پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
سالها پیش که من به کلاس های آموزشی نقاشی و دو ره های بصری میرفتم و دوست داشتم بیشتر و بیشتر یاد بگیرم همیشه موضوعاتی پیش میومد که برام جالب بود
حتما میدونید قوانین کادر بندی تو عکاسی از همون قوانین نقاشی بوجود اومد و استاد تو کلاس هاش خیلی زیاد در مورد این قوانین بحث میکرد و توضیح میداد . این توضیحات خیلی بیشتر و مفصل تر از قوانین کادر بندی عکاسی بود چون ما خودمون باید چنین ترکیب هایی رو میکشیدیم
اما گاهی میشد که استاد تابلو ها یا کارهای خودشون یا شاگرد های زبده رو میاورد و به همه نشون میداد اما ما هر چی دنبال اون قوانین میگشتیم و هر چی که به درسی که استاد به ما داده بود نگاه میکرید هیچ کدومش رو تو کارها نمیدیدم
البته ما اون موقع از اون کارها طبق چیزهایی که خونده بودیم ایراد میگرفتیم و استاد هم ما رو تشویقمون میکرد که تابلو ها رو با همون اشیا اما طبق قوانین باز سازی کنیم یعنی دوباره بکشیم ولی ما وقتی تابلو رو طبق قانون میکشیدیم و اشیا رو در نقاط برخورد قرار می دادیم کار ما نه تنها زیبا نمی شد بلکه کاملا ناشیانه و مصنوعی به نظر میرسید
در واقع ما طبق قوانین مشخص شده همه چیز رو در جایی که باید قرار میدادیم اما نتیجه کار مطابق انتظار نبود
این بود و بود تا وقتی که به کلاس های بالاتر رفتم و اونجا قضیه ای مطرح شد به نام نگاه مشتاق یا نگاه شیفته وطبق اون وقتی شما شیفته اثر یا نگاه یا ترکیبی میشید این شیفتگی مقدم بر تمام قوانین خواهد بود علت هم کاملا معلوم بود . چرا که احساس انسان در قالب قانون جا نمیگرفت و برای هنرمند تحریک این احساس ارجح بر تمام قوانین بود
حالا فهم اینکه چرا همه عناصر تابلوهای استاد در جای خودشون نبودند برای من آسانتر بود
در اون کلاس های اولیه تفسیر من از نقاشی چیز دیگه ای بود و در کلاس های بالاتر تفسیر من دیگرگونه گشته بود
یعنی حتی اگر چه قوانین هنر خود از هنر بوجود آمده و نقش تجربه در اون بیشتر از منطق بوده ولی باز این قوانین هم نمی تونند هنر رو محصور کنند و دایره احساسات آدمی برای شکستن این سد مستعد تر از نگهداری اونه و هنر هم خود از شکست اونچه که به اون تکرار میگیم بوجود میاد و چون هنری خودش به خودی خود موجب تکرار بشه شکستن این هنر و پی ریزی این هنر از منظری دیگر خود هنر است هر چند متضاد با هنر قبلی و قوانینش باشه
بسیاری از سبک ها و مکتب های هنری و فکری و حتی اجتماعی به خاطر دلزدگی از قوانینی بوجود اومد که قبل از آن ستوده میشد و وقتی این مکتب یا سبک خودش هم موجب دلزدگی میشد جامعه نیاز به هنر یا هنرمند یا قوانید دیگری میشد تا آنرا بشکند
حالا باید دید شخص نقد کننده و شخصی که کارش نقد میشود و حتی خود آن کار در کجای قوانین هنر و در کدام مکتب و دوره و سبک اند و آیا مخصوصا نقد کننده چه از جهت فهم قوانین هنر چه از جهت درک نگاه مشتاقانه و چه از جهت فهم تمام مکتب ها و سبک های هنری گذشته و چه از جهت آشنایی با پایه های هنر آینده که مسلما قوانینش با قوانین این دوره فرق میکند صلاحیت لازم برای نقد کردن را دارد یا نه
مسلمه که چنین فردی باید یک ابر مرد در دنیای هنر باشه و قاعدتا در هر مکان و دوره ای زندگی نمیکنه و اگر شما باز هم بر اساس احساسات خود توانایی تشخیص چنین فردی رو دارید آنگاه میتونید از نقدش بهره ببرید و گرنه حتی شخصی هم که قراره کارش نقد بشه باید به دنبال نقد کننده خاصی باشه و قبل از اینکه نقاد از نقد شونده نقد کنه این نقد شونده است که باید قبل از نقد اثرش نقاد خود را شناسایی کنه
سوالی که اینجا مطرح میشه اینه که پس سهم نقد کننده های عمومی که عامیانه به نقد اثر میپردازند چی میشه اینجا من میگم احساس و حس زیبا شناسی یک جامعه تنها ملاک ارزیابیست و این ملاک هم بر پایه هیچ قانونی نیست و تنها اثری که در خود پیام دارد و میتواند پایه های معنا را منتقل کند میتواند اثر گذار باشد
اما به نظر خودم تنها اون اثری در تمام دوره های هنری قابل تامله که بتونه حس زیبا شناسی عموم رو تحریک کنه . اونچه که برای درکش نیاز به قانون یا فرا گرفتن باشه محدود به همون قوانین میشه که در دنیای هنر بعد از مدتی در هم خواهد شکست یا حداقل محکوم به قوانین همان دوره خواهد شد
