پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam_moghadam
منتونم تضمین بدم تو دانشگاه از علوم انسانی چیزی عاید میشه چون چیز مهمی درس داده نمیشه!
حد اقل ادبیات و فلسفه اینجوریه بقیه ها هم با توجه به شرایط آموزشی ما...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
persian
...حقیقت اینه که اگر افرادی با دانش از سیستم اموزشی خارج میشوند یا ادمهایی که به خواندن و اموختن علاقه دارند تنها جرقه های خود ساخته ای هستند که هیچ ربطی به سیستم اموزشی ندارند.
وقتی تیراژ کتاب 1500 نسخه است و مطالعه هم چیزی نزدیک صفر خیلی توقع از خودمان نداشته باشیم.
کاملاً با این موضوع که سیستم آموزش عالی کشور ما کهنه، ناکارآمد و بهدور از دانش روز است موافقم ولی به جرات میتوانم عرضکنم در همین اسکلت پوسیده، بهترینِ رشتهها برای تحصیل، شاخههای مرتبط با علوم انسانی هستند.
برای ادعایم هم دلایل تاریخی و اجتماعی زیادی دارم که از حوصلهی این بحث خارج است، آنچه مدتی بود میخواستم اینجا به آن اشاره کنم، بحثی بود که پیشتر هم مستقیم به آن اشاره شدهبود، اینکه مسایل علومِانسانی نسبی هستند و نمیشود نظری قطعی راجع به آنها داد. در بالا و در پایین هم رگههایی از چنین دیدگاهی یافت میشود که بندهی حقیر به طور کامل با آن مخالف هستم و علت را هم عرض میکنم.
مهمترین توضیح اینکه ما علوم انسانی را بیجهت «علم» نمینامیم. «علوم» انسانی هم -بهمانند تمام علوم دیگر- دارای روش علمی هستند و تمام گفتارها، جستارها، نظریات، دیدگاهها و قضایا هم باید براساس همین روش علمی تنظیمشده و دربارهی آنها قضاوت شود. اینکه برای مثال دیدگاه هایدگر با هابرماس دربارهی مابعدالطبیعه متفاوت است بهاین معنی نیست که فلسفه بهکل نسبی است و نمیشود درآن به یک نظر قطعی رسید (که البته جلوتر تایید میکنم که نمیشود، ولی اینکه «چرا؟» بحث کاملاً مجزایی از نسبی بودن است). هایدگر یک نظامِفکری منحصربهفرد دارد (معادل دستگاه اصل موضوعی در منطق کلاسیک) و با توجه به شالودههای فکری خود (اصول موضوعهي خود) مابعدالطبیعه را تعریفکرده و نتیجهای راجع بهآن میگیرد، فراموش نکنیم که تمام نتایجِ هایدگر در نظامِ فکری خودش صحیح هستند و منطقی.
درست مشابه همین حالت هابرماس را داریم، ایشان هم اول نظامِفکری خود را مشخص میکند، بعد در مورد مابعدالطبیعه، در دستگاه فکری خود نظریه میدهد، از تطابق نظریهها با اصول موضوعهی فکری خود اطمینان حاصل میکند و درنهایت بعد از اطمینان از صحت نظریهها با استفاده از آنها قضیه ثابت میکند.
فراموش نکنیم که وقتی مشغول اثبات گزارهای در یک دستگاه منطقی هستیم، اصول موضوعه را «صحیح» فرض میکنیم و در صحت آنها شک نمیکنیم.
