صفحه 2 از 3 نخستنخست 1 2 3 آخرینآخرین
نمایش نتایج : از شماره 11 تا 20 , از مجموع 26
Like Tree177تشکر

موضوع: نقد عکس شماره ۳۹

  1. #11
    كاربر همراه ALI.Barutkub آواتار ها
    تاریخ عضویت
    April 2010
    محل سکونت
    Ahvaz
    نوشته ها
    260
    تشکر شده
    1013
    تشکر کرده
    1156

    پیش فرض

    جداسازی انتزاعی بخش های عمودی عکس توسط خطوط سفید بسیار جالب توجه است. گویا به شیوه مرسوم قطعه قطعه کردن عکس به چند قاب جدا که در سال های اخیر باب شده است، نگاهی دوباره انداخته است و بدون جداسازی فیزیکی، با آگراندیسمان سفیدی خطوط، این جداسازی را در دل تصویر عیان کرده است.
    در نهایت هم بیننده تفاوتی در این قاب های متوالی نمی یابد و پس از حرکت از ابتدا به انتهای تصویر، دوباره به ابتدای جاده باز می گردد اما این بار ملزم به حرکت در مسیری متفاوت و در راستای جاده است...! حرکتی از روی اجبار شاید ...
    2105 و eternal تشکر می‌کنند.

  2. #12
    كاربر همراه
    تاریخ عضویت
    November 2006
    نوشته ها
    231
    تشکر شده
    2147
    تشکر کرده
    817

    پیش فرض

    اینکه بقول دوستمان گروهی، نهایت تلاششان را بکنند تا بلکه از آثار خویش معنازدایی نمایند، خود نشانگر چیست؟!
    نشانگر این که: جهان انسان، جهان معناست و چقدر باید زور زد تا شاید یک اثر هنری را بتوان از معنا تهی کرد و سرانجام نیز کامیاب نشد.

    یک اثر هنری حتا اگر بتواند یک معنا را فقط در حد یک واژه، به ذهن متبادر کند، بسا معناهای دیگر را از پی خود در ما برخواهد انگیخت. چرا که تمام معناها به هم زنجیرند و کافیست تنها در حلقه ی یک معنا بیافتی تا زنجیروار به گرداب حلقه های بی پایان بغلتی.

    آری، من نیز زمانی که فقط بیننده ام، به همان یک معنا یا همان یک احساسی که یک عکس در من بر می انگیزد، بسنده میکنم و همه چیز در ناخودآگاه من میگذرد.
    اما زمانی که در جایگاه نقد هستم، همان یک معنا یا یک احساس یا یک واژه ای را که در من شکل گرفته است، می شکافم و می گسترم و خود را به تسلسل حلقه های دیگر که به هم پیوسته اند، می سپارم.

    اگر بنا باشد در برابر عکسهایی از این دست، فقط یک کلمه بگوییم یا یک اسمایلی بگذاریم که احساسمان را نشان بدهیم، اساس انتخاب چنین تصویرهایی برای نقد، زیر سؤال می رود و هیچ چیزی، دستمان را نمی گیرد!

    اینکه چهار خط بکشیم و فارغ از هر معنایی، محو تماشای آن شویم، یک خیال باطل است.
    انسان چه بخواهد و چه نخواهد، معناگراست و در برخورد با هر چیزی، می کوشد که خود را در حلقه ای از زنجیره ی معناها بیاندازد.
    انسان حتا در چند خط بی هدف و بی معنا که یک دیوانه به روی کاغذ کشیده باشد، ناخودآگاه ذهنش به جستجوی معنا می کوشد.
    ابرها که هیچ اراده و معنا و هدفی از درست کردن شکلهای گوناگون ندارند، باز هم انسان را به کشف تصویرهای آشنا و معنادار ترغیب میکنند.

    اینکه هنرمند بکوشد از اثر هنری، معنازدایی کند، کاری بیهوده است. اثر بی معنا، بی معناست و هنری نیست!
    اما اگر هنرمند بکوشد که چیزی را بپوشاند و زبان تصویر را از بیان سرراست لایه های زیرین خود ببندد و بر ابهام اثر بیافزاید، این میتواند کوششی سودمند باشد و البته این را نیز باید گفت که هر کوششی در بستر طبیعی خود باید جاری شود، وگرنه با زور زدن، هیچ هنری آفریده نخواهد شد.

    اینکه فلان مکتب یا فلان نامداران چه می گویند دو دو تا چهار تا یا آیه ی نازل شده نیست و حقانیت مطلق به هیچ اصلی نمی بخشد!
    در جستجوی معنا بودن، نشانه ی سنت گرایی و واپس ماندگی و تحجر نیست! معنا، جوهره ی وجود ماست!
    معنا، بند نیست که کسی بخواهد از اسارتش رهایی یابد! معنا، بال و پر انسان برای پرواز و ابزار آزادی اوست. معناگرایی، تنها وجه تمایز ما از جانوران است. و راستی که چه بی معناست کسی که معنا را بند بداند و زور بزند که از شر معنا، خلاص شود!
    (انسان مدرن، چندان هم نیاز به تلاش برای رهایی از معنا ندارد؛ او خود دیری است که در دام بی معنایی افتاده است و تازه باید بکوشد که معنایی بیابد.)