ممکنه به من خرده بگیرید ولی من حقیقتا نظر عامه رو به نظر کارشناس تنک مایه ترجیح میدم مگر اینکه ابر مرد هنری خودم رو پیدا کنم که نقدش در هر صورت برام قابل قبوله در غیر این صورت نظر عموم مردمه که برام اهمیت پیدا میکنه چرا که اگرچه زیبایی نسبی است ولی اونچه که اکثریت رو تحت ناثیر قرار میده باید و واقعا دارای ارزش خواهد بود
مرز تکنیک و هنر هم اونجا مشخص میشه که تکنیک شما شما رو از ساختار شکنی اونچه که دوست دارید دور نگه داره یعنی دایره هنر شما رو محصور در قوانین نگه داره و شما حتی اگر به نگاه مشتاقانه هم رسیدید به علت تکیه به تکنیک از اون صرف نظر کنید و فقط به قوانین بپردازید و اینجا همونجائیکه فاجعه رخ میده یعنی اثر شما شاید به علت رعایت قوانین حاکم بر دنیای آنروز هنر در یک دوره دارای ارج و قرب باشه ولی با شکسته شدن قانونی که سرانجام شکسته خواهد شد تنها محکوم به اسیر ماندن در اون دوره میشه و شاید هم از یاد بره ولی اثری که نگاه مشتاقانه رو به همراه داشته باشه با تغییر قوانین همچنان اصالت خودش رو حفظ میکنه و این همون اثری میشه که بعدها در موردش خواهند گفت
بعد از گذشت سالها هنوز تازه است
این نگاه شیفته موقوف به یک اثر یا یک مکتب نیست و در تمامی مکاتب و دوره های هنری هر جا اثری زیبا خلق کنه اون اثر تا ابد تازه باقی خواهی ماند. این نگاه مشتاقانه در هر جایی که نفوذ کنه اگر موجب ساختار شکنی بشه میتونه قوانین هنری دیگر یا مکتب دیگری خلق کنه و اگر در درون یک مکتب به کار بره میتونه یک شاهکار در اون مکتب بوجود بیاره
حالا که ما هیچ کدام ابر مرد هنر نیستیم پس بهتره هنگام نقد اثری که در معرض دید ما قرار داده اند تنها به استنباط خود بسنده نکنیم چرا که استنباط ما محدود به قوانینی است که فقط آنها را میشناسیم یا در آن دوره هنری بر جو هنری حاکم است
باید بدانیم عکاس چرا و در چه شرایطی و برای چه هدفی و در چه مکتبی و بر اساس کدام معیار زیباشناسی یا انسان دوستی و ... عکس گرفته و تا چه حد از قوانین پایه یا قوانین حاکم بر آن دوره مطلع بوده و یا اینکه اگر او خود از اینها آگاه نیست او را به مکتب یا شرایط نزدیک راهنمایی کنیم و به او بگوییم که ما چه درکی از زیبایی و هنر داریم و از چه مکتبی پیروی میکنیم تا نقد شونده بداند کارش توسط چه کسی نقد میشود
در مورد عکس فکر میکنم اینکه فقط یک عکس تنها بدون توضیح انچه که گفتم در معرض دید عموم قرار بدهیم و از اونها نظر خواهی کنیم نتایج حاصله نه تنها سودی نخواهد داشت بلکه ممکنه ما رو از هدفی هم که برای اون عکس گرفتیم دور کنه و نه تنها چیزی یاد نمیگیریم بلکه از نقد دیگران شوربایی تولید میشه که حتی خود منتقدان که قاعدتا از دسته های مختلفند هم دیگر نمیتونند روی موضوع تمرکز کنند
مسلما نقد کردن یک کتاب یا یک نویسنده یا یک تئوریسین یا حتی یک شاعر و نویسنده و حتی خود عکاس بسیار راحت تر از نقد یک عکس است چرا که در موارد قبلی ما با خواندن یا دقیق شدن در آثار میتونیم مکتب فکری یا هنری و حتی شخصیت و امال و آرزوها و آهداف اون رو درک کنیم اما در مورد یک عکس فکر میکنم فقط خود عکاس باید در این مورد راهنمای نقاد باشه
بنابراین در موضوع نقد یک عکس یا یک نقاشی یا چیزهایی شبیه به اینها باید نقد شونده و نقد کننده با هم همکاری کنند تا هر دو بتونند به درک بالاتری از هنر برسند و این فقط با نمایش یک تصویر بدون توضیح و توضیح خواستن بدون در نظر گرفتن شرایط نقد کننده حاصل نمیشه
توی دنیای ما که علاوه بر تمام قوانین حاکم . در بوق و کرنا کردن موجب خود نمایی میشه و طرفداری یا نظر دادن به عده ای خاص موجب ارزشمند شدن و مسائل سیاسی و اهداف و اغراض موجب ضایع شدن باید خیلی خود دار بود تا هنر موجب بی خبری و غفلت موجب بی هنری نشود
به قول شاعر
هنر برتر از گوهر آمد پدید
ولی نوبت ما که شد ور پرید
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
بابت آف تاپیک پوزش میخواهم.
