سلام،
۱- متاسفانه این چند وقت کمی درگیر هستم، اما از پستهای دوستان نهایت استفاده رو میبرم، من هم با انتقال پستها به تاپیک «تاملاتی در باب عکاسی» موافقم، اگر جناب DSC-H7 که تاپیک را ایجاد کردهاند موافق باشند آن را انتقال دهیم.
۲- بحث از یک سوال خیلی کلی و البته مبهم (که تاکید میکنم بههیچ وجه از مهم بودن آن نمیکاهد) شروع شد. اگر بخواهیم دقیق بررسی کنیم، سوالِ اول، حداقل شامل سه یا چهار سوال اساسی دیگر است که هر یک از دوستان پاسخی به یکی از قسمتهای آن دادند.
۳- آنچه که الآن بهذهنم میرسد نقل دو قسمت مهم از کتاب معتبر Gerald Graff بهنام Literature against itself است:
الف: «مسالهی اساسی -مسالهای که منتقدان معاصر هیچوقت متوجه آن نبودهاند- این است که باید میان آثار واقعستیزی که ادراکات راستینی از ناواقعیت به دست میدهند و آثار واقعستیزی که صرفاً نشانگر ناواقعیت هستند تمایز قایل شد.» (صفحهی ۱۸۳ متن اصلی)
این در واقع پاسخی است به نگارش شسته و رفتهای از سوال اولیه. یعنی اگر بپرسیم چگونه باید خیز اول برای نقد آثاری که تصویری مغایر با واقعیت ارایه میکنند را برداشت، این پاسخ جواب کارآمدی است. اما حال سوال دیگری پیش میآید، اصولاً چرا باید چنین تفاوتی قایل شد؟ ناواقعیت که به هرحال ناواقعیت است؟! پاسخ در قسمت دیگری از کتاب نهفتهاست، که در زیر میآید:
ب: «درحالی که واقعیت ناواقعی شدهاست، هنر با واقعیتزدایی از خود راهنمای ما برای رسیدن به واقعیت میشود، نظریهی تقلید، به شیوهای ناسازهوار و نااستوار، همچنان زنده ماندهاست. هنر، آینهای رو به ناواقعیت میگیرد، قراردادهای خودانعکاسی و واقعستیزی، خود مقلد نوعی واقعیتِ ناواقعیاند که بهصورت واقعیت مدرن درآمده است، اما «ناواقعیت» بهاین مفهوم یک قصه نیست، بلکه عنصری است که ما با آن زندگی میکنیم» (صفحات ۱۷۹ و ۱۸۰ متن اصلی)
خیلی ساده و خودمانی، اینجا استاد میگویند (و صحیح هم میگویند) که در نقد مدرن این نمایش ناواقعیت با توجه بهدنیای ناواقعیِ مدرن عکسالعملی است که عمل ناواقعی بودن دنیا را خنثی میکند، یعنی منفی در منفی میشود مثبت!
۴- و البته، دوستان همهی جنبههای دیگر را دیدهبودند، اینکه واقعیت میتواند نسبی باشد. این که چرا اصولاً باید عکاسی واقعگرا را کاری غیرهنزی بدانیم؟ اینکه اساساً معیار چیست یا رمزگشای اثر هنری کیست (که یک پاسخ بارتی جانانههم بهآن دادهشده بود که شک ندارم جسم رولان خان را در قبر بَشاش کردهاست) و درنهایت هدف از این پرسش چیست؟ آنجه که عرض کردم صرفاً پاسخی محدود بود به یکی از جنبههای سوال اصلی، آنهم اگر بهشیوهی خاصی خوانده شود.
