پیش از هر سخنی باید به کاویدن آنچه که تاکنون در این جستار گذشت بپردازم.
دوستان، در کنار برشمردن سستی ها و کاستی های اثر، پیداست که تا اندازه ای هم شگفت زده اند که چگونه چنین عکسی برگزیده شده است!
اما من از هوشمندی دکتر روشن گرامی در این گزینش ویژه، لبخند بر لبانم آمد.
ایشان گام بلندی در دگرگون کردن حال و هوای این انجمن برداشت و دلیلش همین که شور گفتگو که کمابیش داشت به سردی میگرایید، یکباره بالا گرفت و گرم شد.
و هدف، همین است و بس.
چنین نیست که دکتر روشن، هر عکسی را که بر می گزیند یک شاهکار هنری و یک پدیده ی بی همتا بداند.
اگر اینگونه بود که استاد باید شاهکارها را دست چین میکرد و شاگردان نیز تنها سر فرود آورده و لب به ستایشگری میگشودند!
و سرانجام چه میشد؟! چه بهره ای به ما میرسید؟! و اصلاً چه بر سر معنای اندیشندگی و گفتمان می آمد؟!
گزینش عکسها بر پایه ی این سنجه: که تا چه اندازه میتوانند برانگیزاننده ی سخن و اندیشه (به ویژه در این انجمن) باشند، استوار است.
برپادارنده و آغازگر گفتگوها همچنین نگاه های گوناگون را که در جستارهای پیشین بازتابیده است، ارزیابی میکند و از آن اثر می پذیرد و نتیجه میگیرد که برای پیشبرد این جریان چه راهکار جدیدی را بیازماید.
و همه ی این نکته سنجی ها و ژرف نگری ها و نواندیشی ها در عکس منتخب بعدی، خود را آشکار میسازد (چنان که می بینیم).
و بسا مایه ی خشنودی است که خرد و دانش و هوش، این جریان را هدایت میکند.
و اما این عکس:
درباره ی نورپردازی اش نمیتوان چندان چیزی گفت چون پیداست که عکاس از نور طبیعی محیط (که بسیار هم ضعیف بوده)، بهره گرفته است.
سرعت کم شاتر و ایزوی بالا و دیافراگم باز، نمایانگر این واقعیت اند.
من ایرادی در فوکوس نمی بینم، بلکه عمق میدان کم و شاید هم اندک لرزش دست عکاس (اگر سه پایه در کار نبوده باشد) این احساس را دامن میزند که مشکلی در فوکوس هست.
البته عکس را باید در ابعاد بزرگتر دید تا بتوان نظر قطعی داد.
فقر نور و یکنواختی اش تصویر را دچار افت کیفیت و ناتوان از انگیزش بیننده کرده است.
انتظار میرفت که در این کمبود نور، نیمرخ راست خانم که بیشتر میتوانست از روشنی، بهره مند شود، چرخش بیشتری به سمت نور داشت و یا موهایش را از برابر چهره اش کنار میزد تا این سایه ها در آن پدیدار نمیشد.
البته من از قانونی سخن نمیگویم که قاطعانه حکم میکند: موی سر هرگز نباید در برابر چهره، قرار بگیرد!
چه بسیار پرتره های چشم نواز و دل انگیز و اثرگذار دیده ایم که در آنها موی سر، بیشترین فضای چهره را پوشانده است.
اما در این عکس، ریختن موی سر در چهره (آن هم نیمرخی که تشنه ی نور است) نه بایسته میتواند باشد و نه با حالت این خانم، سازگاری دارد و نه مفهومی را میرساند.
این ژولیدگی، نشانه ای نیست که در ما احساس نیرومند و ویژه ای را بیدار کند.
من بجای: «اندوهگین» و «اندیشناک» و «دلتنگ» میگویم: «بی اعتنا» و این را هم خیلی آهسته بر زبان می آورم چون حتا نمایش «بی اعتنایی» میتواند بسیار قویتر و اثرگذارتر از این ثبت باشد.
و حتا ژولیدگی بانویی که تازه از خواب برخاسته و کسالتش هیچ معنای ارزشی و احساسی عمیقی ندارد، باز هم میتواند بهتر به تصویر کشیده شود.
در عناصر این چهره _ برخلاف موها _ هیچ اثری از پریشانی نیست.
این چهره میتواند آبستن بسیاری از حالتها و احساسها باشد ولی به هیچ کدام نمیتوانیم چنگ بزنیم و به زبان ساده ی روزمره بگوییم: «ایناهاش».
و همین سردرگمی و ابهام که میتواند در موارد دیگر، مایه ی قوت عکس باشد و گریبان ما را سخت بچسبد، در این مورد انگار که کاری به کار ما ندارد و خوره ی رمزگشایی را به جان ما نمی اندازد.
گوشه ی تابلو نشان میدهد که این خانم در خانه اش (یا هر خانه ای) به دیوار تکیه داده است، و پشت او پرده ی آتلیه نیست.
این یک نشانه است.
شاید این نشانه میتوانست بهتر، خود را بنمایاند اما در هر حال، دلیل حضورش این است که بگوید: «خانه».
و «خانه»، حریم خصوصی و خلوت شخصی را یادآور میشود و خانم با روی گرداندن از عکاس و بی اعتنایی محض به حضور او میتوان گفت «دوربین زدایی» میکند تا همه چیز طبیعی به نظر برسد.
نکته ی دیگر اینکه:
سایه ی تابلو در جهت مخالف سایه ی خانم، قرار گرفته است و به نظر عجیب می آید! چون بیننده، انتظار ندارد که یک نور هم از روبرو (کمی هم از بالا) به این بانو، تابیده باشد!
(این عکس، همه ی ویژگی خود را باید از تک نور و روشنایی طبیعی محیط بگیرد، نه اینکه لامپی هم فرضاً در جهت مخالف نور اصلی، روشن باشد و چنین سایه ی مزاحمی را ایجاد کند.)
اما سایه ی اصلی:
سایه که میتوانست کلید حل این فروبستگی در معنا و نقطه ی عطفی برای همه چیز باشد، رانه ای نیست که پرده از نهفت رازی بردارد و نمایی دیگرگونه از شخص بر دیوار بنگارد.
این خانم، سایه اش هم نمیخواهد حرفی بزند.
فراموش نکنیم که خاموشی نیز باید سخنی بگوید تا شنیده شود.
و اگر خاموشی و تنهایی را میخواهیم به تصویر بکشیم، اینها باید زبان بگشایند و از گوشه گیری بپرهیزند، نه اینکه هنگام نمایش نیز دم فرو بندند و چهره بپوشانند.
سالها پیش لطیفه ای ساخته بودند که: «شخصی داشت به نوار خالی گوش میداد و گریه میکرد؛ گفتند: چکار میکنی؟ گفت: بیچاره خواننده اش لال است.»
کمی درنگ در این داستان _ که هدفش شوخی و خنده است _ ما را به نکته ای بس جدی و حقیقتی بس بزرگ، رهنمون میشود.
و در پایان: فراموش نکنیم که ما تنها همین یک عکس را اکنون نقد و بررسی میکنیم، نه کارنامه ی عکاس گرامی را (که میدانم درخشندگیهای بسیار دارد).