کاوه جان
پیگیر بحث این تاپیک و تاپیکی دیگر (که آف تاپیکش را خواهم زد) بودم. از تجدید قوای دوباره ی شما سو استفاده کرده و این تاپیک را یاد آور می شوم.
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
هادی جان شما و دیگر دوستان لطف دارید.
چون رشتهی ماجرا گسسته شده بد ندیدم با یک متن شروع کنم، شاید کمکی باشد برای رونق گرفتن دوبارهی ماجرا:
زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی، یکی از جالبترین نوشتههای تاریخ بشری است، کتابی است که در سال 1759 توسط کشیش (روحانی در واقع) ایرلندی آقای لارنس استرن نوشته شده ولی حتی امروز هم به عنوان یکی از پیشروترین متنهای ادبی - چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا - شناخته میشود. کمدیی است عظیم، بینهایت خندهدار و به غایت مدرن، کتابی که 500 سال زودتر از موعد مقرر توسط نابغهای بیهمتا نوشته شده است. این کتاب در سال 78 توسط آقای یونسی به فارسی برگردانده شده و نشر تجربه هم آن را منتشر کرده. در صفحهی 227 جلد اول (کتاب در ایران به قطع جیبی منتشر شده است) مکالمهی زیر را میخوانیم، سنخیت آن با این فروم و این مطلب دید نقادانه و طناز آقای استرن به کل ماجرای «نقد» است:
«
-راستی، گاریک دیشب تکگفتار را چهگونه اجرا کرد؟
-اوه، حضرت اشرف، برخلاف تمام قواعد و اصول - تا تصور بفرمایید خلاف قواعد دستوری! بین اسم و صفت، که باید از حیثیت افراد و جمع و حالت و جنس بینشان توافق باشد، فاصله میانداخت، مکث میکرد، انگار که مساله روشن نبود؛ و بین حالت فاعلی، که همانطور که حضرت اشرف مستحضرند، باید فعل تابع آن باشد، در پیشگفتار پنچشش بار مکث کرد، و جناب اشرف، هربار به ساعت کرونومتر بنده سه ثانیه و سه پنجم ثانیه -
- چه نحویِ قابل تحسینی!
ولی آیا در این مکث صدا، مفهوم هم متوقف بود؟ آیا ابراز حالتی، یا حالت چهره، این شکاف را پر نکرد؟ -چشم ساکت بود؟ خوب نگاه کردی؟
-خیر، حضرت اشرف، من نگاهم به کرونومتر بود.
-بهبه از این ناظر عالی!
دربارهی این کتاب تازهای که این همه صدا کرده چه میگویید؟
-چیز آشفتهای است، حضرت اشرف؛ چیز بسیار بیقاعده و بیترتیب است! در چهار گوشهاش حتی یک زاویه قائمه نیست. جناب اشرف، من خط کش و پرگار و سایر وسایلم را در جیبم داشتم...
- احسنت به این منتقد عالیمقام.
- و اما آن شعر حماسی که فرمودید نگاهی به آن بیندازم -وقتی طول و عرض و ارتفاع و عمقش را اندازه گرفتم، و در خانه با معیار بوسو مقابلهشان کردم، دیدم همه خارج از اندازهاند، حضرت اشرف.
-به این میگویند کارشناس قابل تحسین.
و در برگشتن سری به آن تابلو زدی و نگاهی بهش انداختی؟
-جز یک مشت رنگ بیخود نیست، حضرت اشرف! حتی یک اصل از «پیرامید» در تمام مجموعه نبود! -و چه قیمتی هم روش گذاشته بود!- چون نه رنگ آمیزی تیسیان را دارد، نه جلوهی کار روبنس، نه هم لطف و زیبایی کار رافائل، یا سادگیِ کار دومینیچینو، یا دقت و درستی کار کورگیو، یا آموزندگی کار پوسن را - یا آن طنطنهی کار گویدو را، یا آن ذوق و سلیقهی کار کاراچیها را... یا طرح عالیِ کار میکلآنژ را...
