نشد یه موضوع مطرح بشه،و بتونیم بدون جبههگیری و پیشفرض ، یه گفتگوی سالم و بدون حاشیه داشته باشیم که منتج به نتیجه درست بشه .
نشد یه موضوع مطرح بشه،و بتونیم بدون جبههگیری و پیشفرض ، یه گفتگوی سالم و بدون حاشیه داشته باشیم که منتج به نتیجه درست بشه .
شما هر تیری که می خواهید پرتاب کنید و هر چند نفر که می خواهید باشید. مهم این است که آن تیرها به من نمی رسند. در اندیشه ی خود باشید.
اینکه شما فکر می کنید من خارج از موضوع می نویسم، ارتباطی به من ندارد و مشکل از فکر شماست.
بله در هر گفتمانی، حداقل این است که بتوانیم بر زبان مادری خودمان مسلط باشیم و مقصودمان را درست برسانیم.
غلط املایی پیشکش، زبان مغلوط و جمله بندی های نامفهوم، هیچ ربطی به اشتباه تایپی ندارد. وانگهی، روی کیبورد، کلید حرف «ز» کجا و «ض» کجا؟! «عا» کجا و «آ» کجا؟! بگذریم.
شما اساس سخن و اندیشه ی ما را زیر سؤال می برید و می گویید حداقل ها را برای ورود به گفتمان ندارید.
آنگاه زبان نوشتاری مغلوط و نامفهوم خود را امری پیش پا افتاده می شمارید و می گویید باید به چیزهای مهمتر پرداخت! چیزهای مهمترتان را هم دیده ایم.
اما خانه از پای بست، ویران است.
داشت می شد، نگذاشتید!
نخستین پاسخ من به شما در این تاپیک چه مشکلی داشت که آن را برنتابیدید؟!!
بگذریم.
دوست عزیز ،
بهتر است حدومرز را نگهدارید و بیش از آن نروید .
وگرنه همه میتوانند دهان بازکنند و این هنر نیست .
اینکه شما مطالب من را در اینجا نخوانده اید ، دلیل نیست که دیگران هم نخوانده اند و همگی موجودند و و لایک ها هم موجود.
اما اگر کسی بسیار کتاب خوانده ، باید در کلام اش دیده شود و گرنه پس به چه کار آمده ؟
دیگر اگر کلمه " رفرنس" و" مرجع " از نظر شما بیگانه است و نشانه چنان و چنان که معلوم است که با شما جای گفتگویی مانده ؟ نمانده که همان که قبلن گفتم .
ضمن اینکه اینها تمسخرآمیز نیست . بلکه اصل کلام است .
اما بگذارید ببینیم این به اصطلاح نقدهای شما چه دارند ؟اصلن بگذارید حالا که اینطور شد برای شروع کلام شما را نقد بنویسم .
در همان عکس شماره 37 ، بر آن عکس ضعیف نوشته اید :
"آنگاه که عکس از بالا به پایین در حال کامل شدن بود، من نمی دانستم با چه چیز روبرو خواهم شد!
آیا این یال بلند و سپید یک اسب جوان و چالاک است؟ نخست به این انگاره ی شیرین، چنگ زدم. "
استفاده از جناس در کلام و اقسام تشبیه در کلام راهکاری دارد و ویژگی هایی .
به نظرم این جمله تشبیه نیست بلکه اغراق است .
چرا ؟
این که من بگویم موی بلند تو/او مانند یال اسب است .
این یک گفتگو است از باب تشبیه . اسب : " مشبه " . فرد : " مشبه به " موی تو : "وجه شبه" ، که بین موی اسب و موی فرد یکسان است ، در خصوصیتی : مثلن زیبایی یا رهایی ، از طریق ادات تشبیه : "مانند ، چون "
حال در این جمله از ادات تشبیه استفاده نشده و برعکس این تشبیه بر سوال وارد شده . تو گویی واقعی است .