    حلقه های به هم متصل و زنجیروار معناها را فراموش نکنید تا این گفتگو، بیهوده به درازا نکشد.
    تنها کافیست که با دیدن یک عکس، جرقه ی یک معنا، یک احساس، یا حتا یک واژه در درون ما روشن شود. همان یک جرقه در ما آتشفشانی از معنا برخواهد انگیخت.

    چگونه انتظار دارید مثلاً احساسهایی چون «ترس»، «تنهایی»، «عشق»، «بیهودگی»، «مرگ»، «شادی» و یا هر چیز دیگر با دیدن یک تصویر در ما شکل بگیرد و ما در حلقه ی هزاران یادبود و اندیشه و خیال و خاطره و معنا نیافتیم؟!

    آنگاه که در اثری، معنایی هست (ولو کوچک و دور و گنگ)، آن معنا ما را به دست معناهای بی شمار خواهد سپرد.
    تزریق بی معنایی در یک اثر هنری که بدون معنا هیچ است، از آن معنازدایی نمی کند.
    انسان مدرن باید در مدرن بودن خود درنگ کند.

    .
    nmroshan، Moty، Amateurism و 2 نفر دیگر تشکر می‌کنند.

  3. #13
    Forum Moderator کوروش آواتار ها
    تاریخ عضویت
    October 2011
    نوشته ها
    2,650
    تشکر شده
    18518
    تشکر کرده
    12880

    پیش فرض

    اینکه من و شما چه دوست داریم و چه ایدئولوژی ای داریم هیچ ربطی به اثر هنری نداره .
    گفتن گزاره هایی چون " جهان ما جهان معناست " ، طرز تفکر شماست . و عده ای در سوی دیگر چنین نمی اندیشند .
    اینکه کدام درست میگویند از حوصله این گفتار خارج است .
    ولی فارغ از اینکه ما دوست داریم دنیا چه طور باشد یا نباشد ، وقتی یک اثری را نقد می کنیم ، به ناچار باید اندیشه ها ، مکاتب و استایل های هنری را بشناسیم و بر مبنای آنها نظر دهیم .
    ضمن اینکه آنچه که می گوییم باید به اثر مورد نظر ربط داشته باشد ، نه اینکه معنای مورد نظر خود را به اثر ، به زور تزریق کنیم .
    در غیر این صورت بهتر است برای خود شعر بسراییم و یا داستان بگوییم که در جای خود زیباست و قابل ارزش . ولی هیچ ربطی به یک اثر هنری ای که می کوشد از حوزه معنا خارج باشد ندارد . تزریق زوری معنا به اثری که به عمد می کوشد از حوزه معنا خارج باشد و فقط ترکیبی محض و خالص از هنر باشد _ هنر برای هنر _ برای رسیدن به یک ادراک و یا احساس عمیق و خالص فارغ از معناهای کلیشه ای رایج ،پیش از این هم گفتم ، نقض غرض است و به نظرم حتی توهین به آن اثر هنری .
    ( البته می شود از یک اثر هنری الهام گرفت . در چنین مواقعی می گویند ، من این شعر یا داستان یا سنفونی یا ... را سرودم تحت تاثیر دیدن یا شنیدن فلان اثر . اشاره ای به این که این اثر من برداشتی است آزاد و شخصی از ... . و هیچ ربط مستقیمی به اثر مورد نظر ندارد . )

    حوزه نقد یک روش کاملن علمی است که خواستگاهی چندصد ساله دارد . برای حوزه نقد ، حداقل ، واقعن حداقل چیزها ، اطلاع از مکاتب هنری ، خواستگاه آنها ، طرز تفکر آنها ، نحوه خوانش آثار آنها و ... است و روش هایی علمی و کاربردی دارد .
    (دیگر دارد به ذهنم می رسد ، برخی از این روش ها را جایی در فروم برای مطالعه دیگران جمع آوری کنم . )



    پ.ن : ربط مستقیمی به این گفتار ندارد و چون نکته جالبی است اینجا می آورم .
    چندی پیش در یک شبکه اجتماعی جمله زیبایی را خواندم .
    اینکه ما مردمی هستیم که کمتر از همه مردم دنیا کتاب می خوانیم و بیشتر از همه مردم دنیا نظر می دهیم !
    و علاقه عجیبی به اختراع چرخ از سر نو داریم .
    متاسفانه سالها پیش از دختر یک فیلمساز مطرح جمله ای نقل قول شد که ایشان گفته بود من هرگز کتابی نخوانده ام ، تا مبادا بینش و ادارک خالص ام از دنیا جهت دار شود !!!
    من نفهمیدم ایشان از کجا فهمیده بود که بینش اش خالص است و چرا پیش از او امکان نداشته هرگز کسانی به این بینش خالص رسیده باشند ؟؟!!
    ویرایش توسط کوروش : Thursday 16 May 2013 در ساعت 14:28
    nmroshan، kiavash، ahmad.abaee و 4 نفر دیگر تشکر می‌کنند.