------------
خداوندا به من شکیبایی عطا کن! -از تمام زبانهای حرفهای که در این دنیای قلب و زهدفروش تکلم میشود- هرچند شاید زبان حرفهای ریاکاران و سالوسان بدترین باشد- زبانِ نقد، از همه دلآزارتر است!
حاضرم پنجاه میل راه پیاده بروم -چون اسپی ندارم که بهکار سواری بیاید- تا دست آن کسی را ببوسم که دلِ آزادهاش عنانِ خیال را به دست نویسندهاش میسپارد و بیآن که علتش را بداند راضی است، و مقید این نیست که به چه جهت و از چه رو راضی است.
»
قطعهی بالا متن فوقالعاده جالبی است و حرفهای بسیاری دارد که سعی خواهیم کرد کم کم به کمک هم آنها را بشکافیم :)
موفق و شاد باشید.
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
این هم از آشفتگی های ذهنی بنده دور و بر موضوع این تاپیک :
1
برایم از دوران کودکی سوالی مطرح بود که هنوز پاسخی رضایت بخش برایش نیافته ام :
" ما از دیدن گل سرخ لذت می بریم. آیا ماهیت گل سرخ لذت بردنی است ؟ یا در تعاریف پیش فرض آفرینش اینطور آمده که هادی از گل سرخ لذت ببر ؟! "
ممکن است در نگاه اول بنظر آید که " چه فرقی می کند؟ نتیجه یکی است! " . اما من معتقدم در حالت دوم نتیجه می تواند تغییر کند. شاید همه پلیدی و بد سیرتی نوع بشر نتیجه فاصله گرفتن از پیش فرضهای اولیه است. وقتی تعریف "خوب" با چیزی دیگر جابجا شد، "بد" خوب می شود و "خوب" ، بد !
2
می دانیم حال و هوای موسیقی از ابتدا تا بحال دستخوش تغییرات و تنوع فراوانی شده است.
هر دوره هم مخاطبانی داشته است. از دوران باروک و کلاسیک گرفته که باخ، موتزارت و بسیاری دیگر از شاه تا پیشخدمت را مسحور و میخکوب می کرده اند تا دورانی که روی صحنه مواد مخدر تزریق می کنند و در بالای صحنه گوسفند می ترکانند و در پایان برنامه صورت حضار را با نجاست خود متبرک می کنند.
تمام اینها موسیقی نامیده شده است. آیا تمام اینها موسیقی است؟
راستی موسیقی برای رقص است یا رقص برای موسیقی یا هیچکدام؟
=====
اینها همه در راستای زیبایی، لذت بردن، هنر و نوع نگاه ما به هنر، انواع آن و ابزار هنری است.
به این دلیل مایلم موضوع با دیدی فراتر از عکاسی نگاه شود که: هر چیزی با مترادف هایش بهتر شناخته می شود.
ریتم، تکرار، توازن، تقارن، هارمونی، تضاد و ... در کدام هنر نیست؟
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
infinity
حال و هوای موسیقی از ابتدا تا بحال دستخوش تغییرات و تنوع فراوانی شده است.
هر دوره هم مخاطبانی داشته است. از دوران باروک و کلاسیک گرفته که باخ، موتزارت و بسیاری دیگر از شاه تا پیشخدمت را مسحور و میخکوب می کرده اند تا دورانی که روی صحنه مواد مخدر تزریق می کنند و در بالای صحنه گوسفند می ترکانند و در پایان برنامه صورت حضار را با نجاست خود متبرک می کنند.
تمام اینها موسیقی نامیده شده است. آیا تمام اینها موسیقی است؟
راستی موسیقی برای رقص است یا رقص برای موسیقی یا هیچکدام؟
آقا هادی عزیز این چه فرمایشی بود شما فرمودید؟
نوازنده یا خواننده هرنوع حرکتی که بر روی صحنه انجام دهد اصلا و ابدا به موسیقی هیچ ارتباطی ندارد. این حرکات یک نوع نمایش است به خوب و بد اش کاری ندارم ولی نواختن ساز و خوانندگی هنر است هر نوع و هر سبکی ، این که نوازنده و یا خواننده مواد مخدر می زند و یا موارد دیگری که شما فرمودید به کاراکتر شخص مربوط می شود نه به هنر موسیقی
بله همه اینها موسیقی هستند و همه این موسیقی ها نوازنده ای زحمت کش و هنرمند دارند که ساعتها آموزش و تمرین دیده اند.
بطور مثال گروه guns 'n roses که معرف حضور اکثر دوستان هست شاید حرکاتشان و شخصیتشان بسیار زننده و خارج از ادب باشد ولی موزیکهای که این گروه خدا بیامورز می نواختند مو به اندام خیلیها راست می کرد.
اما اسید می زدند، گیتار تو سر این و آن خورد می کردند و......