خب میخواهیم چه بگوییم ؟
بگوییم " موی آشفته مرد چون یال اسب است " ؟
بگوییم " چنان موها زیباست که به یاد یال اسب افتادم "؟
در هر دو صورت بیان این جمله به اشکال بالا ، تشبیهی است درست و بیان آن به شیوه ای که شما گفته اید یعنی اغراقی ناستوده و دروغین .
تفاوت است بین تشبیه و اغراق .
چرا ؟ چون شما هیچکدام از جملات بالا را نمی گویید بلکه در جمله ای اغراق آمیز وانمود می کنید که تصویر شما را فریب داده و آنچنان موی فرد با اسب شبیه است که شما گول خورده اید .
در حالیکه اصلن اینطور نیست .
چه اگر در چنین عکس واضحی ، من نتوانم فرق یال و اسب را تشخیص دهم ، مشکل از بینایی من است .
چه هیچ شباهتی بین این دو وجود ندارد . به ویژه اینکه اگر چنان که ادعا می کنید تصویر را از بالا شروع به خواندن کرده اید ( که خواهم گفت این هم یک اشکال در تصویر مذکور است ) ، آن یقه برآمده به آن زمختی را چرا ندیده اید ؟
و کدام اسب است که کاپشن یقه بلند بپوشد ؟! همان که یک خط پیش از آن خلاف اش را گفته اید و به آن اشاره کرده اید .
برویم به یک جمله دیگر شما :
" من راز و رمز این عکس را در گوناگونی اشکالی یافتم که موهای سپید پیرمرد به ذهن متبادر میتوانند کرد.
موی سپید یا بقول سعدی: «برف پیری» برای من نخست، یادآور یال اسب بود. سپس احساسی از ریزش آبشار در من برانگیخت. با نگاهی بیشتر، این موها مرا تا دریاها نیز بردند. آری، چقدر حالت این گیسوان به امواج متلاطم دریا که خیز بر می دارند و پیش می تازند و فرو می ریزند، می ماند! "
یک جناس دیگر . این بار از نوع " مجاز غیرمرسل " که " علاقه در مجاز " در اینجا شباهتی است که بین "سفیدی برف" و "سفیدی مو" به ظاهر وجود دارد ( البته به گفته سعدی و برگرفته توسط شما . اما مهمترین بخش در اینگونه مجاز " قرینه در مجاز " است که بدون آن مجاز اصلن معنا پیدا نمی کند .
اما بگذریم : باز باید از این جمله بفهمیم که :
" برف سفید نشاندهنده موی سفید مرد است و موی سفید ( برای من گوینده ) نشاندهنده تجربه "
اما باز این باطل است. چرا که آقای آبایی به درستی اشاره کردند که هر سفیدی دیگر سفید نیست !! بلکه امروزه جوانان نیز موی جوگندمی فراوان دارند . اما در عکس چه ؟
آیا اگر من همینطوری از آفتاب عکس بگیرم . کسی می تواند بگوید : " تو میخواهی روشنگری کنی ؟و من چشمانم به آگاهی گشوده شد ؟"
خوب شاید بگوید .
اما این مجاز آنچنان دور از ذهن و عادی و نخ نماست که هیچ ارزش هنری ندارد . چرا که همه صنایع کلامی اگر در زیبایی هنری به کار برده نشوند ، هیچ ارزشی ندارند .
باز می گویید :
" مگر او نمی تواند مردی سرشار و دریا دل باشد؟! مگر نمی تواند از همه ی تصویرهای توانمندی که موهایش در خیالم نقش میزنند، بزرگتر بوده و بسا فراتر رفته باشد؟!
او یک انسان است و راستی که هر نمایی و هر گوشه ای از وجود انسان، دیدنی و اندیشیدنی است. "
اینها همه تصوراتی است بسیار کلی که هیچ ربطی به عکس موجود ندارد . چرا ؟
به همان مثال بالا . باید برای استفاده از صنایع یا استعاره یا مجاز ، هنرمند ، حداقل از همان صنایع بهره ببرد .