  4. #14
    كاربر همراه
    تاریخ عضویت
    November 2006
    نوشته ها
    231
    تشکر شده
    2147
    تشکر کرده
    817

    پیش فرض

    می توان حامل و ناقل سخن دیگران بود و با عبارات و اصطلاحات دهان پر کن، خاتمه ی هر گفتگویی را اعلام کرد.
    اما همان کسان که ما سخنان آن را به دوش کشیده ایم، از کره ی مریخ نیامده اند و نظراتشان بی چون و چرا و یک اصل مطلق نیست!

    اگر کسی دوست دارد با اسامی و اصطلاحات، بازی کند، پیام خصوصی بدهد تا آنجا با هم بازی کنیم و ببینیم به کجا خواهیم رسید.

    ما اینجا گرد آمده ایم که بیاندیشیم.
    این مهم است که من چه می اندیشم و شما هم چه می اندیشید.
    اما به شرط آن که شما هم بیاندیشید و تنها بازگو کننده ی سخنان دیگران نباشید.
    برای دانستن گفته های دیگران بقول خودتان می توانیم کتاب بخوانیم و یا در اینترنت بچرخیم.
    معنای فاروم، هم اندیشی و تبادل نظر و نبرد فکرهاست.

    شما شیوه ی معناگرایانه و بقول خودتان سنتی ما را نمی پسندید و برای آن شاهد و مثال می آورید که باید فلان گونه نقد کرد. بسیار خوب، بفرمایید با همان شیوه، نقد کنید.

    اما کسی که خود اثری را نقد نمی کند و نقد دیگران را نیز بر نمی تابد، جز این نیست که می خواهد زنگ خاتمه ی سخن و اندیشه را به صدا درآورد.


    خوش باشید.
    Moty تشکر می‌کند.

  5. #15
    Forum Moderator کوروش آواتار ها
    تاریخ عضویت
    October 2011
    نوشته ها
    2,650
    تشکر شده
    18518
    تشکر کرده
    12880

    پیش فرض

    شما می توانید بیاندیشید ولی در چارچوب درست آن .
    کسی هم منکر آن نیست .
    اما اندیشیدن نیز قوانین ، چارچوب ، راهکار و... دارد . برای حل کردن یک مساله ریاضی نمی شود زد و رقصید و بگوییم که بی خیال تئوری نسبیت . یا اینها _ فرمول ها ، قواعد ، چارچوب ها و ... _ بازگو کردن نظرات دیگران است !
    همانطور که قبلن هم گفتم ، اگر میخواهیم همینطوری دور هم بنشینیم و دورهمی بگیم و لذت ببریم ، بحثی جداست .
    اما اگر قرار است نام نقد را حمل کنیم ، باید اول اصول نقد را بشناسیم .
    نقد نیز مانند اثر هنری ، مکاتبی دارد و روش هایی و قواعدی .
    شاید بگوییم خب که چه ؟ من دلم اینطوری می خواهد . خیلی خب . نتیجه اش می شود جایگاهی که ما در دنیا داریم .
    چون دنیا دارد کار خودش را طبق اصولی انجام می دهد .
    مثل اینکه بگوییم ما از آفساید خوشمان نمی آید . یعنی که چه ؟ اینها قواعدی هستند که دیگران گذاشته اند ! چرا ما طبق قواعد دیگران بازی کنیم ؟
    .
    ( همین می شود که کارشناس فوتبال ما که یک تیم دسته اولی را برده دست دوم ، از سرالکس فرگوسن اشکال می گیرد که چرا فلان می کند !!! )
    بگذریم .
    اینجا جای بحث است . اما اگر بحثی بخواهد به سرانجام برسد باید بر قواعد و قوانینی باشد . گفتن اینکه من اینگونه ام شما آنگونه ، یا من اینطور میکنم و شما آنطور . یعنی پایان بحث . همان بزرگترین معضلی که باعث عدم رشد و توسعه ما خواهد شد .
    آنچه که باعث رشد می شود ، استفاده از اصول ، روشها ، شیوه ها ، قواعد و ... ای است که که دیگران پیش از ما اندیشیده اند و راه هایی که رفته اند و تجربیاتی که داشته اند .
    هرگاه بر آنها مسلط شدیم می توانیم آن را جلوتر ببریم .
    نه اینکه بدون آنها بگوییم خیلی خب ، من چرخ را از اول اختراع میکنم ، دلم هم می خواهد مربع باشد !
    ahmad.abaee، Moty، emad zare و 1 نفر دیگر تشکر می‌کنند.