آیا نوازنده ها و خوانندگان این گروه هنرمند نبودند؟ (من نه طرفدار این سبک موزیک هستم و نه علاقه خاصی دارم)
شاید گروه متالیکا هم همین نوع سبک موسیقی را داشته باشند ولی حرکات و رفتار این گروه با آن گروه فرق دارد ولی در یک چیز مشترک هستند و آن موسیقی است که هر دو هنرمند هستند. و موسیقیشان بسیار دل نواز
در ضمن موسیقی با خوانندگی یک تعریف جداگانه ای دارد. هر دو هنر خاص خودش را دارد
و اما رقص
نه رقص یرای موسیقی است و نه موسیقی برای رقص. رقص یک نوع ورزش است یک نوع نرمش است. شما با هر حالتی از حرکات بدن می توانید هم موسیقی گوش دهید هم ندهید. آیا اگر کسی موسیقی گوش کند و رانندگی کند یک نوع رقاص است؟ آیا اگر شخصی در هنگام ورزش به موسیقی گوش دهد رقاص است؟
حرکاتی که یک ورزش کار در هنگام نرمش بدن انجام می دهد با یک شخصی که در دیسکوتک انجام دهد خیلی شبیه هم باشد. این نظر من است.
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
سلام و ممنونم.
متن آقای هژیرآذر و جواب آقای توفیق چندین نکتهی جالب رو در خودش داشت که مهمترین اونها یکی از اساسیترین دستهبندیهای نقد هنری مدرن رو تشکیل میده، اصولاً منتقدین هنری با توجه به دیدشون به دو دسته تقسیم میشن، یکی اونهایی که اثر هنری رو یک ماهیت کاملاً مستقل میدونن که بعد از خلق دیگه متعلق به خالقش هم نیست و ماهیت جداگانهای داره. این دسته اثر هنری رو مربوط به خالق نمیدونن و اون رو برآمدی از کل کنشها و واکنشهای دنیا میدونن و بدیهی هستش که نقد اثر هنری رو مستقل از آفرینندهاش میدونن و انجام میدن.
در عوض، دستهی دوم اثر هنری رو متعلق به هنرمندِ خالق میدونن و خلق اثر هنری رو نتیجهی تکامل و رشد هنرمند در جامعهی اطرافش و درنهایت خروجی مستقل دید و ذهن هنرمند میدونن پس طبیعیه که برای نقد اثر هنری به کل کارها، تاثیرات و اتفاقات دوران زندگی هنرمند هم توجه کنند و برای نقد کار هنرمند کارهای قبل و بعد همون هنرمند رو و اینکه موقع خلق اثر و قبل یا بعدش وضعیت روحی هنرمند و اتفاقات خانوادگی یا حتی اجتماعی و تاریخی رو هم بررسی میکنند و دنبال رگههایی از آثار این ماجرا در مخلوقِ هنری هستند.
خب، این شد یک دستهبندی کلی که البته کی ریزهکاری و شاخهبندی هم داره ولی از بالا خیلی راحت میشه این دو دسته رو دید. نوشتهی آقای هژیرآذر به دیدی مرتبط با دستهی دوم ارتباط داشت و نوشتهی آقای توفیق با اینکه از یک زاویهی تکنیکی وارد شده بود دیدی از دستهی اول رو القا میکرد.
میشه کلی راجع به مشکلات و مزایای هرکدوم از این دیدها بحث کرد و نظریههای مختلف رو با مثال در هنرهای مختلف و عکاسی بررسی کرد ولی بهنظر من الآن کمی زوده که وارد این بحث بشیم، اگر دوستان موافق باشند شنا در دریای این دو نوع دید را به آیندهای موکول کنیم که قصد سفر به جزیرهی نقد هنری را داشتیم، الآن به نظر من بهتر است مقصد دیگری انتخاب کنیم، شبهقارهای که آقای هژیرآذر آدرس آن را در نوشتهشان داده بودند شبهقارهی زیبایی و زیباشناسی است. پس پیش به سوی زیبایی :)
1- زیباشناسی از قدیمیترین درگیریهای بشری بوده است و هر کس به نحوی سعی کردهاست زیبایی را فروموله کند، مشهورترین نمونه فیثاغورثیان هستند که سعی داشتند دنیا را با زبان ریاضی بیان کنند و در همین راه هم کمکهای عمدهای به علوم پایه کردند، یکی از اکتشافات همین فیثاغورثیان نسبت طلایی بود که به نوعی مفهوم زیبایی را در یک عدد خلاصه میکرد.
2- این ماجرا تا بهامروز ادامه داشته است، خیلی فشرده بیان مفهوم زیبایی بعد از فیثاغورثیان تا سالها در دست مجسمهسازها، نقاشها و نویسندگان بود تا اینکه اوایل قرن اخیر اول روانشناسان، بعد جامعهشناسان، بعد فیلسوفها و در نهایت امروز زبانشناسان طلایهداران تحقیق و اظهارنظر در باب ماهیت زیبایی بودهاند و هستند.
