سلام
چند روزی است که وسوسه نوشتن در مورد این عکس را دارم. چون این عکس را دوست دارم و اولین عکس از این سری است که به هیجانم آورده است. عکاس را میشناسم، که تاثیری کم در علاقهام دارد اما سلیقه عکسیام به ایشان نزدیک است که این مسئله آخر تاثیر زیادی در این قضیه دارد. بدم نمیآید که شانسم را در مورد نقد این عکس بیازمایم.
به نظر من، عکس قابی فاخر را از طبیعت به نمایش میگذارد، تکهای از زندگی درجریان که به نحو شایستهای عرضه شدهاست.
آن نکه یخهای ثابت، گویی پنجههایی از طبیعتند که این قاب را به بهترین نحو در دستان خود گرفتهاند. یا شاید چنین با احتیاط از این جریان زندگی محافظت میکنند. ای کاش آن تکه برف بالا سم چپ از کادر به نحوی خارج میشد که این دستها با آن تکه از زندگی تنها میماندند
به نظر من عکس فاخری است که زیبایی را با کمترین واسطه به نمابش میگذارد. جذابیت عکس در چندین مورد مشهود است:- به نمایش گذاشن زیبایی خیره کننده طبیعت- نمایش تقابل حرک و سکون- پرسپکتیو زیبا، که گویی پنجهها در قطر کادر به تدریج با گشادهدستی بیشتری زندکی را به سوی شما هدایت میکنند.
عکس به اندازه کافی visual impact دارد که بیننده را درگیر کند.اگر تک تن عکس کمی کمرنگتر بود کمتر بیننده را جذب خودش میکرد و زیرپوستیتر بود.
خیلی کلنجار رفتم که این را نگویم، اما به نظرم عکس دوم فاقد visual impact کافی برای درگیر کردن بیننده بود. عکس اول هم با وجود داشتن کشش بصری مناسب، مشکل کامپوزیشن داشت (میدانم که این عکسها به عنوان شاهکار مطرح نشده بودند، اما کشش بصری اولیه، به نظرم چیزی نیست که بتوان از آن گذشت)کلاً سه عکس اول به نظرم عکسهای متوسطی بودند که نه به عنوان یک ناقد – که هرگز سوادش را ندارم – بلکه به عنوان یک فرد علاقمند به عکاسی نتوانستم به آنها جذب شوم.این سخنان البته و صد البته تنها نظر بنده را به نمایش میگذارند، نه الزاماً تحلیلی علمی و هنری درست.
سلام
عامو ببخشید من اصلا نقد بلد نیستم ولی در خصوص این عکس دوست داشتم احساسم رو بگم.در حال حاضر فقط نقد دوستان رو می خوانم و لذت می برم.مدت زیادی است که در سایت عضو هستم بنابراین در حال حاضر تا عکس های بعضی از دوستان قدیمی را بدون امضاء هم ببینم می دانم صاحب عکس کیست.از اونجایی که نقد بلد نیستم احساسم روخلاصه می گم.
عامو من تا این عکس رو دیدم نگرشی که از زندگی داشتم در ذهنم زنده شد.زندگی ایکه جریان داردچون آب روان , اما احاطه شده است از موانعی سخت و بدون شک شکننده , که گاه ما را از جاری بودن باز میدارد اما باز از موانع عبور خواهیم کرد و......................
خدا یارتان
یا حق
اسدالله مداح
درود
دوست عزیز azarigh
من لحن گفتارتون رو نمیپسندم هرچند تا حدی با منظورتون موافقم.
اینکه تصور کنیم یا بخوایم برای درک هنری یک جامعه حد و مرزی تعیین کنیم به هیچ روی پذیرفته نیست چرا که محدودیت با ذات هنر در رویارویی مستقیمه.
اما شکی در این نیست که مکاتب و سبک های هنری زاییده ی بشر به طور آشکار و مستقیم با جامعه و شرایط زیست هنرمند در ارتباط تنگاتنگه
در واقع این جامعه هست که در ابتدا هنرمند رو به سمت و سوی خاصی سوق میده و هنگامی که بیان و فرآورده ی هنرمند به حدی از پختگی رسید این ارتباط به شکلی دوسویه ادامه پیدا میکنه و از سوی هنرمند هم به سمت جامعه جریان پیدا میکنه.