  6. #16
    كاربر فعال eternal آواتار ها
    تاریخ عضویت
    December 2012
    نوشته ها
    543
    تشکر شده
    5609
    تشکر کرده
    4214

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط کوروش نمایش پست ها
    شما می توانید بیاندیشید ولی در چارچوب درست آن .
    کسی هم منکر آن نیست .
    اما اندیشیدن نیز قوانین ، چارچوب ، راهکار و... دارد . برای حل کردن یک مساله ریاضی نمی شود زد و رقصید و بگوییم که بی خیال تئوری نسبیت . یا اینها _ فرمول ها ، قواعد ، چارچوب ها و ... _ بازگو کردن نظرات دیگران است !
    همانطور که قبلن هم گفتم ، اگر میخواهیم همینطوری دور هم بنشینیم و دورهمی بگیم و لذت ببریم ، بحثی جداست .
    اما اگر قرار است نام نقد را حمل کنیم ، باید اول اصول نقد را بشناسیم .
    نقد نیز مانند اثر هنری ، مکاتبی دارد و روش هایی و قواعدی .
    شاید بگوییم خب که چه ؟ من دلم اینطوری می خواهد . خیلی خب . نتیجه اش می شود جایگاهی که ما در دنیا داریم .
    چون دنیا دارد کار خودش را طبق اصولی انجام می دهد .
    مثل اینکه بگوییم ما از آفساید خوشمان نمی آید . یعنی که چه ؟ اینها قواعدی هستند که دیگران گذاشته اند ! چرا ما طبق قواعد دیگران بازی کنیم ؟
    .
    ( همین می شود که کارشناس فوتبال ما که یک تیم دسته اولی را برده دست دوم ، از سرالکس فرگوسن اشکال می گیرد که چرا فلان می کند !!! )
    بگذریم .
    اینجا جای بحث است . اما اگر بحثی بخواهد به سرانجام برسد باید بر قواعد و قوانینی باشد . گفتن اینکه من اینگونه ام شما آنگونه ، یا من اینطور میکنم و شما آنطور . یعنی پایان بحث . همان بزرگترین معضلی که باعث عدم رشد و توسعه ما خواهد شد .
    آنچه که باعث رشد می شود ، استفاده از اصول ، روشها ، شیوه ها ، قواعد و ... ای است که که دیگران پیش از ما اندیشیده اند و راه هایی که رفته اند و تجربیاتی که داشته اند .
    هرگاه بر آنها مسلط شدیم می توانیم آن را جلوتر ببریم .
    نه اینکه بدون آنها بگوییم خیلی خب ، من چرخ را از اول اختراع میکنم ، دلم هم می خواهد مربع باشد !
    واقعيت اين است كه عكس هاي مستند و اجتماعي و مفهومي را بايد بر اساس پسا ساختارگرائي و يا تاويل و از اين دست روشها نقد كرد اما عكسي كه در ذات خود فقط به فرم پرداخته و محتوائيي ندارد را نميتوان برايش محتوا و تاويل مترتب دانست.بنظرم عكس مينيمال،انتزاعي و يا فرماليستي را بايد با روش خود تحليل كرد.اين عكس مجموعه اي از خطوط است اين عكس پرسپكتو است اين عكس هر چه هست بقول بارت نشانه اي از تحليل محتوا ندارد كه من برايش سناريوهايي بنويسم كه اصولي باشد.اگر هر چه كه من بگويم درست باشد كه شما بيا يه نقطه وسط يه صفحه سفيد بكش بده دست يه جماعتي خب آنها ميايند فرافكني هاي خودشان را ميكنند.ياد آزمون رورشاخ افتادم كه لكه هاي جوهري روي آن پخش بود و روانشناس با يك نمونه آماري آنرا تحليل ميكرد اما تاويل خودش را نميگفت چون ربطي به آن لكه هاي انتزاعي نداشت!!در هر صورت هر كاري اصول و استانداد خودش را دارد.
    در نهايت عرض بنده اين است كه نقد محتوي و معني به مدلولهاي اثر كار دارد.آيا اين اثر مدلولي دارد؟!اگر نه كه نقد محتوي در مورد اين اثر بي معنيست.بقول بارت آيا اين اثر معني سومي دارد؟دلالت ضمني دارد؟
    ahmad.abaee، Moty، emad zare و 2 نفر دیگر تشکر می‌کنند.

  7. #17
    كاربر همراه
    تاریخ عضویت
    September 2011
    نوشته ها
    243
    تشکر شده
    1670
    تشکر کرده
    2579

    پیش فرض

    سلام خدمت دوستان عزیز

    من با جمعی از دوستان که معتقد هستند لزوما در عکس نباید معنای خاصی نهفته باشه موافقم . گاها نگاه انسان یا بهتر بگویم سلایق انسان از اِلمانهایی لذت میبرد که لزوما نمیشود تعریفی برای آن ایجاد کرد. یکی از آنها تکرار یا Pattern است به عنوان مثال و یا خطوط که من به شخصه از دیدن آن لذت میبرم . دنبال هیچ معنایی در تکرار ها و یا خطوط نیستم و از آنها زیبایی دریافت میکنم . و لزوما هم به نظر بنده نمی توان از هر چیزی معنایی خاص برداشت کرد. و یا به عنوان مثال مبحث رنگ که از کنار هم قرار گرفتن آنها در عکسهایی خاص و یا منظره هایی خاص انسان لذت میبرد بدون هیچ دلیل خاص و دریافت مفهومی تعریف شده٬ در هنگام دیدن اون عکس یا منظره (‌جدای از اثر رنگها که به آن واقفم).

    شاد باشید و سلامت
    kiavash، Moty، AlirezaAkhlaghi و 2 نفر دیگر تشکر می‌کنند.
    میم مطهر
    وقتی میشود دنیایی را در نگاهی گنجاند . . .



