مجموعه بلوار ساحلی بندرعباس:
در خصوص این قبلا هم توضیح داداه بودم ، یکی از قدیمی ترین مناطق ساحلی بندرعباس هست
مجموعه بلوار ساحلی بندرعباس:
در خصوص این قبلا هم توضیح داداه بودم ، یکی از قدیمی ترین مناطق ساحلی بندرعباس هست
این بلوار در کنار اسکله حقانی واقع شده که همین اسکله هم جزو اسکله های بسیار قدیمی بندرعباس هست، به همین خاطر اکثر کسانی قصد سفر به قشم رو دارن باید از این اسکله عزیمت کنن،طبعا این بلوار مکانی میشه برای مسافران مختلف برای دیدن از دریا چون دید خوبی به دریا داره. در ضمن بومی ها هم برای ماهی گیری با قلاب به این بلوار میان.
منتظر نظرات دوستان و هم فرومی های عزیز هستم، خوشحال میشم در جهت رفع مشکلات کار کمکم کنید. ممنون
درود یوسف جان. وقتی این قسمت نوشته هات خوندم خیلی به وجد اومدم. منتظر دیدن عکسهایی از مسافرانی بودم که دارن به دریا نگاه میکنن حالا هر کدوم با ژست و حالت خاص. عکس اولت هم خوشحالم کرد چون فکر میکردم مجموعه رو همین موضوعه یا نهایتا چند عکس از ماهیگیران مختلف در حین ماهیگیری. حقیقتش در ادامه عکسهات متوجه نشدم که من منظورتو بد متوجه شدم؟ چون به نظرم با موضوعی که عنوان کردی سنخیتی نداره.
ممنون میشم توضیح بدی. امیدوارم جسارت بنده حقیر ببخشی
سپاس از وقتی که میذاری
امیر کمیلی
1 ]
2 ]
3]
4 ]
اولیور توییست رو که حتمن همتون یادتونه، تو انگلیس جاهایی به اسم Workhouse بوده، قبل از جنگ جهانی اول و تا مدتی بعدش، مردمی که بیکار و بی پول بودن با پای خودشون میرفتن اونجا، این تنها کمک دولت بهشون بود و تو رشد اقتصادی انگلستان تو اون سالها خیلی کمک کرد، ولی اینجا میگن خیلی از جاده هایی که روشون راه میرین حاصل تحقیر و خون و عرق همون بدبختایی بوده که اینجا بودن، برای همین اکثر انگلیسیا دوست ندارن کسی بفهمه که کسی از بستگانشون تو اون سالها اینجاها کار میکرده، در ضمن بعد از تعطیل شدن اینا، یه تعدادیشون زمان جنگ به بیمارستان تبدیل شد، بقیه رو هم مردم بخاطر خاطرات بد بصورت خودجوش! خراب کردن.
سیستم اینطوری بوده که آدمایی که پول داشتن بهشون یه سلول تنگ و باریک میدادن برای خوابیدن و صبح بیرونشون میکردن، بی پولها باید تو همون سلول ( این برای محلیه که من کار میکردم، جاهای دیگه شاید کار اجباری بیرون هم داشتن) کار میکردن اندازه غذایی که میگیرن و پول شب خوابیدنشون و بعد تموم که میشد اجازه میدادن برن بیرون، و فردا شب هم همین آش و همین کاسه "بدبختا!". کارها متفاوت بوده، از ریش ریش کردن طنابهای کهنه کشتیا برای استفاده تو بالش و تشک، خورد کردن چوب و از همه سختتر، تکه های سنگ بزرگ مینداختن توی سلولاشون و اونا باید با یه میله فلزی میکوبیدن بهش تا خرد بشه، تیکه ها باید از توری پنجره سلول بیرون میرفت، مثل سرند، از این برای راهسازی استفاده میشده.
من حدود چند هزار تا عکس گرفتم که خیلیاش رو هنوز دست هم نزدم، البته تعداد زیادیش حتا ممکنه بدرد هم نخوره. ایکاش میتونستم بیشتر عکس بذارم تو این پست، حدود 18 تاش رو انتخاب کردم که باهاش کارت پستال درست کنن، این 18 تا یجورایی داستان اونجا رو بصورت مصور از مرحله رسیدن به اونجا، حموم اجباری، دود دادن لباسا بعد از شستنش برای بیماریها، کاسه و بشقابشون و سلول و بقیه چیزا نقل میکنه.
اگر دوست داشتین و من هم مجاز بودم یه تعداد دیگرشو بعدن تو یه پست مجزا میگذارم، راستی نظرات کهنه کارای عکاسی خیلی بهم میتونه کمک کنه، لطفن برای شلوغ نشدن فروم برام پیغام بذارید، پیشاپیش ممنونم.
ساوالان
این قطاری که صدای سوتش را میشنوید،درست از وسط پذیرایی خانه ی ما رد می شود رد می شود رد می شود هیچگاه نمی ایستد،توی هیچ شهری توی هیچ ایستگاهی،کنار هیچ کوه و دره و دریایی نمی ایستد و انگار قرار است تا انتهای عمر از پنجره هایش به بیرون خیره شویم یا شاید تا انتهای عمر به دنبالش بدویم،نمیدانم... تنها میدانم که هفته ای هفت روز از میان پذیرایی خانه ی ما رد میشود،این قطار که صدای سوتش را میشنوید
:: ProPhoto.ir - سوت ممتد ::