کسی نمی خواد چیزی بگه؟
اگه تصور کنبم که از این حدوداً ششصد نفر نیمی به نوعی با عکاسی سر وکار دارن و از اون نیم هم نیمی عکس می گیرن و از اون نیم هم نیمی دو بار سرزدن به این تاپیک, خودتون حساب کنین چند نفر باید اینجا حرفی بزنن؟
کسی نمی خواد چیزی بگه؟
اگه تصور کنبم که از این حدوداً ششصد نفر نیمی به نوعی با عکاسی سر وکار دارن و از اون نیم هم نیمی عکس می گیرن و از اون نیم هم نیمی دو بار سرزدن به این تاپیک, خودتون حساب کنین چند نفر باید اینجا حرفی بزنن؟
ویشتاسب
من عکس میگیرم چون دوست دارم با نگاه به اونها خاطرات خوب زندگیم برام تکرار بشه. از طبیعت عکاسی میکنم چون دوست دارم طبیعت بیکران و بسیار زیبا رو بهتر درک کنم و ازش لذت ببرم. برای همین مثلا به عکسهایی که چند ماه قبل تو تابستون از استکهلم انداختم یا پارسال از ابیانه که نگاه میکنم، بی اختیار خودمو اونجا حس میکنم و خاطارت خوب و بدشو به خاطر میارم و لبخند میزنم.
همینطور این عکسه که باقی میمونه، الان خیلی قبطه میخورم چرا از پدرم بیشتر عکس ندارم یا چرا اون هارد دیسک لعنتی با ثمره چند سال عکاسی پرید، حالا که پدرم دیگه با ما نیست تا هر موقع خواستم ببینمش یا با تلفن باهاش صحبت کنم.
عکس ثبت لحظات زندگی برای ما آدمهاست، وسیله ای که بهمون قدرت عقب رفتن توی زمان رو میده و قدرت جاودانگی.
همین.
Hamed KhoramyarMy Gear: D300 + Nikkor(s) 10.5mm / 10-24 / 17-55 / 70-200 / TC 1.7 / SB800 / MF3a + 50 F1.4 D
خوب, من خیلی وقته که به اینجا سر نزدم.
حامد خرم یار چقدر خوب گفتی؛ و من تصور می کنم کامل ترش در کتاب "اتاق روشن" ِ رولان بارت اومده, اونجا که گوستاو یانوش به کافکا می گه:"شرط لازم برای یک تصویر, بینایی است" و کافکا در ضمن اونکه لبخند می زنه, می گه:"ما چیزها را عکاسی می کنیم تا آنها را از ذهن مان برانیم." (یا به تعبیری خاطراتمون رو کلاسه و فیزیکی کنیم)
بی تردید وقتی کافکا از حذف اونچه می بینه سخن می گه, به نوعی بر امر دیدن یانوش تأکید می کنه. اما می دونه برای رسیدن به هنر ناب, ندیدن شرط دومه تا چیز دیگه ای رو جایگزین کنه. سوژه می میره, اما در خودش تولد دوباره ای رو نوید می ده. چیزی به چیزی دیگه بدل می شه و اون چیز "در امکا نهای بیشمار خود, هنر ناب را شکل می دهد"
ویشتاسب
پس حقیقت چیست؟ لشکری متحرک از استعاره ها ؟ مجاز های مرسل و انسان گونه_انگاری ها؟و در یک کلام مجموعه ای از مناسبات انسانی که به طرزی شاعرانه و بلیغ تقویت و دگرگون و ارایش شده باشند و پس از کاربرد بسیار در نظر مردمان استوار مرسوم و اجباری جلوه میکنند: حقیقت ها ان پندارهایند که از یاد برده ایم که پندارند.
استعاره هایی که فرسوده و بی خاصیت شده اند.سکه هایی که نقش انان از میان رفته و دیگر نه چونان سکه بل به عنوان فلز به انها نگریسته میشود.
دوستان از کدام حقیقت حرف میزنیم؟ ایا منظورمان همان انگاره هایی است که در ذهن داریم؟
پس انگاره های دیگری چیست؟ ان هم حقیقت است؟ اصلا حقیقت چیست؟ ایا برقراری ارتباط در روزگار نو و با اندیشه های جدید ممکن است؟ اندیشه ای که برقراری هر ارتباط را نامفهوم شمرده و فقط شناخت افق دلالت های اثر را میسر میکند.
عکاسی پاسخی در پی ان دغدغه ی دیرین انسان بوده است.نیازی روانشناختی که انسان در طول قرنهای متمادی به طور ناخوداگاه در پی بر اوردنش بوده و هست.متوقف ساختن زمان .
عکاسی فرایندی نو که با ثبت زمان در در مادیت کنشی مدرن در براوردن این هدف بوده و به عنوان هنر ابزاری است برای تحقق نسبی این هدف.
ادامه مطلب در روزهای بعد