مثلن آیزنشتاین ، سه مجسمه از شیر را یک به یک نشان می دهد . و پشت سر هم :نخست یک شیر خفته را نشان میدهد . در نمای بعدی شیر نیم خیز و نمای بعدی یک شیر غران . در اینجا آیزنشتاین ( به عنوان تئوریسین و هنرمند مونتاژ که صنایع ادبی را وارد سینما کرد و تحت تاثیر آثار دیکنز ) یک استعاره و یک مجاز خلق می کند . ( " قرارگرفتن شی یا کلام در غیر جای خودش " ) او می خواهد از طریق این سه نما بگوید که " توده مردم که چون شیری خفته است اینک بیدار می شود و به خروش در می آید "
ایزنشتاین از طریق سه نمای پیاپی ( همجواری ) و در قالب خوانش خطی و پی در پی طبق یک الگوی مشخص این را ایجاد می کند . مثلن اگر او یک شیر را نشان میداد به این بیان میرسید ؟ پاسخ : قطعن خیر .
ایا اگر ترتیب این عکسها جابجا بود باز به این معنا می رسید ؟ پاسخ : قطعن خیر .
چرا ؟ پاسخ : همان اصولی که گفتم . اصول استفاده درست و اصولی از صنایع ادبی و یا تصویری .
آیا عکس مورد نظر ما ، چنین قدرتی دارد ؟
پاسخ : قطعن خیر .
آیا تشبیه و مجاز شما درست است ؟ پاسخ : خیر . چون انقدر تصویر از نشانه ها خالی است که همانطور که جناب ابایی هم گفتند ،این بیشتر خیال پردازی است و انقدر نوشته و برداشت شما از تصویر شخصی است که تمثیل و مجاز شکل نمی گیرد .
باز گفته اید :
" پیرمرد در خاموشی و تاریکی مبهمی، فرو رفته و تنها این موی روشن و بلند اوست که جلوه دارد و سخن می گوید.
ما فقط موهای پشت سرش را می بینیم. "
از کجا به این رسیده اید ؟ ما که اصلن صورت مرد را نمی بینیم !! کدام خاموشی . مگر عکسهای دیگر کلام یا موسیقی دارند ؟ مگر عکسهای پرتره دیگر حرف می زنند ؟ که این مرد می زند . آیا باز برداشت های شما شخصی و نامرتبط نیستند ؟
بگذریم . اینک در پایان متن خود می گویید :
" یقه ی لباس هم البته از پشت، گویی که دهان گشوده و نیمی از این موهای چون امواج را در خود فرو بلعیده است. این نکته را نیز میتوان از چشم اندازی دیگر دید و پژوهید. "
نمیدانم چرا تا پایان نوشته خود این یقه را ندیده اید ؟
آیا عکسی که نشانه هایش انقدر ضعیف و نامرتبط است عکس خوبی است ؟
و در پایان از همه نوشته های خود این جمله شعاری را که سرلوحه همه نوشته های دیگرتان نیز هست ، استخراج کرده اید :
"آری، همیشه نگاه و حالت چهره و اندام ما نیست که سخن می گویند. گاه چند تار مو اینهمه داستان در خود نهفته دارد! "
باز برداشت شما انقدر نامحتمل و شخصی است که هیچ ارتباطی با عکس مورد نظر ندارد .
اگر داشته باشد چه ؟
خب اگر چنین است پس هر بچه ای که شاتر دوربین را نیز ناخواسته فشار دهد یک هنرمندی است قهار که چون لابد پرزهای فرش را می توان بسیار معنادار دانست .