  8. #18
    كاربر ويژه kiavash آواتار ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    نوشته ها
    2,384
    تشکر شده
    10518
    تشکر کرده
    8926

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط Amateur نمایش پست ها
    اینکه بقول دوستمان گروهی، نهایت تلاششان را بکنند تا بلکه از آثار خویش معنازدایی نمایند، خود نشانگر چیست؟!
    نشانگر این که: جهان انسان، جهان معناست و چقدر باید زور زد تا شاید یک اثر هنری را بتوان از معنا تهی کرد و سرانجام نیز کامیاب نشد.

    یک اثر هنری حتا اگر بتواند یک معنا را فقط در حد یک واژه، به ذهن متبادر کند، بسا معناهای دیگر را از پی خود در ما برخواهد انگیخت. چرا که تمام معناها به هم زنجیرند و کافیست تنها در حلقه ی یک معنا بیافتی تا زنجیروار به گرداب حلقه های بی پایان بغلتی.

    آری، من نیز زمانی که فقط بیننده ام، به همان یک معنا یا همان یک احساسی که یک عکس در من بر می انگیزد، بسنده میکنم و همه چیز در ناخودآگاه من میگذرد.
    اما زمانی که در جایگاه نقد هستم، همان یک معنا یا یک احساس یا یک واژه ای را که در من شکل گرفته است، می شکافم و می گسترم و خود را به تسلسل حلقه های دیگر که به هم پیوسته اند، می سپارم.

    اگر بنا باشد در برابر عکسهایی از این دست، فقط یک کلمه بگوییم یا یک اسمایلی بگذاریم که احساسمان را نشان بدهیم، اساس انتخاب چنین تصویرهایی برای نقد، زیر سؤال می رود و هیچ چیزی، دستمان را نمی گیرد!

    اینکه چهار خط بکشیم و فارغ از هر معنایی، محو تماشای آن شویم، یک خیال باطل است.
    انسان چه بخواهد و چه نخواهد، معناگراست و در برخورد با هر چیزی، می کوشد که خود را در حلقه ای از زنجیره ی معناها بیاندازد.
    انسان حتا در چند خط بی هدف و بی معنا که یک دیوانه به روی کاغذ کشیده باشد، ناخودآگاه ذهنش به جستجوی معنا می کوشد.
    ابرها که هیچ اراده و معنا و هدفی از درست کردن شکلهای گوناگون ندارند، باز هم انسان را به کشف تصویرهای آشنا و معنادار ترغیب میکنند.

    اینکه هنرمند بکوشد از اثر هنری، معنازدایی کند، کاری بیهوده است. اثر بی معنا، بی معناست و هنری نیست!
    اما اگر هنرمند بکوشد که چیزی را بپوشاند و زبان تصویر را از بیان سرراست لایه های زیرین خود ببندد و بر ابهام اثر بیافزاید، این میتواند کوششی سودمند باشد و البته این را نیز باید گفت که هر کوششی در بستر طبیعی خود باید جاری شود، وگرنه با زور زدن، هیچ هنری آفریده نخواهد شد.

    اینکه فلان مکتب یا فلان نامداران چه می گویند دو دو تا چهار تا یا آیه ی نازل شده نیست و حقانیت مطلق به هیچ اصلی نمی بخشد!
    در جستجوی معنا بودن، نشانه ی سنت گرایی و واپس ماندگی و تحجر نیست! معنا، جوهره ی وجود ماست!
    معنا، بند نیست که کسی بخواهد از اسارتش رهایی یابد! معنا، بال و پر انسان برای پرواز و ابزار آزادی اوست. معناگرایی، تنها وجه تمایز ما از جانوران است. و راستی که چه بی معناست کسی که معنا را بند بداند و زور بزند که از شر معنا، خلاص شود!
    (انسان مدرن، چندان هم نیاز به تلاش برای رهایی از معنا ندارد؛ او خود دیری است که در دام بی معنایی افتاده است و تازه باید بکوشد که معنایی بیابد.)


    حلقه های به هم متصل و زنجیروار معناها را فراموش نکنید تا این گفتگو، بیهوده به درازا نکشد.
    تنها کافیست که با دیدن یک عکس، جرقه ی یک معنا، یک احساس، یا حتا یک واژه در درون ما روشن شود. همان یک جرقه در ما آتشفشانی از معنا برخواهد انگیخت.

    چگونه انتظار دارید مثلاً احساسهایی چون «ترس»، «تنهایی»، «عشق»، «بیهودگی»، «مرگ»، «شادی» و یا هر چیز دیگر با دیدن یک تصویر در ما شکل بگیرد و ما در حلقه ی هزاران یادبود و اندیشه و خیال و خاطره و معنا نیافتیم؟!

    آنگاه که در اثری، معنایی هست (ولو کوچک و دور و گنگ)، آن معنا ما را به دست معناهای بی شمار خواهد سپرد.
    تزریق بی معنایی در یک اثر هنری که بدون معنا هیچ است، از آن معنازدایی نمی کند.
    انسان مدرن باید در مدرن بودن خود درنگ کند.

