری رو یک ماهیت کاملاً مستقل میدونن که بعد از خلق دیگه متعلق به خالقش هم نیست و ماهیت جداگانهای داره. این دسته اثر هنری رو مربوط به خالق نمیدونن و اون رو برآمدی از کل کنشها و واکنشهای دنیا میدونن و بدیهی هستش که نقد اثر هنری رو مستقل از آفرینندهاش میدونن و انجام میدن.
در عوض، دستهی دوم اثر هنری رو متعلق به هنرمندِ خالق میدونن و خلق اثر هنری رو نتیجهی تکامل و رشد هنرمند در جامعهی اطرافش و درنهایت خروجی مستقل دید و ذهن هنرمند میدونن پس طبیعیه که برای نقد اثر هنری به کل کارها، تاثیرات و اتفاقات دوران زندگی هنرمند هم توجه کنند و برای نقد کار هنرمند کارهای قبل و بعد همون هنرمند رو و اینکه موقع خلق اثر و قبل یا بعدش وضعیت روحی هنرمند و اتفاقات خانوادگی یا حتی اجتماعی و تاریخی رو هم بررسی میکنند و دنبال رگههایی از آثار این ماجرا در مخلوقِ هنری هستند.
نقل قول:
آیا این طبقه بندی را می پذیرید یا اصولا بی معناست:
"هنر فاخر" و "هنر نازل"
اون دسته اولی كه ذكر شده احساس میكنم كمی گنگ توضیح داده شدن
بحث " مولف مرده " بحث كاملاَ درستیست اما نه به این صورت
فكو/ بلانشو/لیوتار این هر 3 در مورد مولف مرده اظعاراتی داشته اند كه كم و بیش حتی تناقض دارند با هم
این كه صاحب اثر برای اثر بعد از اتمام آن مرده است و اثر برای خودش دارای هویت شده حد اقل به نظر من كم عقل كاملاَ درست می آید... در واقع یك نویسنده بعد از گذاشتن نقطه پایان دیگر صاحب آن اثر نیست از دنیای آن اثر جدا میشود و این موضوع با جهان ناخوداگاه انسان و این كه در آفرینش یك اثر ناخوداگاه نقش مهم تری از خود آگاه دارد كاملاَ جور در می آید و دلیل تناقضات 2 اثر از یك فرد كه خیلی ها آن را ضعف تفكری وی میدانند كاملاَ همین جهان ناخوداگاه است ( مثال بارز این موضوع تناقض ها بی شمار اشعار احمد شاملو ) كه البته دلیل بر كلاه بردار بودن این شاعر ( لفظی كه غلام حسین سریر در مورد تفكر شعر های شاملو به كار برده است ) نیست
من شخصا به این دسته بندی اعتقاد دارم جناب هادی عزیز اما از آن جایی كه هنر و زیبایی شناسی نصبیت نازل بئدن و فاخر بودن این امر هم كاملاَ نصبیست
===========================
از این كه مثال هایم معمولاَ در مورد ادبیات است و ربط چندانی به عكاسی ندارد عذر میخواهم
كلاَ صحبت كردن را خوب بلد نیستم اگر مطالب نا پخته من گنگ بود به بزرگی خود ببخشید و امر كنید تا سعی به بیشتر باز كردن این مطالب كنم