3- ما پارسیزبانها تعارفی داریم که میگوید «چشمتان قشنگ میبیند» (که البته تغییریافتهی گرتهبرداری مستقیم از یک اصطلاح غربی است)، این عبارتِ سادهیِ تعارف به جز معنای سطحیاش معنایی عمیق هم با خود دارد، اینکه زیبایی برداشتی درونی است و به طور کامل متعلق به بیننده است، این معنا پایهی زیباشناسی امروزی است.
4- شومان (آهنگساز آلمانی قرن نوزدهم) زیبایی را به دوسته تقسیم کرده بود: زیبایی طبیعی و زیبایی شاعرانه.
5- زیبایی طبیعی خودِ طبیعت یا بازسازی طبیعت به هر فرم هنری است که در نهایت خوشآیندِ احساساتِ بشرِ ناظر است و برای او زیبا خواهد بود (بماند که ممکن است به هزار و یک دلیل، از مخالفت لجوجانه گرفته تا انقلابهای درونی یا غلبهی دید یا اعتقاداتی خاص بر نگرش، بشر نتواند از چنین ساختاری لذت ببرد و یا اینکه لذت ببرد ولی به هر دلیل روانی یا اجتماعی این لذت بردن را انکار کند،. یادمان باشد رفتار، گفتار یا هر خروجی دیگری که از انسانها میبینیم از فیلتر ذهن آنها رد شده است و ممکن است به هر دلیل نشاندهندهی درونیات آنها نباشد.)
بهترین نمونهی این ماجرا علاقهی ما به هارمونی و یا بعضی از مشتقات آن مثل تقارن است که جلوتر دربارهاش صحبت خواهیم کرد.
6- زیبایی شاعرانه آن زیبایی است که انسان در طول زندگی و با توجه به محیط اطراف، فرهنگ، کار و ارتباطش با انواع هنرها و یا با جمعاوری اطلاعات دربارهی ماهیتِ زیبایی و یا چیزهایی که زیبا هستند و یا با معیارهای او زیبا خواهندشد میشناسد، یعنی با توجه به آنچه در طولعمر کسب میکند برای خود معیاری شخصی برای زیبا بودن یا نبودن چیزها پرورش میدهد.
نکتهی مهم در این مورد تاثیر اجتماع و جمع بر شکل گیری یا تغییر این معیارها برای هر شخص است.
7- دسته بندی دیگری بر اساس بیرونی و درونی بودن زیباییِ سوژه تعریف میشود و از آنجا که تنها موجود باشعور هستی که ما تا امروز شناختهایم خودمان -یعنی بشر- بودهایم، بیشتر برای بررسی زیبایی همنوعانمان کاربرد دارد.
8- زیبایی بیرونی معیارهای عمومی زیادی دارد که بسیاری از آنها معیارهای زیبایی طبیعی هستند و بعضی معیارهای زیبایی شاعرانه (اکتسابی).
البته باید یاآوری شود که دربارهی استفاده از معیارهای اکتسابی برای اندازهگیری زیبایی بیرونی بیشتر از آن معیارهای اکتسابی استفاده میشود که با اجتماع و شرایط اجتماعی درگیر بودهاند.
مثال میزنم: ثابت شده است که تقارنِ بیشتر یعنی زیباییِ بیشتر، بهترین اثبات برای این مدعا آزمایشاتی است که روی نوزادان صورت گرفتهاست. نوزادان به اشکال یا چهرههای متقارن بسیار بیشتر از اشکال یا چهرههای غیرمتقارن روی خوش نشان میدهند، انگار که دیدنِ عدم تقارن آنها را آزار میدهد ولی تقارنِ هندسی و رنگی برای آنها لذتبخش و آرامشبخش است. ژان پیاژه آزمایشهای اینچنینی زیادی روی نوزادان و کودکان انجام داده که نتایج بسیاری از آنها شگفتآورند، خبر خوب این است که دو سه شاگرد و دستیار این نابغهی عصر ما ایرانی بودهاند و تقریباً تمام کارها و نتایج آزمایشهای استاد را به فارسی برگرداندهاند؛ هادی جان شک نکن میتوانی پاسخی روانکاوانه برای پرسشی که مطرح کردی در این کتابها بیابی، متاسفانه کتابها را در خانه دارم و الآن مشخصات چاپیشان یادم نیست، رسیدم منزل ارسال میکنم.