۵- درگیری، درگیری که نگویم، بحثهای لفظی که هر از چندگاهی بین دوستان در این فروم بهوجود میآید، با اینکه ممکن است چند ساعتی اوقات را برای دوطرف بحث و یا حتی خوانندگان تلخ کند، اما مزایایی هم دارد. یکی از این مزایا، جملاتی ارزشمند است که در میانهی بحث رد و بدل میشود و با توجه بهاینکه کانون توجه هنگام جدل جای دیگری است، اهمیت آنها فراموش میشود و کسی پیگیر آنها نمیشود. همین چندی پیش، یکی از دوستان طی چنین ماجرایی، جملهی مهم و جالبی گفتهبود که مضمون آن این بود که «لزومی ندارد که هر حرفی و عملی که دیگران گفتند -حتی اگر آن دیگران استاد بلامنازعهی یک شاخهی هنری باشند- صحیح باشد و ما ملزم به پیروی از آن باشیم». این جمله اگر درست خواندهشود بسیار مهم است. این نیست که چون آقای Graff یا آقای بارت یا صلاً شخص هگل و ایدهآلیسماش!، چیزی گفتهاند و چون آدمهای بزرگی بودهاند ما هم چشم بسته باید بگوییم چشم، نه. اما از طرفی این هم نیست که بدون آشنایی با آنها هرچه به ذهن میرسد را صحیح فرض کنیم و خط بطلانی بر نظر همهی آنها -به خصوص کانت!- بکشیم. بهنظر این حقیر، مطالعه و اظهار نظر در علوم انسانی کاری بسیار ظریف است که هم باید هوای علوماش را داشت و هم هوای انسانیتش را، از طرفی، اگر اصول آن رعایت شوند، کاری است بس جذاب و گیرا و به قول فرنگیها Self-Rewarding :)
ممنونم.
پ.ن.: قسمت اول مقالهی جالب آقای Brian McHale بهنام POSTcyberMODERNpunkISM که دراصل در Storming the Reality Studio: A Casebook of Cyberpunk and Postmodern Science Fiction نشر دانشگاه دوک، سال ۱۹۹۱ صفحات ۳۰۸ تا ۳۲۳ آمدهاست، توضیح جالبی دربارهی واقعیت و معنی امروزی آن میدهد (بههمراه دیگر مقالههای مجموعه البته) که جناب پیام یزدانجو هم زحمت کشیدهاند، آن را انتخاب کردهاند و به شیوهی نامرتب و ناسفتهی خودشان به فارسی ترجمه کرده و در صفحات ۱۴۷ تا ۱۷۹ ویراست دوم کتاب «ادبیات پسامدرن» چاپ نشر مرکز آوردهاند. باز دستشان درد نکند که اینچیزها را به فارسی زبانها معرفی میکنند ولی ایکاش که منظمتر و قابل استفادهتر اینکار را میکردند. متنهای بالا ترجمههایی از ایشان است که البته بنده آنها هم ویرایش و هم سو-ویرایش کردهام، ویرایشش که بهجای خود اما سو-ویرایش به چیزهایی مثل جایگزین کردن «هنر» به جای «ادبیات» میگویند!
برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به:
کد:http://www.amazon.com/Literature-Against-Itself-Literary-Society/dp/1566630975 http://iranbin.com/BookDetails.aspx?BookID=426076
کاوه!
[EYES] [576 Megapixel Retina] [2 x Natural 22.3mm F3.2] [ISO 1 -800]
ممنون از توضیحات همیشه شیرین كاوه عزیزم...
كاوه سوال؟
به شخصه دید شما از هنر چیست؟و اینكه كدام یك از نظریه های رایج در مورد هنر رو قبول داری؟سوال بیشتر برای شناخت نظر شما است و برداشت بهتر از نقل های شما.