جملات شعاری دیگری چون " جهان ما جهان معناست " نیز از همین دست شعارهایی هستند که شاید به طور کلی و خارج از موضوع درست باشند ، اما به هیچ وجه به موضوع مورد بحث ربطی ندارد . اگر اینطور باشد که همانطور که گفتم از هر تصویری باید بگردیم و هنر استخراج کنیم .
تصور از هنر این است که باید در چارچوبی درست و زیبا و منطقی از کلام و یا نشانه های بصری یا تصویری یا آوایی یا ... استفاده کند که این نشانه ها معنادار باشند . وگرنه چه چیزی سعدی را سعدی می کند و یک دیوانه را که کلمات را همینطور کنار هم می چیند ، یک دیوانه ؟؟!
و آیا سعدی ها بسیارند ؟
هر کسی که از زبان فارسی استفاده می کند و از صنایعی چون تشبیه ، مجاز ، استعاره ، آیا کلام اشان ارزش هنری و ماندگاری دارد ؟؟
و در پایان . خود شما به درستی منظور مرا بیان کرده اید . بله . از نظر من نوشته های شما نقد نیستند .
جناب آبایی هم به درستی و رک این را گفتند .
من هم .
حالا اینها چه هستند ؟ کلامی شیرین با الهام از یک اثر هنری . اما نه یک نقد اصولی و منطقی . چون هیچ یک از نقاط قوت و ضعف اثر را شناسایی نمی کند . چون یک سره تمجید و تملق اثر است .
چون به شدت شخصی است و از هیچ راهکاری عمومی و شناخته شده استفاده نمی کند .
چون نمیگوید چرا به این برداشت رسیده ؟ بلکه تعریف و تمجید و ثناگویی می کند .
و توصیف نمی کند چرا از نظر او این عکس خوب است یا بد ؟ معیارهای ارزیابی او چیست ؟ بر چه مبنایی و بر چه اصولی به این برداشت رسیده ؟ و دیگران چگونه می توانند از همان راه ها به همان نتایج برسند ؟
بلکه چون خود به معنایی از پیش اعتقاد دارد مثلن " جهان ما جهان معناست " می کوشد آن را به زور در هر چه می بیند و یا می شنود بچسباند .
دوستان برای مطالعه بیشتر منظورم دقیقن پست 4 این گفتگوست :
نقد عکس شماره ۳۷
ویرایش توسط کوروش : Friday 24 May 2013 در ساعت 22:22 دلیل: اصلاح تایپی
پس فلسفه وجوديه اين تاپيك نقدچيست؟ انها كه دانشش راندارندننويسندوانها هم كه تحصيلات دارند منابع محدود ودانش ناقص، پس نقدايشان هم مشكلداراست!؟؟ پس اين تاپيك برايم سوال شد براي كيست؟ براي همان مثلا چار-پنج نفرهميشگي؟
ببين احمدجان ، اين نظرمن هست واگه نادرست يا درسته كه ديگه بماند. من فكرميكنم كساني كه. انقدر اطلاعات دقيقي از نقدو عكاسي دارندكه حتي رفقاي دانشگاه رفته نيزبه ازايشان عقب باشند، معمولا وبلاگ،فتوبلاگ، سايت وهمچين چيزي دارنديا در سايتهاي مخصوص نقداگرباشدو... قلم ميزنند واينجا كمتر مي ايند. كما اينكه نامداراينچنيني هم تا به حال نديده ام در اين تاپيك! بنابراين به نظرمن اينجا محل يادگيري ست. وشما و تعداد زيادي از بچه هاي اين فروم صاحب دانشند. نگوييدنيستيد!اينقدركه جلوي اشتباهات در نقد و اشتباهات در برداشت نادرست از بعدفني عكس يا بحث منطقي عكس را متوجه بشوند، را داريد.
پس هركسي كه علاقمندبه نقداست ميتوناداينجا يادبگيرد، نه اينكه نيم صفحه مطلب نادرست بنويسد، كه براي اغازبا برداشتهاي سه-چهارخطي ويامشاركت در فهم نقدونوشتهاي گنگترنيز...
