اما در مورد مجموعه ی رودخانه ی یخی، شاید می شد مثلاً اینگونه عمل کرد:
نخست، نماهای بسته.
به ترتیب، عکسهای نزدیک و جداگانه از عناصر اصلی. مثلاً عکسی از یخ به تنهایی. سپس عکسی از برف به تنهایی. آنگاه عکسی از جریان رود به تنهایی. و همه با کادر بسته و از زاویه ای مناسب.
یعنی بیننده، مرحله به مرحله دارد تأکید بر عناصری را درک میکند که هنوز نمی داند در مجموع چیست!
سپس کادری بسته از همجواری این سه عنصر.
آنگاه تصویری واید از رودخانه و همه ی آنچه که دارد روی می دهد.
و حتا به نظر من لازم نیست همه ی عکسها با سرعت شاتر پایین، تهیه شود. بد نیست ثبت عبور آب در رودخانه، با سرعت بالاتر (که واقعی تر و طبیعی تر هم هست) نیز یکی از عکسهای این مجموعه باشد.
و نیز ثبت عکسهایی از چشم اندازهای گوناگون در این مسیر عبور، که تکراری و ملال آور نباشند و همچنین جستجوی اشکال نادر و خاصی که یخ و برف بر صفحه ی رودخانه، رقم زده و میتوانند ذهن را درگیر چیستی خود سازند.
پیام گرامی که سرتاسر رودخانه و دامان طبیعت را گشته و دیده اند، خود بهتر و بیشتر از ما می دانند آنچه که در این سفر سرد، روی می دهد بسا گوناگونی و جلوه های نهفته در بستر خود دارد که پیدا کردن و باز یافتنشان کاری نیست که هیچگاه به پایان برسد.
و مگر این سفر سرد، این عبور آب از میان صخره و یخ و برف، این رمز پویایی هستی، خود زیباترین و بزرگترین داستان برای ما نیست.
هر مجموعه عکسی، داستانها در درون خویش دارد. طبیعت، خود بهترین قصه گوست.
اگر روایتی در میان نباشد، ما چه چیز را باید ببینیم؟!
من که بر وجود و لزوم داستان، باوری استوار دارم.