مثلا نظریه ارسطو رو می پسندید و به تخنه اعتقاد دارید؟ و یا اینكه نظر افلاطون ( كه فكر نكنم ) كه هنرمند رو زیاد با ارزش و مهم نمی داند؟
یا به نظریه بیان اعتقاد دارید و معتقد هستید كه هنر بيان عواطف و يا تمنيات دروني انسان است
یا به نظریه زیبایی اعتقاد دارید و هنر را نوعي به تصوير کشيدن زيبايي طبيعي در بطن هستي مي دانید؟
کاوه قبادیExposure.ir
I am a visual man. I watch, watch, watch. I understand things through my eyes. Henri Cartier-Bresson
همه کسانی که حرف های بزرگی زده اند , ابتدا کاری بزرگ انجام داده اند
با این اعتقاد اگر جلو بریم , پس حرف های من حرف های کوچکی است و تکراری است از آنچه گفته ایم و شندیدیم و خوانده ایم ( البته بدون این اعتقاد هم حرفهای من همیشه کوچیک هست )
Jean Cocteau ( فیلم ساز فرانسوی ) حدود صد سال پیش این جملات رو گفته :
(( عکاس واقعی همان قدر کمیاب است که نقاش یا شاعر واقعی . منظور لنز و دوربین نیست . بلکه مقصود آن پدیده ای است که عکاس را قادر می سازد با دوربین - که خود تنها یک اسباب واسطه است - تفاهمی بین ارتباط ناشناخته خودآگاهی و ناخودآگاهی بوجود آورد ))
اگر عکاسی را یک شاخه هنری بدانیم ( یعنی از جنبه لوازم عکاسی به آن نگاه نکنیم ) باید به قول Peter Adams بگیم :
Great Photgraphy is about depth of feeling , not depth of Field
اما به نظر میرسه از همین آغاز دچار سرگشتگی شدیم
اینکه هنر چیست ؟ اینکه احساس چیست ؟
شک نکنید که بشر با تمام بزرگانش , با تمام دانشمندان و متفکران جدید و قدیمش , هنوز پاسخ درستی در این مورد پیدا نکرده.
هر کدام از ما چیزی میشنویم از بزرگی ( یا به ظاهر بزرگی ) و شاید مدتی سرگرم و شیفته و بعد یا متوقف میشیم یا به دنبال گفته های دیگر ( یا دیگران )
فکر میکنم این پرسش به اندازه خود هنر ( دست کم هنر عکاسی ) بزرگ است.
پس جوابش هم باید به اندازه تعریف تمام هنر ( دست کم تمام هنر عکاسی ) بزرگ باشه . ( البته اگر تعریفی برای هنر داشته باشیم )
شاید Eric Demare در برخورد با پرسشی این چنین بود که جواب داد :
(( تلاش شما , هنگامی یک اثر هنری نامیده می شود که با کم کردن و یا اضافه کردن قسمتی از اجزای تشکیل دهنده آن , ساختمان آن کاملا به هم بریزد . یعنی مجموعه تشکیل شده از اجزا , باید چیزی بیش از هر جزء آن داشته باشد)
اینکه اجزای یک عکس پس از وحدت , یعنی پس از کنار هم قرار گرفتن تمام اجزای عکس , چیزی بیش از خودشان داشته باشند و چنان به کمال رسیده باشند که تغییر آن , آنرا به هم بریزد , شاید پاسخی کوتاه اما پر محتوا به این سوال مهم باشه.