به هرحال من قصداثبات حرفهايم رانداشتم احندجان، فقط نظرم رادادم. جدلي نيست شايدسخنان شما با هدف ايجاداين تاپيك بهتر جورباشد. جناب دكتر بهتر ميدانند.
ماهم ارادتمنديم به خدا.
ازهمه هم براي اف تاپيك عذرخواهي ميكنم هدفمان خيرخواهانه بود به علي...
جناب کوروش
نخست اینکه بهتر بود در همان تاپیک شماره ی سی و هفتم می نوشتید.
اما نقد نوشتن بر نقد، آرامش خاطر و تسلط بر اعصاب و هدفی والا می خواهد، نه اینکه کسی برای سرکوب کردن و ضربه زدن به کسی، قلم در دست بگیرد یا به اصطلاح امروز: پشت کیبورد بنشیند.
می گویید چه ربطی دارد؟ ربطش این است که چیزهای بی ربط و دشمنانه می نویسد و سخنش بی ارزش می شود.
شما سخنی را که بارها با بیانهای گوناگون گفته ام، نخوانده اید و اکنون در مقام پاسخگویی به آن برآمده اید!
من کجا گفته ام که موهای آن مرد، یال اسب یا موج دریاست؟!
این بدیهی و آشکار است که این عکس، نمایی بسته از موهای پشت سر یک انسان است که بخش بزرگی از عمرش را سپری کرده است.
سخن بر سر این بود که پیچش موها و حالت آنها، اشکالی را به ذهن می آورند که یال اسب و موج دریا یا آبشار، از همه ی این اشکال قویترند.
من نشانه ها را دنبال کردم. ضمن اینکه پافشاری من تنها بر این همانندی ها نبود.
من در نوشتار خود، شخصیت مبهم و رازآلوده ی یک انسان را در پیچش موهایش به نظاره نشسته بودم.
عناصر محدودی در تصویر، نمایان بود و بیننده، چاره ای نداشت که یا چون شما بگوید به علت کمبود این عناصر، عکس را باید باطل بخوانیم و یا چون من از همان عناصر محدود، بهره بگیرد و بکوشد بیشتر ببیند و بیشتر بداند.
آنچه که در این انسان، نهفته بود (در کادر نبود) همه ی آن راز و رمزی بود که بیننده را به بیشتر دیدن و اندیشیدن، ترغیب می کرد.
بیننده می خواست به همین عناصر موجود و اندک، چنگ بزند و به دانسته ای برسد، به احساسی برسد.
و من به این احساس رسیدم و آن را برای دیگران تشریح کردم.
برخلاف شما حکم صادر نکردم که این تصویر می خواهد این را بگوید و بس!
اما شما که به عکس در تمام زمینه ها نمره ی منفی داده و به تشکر چند نفر دلگرم بودید، سختتان بود که ببینید من توانسته ام از عکس، چیزی بیرون بکشم و به چیزی برسم.
آیا نقد من جای شما را تنگ کرده بود و یا از تعداد تشکرهای شما می کاست؟! از چه می هراسیدید؟!
مگر نمی گویید که تعداد تشکرهای شما بیشتر بود؟ پس نگرانی تان از چه بود؟!
بقول خودتان نشانگر حرف درست، تعداد تشکرهاست و سهم شما بیشتر بود. یعنی بقول شما همه نادرستی سخن من را دانسته بودند! بسیار خوب، پس از این بابت نمیتوانست نگرانی وجود داشته باشد که مبادا سخن نادرست من همه ی کاربران را با خود همراه کند و به سراشیبی سقوط ببرد!
نگرانی شما تنها از این بابت بود که می دانستید و هم اکنون نیز می دانید که در سخن و نگاه من به عکسها، نکته هایی هست که درخور درنگ و اندیشیدن می باشد و شما این را بر نمی تابید. انسان در برابر هیچ و پوچ که اینهمه موضع نمیگیرد و جوش نمی زند و گریبان نمی دراند!