مثالی دیگر، زیبایی انسان است، از طرحهای سنگی ماقبل تاریخ گرفته تا آثار یونانیان تا مجسمهی داود میکلآنژ تا بیلبوردهای تبلیغاتی امروز، مرد زیبا، مردی که هنرمند دوست داشته تصویر کند و مردی که بینندهگان از دیدنش لذت میبردهاند مردی بوده با قد نسبتاً بلند، موهای پرپشت، بدون ریش و یا دیگر موهای بدن، دارای اندامی ورزیده و ماهیچههای قوی، چشمهایی با فاصله و بهنسبت بزرگ، دماغی هندسی، آروارهای قوی و چانهای برنده با پیشانی بلند. ماجرای خانمها هم به همچنین معیارهای به نسبت ثابتی داشته است. چرا اینچنین بوده؟ چرا تقریباً در همهی فرهنگها معیار انسان زیبا از پیش از تاریخ تا بهامروز یکسان است؟ چرا هیچ جا یک انسان بیش از حد چاق (مثلاً یک سومو کار!) سمبل زیبایی بیرونی نیست؟ آیا این معیارها درونِ ما کُد شدهاند یا به آنها عادت کردهایم یا چون پیشینیان به آنها اعتقاد داشتهاند به نوعی برای خود استاندهشان کردهایم؟ حداقل چیزی که مشخص است فشار جامعه بر اعضایی است که با این معیارها سازگار نیستند، جامعه، حتی اگر در هزار جای دیگر بویی از زیبایی و علاقه بهآن نبرده باشد دید خود را به اعضای باشعورِ خود -انسانها- با قدرت بسیار زیادی تحمیل میکند. فکر نمیکنم لازم باشد وارد بحث خانمهایی شویم که در بدترین شرایط مالی خطر مرگ را بخاطر برداشتن چند کیلو چربیِ بهنظر جامعه اضافی و یا اصلاح(!) دماغی از نظرِ جامعه نازیبا و یا افزایش قدی به نگاهِ مردم کوتاه، به جان میخرند!
9- برعکس به نظر میرسد زیبایی درونی بیشتر معیارهایی اکتسابی دارد، آگاه بودن و دانشداشتن و یا ثروتمند بودن یا اشتغال به بعضی کارها به عنوان نمونه از معیارهایی است که در جامعهی امروز به عنوان زیبایی درونی استفاده میشوند. اینکه برای تصویر کردن یک شخص قبل از هرچیز روی تحصیلات یا آشنایی شخص با چندین زبان خارجی تاکید میشود نشان میدهد جامعه اینها را به عنوان معیار زیبایی میشناسد.
10- و البته بهتر از هرکسی تبلیغاتچی ها و رسانهایها پیگیر شناخت زیبایی هستند، برای همین است که مثلاً قهرمان مجموعهی تلویزیونی Lost علاوه بر اینکه یک رهبر عالی است و از قدرت بدنی بالا و چهرهای عوام پسند برخوردار است پزشک باتجربهای هم هست که بینهایت به اصول کاریاش پایبند است و هزار و یک خوبی دیگر هم دارد، در رسانههای امروزی قهرمانِ برنده قهرمانی است که از درون و بیرون زیبا باشد، به ظاهر دو هزار و خوردهای سال پیش سقراط این راه فهمیده بوده و به همین علت هم با لباسی ژنده و سر و وضعی کریه درونیترین ارزشهای ذهن طرف مکالمه را به چالش میکشیده.
11- گوته میگوید: «زیبایی همه جا میهمان عزیزی است»، ما با سابقهای چندین هزار ساله آنچه را زیبا میدانیم، خوب و آنچه را بد است زشت میدانیم.
خب، فکر کنم همینها خوراک کلی بحث و جدل باشد! :)
ممنونم.
پ.ن: علی جان، ترکیب «مواد مخدر زدن» عبارتی بود که به اصطلاح روزم را ساخت، نمیدانم چرا از خواندنش مشعوف شدم :)
پ.پ.ن: مالنا هم بیچاره برعکس بود، برعکس آن دخترهایی که مثال زدم اینقدر زیبا بود که جامعهی اطراف طردش کردند! باشد که همواره اینچنین باشد.
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
هادی جان شک نکن میتوانی پاسخی روانکاوانه برای پرسشی که مطرح کردی در این کتابها بیابی، متاسفانه کتابها را در خانه دارم و الآن مشخصات چاپیشان یادم نیست، رسیدم منزل عرض میکنم.
سپاسگزار و مشتاق و منتظرم. :::happy:::
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
كلاَ زیبایی شناسی بحثیست با تناقض های فراوان
مخصوصاَ فلاسفه پست مدرن...
لیوتار مبحثی را بیان میكند و دریدا عكس آن ...
از طرفی داداها مدعی زیبایی شناسی تخریب بودند و از این زمان به بعد چنین پز هایی مثل مصرف مواد مخدر هم به عنوان عملی زیبا شناخته شد و از دید زیبا شناختی مورد برسی قرار گرفت
كلاَ زیبایی بحث كاملاَ حسی و و نسبیست و آن هم به تفاوت ما انسانها برمیگردد
هیچ 2 انسانی كاملاَ یكسان وجود ندارند و این بحثی طولانی می طلبد...