پایهی مطالعه، تحصیل علم و فعالیت در علوم انسانی درکِ همین شیوهی استدلال منطقی و بهکار بردن صحیح و بهجای آن است. اگر تابهحال هریک از آثار دکتر فریدون آدمیت را مطالعه کردهباشید، منظور بنده را از فعالیت علمی در رشتهی علوم انسانی به خوبی متوجه میشوید، به عنوان نمونه کافی است هر کجای کتاب «امیر کبیر و ایران» را ورق بزنید. بدونِ بزرگنمایی، بهازای هر پاراگراف در این کتاب به طور میانگین دو منبع یا توضیح ذکر شدهاست و برای تمام استدلالها شیوهی منطقی بیان شدهاست. دکتر با نفوذ به شالودهیِ فکری هر یک از شارحان و مورخانِ گذشته، عبارات و نظرات ایشان را تحلیل کرده و نتیجهگیری نهایی را در دستگاه فکری آن شارح و همچنین از دیدگاه خود بیان کردهاست. این میشود یککار سترگ در حوزهی علوم انسانی. کاری که غربیها هم مشابه آن را کم دارند. همین است که کار خوب از کار بد مجزا میشود و مسیر آدم تنبل با آدم کاری به دوراهی میرسد. اینکه غربیان (یا شرقیان) در این موارد از ما بهترند را به تجربه قبول ندارم. به شخصه فکر میکنم هر کجا آدم کاری وجود داشته باشد، کار ارزشمند هم انجام میشود. حالا معیار ما اگر از غرب، اروپا و آمریکا باشد، به نسبت جمعیت، اگر از آنها کاریتر نباشیم، تنبلتر هم نیستیم. به عنوان نمونهی آماری، در کتابخانهام بیشاز 350 جلد کتاب فلسفی (یا مرتبط با دیگر علوم انسانی) به زبان انگلیسی (ترجمه یا تالیف) و نزدیک به 800 کتاب در همین زمینه بهزبان فارسی دارم و نکتهای که همیشه برایم جالب بوده است، تکراری بودن بسیاری از نویسندهها یا مترجمین انگلیسی زبان است. من –کاوه- کتابها را بر اساس عنوان خریدهام و همانچیزهایی که در ایران برایم جالب توجه بودهاند در اروپا هم نظرم را جلب کردهاند ولی همیشه، وقتی میبینم نزدیک به 10 کتاب کوچک و بزرگ از Ray Monk دارم ولی از هیچ نویسندهی یا مترجم ایرانی 10 عنوان کتاب ندارم، میبینم که جمعیت نزدیک به 750 تا 800 میلیونی انگلیسی زبانها (تازه اگر آنهایی که زبان مادری ایشان انگلیسی نیست ولی انگلیسی میفهمند را حساب نکنیم) به نسبت جمعیت 70 میلیونی ما (~100 میلیون فارسی زبان؟) مولف یا مترجم کم هم دارند. تازه با امکانات، بوجه و ادعایی که آقایان دارند! شاید من سلیقهی کجکی دارم یا بلد نیستم کتاب بخرم (بیشتر اوقات یا از مغازههای Blackwell خرید میکنم یا از B&N یا Amazon) ولی به همان بدیهم از ایران خرید میکنم و آمار اینچیزهایی که من میخرم اینطوری شدهاست. بله، انتشارات فوق تخصصی و دانشگاهی آنها بسیار بیشتر است و بسیار مفیدتر ولی آن قسمتی از دانش که به درون جامعه نفوذ میکند اینی است که در کتابفروشی معمولی در اختیار خواننده است. با توجهه به رشتهی تحصیلیام، در مورد شاخههای مهندسی میدانم که وضع به کل برعکس است. تولید علم در این شاخهها آنطرف مرزها اینقدر زیاد است که حتی در یک محیط خیلی بسته و محدود هم نمیشود آن را به طور دایم پیگیری کرد بدون اینکه هرازچندگاهی سررشته گم شود. جناب Persian عزیز و گرانقدر، بنده هم مثل شما به Stereotyping و تیپسازی اعتقادی ندارم و آن را مخرب میدانم و بهنظرم آنچه که مشکل ایرانیها میدانیم در واقع مشکل ایرانیها نیست، مشکل Exposureایست که ایرانیها (یا خیلیهای دیگر در این قسمت از دنیا) دریافت میکنند. وضع اروپا را که مطمئن هستم و آمریکا را هم با منابع ناقصی که دارم حدس میزنم فرق رویایی با اینجا یا هیچکجای دیگر ندارد. آدمها، همهجا آدم هستند، همه جا تنبل دارند و کاری، ساده و رِند، چاق و لاغر و همینطور تا آخر. شاید لحظهی اول آدم کلی تفاوت ببیند ولی گذر زمان خیلی چیزها را بهآدم نشان میدهد.
قرار بود توضیحدهم که در نهایت چرا همهی این ماجرا بر یک بنیان نسبی استوار است ولی از آنجاییکه بهنظرم لازم است پیشاز آن کمی دربارهی شیوهی اصل موضوعی و بعد هم تلاشهای راسل صحبت کنیم تا ناگهان و زودتر از موعد جلو نرویم، قولم را به پست دیگری موکول میکنم. فقط در مورد خروج این بحث از هدف اصلیاش که هادی عزیز هم اشارهای به آن داشتند، عرض کنم که به نظر من دلیل اصلی آن، بحثِ علت و معلولیای است که اینجا پیگیری میشود. برخلاف تصورِ رایج، اشخاص فعال در مباحث علومانسانی بهطور معمول از بررسیِ علت و معمول دوری کرده و بر اساس روششناسی این علوم به سازوکار و دیالکتیک همهی «عوامل» میپردازند. اصولاً امروزه در علوماجتماعی استفاده از شیوه و متد هگلی را توصیه میکنند، یعنی نمیشود به شیوهی «نقد عقل محض» کانت دنبال علت بود. همین الآن که من به دنبال یک دلیل اصلی بودم یعنی بهجای چرایی، دنبال یک عامل منحصربهفرد بودهام، یعنی به جای دیالکتیکی فکر کردن، کانتی نظر دادهام، یعنی نوشتهی خودم را زیر سوال بردهام و یعنی شیوهی استدلال در علوم انسانی را بلد نیستم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
persian
هنوز سیستم ارزش گذاری درستی برای یک دانشمند نداریم. هنوز انتظار داریم برای مثال استاد فیزیک شعر مولوی هم بخواند خوش خط هم باشد شعر هم بگوید حالا اگر از فیزیک چیزی نمیداند مهم نیست.