درسته که آبستراکسیون یا بسیاری مکاتب و سبک های دیگه متعلق به ما نیست، اما این دلیل بر این نمیشه که کسی قدرت درک این نوع بیان رو نداشته باشه.
جیره خواری هنری (بخوانید فرهنگی) برای تمدن هایی که از قافله ی بروز رسانی خودشون عقب موندن تبدیل به امری ناگزیر شده، نمیدونم شما انتظار ایجاد مکتبی خاص و ملی رو از سوی هنرمندان این سرزمین دارید که اگر اینگونه هست راه به ترکستان خواهد بود، برای اینکه بتونید بنویسید پیش ازون باید الفبا رو یاد گرفته باشید
ایده های ناسیونالیستی به زباله دان تاریخ فرستاده شدن چرا که به فاشیسم ختم خواهند شد و دنیا این واقعیت رو با گوشت و خونش احساس و تجربه کرده.
روزگاری که مرزبندی های جغرافیایی به تفاوت های آشکار فرهنگی ختم میشد تا حد زیادی سپری شده، در دوران ما مرز رو رسانه تعیین میکنه و رسانه های مشترک یعنی فرهنگ مشترک، یعنی درک مشترک
در ضمن بهتره خودمونو درگیر تقسیم بندی های مکاتب هنری نکنیم چون بیشتر به کار مباحث تاریخ هنر و در حالت بدبینانه مباحث شبه روشنفکرانه میاد، من یک اثر هنری رو یا میفهمم و باهاش ارتباط برقرار میکنم و یا نمیتونم، لزومی نداره با زدن برچسب آبستره یا هرچیز دیگه خودمو از لذتش محروم کنم.
حتی به نظرم میاد همین تقسیم بندی آثار هنری به مکاتب مختلف و مشخص به شکلی با ذات هنر در رویارویی میاد، چرا که اثر رو از توانایی فهم تفسیر در دیدگاه های دیگه محروم میکنه.
و اما خود عکس:
من ترکیب بی نظیری از یخ (سکون، تحجر و...) و آب روان (سیال، پویا، زنده و کاوشگر) رو میبینم و از ورای اون خنکای درک و یافتن نگاهی تازه در پناه اندیشه های نویی که از لابلای افکار کهنه و یخ زده بیرون میاد رو حس میکنم
نگاهی که از سختی و صلبی و سردی یخ به طراوت و لطافت آبی زلال و روان سوق پیدا میکنه.
رنگ سرد بسیار به انتقال حس سرما و خنکی کمک میکنه افزون براینکه لبه های شارپ تکه های یخ حس سختی و عدم انعطاف رو تشدید میکنه.
برای من عکس مثل روایت تصویری یک رنسانس میمونه
وقتی دمای هوا به حد مناسبی برسه حتی یک قطره آب میتونه باعث ذوب شدن یخ ها و جاری شدن آب بشه، درینجا خطوط موربی که نگاه رو به سمت گوشه ی سمت راست بالای تصویر میبرن من رو به یاد همون قطره اول میندازه که برای من نقش جرقه واسه شروع تغییر و حرکت رو داره.
همچنین سرعت پایین شاتر باعث میشه تا روانی و حرکت رو بهتر حس کنیم.
به نظرم اگر برف گوشه ی سمت راست عکس حذف شده بود یکدستی و خلوص بیشتری در عکس میشد دید، چرا که من کارکردی برای حضور برف در عکس نمیبینم علاوه بر این که بافت و ترکیب آب و یخ رو هم خدشه دار کرده.
با آرزوی پیروزی بیشتر برای عکاس و همچنین خودم و دوستان فرومی برای دست یافتن به مهارت و بیان هرچه بیشتر.
ویرایش توسط M.R.Mir : Tuesday 1 February 2011 در ساعت 12:53
همین که عکس به نمایش گذاشته شد نام عکاس را میدانستم چون از ایشان عکسی همانند در تاپیکی دیگر دیده بودم.
البته این نمیتواند بر نظر من سایه بیاندازد چون رابطه ی نزدیکی با عکاس ندارم.