چرا واقعیت را گاهی ( و فقط گاهی ) آنگونه که هست , عکاسی نمیکنیم ؟
چون گاهی عناصر تشکیل دهنده یک عکس , اگر به طور خاصی ثبت نشود و در کنار هم قرار نگیرد , نمی تواند مفهومی بیش از اجزاء خود داشته باشد
نمی تواند احساسی را منتقل کند
نمی تواند تفاهمی بین ارتباط خودآگاه و ناخودآگاه ما بوجود آورد
نمی تواند عمق احساس ما را بیان کند ( شاید تنها عمق میدان باشد و بس ! )
یعنی نمی تواند کمال داشته باشد . یعنی اگر چندین جزء دیگر به آن اضافه یا کم کنیم باز هم ساختمان کلی اثر آنگونه کمال نداشته تا به هم بریزد
اینکه میگوییم یک اثر هنری با اضافه یا کم کردن قسمتی از اجزاءش به هم میریزد, یک تعبیر عامیانه اما مبتنی بر حقیقت هم داره. حتما شنیدید که در مورد یک کار گفته میشه :
(( حرف نداره , کم و کسر نداره , دست بهش نزن خراب میشه ))
این یک تعبیر عامیانه از اثری است که به چشم ما دارای کمال شده ( البته فعلا فقط به چشم ما )
پس اگر گاهی صحنه ای به طور غیر معمول به تصویر کشیده میشه برای رسیدن به چنین جایگاهی بوده ( حداقل سعی هنرمند این بوده که اثرش را در چنین جایگاهی قرار دهد )
اما گیرم که همه اینها را قبول کرده باشیم ( که قاعدتا نباید اینگونه باشد و هنوز جای بحث فراوان است ) اینجا نکته های دیگری خودنمایی میکنند
فرض که به ترکیبی دست یافتیم تمام و کمال , که مفهموم کلی آن بالاتر از مفهوم تک تک اجزا آن باشد و چیزی نتوان به آن اضافه یا کم کرد تا بهتر شود ( حداقل از نظر صاحب هنر )
آیا این ترکیب همان اثری را بر دیگری دارد که برما یا صاحب اثر داشته؟
و اگر اینگونه است , یعنی اگر همه به یک برداشت مشترک رسیدیم , پس چرا به نقد آن اثر میپردازیم؟
اگر تخیل را یک جنبه از هنر و احساسات و عواطف را یک جنبه دیگر از آن در نظر داشته باشیم ( که صد البته جنبه های دیگری هم برای آن هست ) به مفهمومی میرسیم به نام : چند معنایی ( که شاید خود هنرمند هم نیز از درک تمامی معانی اثری که خود آنرا آفریده , بی خبر باشد )
از آنجا که تخیل هر فرد منحصر به فرد است و احساسات و عواطف او نیز گاهی با اطرافیانش متفاوت است پس احتمالا معنایی که او از یک اثر هنری دریافت میکند با درک و دریافت فرد دیگر متفاوت است ( یا دست کم تفاوت هایی دارد )
اما اگر من از یک غروب معنای انتظار را می فهمم و شما از همان غروب معنای غمگین بودن و شخص دیگر از همین منظره معنای ترس و هیبت و دیگری معنای عشق و دوست داشتن
و به طور کلی اگر همه چیز تا به این حد نسبی است که نمیتوان یک نظر واحد به یک تصویر داشت
پس چگونه میتوان یک اثر را به طور کلی خوب یا بد داتست
چرا هنرمندانی هستند که می گوییم آثار آنها به طور کلی خوب است و چرا به آثار شخص دیگری هنوز خام و ناپخته میگوییم ( آیا ما از روی غرض این حرفها را میزنیم یا اینکه چون دیگران اینگونه گفتند ما نیز به تقلید دیگران اینگونه میگوییم )
خوشبختانه انسان ابزاری در اختیار دارد که به آن (( مقایسه )) میگیم
و همین ابزار قادر است تمام حالات نسبی در برابر هم اندازه بگیرد ( حتی شده از روی غرض یا هدفی معین )
خوشبختانه من غروب های دیگه ای رو هم دیدم و شما هم همینطور
اکنون در مقام مقایسه میتوانم انتخاب کنم که کدام غروب برای من انتظار گونه تر بوده و شما نیز میتوانید انتخاب کنید که کدام غروب برای شما غم انگیز تر بوده و دیگری نیز در انتخاب غروبی مهیب تر یا محبوب تر دارای اختیاری است که بر اساس مقایسه بوجود آمده
پس اکنون میتوان نقد کنم چون
1- تخیل من از یک طرف و احساسات من از طری دیگر موجب میشه تا شاید برداشتی متفاوت از یک اثر داشته باشم
2 - قدرت مقایسه دارم و این مقایسه را بر اساس برداشت قبلی خودم انجام میدم
و خب مثل خیلی از امور وقتی بیشتر و بیشتر میبینید ( مشاهده میکنید ) و بیشتر و بیشتر مقایسه میکنید
, نقدتان دامنه دار تر و حکمتان منتقدانه تر میشود. به همین دلیل نقد یک فرد آگاه و با تحربه ( که بسیار دیده و مقایسه کرده ) با نقد یک نوآموز یا خردسال در آن امور گاهی تفاوت ( که گاهی بنیادین میشه ) داره
اما حداقل می توان اطمینان داشت که هر فردی در هر درجه از دانش و عقل و سن که باشه , میتواند نقد کند و نظر دهد
هنر خوبی نیست, به خوبی نمایش دادن است , حتی اگر بدی ها باشد تا تاثیر بیشتری بگذارد چرا که هدف به توازن رساندن جامعه ایست که همواره نامتوازن است
به قول Piet Mondrian ( نقاش هلندی ) اگر زندگی به طور کامل متوازن بشود , هنر نابود می شود
===================
1-هنر در زبان فارسی از دو ریشه هو + نر ( هو = خوبی و نر = مرد ) به معنای خوبمردی بوجود آمده
یعنی هرآنچه که در نهاد و فعل بشر بتوان به خوبی از آن یاد یا استفاده کرد.
و طبق تفسیر مستقیم کلمه اگر حتی مقاله ای با استادی تمام در رد هنر نوشته شود باید نویسنده را که با استادی سخن گفته هنرمند نامید
پس واژه هنر در پارسی خود به تنهایی دلیل و اثبات وجود هنر است و این حداقل شرافتی است که ریشه کلام پارسی بر زبان های همپایه خود دارد
2- هر چه گفتم نظرات شخصی من بوده امیدوارم اینها رو حکم کلی فرض نکنید و چنین قصدی هم نداشتم
3- وقتی من نیستم چقدر سوالای قشنگ قشنگ میپرسید
جالبه............ این عكس( با این حال كه دیده بودم و صرفه نظر از انكه ادیت بود یا نه) واسه من حكم یه تلاش بیهوده رو داشت یه تلاش زجرآور واسه یه هدف نامعلوم!. اما جالبه و دوست دارم بدونم آقای روشن چه منظوری داشتند از پاسخ به تاپیك با ارسال یك عكس؟! اطمینان دارم منطق قوی پشت این ارسال بوده خوشحال میشم بدونم.
تو این تاپیك سعی میكنم بیشتر شنونده باشم و از نظر اساتید بهره ببرم ممنون جناب روشن
فکر میکنم این کار ادیت هست رد اون سنگ روی کویر منظورم هست شاید هم اشتباه میکنم :::big grin:::
سجاد عبدالهی
Canon EOS 5D Mark II/Canon EF 24-105mm f/4 L IS USM/Canon EF 50mm f/1.4 USM /Canon EF 180mm f/3.5 L USM Macro /Sigma 12-24mm f/4.5-5.6 EX DG
واقعیت و تفسیر از واقعیت میتواند متاثر از محیط، حواس پنجگانه و تفسیر اطلاعات این حواس توسط مغز باشد. در هر کدام از این مراحل، درک واقعیت بسادگی میتواند از یک شخص تا شخص دیگر متفاوت باشد.
مثلا تفسیر افراد از عکس فوق ممکن است متفاوت باشد: حقههای تصویری، حرکت دادن سنگ و ...
اما واقعیت چیست؟ چرا تفسیرها متفاوت است؟
سنگ (و سنگهای) متحرک درDeath Valley
کد:http://geology.com/articles/racetrack-playa-sliding-rocks.shtml http://sophia.smith.edu/~lfletche/deathvalley.html http://geomaps.wr.usgs.gov/parks/deva/ftracPM.html http://en.wikipedia.org/wiki/Racetrack_Playa http://geomaps.wr.usgs.gov/parks/deva/ftrac1.html