    .
    درود
    amateur عزيز ، من با نظر شما موافق نيستم ، جداي ازبحث نقداين عكس، قرارنيست كه در هر اثري دنبال معنا باشيم. زيبادوستي در ذات هرانساني ست ، جداي ازبه زعم شما معنا.
    خيلي ساده عرض كنم كه ، در كوبلن ساده ديوار خانه اگر داريد ، واگرنه فرش زيرپايتان عزيزجان چه معنايي غيراز زيبايي هست؟
    من فكرميكنم جملات شما جدااز معنايشان قشنگند وليكن بيشتر نزديك به شعارند ، چرا انسان مدرن بايددر مدرن بودنش درنگ كند؟ ارتباطش بااين بحث چيست؟
    فلان مكتب راچه كسي ايه كرده؟ هركس به ان معتقداست ودوستدارش ، دران راه كارميكند وبس. نديدم كسي ديگران راهم به ان زنجيركندبه زور!!!
    به هرحال ببخشيد. نظرمن بود. رنجيده خاطر نباشيد.
    خوب وشادزي...
    ویرایش توسط kiavash : Thursday 16 May 2013 در ساعت 19:40
    ahmad.abaee، Moty، emad zare و 2 نفر دیگر تشکر می‌کنند.

  9. #19
    كاربر همراه
    تاریخ عضویت
    November 2006
    نوشته ها
    231
    تشکر شده
    2147
    تشکر کرده
    817

    پیش فرض

    ببینید جناب کوروش
    نخست اینکه موضوع بحث ما یک عکس است که برای نقد در پیش روی ما قرار داده شده و این هرگز قابل قیاس با یک مسأله ی ریاضی نیست! همان گونه که پیش از این نیز گفتم دو دو تا چهار تا نیست که اگر کسی گفت پنج، گریبانش را بگیریم و بیسوادش بخوانیم!

    البته شور و شوق شما از خواندن چند کتاب و مقاله، ستودنی است اما کافی نیست. مطلع بودن، راه به جایی نمی برد.
    شما باید بتوانید از این داده ها بهره بگیرید، آنها را به چالش بکشید و توان کاربردی شان را به بوته ی آزمایش بگذارید.
    وگرنه می شوید همان کتابی که خوانده اید، یا همان متنی که در اینترنت دیده اید. و تازه کتاب، بهتر از شما اطلاعات را در خودش جای داده است اما مگر کتاب میتواند مطالب درون خود را به کار بگیرد؟!! و یا مگر از ویکی پدیا امکان دارد عملی سر بزند؟!!

    مطلع بودن، بد نیست اما یک مطلع، فقط یک مطلع است و نمی داند با اطلاعات خود چه باید بکند.

    شما اینهمه ما را محکوم به بیسوادی کردید که تنها بگویید: من کتابخوان و مطلع هستم و خیلی اسم و اصطلاح از بر دارم. چه باور بکنید و چه نکنید، آنقدر اسم و اصطلاح در مغز من هست که دیگر سردرد گرفته و سوگند خورده ام که برای بیان اندیشه ام از هیچ ایسمی آویزان نشوم و نکوشم عقل حریف و یا خواننده را با فلان ایسم و پسافلان بدزدم.

    آن اصطلاحات و عبارات که شما بدانها دل خوش کرده اید، هر کدام کلیدواژه ای هستند برای رهیافت به مفهومی و معنایی. به خودی خود چیزی ندارند و اگر بر زبان ما یا بر نوک قلم ما جاری شوند، معجزه نمی کنند و از ما اندیشمند نمی سازند!

    من دو بار است که از شما خواسته ام که نقد ویژه و طلایی خود را که تنها نقد علمی و اصولی موجود می دانید، ارائه کنید و همه را انگشت بر دهان بگذارید. اما شما هر بار طفره می روید و نشان نمی دهید که از آن انسانهای افسانه ای که نامهای بزرگ دارند، چه آموخته اید!
    نه گفتن و نمره ی منفی دادن و طفره رفتن که از هر کسی بر می آید!
    شما بجای اینکه نقد مرا باطل و مردود بخوانید، کافیست که نقدی جاندار و پرمایه بر عکس بنویسید. اگر نقد شما نقد قدرتمندی باشد، بدون آنکه حتا به نقد من اشاره ای کرده باشید، نقد مرا در هم خواهد شکست.
    اگر نقد شما کوبنده باشد، نقد مرا در هم خواهد کوفت و نیاز نیست که با استناد به حرفهای مبهم و پراکنده ای که از این و آن نقل میکنید و به هم ربط میدهید، نقد مرا بدون اعتبار بخوانید.

    راستش را بخواهید شما یک چیزهایی خوانده و شنیده اید و به نهفت و معنای آنها نرسیده اید.
    همان کسان که شما سخنانشان را برای ما نقل می کنید، آیا اگر اینجا بودند و می خواستند پاسخ مرا بدهند، چون شما عمل میکردند؟!!

    نکته ی جالب تر اینجاست که:
    دقیقاً رفتاری از جنس رفتار شما در فرهنگ ما باعث شده است که جایگاه ما در جهان، این باشد. می پرسید چگونه؟ خواهم گفت.