من از چشم اندازی که یخ را نشانه ی سکون و انجماد و تحجر و مانع می بیند، به این عکس نگاه نمیکنم.
چون آن نگاه، ناهمگونی و گسستی بین یخ و آب پدید می آورد و یکپارچگی و در هم تنیدگی این تصویر را میشکند.
برداشت من به دیدگاه آقای محبی نزدیک است که یخ را نه تنها در تقابل با آب نمی بینم که آن را آغوشی گشاده میدانم و دامانی پرمهر و انگشتانی نوازشگر.
چه بسا نقطه ی قوت عکس در همین باشد که یخ را که همیشه سمبل ایستایی و سختی است همچون چیزی روان و نرم به نمایش میگذارد.
در این عکس، نگاه من یخ را در تعارض با جریان آب و چون چیزی در برابر آن نمی بیند.
این قاب بلورین برای جلوه گر ساختن زیباترین جریان زندگی است و چنان با آنچه که در بر دارد آمیخته شده که جدایی ناپذیر مینمایاند و به راستی هم که یخ، همان آب است.
اگر این قاب یخی نبود عکس، همه ی زیبایی خود را از دست میداد و اصلاً خالی از محتوا میشد.
برف نیز خود از جنس آب و گونه ای دیگر از این آمیزش است. مخملی سپید که در گوشه ای از تصویر آرمیده است و انگار که همه ی این نمایش را از زیر پرده ی خویش بیرون کشیده باشد.
و اما رنگ سرد در تصویر، نشانی از پاکی است. آلودگی را گرمخانه ای بایست.
.
ممنونم
از توضیحات شما کمی روشن تر شدم - (جدی)
نمی خواستم مکتب ایرانی بازی در بیارم بلکه بیشتر اگه فکر کنیم هنر هم یک نوع کالای مصرفی البته از نوع ذهنی است حالا زمینه فروش این نوع کالا در این بازار پائین است! همین عکس رو در ابعاد 70*46.5 یا 105*70 چاپ کنید امضای عکاس هم زیرش باشد تعهد نامه کتبی هم پیوست که عکس منحصر بفرد و هیچ وقت کپی هم نخواهد شد و اونوقت ببینید چند نفر حاضرند برای اون مثلا 8 میلیون تومان بپردازند - که وقتی دوستی عزیزی مهمانی در پذیرائی منزلشان به تماشا نشسته باشد موضوعی برای بحث صحبت و یا لذت از تماشای آن داشته باشند - البته منظورم ارزش پولی نیست بلکه منظور مقدار استقبال از یک هنر در سطح جامعه است. بسیاری را می شناسیم که همین مبلغ را برای سگشان یا نوک دماغشان صرف می کنند. پس برمی گردم به این که وقتی زمینه رشد یک هنر در یک جامعه کمتر است بنا براین اون هنر در سطوح پائین متوقف می ماند همین عکس چند مخاطب دارد که آن را بفهمند؟ 1000 نفر ؟ لودگی یک دخترک در یک سریال طنز هفتگی را چند نفر می فهمند؟ 10000000 نفر؟
پس مطابق سوال مطرح شده آقای روشن مخاطب عام با این گونه هنر بیگانه است مخاطب داخلی هم تقریبا ندارد (فکر کنید شاید حداکثر 10000 نفر اونو بیش از 5 ثانیه دیده باشند) و نهایتا همون حرف اولی رو تکرار می کنم : آخرش که چه؟ هنری در انزوا یا تلاش برای هنر نما بودن کدام یک؟ وقتی هنری مخاطب ندارد و فهمیده نمی شود از کجا می توان فهمید که هنر است؟ (ببخشید دوباره مثل این که تاریک شدم اولش با توضیح آقای میر خوب روشن شده بودم)
ضمنا ببخشید که لحنم خوب نبود. حدس زده بودم!
ویرایش توسط azarigh : Tuesday 1 February 2011 در ساعت 22:56 دلیل: رفع غلط های تایپی
آذري
عکس دارای عناصر و ویژگی هاییه که به بیننده امکان احساس فضای حاکم بر عکس رو میده. نوع و جهت خطوط عکس نیز به گونه ای است که چشم رو در جهات مختلف حرکت میده که به زیر به آنها اشاره خواهیم کرد
برای آنالیز ترکیب بندی عکس ( Composition ) به شرح خصوصیات زیر می پردازیم :
الف : کنتراست Contrast :
چند نوع کنتراست در این عکس وجود داره .