اما این كه چرای برای بسیاری گل سرخ چیز زیباییست من هم معمولاَ گیج میمانم
به نظر من دلیلش تعریف هاییست كه از ابتدا شده و ما نا خود آگاه گل را یك پدیده زیبا درك میكنیم
این موضوع در باره درد هم صادق است كه درك ما از درد تفاوت دارد
و حتی من اعتقاد دارم در مورد رنگ ها هم چنین شرایطی را میتوانیم داشتهباشیم
از كجا معلوم بعضی از ما جهان را نگاتیو نبینیم؟؟
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
به نظرم بحث بسیار خوبی است...
پس اولین سوال...
زیبایی چیست ؟
با توجه به صحبت های انجام شده به نظرم منطبق شدن نسبی تناسبات بیرونی با تناسبات درونی نا منجر به درك لذتی می شود كه ما به آن زیبایی می گوییم.
حالا بحث بر سر این تناسبات درونی و بیرونی است!
بر اساس نظر روانشناسان انسان از سه بخش تشكیل شده
یكی بخش فیزكی و یا جسمی فرد
دیگری بخش روانی
و در انتها بخش اجتماعی
برای مثال ، یك اثر بومی فردی كه در افریقا زندگی میكند با یك اثر از فردی كه در ژاپن زندگی می كند متفاوت است!این اثر بخش اجتماعی است
یك انسان معلول یك نوع اثر را خلق میكند كه با اثر یك انسان عادی متفاوت است.تاثیر بخش جسمی
و در انتها بخش روانی فرد ، یك فرد شاد و سر زنده جه نوع موسیقی را هنرمندانه و زیبا می بیند و یك فرد افسرده و ناراحت چه نوع؟یا اینكه یك انسان عادی ( از نظر روانی ) چه رنگی را می پسندد و یك روانپریش و یا افسرده چه رنگ هایی را؟
به نظرم هر فرد با توجه به اینكه هیج دو نفری در یك محیط با یك فرهنگ و با یك درصد هوش و زكاوت و با یك دید وجود ندارد.پس نگاه زیبایی شناسانه ی افراد كاملا و یقینا متفاوت از دیگران است و به نظرم هر فرد یك معیار و میزان را برای زیبایی در نظر میگیرد.كه این معیار یك مبنای كاملا خاص و منحصر به فرد مثل اثر انگشت و یا دی ان ای آن فرد است.هر فردی برای شناخت محیط اطراف به آ، سه لایه استناد میكند و آ، سه لایه را مورد تحلیل و تفسیر قرار داده و در نهایت آن را ابراز میكند.
به نظرم رسیدن به یك معیار و میزان واحد برای سنجش یك معلول كیفی مثل زیبایی راهی است بیهوده.هیچ گاه بشر نمی تواند یك چارچوب خاص و معیار كلی را برای زیبایی ندوین كند.مثلا تناسبات و قواعدی كه فیثاغورثیان بنا كردند یك سری مطالب فیزیكی و مبتنی بر حواس 5 گانه ی انسان است و شاید شناخت نقاط قوت و ضعف این حواس كه مثلا تركیب های مستطیلی و مشلا 4:3 برایش جذاب تر از تركیب های بدیع و نو آورانه است.یا اصواتی در یك طول موج خاص برایش دلنشین تر از بقیه.یا اكثرا نسبت به موضوعات متناسب بیشتر علاقه نشان میدهد تا موضوعات نا منتاسب.اما این دلیل بر قانون بودن این موضوع نیست.
شاید گاهی این دید شبیه باشد ولی به هیچ وجه یكسان نخواهد بود.
شاید گلی كه از نگاه هادی جان زیبا است به نظر من زشت بیاید.
بارها وقتی از زیبا نبودن دریا حرف زده ام دیگران خلاف نظر بنده را داشته اند!این یعنی اینكه دید بنده منحصر به خودم است و نه مشترك بین دیگران.
به نظر بنده اثر هنری یعنی اینكه ما به دنیای اطراف نگاهی بیاندازیم.بعد ان نگاه و استنباط را از سه لایه ی تشكیل دهنده ی وجودی خود بگذرانیم و بعد از تحلیل و تفسیر و انطباق آن با درونیات و یافته ها و اكتسابات بیرونی به وسیله ی یك زبان به صورت خلاقانه بیان كنیم.
زبان......
كه خودش كلی بحث دارد....
پوزش طولانی شد.اما بحث دلنشین و زیبایی است:::big grin:::
پ.ن.با كاوه جان در مورد مالنا كاملا موافقم......!
پاسخ: تاملاتی در باب عکاسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Kaveh Ghobadi
.
بارها وقتی از زیبا نبودن دریا حرف زده ام دیگران خلاف نظر بنده را داشته اند!این یعنی اینكه دید بنده منحصر به خودم است و نه مشترك بین دیگران.
...!
اقا کاوه شما چند دریا و دریاچه دیدید ؟
ایا همه آنها نازیبا بوده اند ؟