    شما بدون آن که سخن و اندیشه ی مرا درست بخوانید و دریابید، تنها به صرف اینکه من یک ایرانی ام و اسمم آلبرت و مارسل و جک نیست و بدتر از آن، فقط یک آی دی به نام آماتور دارم، قبل از هر چیزی، سراسر نوشته های مرا باطل میخوانید و به هیچ یک از گفته های من پاسخ نمیدهید!!!
    تازه اگر هم بیایم و اثبات کنم که اصلاً من استاد فلسفه ی هنر هستم، باز هم یک استاد ایرانی که حق اظهار نظر و عرض اندام ندارد از دیدگاه شما!!! حتماً باید موهایم طلایی باشد و نامم ارنست باشد و چهار موطلایی دیگر برایم کف زده باشند که شما سخن مرا مثل آیه ی نازل شده بر لوح سینه ی خود بنگارید!

    آری، این فرهنگ ایران ستیزی و خود کم بینی و بیگانه پرستی، موجب شده که ما گاه بارکش سطحی ترین و سست ترین سخنان آنان باشیم و خود حق اندیشیدن نداشته باشیم!
    من بارها انتقاد کرده و همیشه پرسیده ام که در دانشگاه های ما چرا دانشجویان دکترا نباید حق نظریه پردازی داشته باشند و چرا باید رساله های خود را از منابع و رفرنسها انباشته کنند؟!! حال آنکه یک دانشجوی کارشناسی هم باید از جهاتی در موضع نقد و تحلیل باشد و نه تنها در جایگاه یادگیری، چه رسد به دانشجوی دکترا.

    این باور نداشتن به خویش است که ما رو فرو کشانده و در می غلتاند.
    من به گناه اینکه یک ایرانی ام و یا اسم و رسمی در این انجمن ندارم، سخنم باید باطل شمرده شود. اما اگر همین سخن را از زبان فلان اندیشمند موطلایی شنیده بودید، آن را روی چشم می گذاشتید.
    باور نمی کنید؟
    آیا می خواهید من چند جمله از بزرگترین فیلسوفان و چند جمله از خودم، بدون نام و در هم، جلوی شما بگذارم و بپرسم کدامشان را فیلسوفان بزرگ گفته اند؟ اگر حاضرید پیام بدهید و قرار بگذارید تا این کار را حضوراً بکنیم و امکان جستجو نداشته باشید.

    اما جناب کوروش ببینید،
    نوع برخورد شما آن چهار نفری را هم که به این تاپیکها سرک می کشند، فراری می دهد.
    اصلاً مگر چند تن از اعضای سایت، مشتری این گفتگوهاست؟ مگر نمی بینید که هر بار ما چند نفر هستیم و بس؟!
    مگر نمی بینید که چه انگشت شمار و تنهاییم؟! حتا کسی برای احوالپرسی و اعلام حضور هم نمی آید که اندکی دلگرم شویم!

    در چنین شرایطی، شما شمشیر کشیده اید که راه را بر پیشبرد و بهبود این نقدهای هفتگی ببندید؟!!
    نقد من به خیال شما سنتی و واپس گرایانه است؟!! چه کنم؟!! چون به مذاق شما خوش نمی آید خاموش بمانم و به این خیل عظیمی که بی اعتنا از کنار تالار نقد عکس کاربران می گذرند، بپیوندم؟!!
    دلتان می خواهد حرف، فقط حرف شما باشد؟!! آن هم چه حرفی؟!! در یک تاپیک، عکس مورد نظر را از هر جهت منفی و غیر قابل نقد می خوانید و بعد انتظار دارید همه فقط از پست شما تشکر کنند و هیچکس دیگر حرفی برخلاف حرف شما نزند!!!
    در این تاپیک نیز می گویید عکس مورد نظر را نمی توان معناگرایانه نقد کرد و تنها ممکن است یک معنای کوچک و گذرا به ذهن ما برسد که باید بیخیالش شویم چون فلان آقایان گفته اند!!! (حالا بماند که آن آقایان اگر خودشان حاضر بودند هرگز چنین چیزی نمی گفتند و ای بسا خودشان نیز در بحث شرکت می کردند.)

    باز هم می گویم شما نقد خودتان را ارائه بدهید. کسی مانع شما نیست و ما برخلاف شما قصد قلع و قمع کردن مخالفان خود را نداریم و از نقدهای متنوع، استقبال میکنیم. اما کو نقد؟!!

    این عکس، نخستین چیزی را که به ذهن می آورد، جاده است و جاده چیست؟ محل گذر، مسیر عبور.
    و این جاده چه احساسها و یادها که در ما برنمی انگیزد.
    شما می گویید این خطوط موازی و ممتد می توانست هر چیز دیگری باشد و موضوع جاده، اهمیت ندارد. من می گویم نه. هرگز چنین نیست.
    گیرم که چهار سطح موازی را بتوان آنگونه به تصویر کشید که هم تخت باشند و هم ایجاد بعد کنند. خوب که چه؟ اینهمه تصاویر چند بعدی بدون معنا هست و فقط آدم، کمی ذوق میکند که چه حالت جالبی! خوب، این نکته ی هنری اش کجاست؟!