--- یکی وجود خطوط منحنی در کنار خطوط مستقیمه که با عث می شه چشم در یک خط پیوسته در عکس حرکت نکنه . یعنی کل عکس رو نمیشه در یک نگاه و در یک مسیر دید . عکس دارای فضاهای جداگانه ایست
--- از لحاظ روشنایی هم عکس کنتراست مناسبی داره و وجود برخی نقاط روشن مربوط به ماهیت برف و یخه
--- عکس کنتراست خوبی از نظر کنار هم قرار دادن اجسام خشن و نرم داره . غیر از یخ در مقابل آب , وجود سنگ هم تقابل خوبی با نرمی و روانی آب , ایجاد کرده . در این میان سرعت مناسب شاتر برای هموار تر کردن حرکت آب هم حرکت خلاقانه و خوبی بوده
--- اما غیر از این موارد ما دارای یک سری فضاهای هموار ( حتی سنگ ) در مقابل یک سری فضاهای فراکتالی حاصل از لبه ها یخ هستیم که کنتراست بسیار مناسبی ایجاد کرده و موجب نوعی تزئین در مقابل فضای نرم و روان آب شده .
ب : تکرار ریتمیک : Rhythmic Repetition
تکرار مناسب برخی از شکل های هندسی – فراکتالی در لبه و فضای یخ موجب یک نوع وحدت بین اجزای عکس شده . و یک فضای آهنگین ( شبیه یک قطعه موسیقی ) ایجاد کرده
فضاهای هندسی دیگری نیز میتوان در عکس پیدا کرد اما هیچ کدام این چنین قدرتمند نیستند
ج: نقطه اوج Climax
این عکس فاقد نقطه اوجه ( به معنای اسمی اون ) و شاید یکی از نقاط ضعف اون محسوب بشه اما در کنار این نقیصه دارای یک جریان اصلی و قدرتمند در عکسه که به راحتی و مطابق با حرکت Z در تصویر دیده میشه . که درست فصل جدا کننده توازن عکس محسوب میشه .
د: توازن : Balance
غیر از قاب یخی که کاملا به عکس تعادل داده باید از یک توازن دیگه در این عکس هم صحبت کرد . اگر به جریان حرکت آب و خطوط منحنی های یخ و آب توجه بشه , میشه عکس رو به دو قسمت کاملا متعادل و درست بر روی جریان اصلی عکس تقسیم بندی کرد . در واقع در هر کدام از این قسمت ها دارای یک نوع حرکت هستیم که عکس رو از تقارن کسل کننده نجات داده. اگر تمام جریانات به یک سمت بود قطعا کشش و جذابیتی نیز در عکس وجود نداشت
ه : سادگی به هم پیوسته : Cohesive Simplicity
وحدت اجزا همانطور که در چهار قسمت قبلی نشان داده شد موجب انتقال احساس و ادراک هنرمند توسط اثرش میشه , قطعا سادگی اجزای عکس کمک موثر تری در فرایند انتقال خواهد کرد . که این مورد رو در قسمت محتوای عکس بیشتر بررسی میکنیم
و: پرسپکتیو Perspective
عکس دارای پرسپکتیو عمقی نیست اما دارای یک پرسپکتیو اجزایی در قطر عکسه که در حرکت قطری چشم کاملا موثر خواهد بود
تمامی موارد بالا باعث میشه که شما در هر قسمت عکس نوعی کشش و جذابیت ( گاهی نا خودآگاه ) پیدا کنید و بدون اینکه دلایل اون رو متوجه بشید دوست دارید بارها و بارها به عکس نگاه کنید . در واقع سادگی به هم پیوسته عکس باعث شده تا عکس کسل کننده نباشه
بعد از آنالیز فرم عکس نوبت به آنالیز محتوای عکس میرسه تا بتونیم قضاوت روی این عکس رو تکمیل کنیم :
کارتیه برسون عکاس مشهور فرانسوی جمله ای داره به این مضمون :
(( در عکاسی , فرم و محتوی , دو اصل جدایی ناپذیر از همند ))
آنالیز محتوی :
قبل از هر چیز باید اول به قاب عکس توجه کرد که یک فریم افقی است
فریم افقی بیانگر سکون و ایستایی و نوعی آرامشه . اگر فریم افقی همراه با خطوط افقی باشه به حس سکون , کمک بیشتری میکنه . اما ما در اینجا تقریبا بی بهره از خطوط افقی در عناصر اصلی تصویریم.
در عوض خطوط عمودی بیشتری در تصویر داریم . اگر فضای یخ رو یک قاب برای عکس در نظر بگیریم پس توجه بیشتر به جریان آب و حرکت اون متمرکز خواهد شد . با این وصف به نظر میرسه که فریم عمودی برای این نوع تصویر مناسب تر بوده
اگر فریم عمودی بود حس حرکت بیشتری در تصویر شاهد بودیم . من فضای موجود در جریان آب را قدرتمند تر از فضای قاب یخی میبینم مخصوصا که میشه نوعی اسپیرال لگاریتمی نیز در اون مشاهده کرد . مخصوصا که نقطه اوج این مارپیچ درست در جایی است که آب دارای حرکت بیشتری است.
رنگ به کار برده شده برای کل فضای عکس هم از نوع رنگ های سرده . که البته با فریم افقی همخوانی داره اما اگر فریم عمودی بود میشد از این رنگ صرف نظر کرد و با افزایش کنتراست , نشاط و حرکت بیشتری رو در عکس منتقل کرد
به طور خلاصه , کادر و رنگ نشان از سکون و آرامش اما خطوط عمودی موجود در تصویر بیشتر حرکت و جریان رو نشون میدن
بنابراین همین دو فضای سکون و حرکت موجب شده تا هر کس نوعی فضای مثبت و منفی رو به این فضا ها نسبت بده ( همانطور که در پست های بقیه کاربران میشه دید )
با توجه به فرم و محتوای عکس میشه به این نکته رسید که هدف عکاس هم علاوه بر نمایش گوشه ای از طبیعت , نشان دادن همین تقابل بوده
==============
من برای نقد این عکس دلایل خودم رو داشتم اما باید همه عکس ها رو اینطوری نقد کرد؟ آیا این نوع نقد , طراوت عکس رو پژمرده نمیکنه؟
یاسر هاشمی دلباز
یاسر خان بر این مژده، گر جان فشانم رواست.
وجد آور بودن این عکس همین بس . . .
گاهی یک عکس کاری می کنه که حتی دوستی ها هم نمی توانند انجام دهند.
هرچه رو عکس فکر کردم نتونستم نقدی براش بنویسم نقد دوستان رو خوندم بازم نتوستم چیزی بنویسم . آمدن دلباز عزیز باعث شد حتما بنویسم .
بنظرم عکس کادر خوبی دارد حداقل نمیتونم بگم که بهتر از این هم میتوانست باشد یا نه شارپنس بالای عکس بخصوص در لبه های کریستالهای یخ ،آنها را بخوبی از آب در جریان که با سرعت کم شاتر ثبت شده است جدا نموده و میتواند نمادی از حرکت و جریان زندگی در برابر سر سختی ، مشکلات و مصائب آن باشد ضمن اینکه اگر آب و یخ در این عکس مکمل زیبایی هم هستند شاید زندگی روان بدون مانع هم میتواند کسل کننده و ملال آور باشد . مونوتن بودن عکس به من را به یاد غروبهای سرد زمستان می اندازد .
چه ارزشی بالاتر از این که عکس باعث آمدن دلباز شد .
دلباز جان خوش امدی
دیگر بر صندلی آرزوها نیستی
دو عکس دیگر زیر نیز با مضمونی متشابه از عکاس در فروم آپلود شده بود:
هر دو عکس فوق نسبت به عکس انتخابی این تاپیک دارای ترکیب سادهتر و در نظر اول گیراتر هستند. اما عمدا آن عکس را برای این تاپیک انتخاب کردم که ترکیب پیچیدهتری داشت.