داستان اغراقهای عجیب در مورد دکتر حسابی را همه به یاد داریم.
از شمردن تعداد مدرکهای دانشگاهیش تا شاگردی انیشتین و.....
یکی نیومد بگه اقا ایشان در زمینه فیزیک چه حرکت علمی انجام داده یا چندتا مقاله معتبر داده یا چندتا ارجاع به مقاله های ایشان شده.
ما ملت هنوز به دنبال عالم شدن هستیم نه دانشمند شدن.
منظورم از عالم شدن بدل شدن به اقیانوسی با عمق یک وجب است….
بینهایت موافقم. دکتر حسابی، شاید آدم فعالی بوده، شاید مدیر خوبی بوده ولی من خودم همیشه دنبال یک Paper، یک Patent تجاری، یک کتاب یا مقالهی علمی یا همچین چیزی از ایشان بودهام تا ببینم این دریای دانش که از فرستندهی رادیویی تا تجهیزات پیشرفتهی پزشکی را در ایران دایر میکرده، چگونه اینهمه دانش را به هم مرتبط میساخته ولی متاسفانه هیچوقت چیز با ارزشی پیدا نکردم. نمونه بسیار است و دردناکتر اینکه نمونهي آنطرفی هم زیاد است. همین فریدون آدمیت که مثال زدم، یا برای مثال جناب دکتر امیرحسین آریانپور کاشانی (با فامیلهای دیکسیونر! نویسش اشتباه نگیرید) که واقعاً کارهای عظیمی کردهاند که نه فقط برای ما فارسی زبانها بلکه برای همهی همنوعانمان ارزشمند هستند، برای بسیاری از جوانان و یا فرهیختگان این زمانه ناشناساند.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
persian
یک مسئله ای که ربط چندانی به عکاسی ندارد اما موضوع شایعی است این است که در میان برخی جوانان علاقه به هنر بهانه ای شده برای تنبلی و سستی و خمودی. یعنی بنده موها و ریشهایم را دراز کنم یک لنز درازتر هم روی دوربینم ببندم حالا اگر درس نمیخونم کار و تلاش هم نمیکنم اهمیتی ندارد چون بنده هنرمندم.
برادر یکی از دوستان بنده هر سال در دبیرستان 10 تا تجدیدی می اورد و یا رفوزه میشد وقتی با او صحبت میکردیم میگفت من عاشق موسیقی هستم. یک تنبک هم خریده بود روزی 10 دقیقه تمرین میکرد.
یادمان نرود هنر هم خاک خوردن و تلاش و زحمت دارد و تا جان کندن و تلاش نباشد تمام استعدادهای جهان هم کشک هستند ایا کاوه گلستان میدانید چقدر از اینجا به انجا میدوید و با سخترین شرایط برای ثبت یک صحنه به مسافرت میرفت.
بله، درست است، بهانه شدهاست. فکر میکنم یکبار قبلتر هم جایی در همین فروم دربارهی اوبلوموف صحبت کردهبودم. سمبل تنبلی و تنپروری که سرانجام جالبی پیدا میکند.
کد:
http://en.wikipedia.org/wiki/Oblomov
بله، باید کارکرد ولی خوب در دنیای امروز کار کردن تنها شرط موفقیت نیست اما مطمئنترین راه رسیدن به یک موفقیت دایمی است. اگر Pop art را هنر بدانیم که مثالْ بینهایتْ زیاد است. ولی باید کار کرد، کار اصولی، درست و صحیح.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
persian
یکی دیگر از مشکلات ما عدم ارزیابی درست کارهای هنری است.
سیستم درستی برای ارزیابی هنری افراد هم نداریم چه بسا افرادی با کارهای با ارزش شناخته شده نیستند و گروهی با شارلاتان بازی و شامورتی بازی ادعاهای بزرگ دارند.
گاهی شرایط برای حقه بازها هم فراهم میشود.
اگر تاریخ اتحاد شوروی را بخوانیم میبینیم که چگونه بحث هنر در خدمت ایدئولوژی اتش به ریشه هنر زد.
در حکومتهایی مثل المان هیتلری یا شوروی سابق هنری از سوی قدرتمداران با ارزش تلقی میشود که در خدمت پیشوا و ایدئولوزی او باشد .
به نظر بنده، بیچون و چرا، بینهایت صحیح است. معیار درستی نداریم و معیار سازیهم نمیکنیم. اینیکی را میشود به یک کشور تعمیم داد و ساکنین آن را مسوول دانست: نه نقد هنری یا نقد صحیح میکنیم، نه آن را ترویج میکنیم و آموزش میدهیم. تقریباً همه چیز به رابطهی استاد و شاگردی و مرید و مراد تنزل یافته. آیا تابهحال بهخاطر دارید کسی نقدی یا شکایتی از کارهای عزتالله انتظامی -آقای بازیگر- کردهباشد؟ از کارهای آقای فخرالدینیِ عکاس چطور؟ از نگارگر بزرگِ عصر حاضر، مرد مینیاتور دنیا! چطور؟ از استاد بیچون و چرای آواز؟ بازهم مثال بزنم؟ متاسفانه، وجود محدودیتهای اجتماعی اینچنینی راه ارزشگذاری و نقد سازنده را بسته است و باید کاری کرد. زمانی هم پیگیر این ماجرا بودم و دنبال موردهای مشابه در کشورهای دیگر گشتم. ساکنین اروپای شرقی که مشکلی به شدت مشابه ما داشتند، این دیوار را با استفاده از انیمیشن و طنز تصویری شکسته بودند، کاری که امروزه در آمریکا هم رایج است (همه نمونهاش هست، سیاسی: South Park، اجتماعی: Simpsons The، هنری: Futurama و ...). اتفاقاً اینروزها در ایران اشتهای خوبی هم برای چنین محصولاتی وجود دارد و رسانهی توزیع آن هم موجود است ولی هنرمندی که احساس مسوولیت کند نایاب است. استفادهی ابزاری از هنر هم که خود مقولهی جدایی است...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
نادر
…
گفتم یعنی اگر یك عكس رو من بگیرم و مثلا عین همون رو شمابگیرید كسی به عكس من اهمیت نمیده ولی عكس شما قابلیت مطرح شدن پیدا میكنه ؟
گفت دقیقا همینطوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
1360
80 در صد در ایران داوری بر اساس عکاس هست نه خود عکس.
….
این را هم به همهی دنیا تعمیم دهید. نه تنها ایران، بلکهی همه دنیا در چنین شرایطی قرار دارد و نهتنها عکاسی، بلکه همهی شئون زندگی ما انسانها تحت چنین داوری قرار دارد. اصولاً عصر پستمدرن، عصر سمبلهاست. حالا این سمبل میخواهد عکاس باشد، نویسنده باشند، علامت تجاری باشد یا هرچیز دیگر. وقتی که من و شما دو میلیون تومان بابت یک ساعت مچی که بهجز مارک، هیچ تفاوتی با نمونهی 100 هزار تومنیاش ندارد میدهیم، یعنی چنین قضاوتی میکنیم. وقتی که گوشی موبایل، لباس و یا حتی خوراکیها خود را بر اساس ارزشی که برای اسم تولیدکننده (یا در خیلی از مواقع توزیع کننده) قایل هستیم انتخاب میکنیم، وقتی پیشاپیش از موسیقی استاد یا گروهی که دوستش داریم استقبال میکنیم، همه نشان از این دارد که ما خود اینچنین قضاوت میکنیم. البته، این قضاوت همیشه توجیهاتی هم دارد، شکی نیست که ساعت Omega کیفیت بهتری از Swatch دارد (و جالب است بدانید هر دو را یک گروه تولید میکند و یک نفر لبنانی به اسم Nicolas Hayek هم طراح و سهامدار این دو Brand و حداقل 12 اسم دیگر است!)، کسی شک ندارد که کار استاد شجریان عالی است و الی آخر.
بهنظر من هنرمند موفق کسی است که شرایط را درک کند و بهجای حرص خوردن و ناراحتی از ظلمی که در حقاش شدهاست، با شناخت درستِ شرایط به جلو حرکت کند. عکاس موفق در این زمانه، بیشتر از عکاسی، مدیریت علمی بلد است و میتواند خودش را Present کند و در شرایط مختلف بهمانند یک مدیر آگاه واقعیاتِ وضعیتْ را استخراج کرده و براساس آنها تصمیمگیری و درنهایت عمل کند. این نه فقط در مورد عکاسی، بلکه در همهی موارد صحیح است.
ممنونم.
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
به نظرم در مورد سیستم ارزشگذاری هم، در همه دنیا كم و بیش همین مشكل وجود داره. آیا هر ساله در مراسم اسكار، جایزه به بهترین و شایسته ترین فرد اهدا میشه؟ كمیته بررسی فعالیتهای كمونیستی مك كارتی، صفحه تاریكی در تاریخ سینمای هالیوود است.
اما فكر می كنم فرقی كه اینجا با دنیای پیشرفته داره اینه كه در اینجا واقعا اگر كار كرده باشی و چیزی در چنته داشته باشی 30% احتمال موفق شدن و سری میون سرها پیدا كردن، وجود داره. اما با باند بازی و ایجاد كانالهای آنچنانیه ارتباطی و خودشیرینی و خوش رقصی برای بعضیها این شانس به 70% میرسه. عكاس خیلی معروفی رو سراغ دارم كه احتمالا خیلی از شما ها میشناسیدش. فقط با یك عكس كه به مذاق بالادستیها خیلی خوش اومد یك شبه ره صد ساله را پیمود!
این شرایط در اروپا و آمریكا هم هست اما شاید با نسبت برعكس. یعنی اگر واقعا رنج و زحمت كشیده باشی و كار نویی ارائه كنی، بستر برای رشد و موفقیت مهیاتر است و اگر و امای كمتری دارد.
نقل قول:
آیا تابهحال بهخاطر دارید کسی نقدی یا شکایتی از کارهای عزتالله انتظامی -آقای بازیگر- کردهباشد؟ از کارهای آقای فخرالدینیِ عکاس چطور؟ از نگارگر بزرگِ عصر حاضر، مرد مینیاتور دنیا! چطور؟ از استاد بیچون و چرای آواز؟ بازهم مثال بزنم؟ متاسفانه، وجود محدودیتهای اجتماعی
در این مورد مشكل دو طرفه است. یعنی هم نقد صحیح و اصولی صورت نمی گیرد و هم شهامت و ظرفیت پذیرش نقد صحیح وجود ندارد. ضمن اینكه نقاد های ما هم دچار اسم زدگی و شهرت افراد هستند. یعنی درست جایی كه بیشتر از هر جایی نیاز به یك نقد دقیق و صحیح و همه جانبه وجود داره تا هنر هنرمند رو فارغ از نام و اعتبار و شهرت، برای مخاطب عام موشكافی كنه، اسیر پیشینه هنرمند میشه.
نقل قول:
ارسالی توسط 1360
80 در صد در ایران داوری بر اساس عکاس هست نه خود عکس.
همانطور كه جناب رنجبر هم فرمودند در همه جا و برای همه هنرها كم و بیش همین وضعیت هست. اما من هم اعتقاد دارم علیرغم هم مشكلات و موانع و نا عدالتی ها اگر خود هنرمند هدفش ورای كسب نام و نان باشد و اهمیتی به جار و جنجالهای كاذب پیرامونش ندهد و با عشق و علاقه از هر فرصتی برای یادگیری و تمرین و ممارست استفاده كند و اندك ذوق و استعدادی هم داشته باشد، به هر حال روزی مزد هنرش رو ولو با تاخیر و نقصان، دریافت خواهد كرد.
به نظرم شاید در این مورد خاص آماتور بودن ( به معنی نداشتن درآمد از محل هنر) حسن بزرگی باشد. به این معنا كه اگر هنرمند از هنرش ارتزاق كند و منبع درآمد دیگری نداشته باشد، مجبور خواهد شد كه خود را به دامان جریان آب بیاندازد و اگر كاری با اینكه هیچ ارزشی از لحاظ هنری هم ندارد، اما تقاضا برای اون وجود داره رو انجام بده. به مرور نوآوری و ابتكار هم درون چنین هنرمندانی كه طیف گسترده ای از هنرمندان كشورمون را هم شامل می شود، خواهد مرد.
اما منِ آماتور احتیاجی ندارم كه سفارشی كار كنم. یا خودم رو در چارچوب و قالب خاصی محدود كنم. شاید فرصت مناسبی باشه برای قوی شدن و ارائه كاری نو.
حتما برای شما هم زیاد پیش اومده كه با دیدن عكسی از فلان عكاس مشهور كه احیانا سر و صدا هم كرده به خودتون بگید خوب من هم می تونم این عكس رو بگیرم این كه كاری نداره. اما مهم اینه كه اول چه كسی اون كار رو كرده. كپی كاری ارزشی نداره. راستش این اتفاق برای من افتاده. من چون عكاسی رو از یك عكاس صاحب سبك یاد گرفتم. همیشه در آرزو و رویای داشتن یك فریم از عكسهای ایشون بودم. حالا بعد از هفت هشت سال، ده ها شات مانند كارهای اون دارم. یه روز فكر كردم خوب كه چی؟ این كارها چه ارزشی داره؟ ده ها نفر سالها قبل از من همین كار رو خیلی بهتر انجام دادند. خوبه كه سعی كنیم كاری كنیم كه كسی قبلا نكرده.
ببخشید اگر خیلی مربوط به موضوع نبود چون من از اول این تایپیك رو دنبال نكردم.
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
سلام،
الآن پست قبلی رو نگاه کردم و دیدم خیلی بلند و بالا شده، عذرخواهی میکنم. برای اینکه کمی به سمت عکاسی هم حرکت کنیم، یک شعر از حضرت فردوسی نقل میکنم:
بروز نبرد آن یَلِ ارجُمند --- بهشمشیر و خَنجر، بهگرز و کمند
ُبرید و دَرید وِ شِکست و بِبست --- یَلان را سَر و سینه و پا و دست
شما زیباییِ بُرش رو در این دو بیت ببینید. اگر سینما بود میشد، یک کات از رستم، چهار کات از شمشیر، خنجر، گرز و کمند، چهار کات از بریدن و دریدن و شکستن و بستن و چهار کات از سر و سینه و پا و دست درهم نوردیدهی رزمآوران دشمن.
یک فریم عالی عکس هم میتونه از همچین رابطهی عِلّی بهرهبگیره، چطوری؟ شما میتونید چهار فعل رو با فاصلهی معنیداری با چهار مفعول نشون بدید، چهار سمبل و چهار استفاده از اونها، بیشتر نگم که خراب میشه، اصلاً میشه عکس نگرفت و از زیبایی شعر لذت برد :)
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
کاوه عزیز من همیشه از خواندن نوشته های شما لذت بردم. در مورد انچه گفتید با شما موافقم. یکی از مشکلاتی که گریبانگیر برخی کشورها و ایران خودمان هم هست بحث توقعات بیربط از ادمها و مراد تراشی است. چرا ادمها را در ان زمینه ای که کار میکنند مورد نقد قرار نمیدهیم و انتظاراتمان را هم در همان محدوده نگه نمیداریم. یک نمونه مثال میزنم چرا باید حسین رضا زاده سمبل پهلوانی و نمونه و الگوی جوانان باشد هیچ کس خدماتی که رضا زاده کرده و افتخاراتی که برای کشور کسب کرده را نفی نمیکند اما زمانی که از رضا زاده نوعی فرای انچه که هست توقع داریم اگر یک بار هم ساده لوحانه و یا بی غل و غش با خبرنگاران سخن میگوید تصویر ذهنی که از او ساخته ایم تخریب میشود. چرا ادمها را تا عرش بالا میبریم و یا با کله به زمین میکوبیم. مطمئنم بارها در جمعهای خانوادگی و یا دوستانه شاهد برخی بحث ها بوده اید برای مثال جناب اقای دکتر متخصص اطفال خودش را متخصص اقتصاد هم میداند و چنان به راحتی مهمل سر هم میکند که... سیاست و اقتصاد که حوزه تخصصی همه ایرانیان تلقی میشود.
سالهای گذشته نه چندان دور و هاله تقدسی که به دور حرفه پزشکی در این کشور کشیده شده بود را حتما به خاطر دارید. پزشک فردی دانسته میشد که روشن فکر و عالم و.... و بیشتر هم تلقی میشد. به یاد داشته باشیم که اموختن حرفه در دانشگاه تنها فرد را در همان زمینه حرفه ای میکند و بس حالا چرا باید برنامه نویس کامپیوتر متخصص جامعه شناسی هم تلقی شود.
اصلا نمیخواهم وارد بحث روشن فکری و کیستی و چیستی ان بشوم چون معلوم نیست از کجا سر در خواهم اورد. اما مخلص کلام من این است که بسیاری از ما هنوز نیاموخته ایم که با مباحث برخورد حرفه ای داشته باشیم و نیاموخته ایم که اگر چیزی را نمیدانیم به سادگی اقرار کنیم. چیزی که در غربی ها خیلی بیشتر دیده ام که به راحتی میگویند نمیدانم اما ما حاضریم صدها Bs تحویل دهیم اما به این مسئله اقرار نکنیم.
من قصد بالا بردن غربی ها و پایین اوردن خودمان را ندارم اما در همان زمینه علوم انسانی که مطرح کردید چند نفر نظریه پرداز را میتوانید در زمینه های جامعه شناسی یا فلسفه یا اقتصاد معرفی کنید.
شاید بتوان اقتصاد را نزدیکترین زمینه علوم انسانی به علوم تجربی دانست ما هنوز در مورد اینکه اقتصاد علم است یا بخشی از فقه یا چقدر از ان مربوط به مباحث مذهبی است مشکل داریم.
وارد حقوق به عنوان یک شاخه علوم اجتماعی نمیشوم که بلایی که سر ان امده واضح است.
در جاهایی شاید جمع متناقضین را داریم مردم سالاری فلان و حقوق بشر بهمان.
فکر میکنم تغییراتی که در سرفصل رشته فلسفه داده شد برای شما روشن باشد هنوز اتفاق نظر نداریم که ایا فلسفه بدون باور به برخی پارادایم های اولیه زمینی یا اسمانی اغاز میشود یا انکه میتوان هر باوری را مورد نقد قرار داد و چارچوب فکری را از اول بنا کرد.
در اینکه در علوم انسانی به نسبت جمعیتمان افراد طراز اول داریم با شما هم عقیده نیستم.
بر عکس انچه برخی میپندارند دستیابی به سطحی در علوم انسانی که فرد به زایایی علمی برسد بسیار دشوارتر از علوم تجربی است.
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
ببخشید شاید آف تاپیك باشه
پرشین عزیز ممنون اصلاح شد
و در مورد علوم انسانی كاوه بزرگوار كاملاَ صحبت شما صحیح است اما بحث هنر تا حدودی جدا از این قضیه است به نظر من
یعنی تا جایی كه بحث تكنیكی و مفهومی وجود دارند میتواند علمی باشد اما بحث زیبا بودن یك پدیده كاملاَ سلیقه ای به شمار می آید هرچند كه تلاش به چهارچوب گزاری برای این موضوع شده است
و در مورد دانشگاه ها و رشته ادبیات كه به آن اشاره كردم حقیقت این است كه متاسفانه در دانشگاه ها با این پدیده به شدت كلاسیك برخورد میشود و 90% این رشته به ادبیات كلاسیك مربوط است و جایی كه نوبت به ادبیات نو و مدرن میرسد فقط به معرفی نام چند نویسنده و شاعر كم و بیش معاصر اكتفا میشود... منكر ارزش زیاد ادبیات كلاسیك نیستم البته , اما كمی نا امید كننده به نظر میرسد وقتی رضا براهنی در ادبیات ما جایی ندارد در حالی كه وی انقلابی در نقد شعر فارسی به وجود آورد
و یا محمد حقوقی منتقد ( نه شاعر)
در این رشته بیشتر درس هایی كه تدریس میشوند عملاَ هیچ كاربردی ندارد.
قصد خارج كردن بحث را از خط خود نداشتم اما بهتر بود این سو’ تفاهم ها رفع میشد
ببخشید از پر حرفی بی محتوا و همیشگی من.
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam_moghadam
...
و در مورد علوم انسانی ... كاملاَ صحبت شما صحیح است اما بحث هنر تا حدودی جدا از این قضیه است به نظر من
یعنی تا جایی كه بحث تكنیكی و مفهومی وجود دارند میتواند علمی باشد اما بحث زیبا بودن یك پدیده كاملاَ سلیقه ای به شمار می آید هرچند كه تلاش به چهارچوب گزاری برای این موضوع شده است...
سلام،
ممنونم؛ اتفاقاً فکر میکنم این اختلاف دیدگاه نتایج فرخندهای داشته باشد. بنده بر خلاف شما نقد هنری را متفاوت نمیبینم و دلایلم هم از قرار زیر هستند:
همانطور که پیشتر عرض کردم بهنظرم برای چنین قضاوتهایی نباید بهدنبال یک رابطهی علّی و معلولی بود، برای مثال، «چون نقد هنری سلیقهایست نمیتوان معیار مناسبی برای سنجش آن یافت». مثالی عرض کنم، هرکس کمی منطق و جبر بداند میتواند دستگاه محاسبات خودش را بسازد، من بهسادگی میتوانم دستگاهی طراحی کنم که در آن «5» عضو بیاثرِ جمع باشد و 5+1 در آن برابر 1 باشد، و میتوانم بر همین اساس یک دستگاه محاسبات کامل با تمام آنچه که در ریاضیات مدرن وجود دارد بسازم و تمام قضایای محاسبات را هم در دستگاه خودم ثابت (یا رد) کنم و نتایج جدیدی بگیرم و غیره ... . هیچکس نمیتواند منکر صحت چنین امکانی یا چنین حقی شود. نکته اینجاست که وقتی من دستگاهام را با اصول موضوعهی خودم تعریف کردم دیگر نمیتوانم جایی که کارم گیر کرد و نتوانستم قضیهای را ثابت کنم بگویم در این مورد بهطور خاص «5»عضو بیاثر جمع نیست و 5+1 برابر با 6 میشود. همین هم در نقد هنری وجود دارد. وقتی شما از یک دیدگاهخاص آثار هنری یک هنرمند را نقد میکنید، صحیح نیست که ناگهان درجایی چهارچوبهایی که خودتان پیشتر وضع کردهاید را زیرپا گذاشته و نتایجی برخلاف فرضیات خود بگیرید. این یعنی هر حرف و هر نظر مسوولیتآور است و پایهای میشود برای ایدهها و نظرات بعدی.
نکتهی مهمی هست که همینجا باید روشن شود وآن هم بحث امکان و اختیار است. اینکه من عرض میکنم امکان خروج از چهارچوب وجود ندارد یعنی از نظر منطقی، در یک بحث صحیح و بنابه روششناسیِ نقد هنری، «صحیح» نیست که منتقد حرف متناقض بزند، اما شکی نیست که اختیار آن را دارد. هر کسی اختیار دارد هر آنچه دوست دارد بگوید و مسوولیت عواقب حرفهایش هم پای خودش است! اما اینکه یک منتقد هنری ناگهان همهی آن چهارچوبی که پیشتر (شاید طی سالیان) ساخته است را بشکند، خیر، در یک بحث بر اساس اصول علم نقد هنری، چنین «امکانی» وجود ندارد.
فراموش نکنیم، تحولات فردی و تغییر نحلهی فکری افراد بحث جدایی است، در چنین تحولی، شخص شروع به بنیان کردن دستگاه فکری جدیدی میکند و طببعی است که توقعی جز «سازگار» بودن نظراتش در دستگاه فکری جدیدش وجود ندارد.
حال چگونه میشود کار هنرمند را بهصورت صحیح نقد کرد؟ با تحلیل کارهایش، برجستهسازی فرضیات مهمی که در دیدگاه خاص وی وجود دارد و بعد یافتن تخطی یا تناقضهای موجود در این دیدگاه.
میرسیم به زیبایی و چهارچوبهای آن. بحث در مورد زیبایی هم بهنظر بنده درست مثل آنچه که در بالا عرض کردم به کل و کاملاً تعهدآور است و خودبهخود باعث چهارچوب سازی میشود. ممکن است این اعتراض وارد شود که مبنای عمومی برای زیبایی وجود ندارد.
بنده مخالفم. چرا؟ مثالهای بسیار جالبی دربارهی مبانی اخلاقی در تایید (و اعتراف میکنم رد) نظر بنده وجود دارند. سعی میکنم در اسرع وقت لیست کاملی از مثالهایی برای یکسان بودن ارزشهای اخلاقی در جوامع بشری که مدتها هیچ ارتباطی با دیگر قسمتهای دنیا نداشتهاند (برای مثال بوشمَنها) با جوامع متمدن پیدا کنم ولی تا آن زمان از من بپذیرید که یک Common Ground که تقریباً مورد قبول همهی افراد است به عنوان مبنای زیبایی وجود دارد. در همین تاپیک، کاوهی قبادی عزیز گفته بود که دریا را آن چنان زیبا نمییابد و آقای خلیلی بسیار از این اظهارنظر متعجب شدهبود. تعجب ایشان هم بهحا بود. سخت بشود کسی را پیدا کرد که از یک منظرهی زیبای بهاری یا از یک موزیک با ریتم موزون یا از یک باران پاییزی لذت نبرد. مزهی شیرین را اکثر مردم دوست دارند و به همین خاطر شیرینی را برای لذت بردن میخرند و بهدیگری تعارف میکنند. بله، هستند کسانی که از شیرینی لذت نمیبرند و هستند کسانی که مرض قند دارند ولی در نهایت اکثریت مردم شیرینی را دوست دارند و از این سلیقهی عمومی گریزی نیست. همین Common Ground است که معیاری میشود برای زیبا بودن یا نبودن هرچیزی، همین Common Ground است که باعث میشود از بین بینهایت دستگاه محاسبات ممکن آن که عدد نویسیاش به واقعیات دنیای روزمره نزدیکتر است عمومیت یابد و دیگر دستگاهها بهندرت مورد استفاده قرار بگیرند و ...
با کمی تساهل و تسامح میشود خلق اثر هنری بر اساس همین Common Ground و سلیقهای که از آن صحبت کردم، میشود خلق اثری که در آن طبقهبندیِ معروف به آن هنر عامهپسند میگویند و آن را از هنر فاخر جدا میکنند.
جای صحبت زیاد است ولی فکر میکنم بحث بیشتر باعث بروز اختلافنظرهای جنبی و در نتیجه شاخهشاخه شدن بحث میشود، پس بهنظرم بهتر است فعلاً در همین زمین فعالیت کنیم.
ممنونم.
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
حال چگونه میشود کار هنرمند را بهصورت صحیح نقد کرد؟ با تحلیل کارهایش، برجستهسازی فرضیات مهمی که در دیدگاه خاص وی وجود دارد و بعد یافتن تخطی یا تناقضهای موجود در این دیدگاه
این نقد بیشتر نقد تكنیكی و مفهومیست نه زیبایی
اما در مورد بحث زیبایی از موضع منتقدانه و نه از موضع پاپیولار آن ( كه فرضاَ شعری از مریم حیدر زاده كه كم و بیش بسیار پر طرفدار است و عام مردم اشعارش را زیبا میپندارند)
اگر قائل به این باشیم كه زیبایی واحد است و یكسان دلیل به وجود آمدن سبك های هنری چیست؟؟
چرا در موسیقی در مقابل jazz كه black metall قد علم میکند و مکتب های هنری از فتوریسم تا سمبولیست و دادا ها و سوررئال به وجود آمده اند؟
آیا به جز این است که در زیبایی هنر و مکتب قبلی کاستی احساس کرده اند ؟؟
و این موضوع حکایت از این دارد که زیبایی و هنر نزد آنان تفاوت داشت؟؟
از این تفاوت نظر من هم بسیار خوشحالم چرا که باعث میشود بیشتر از شما یاد بگیرم و این علت کش دادن این بحث فقط استفاده بیشتر از نظرات شما و دیگر دوستان است ... به هر حال از این که وقت شما را میگیرم عذر میخواهم
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
در ارتباط با موضوع این تاپیک، پیشنهاد می کنم دوستان دو کتاب فوق را مطالعه کنند.
1 فایل پیوست
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
البته فكر میكنم قبلا این كتاب معرفی شده ولی كتاب نقد عكس تری برت هم كتاب جالبی است.