    این عکس، جاده را از نمایی نامتعارف به تصویر می کشد و موجب برانگیختن بسیاری از احساسات و خیالات در ما می گردد.
    من احساس و برداشت خودم را گفتم و حکم مطلق، صادر نکردم که این عکس می خواهد فقط همین را بگوید و بس و همه هم باید از من تشکر بکنند!!!

    جناب کوروش، چه بسا بعضی از دوستان ما در این سایت، از شرکت در این نقدها واهمه داشته باشند و یا هر احساس دیگری، آنها را از این کار باز بدارد.
    باید آنها را ترغیب به آمدن کرد. نمی شود چماق در دست گرفت که آی، نقد فقط باید در این چارچوب باشد وگرنه له و لورده خواهید شد!

    بگذریم.
    جهان انسان، جهان معناست. آری، باز هم می گویم و همیشه خواهم گفت و تنها من نیستم که این را می گویم. این یک حقیقت مسلم است.
    جالب است که شما می گویید عده ای چنین نمی اندیشند. ممکن بفرمایید بدون معنا، چگونه می اندیشند؟!! اندیشه یعنی معنا.

    جناب کوروش امیدوارم من اشتباه کرده باشم در این نکته که شما با شخص من مشکل دارید و نمی دانم چرا!
    من هر بار که از شما یاد کردم با الفاظی چون «دوست» و «گرامی» شما را نامیدم، اما شما حتا از گفتن نام من یا آی دی من پرهیز میکنید! حتا از من نقل قول نمیکنید که معلوم باشد با چه کسی سخن میگویید! بقول معروف: به در میگویید که دیوار بشنود!
    مگر کسی با کسی پدرکشتگی داشته باشد که از نامیدن او و سرراست سخن گفتن با او اینهمه اکراه و انزجار داشته باشد!!!
    حتا در نقدهای پیشین، یک صفحه، خطاب به شما نوشتم و هیچ پاسخی ندادید. اکنون هم که انگار معلوم نیست روی سخن شما با کیست!!!

    این آخرین پاسخ من به شما در این تاپیک بود. من هنوز هم شما را دوست می نامم و امیدوارم چنین باشد.

    .
    alir. و Moty تشکر می‌کنند.

  10. #20
    Forum Moderator کوروش آواتار ها
    تاریخ عضویت
    October 2011
    نوشته ها
    2,650
    تشکر شده
    18518
    تشکر کرده
    12880

    پیش فرض

    دوست گرامی ،
    این همه گفتید که بگویید من با شما مشکل شخصی دارم ؟؟!!
    یا تهمت به این که من میگویم بیشتر از شما می دانم ؟!
    لابد همه دوستان دیگری هم که نوشته اند مشکل شخصی دارند با شما !!!

    نقد کوبنده کدام است ؟! من نقدهای خودم را نوشته ام . حال عده ای خوش اشان بیاید یا نیاید ! اما صحبت از اصول و منطق و چارچوب و قواعد است .
    وگرنه می توان قصه گفت و گفت و گفت .
    آیا سر کلاس درس ، استاد قصه می گوید یا طبق اصولی درس می دهد ؟؟!!

    آقاجان !
    به جای این همه دراز گویی و تهمت به دیگران ، اگر واقعن آن گونه که ادعا می کنید ، کمی بیاموزید .
    من از این دوستان فروم بسیار آموختم و هیچ ابایی هم از گفتن اش ندارم .
    ممکن است کسی هم از من بیاموزد . من اگر چیزی را هم می دانم آن را از استادان خودم آموختم . به من غلفتی الهام نشده است . مدیون آنها هستم و همیشه نام اشان را هم آورده ام . به تعدادی هم آموخته ام . ضمن اینکه مدیون همه کسانی هستم که کتابهایشان را خوانده ام . دانش و تجربیات اشان را . این نه تنها عار نیست که جز این عار است که عده ای متاسفانه بی هیچ مطالعه و کوششی در همه چیز صاحب نظر باشند و ادعای نظر کنند .

    اما حرفهای شعاری و اغراق های گفتاری و سفسطه را بزاریم کنار .

    متاسفانه مشکل ما همین نکته است که شما می فرمایید :
    اینکه ما بدون مطالعه خود را با بزرگترین فیلسوف ها مقایسه می کنیم !! و از آن سوی بوم می افتیم و از فرط خودباوری به دامن خودشیفتگی می افتیم . اگر اسم شما البرت و مارسل و جک نیست ، بگویید ببینم نام اتان کجا ثبت شده ؟ مکتبی به نام خود دارید که مورد پذیرش است ؟ سبکی آفریده اید ؟! اثری خلق کرده اید جهانی ؟! فرق است بین واقعیت و توهم . خودشیفتگی و خودباوری .
    از این شعارهای بیگانه ستیزی و ... هم دوست عزیز ، نه بنده مرعوب می شم نه دوستان این فروم .


    ضمن اینکه من اگر از شما نام نمی برم برای این است که شما از اسم حقیقی خود استفاده نمیکنید .
    اگر مانند بقیه استفاده می کردید من هم از آنها نام می بردم جناب آماتور !
    .
    ویرایش توسط کوروش : Thursday 16 May 2013 در ساعت 20:44
    Moty، emad zare و eternal تشکر می‌کنند.

صفحه 2 از 3 نخستنخست 1 2 3 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •