سلام.
شخصن از وجود چنین تاپیکی خوشحالم. صرف نظر از اینکه بدلیل فقدان اصول و قواعد مشخص و کلاسه شده، احتمالن پیش بینی آقا فرهاد درست از آب در خواهد آمد و این تاپیک پر خواهد شد از عکسهای نامربوط.
اما فکر میکنم میشود این اتفاق را حداقل به عنوان فتح باب گفتگو و تبادل نظر به فال نیک گرفت.
بنده فکر نمیکنم مرز میان هنر مفهومی و اثر حسی به آن ظرافتی باشد که آقای خلیلی اشاره کردند. به نظرم مرز میان این دو کاملن مشخص است.
همانطور که خود آقای خلیلی و دوستان دیگر هم اشاره کردند کانسپچوال آرت یا هنر مفهومی بصورت تمام و کمال معطوف به معناست. فرم در این آثار میتواند کاملن انتزاعی باشد یا نباشد. اما فرمالیسم این آثار به هرشکلی میبایست معنایی را به ذهن مخاطب متبادر کند. در واقع نهایتن مخاطب اثر قرار است به همان درک و دریافتی برسد که مد نظر خالق آن بوده است و عنصر تخیل عمومن به منظور تحلیل فرم و کشف رمز ساختار اثر کاربرد پیدا میکند.
هنر حسی (نمیدانم آیا نام مناسبتری هم برایش وجود دارد یا نه ) قاعدتن معنا گریز است. نه اینکه حامل هیچ معنایی نباشد( که این غیر ممکن است) بلکه تاثیرش را بیشتر بر ناخوداگاه میگذارد.
می تواند فیگوراتیو باشد یا از طریق فضاسازی حس مخاطب را درگیر کند، اغلب مینیمال است. معمولن از نمادگرایی پرهیز میکند. فرم را صرفن در جهت سهولت ارتباط بکار میگیرد و عمومن از شیوه های روایتی پیچیده اجتناب میکند.
عکسهای مینیمال مایکل کنا از طبیعت و عناصرش که به دلیل رویکرد خلاقانه و حسی خود او تا این حد تاثیر گذارند شاید مثال مناسبی باشد:
کد:
http://www.michaelkenna.net
یا در زمینه سینما جستجوی معنا را در تک تک پلانهای مکاشفه وار تارکوفسکی ( مثلن نمای پایانی ایثار با موسیقی ویران کننده باخ) را مقایسه کنید با صحنه هایی از مجموعه سه گانه کیشلوفسکی ( برای مثال میزانسن و دکوپاژ صحنه ای که خبر مرگ شوهر و پسر ژولی را به او میدهند).
پ.ن: بابت روده درازی معذرت میخواهم.
با امید به ورود اساتیدی مانند دکتر روشن به این بحث، که در آن صورت بسیار خواهیم آموخت.