عکاسان تازهکار معمولا عکسهایی میگیرند که دارای المانهای فراوان و ترکیببندی شلوغ است. بتدریج اما میآموزند که خود باید انتخابگر باشند و تنها برخی از المانها را در کادر بگنجانند. و همین سیر را نیز ادامه میدهند. عکسهای مینیمال با کادرهای ساده و المانهای کم، که معمولا مورد پسند مخاطب و قاضی نیز قرار میگیرد.
اما همه داستان این نیست. در واقع در بسیاری از موارد با کادرهایی مواجه هستیم که دارای عناصر فراوان هستند و امکان ساده کردن کادر وجود ندارد. از سوی دیگر برخی کادرها اساسا با رویکرد مینیمال پاسخ نمی دهند و نمی توانند تمام حس واقعی صحنه را به مخاطب منتقل کنند. بسیاری از عکاسان برای حل این مشکل، براحتی صورت مساله را پاک کرده و از آن کادر میگذرند.
ذات طبیعت پیچیده و نامنظم است. اگر بخواهیم این ذات را منتقل کنیم، ناگزیریم که گاه ترکیببندیها و کادرهایی پر از عناصر مختلف داشته باشیم. اما تهیه کادرهای قوی از چنین صحنههایی به سادگی کادرهای مینیمال نیست. به عبارت بهتر، تهیه عکسهای خوب با چنین رویکردی نیاز به "دید" بسیار قویتر نسبت به کادرهای مینیمال دارد و با تمرین بیشتر و در زمانی دورتر برای عکاس ممکن است حاصل گردد.
عکاس در این مرحله باید بینظمی های طبیعی را به صورتی تصویر کند که بیننده بتواند در عین بینظمی، زیبایی و نظم را درک کند. عکاس باید بتواند در کادری که فاقد نقطه قوی، الگو، خط و شکل واضح است، نقطه قوی خود را، الگوهای خود را، خطوط و اشکال خود را وارد کند. ابزار چنین کاری نیز نور و رنگ و الگوها و اشکال نامنظم موجود در کادر هستند. شناخت این ابزارها، بدون شک، برای چنین عکاسی الزامی است.
بر خلاف عکاسی مینیمال که در آن باید عناصر اضافی را حذف کرد، در این نوع عکاسی باید عناصر را وارد کادر کرد. سختی کار آنجاست که چگونه باید به این عناصر بینظم و فراوان، نظمی درونی بخشید. چیره دستی عکاس در استفاده از عناصر قوی ترکیببندی مانند الگوها، عناصر پویا، قرینهگی و ناقرینه گی، مرزها و اشکال، نجات بخش خواهد بود.
گاه خود بینظمی و پیچیدگی میتواند ایجاد کادری قوی کند. بدون اینکه دارای ویژگیهایی که در فوق شرحشان رفت، باشد. این نوع کادرها اما نیاز به دید قوی عکاس دارد تا بتواند زیبایی نهفته در آن را به بیننده منتقل نماید.
از لحاظ تکنیک، این نوع عکاسی نیاز به دقت خاص دارد. وجود جزئیات، کیفیت نور و رنگ، و وسعت کادر از جمله نیازهای خاص عکاسی از کادرهای شلوغ است. بنابراین استفاده از سهپایه، صرف زمان کافی برای طراحی ذهنی صحنه، و گاه استفاده از کادرهای نامعمول مانند کادر مربعی، جزو اصول این نوع عکاسی هستند. بسیاری از این خصوصیات را در عکس انتخابی این تاپیک مشاهده می کنید.
از آن سو اما دیدن این عکسها نیز آسان نیست. درک زیبایی نهفته در این عکسها گاه نیاز به ممارست و صرف وقت بیشتر دارد.
هنر پیام حمزهای در این عکس، نواختن موسیقی زیبا با استفاده از یک ارکستر بزرگ بود. ترکیببندی پیچیده (Complex) نیاز به دقت و تمرین فراوانی دارد که ایشان در این عکس با موفقیت به آن دست یافتند.
ضمن تشکر از تمام دوستانی که در این تاپیک همراهی کردند، به جناب حمزه ای بخاطر این عکس و نیز مجموعه کارهایشان که اکثرا دارای ترکیب و پروسس خوب هستند و با دقت تهیه شده اند، تبریک میگویم.