اما اگر می خواهید در مورد عکس سی و هفتم باز هم نظر مرا بدانید، به همان تاپیک مراجعه بفرمایید و آن همه نوشته ای را که سرسری و با پیشداوری از آنها گذشته اید، درست و دقیق بخوانید.
اینکه انسان، ارزشمندترین است شاید برای شما شعار و یا سخنی بیهوده و موضوعی برای به سخره گرفتن باشد. اما برای من نه!
ناگفته نماند که این پاسخ را نیز برای دیگران نوشتم و شما بهانه بودید. اما دیگران بیش از این نیاز به درک بدیهیات ندارند و نوشته ها خود گویا هستند.
چه خوب که آدرس تاپیک مربوطه را هم گذاشتید.
.
!!!!!
دوست عزیز اشتباه تصور نکنید . برای من واقعن مهم نیست که شما چه می اندیشید ؟ چون سطح و بار کلام شما و طرز تفکر شما تا الان کاملن برای من محرز شده . همینطور با مطالبی چون " با من مشکل شخصی دارید " و از این دست جملات و تعبیرها: " نگرانی " !
یا اینکه من اصلن هدفی نمی بینم که بخواهم تیری بیاندازم .
شما تا ابد فرصت دارید هر چه می خواهید بنویسید . چون من تکلیف ام روشن است و آنچه که باید می دانستم را می دانم . فقط توضیحی بود برای دیگر دوستان . ضمن اینکه بیش از این نیز بر عهده آنهاست و قضاوت با ایشان است .
من فقط خواستم به دوستان بگویم که چرا این جا دیگر بار مثبت ، دستکم برای من ندارد و در پست قبل به تفصیل نوشتم . و چون دیدم که برای برخی از دوستان ، ممکن است سوتعبیر ایجاد شوم ، و اصرار خودتون بر نوشتن نقد ، نقدی بر کلام شما نوشتم . ضمن اینکه بله . کاملن موافقم و پیشنهاد می کنم دیگران نیز آن پست را بخوانند .
دیگر بیش از این صحبتی باقی نمانده .
تجربه نشان داده که این بحث ها به کجا می انجامد .
در مورد عکس، دوستان نوشتههای جذابی نوشتند.
عکس، نمونه خوبی است از تکثر. تکثر در قاب، تکثر در تصویر، تکثر در مفهوم. عکس در عکس. قاب در قاب.
عکس نمونه خوبی است از اعوجاج در واقعیت. تغییر شکل. تغییر ظاهر اشیاء و آدمها.
عکس نمونه خوبی است از ایجاد ابهام در واقعیت. ایجاد کنجکاوی در مخاطب
عکس نمونه خوبی است برای روایت. روایت داستان. داستانی که دوست داریم بسازیم.
عکس نمونه خوبی است از ستایش عکاسی. ستایش لحظهها. ستایش ثبت. لحظاتی که منجمد شده اند چه برای آنها که در عکسند و چه برای ما که آنها می بینیم.
عکس نمونه خوبی است از ارتباط چشمی مستقیم بین سوژه و ما. این ارتباط چشمی اما ویژگی خاصی نیز دارد. سوژهای که دست به دوربین است و ما را می نگرد. بهت و تعجب. سوژه ای که خود شکارچی لحظه است و شکار شده است. شاید مهمترین جزء عکس باشد.
.....
عکس فوق کاری است از دوست عزیز، فرساد غفاریان. فرساد دید خوبی دارد و این دید خوب در عکسهای او خود را نشان میدهد. برای او آرزوی موفقیت دارم.
......
در مورد بحثهایی که بین دوستان درگرفته است، واقعا خودم را در حدی نمیبینم که بخواهم حرفی بزنم. نه از لحاظ نظری و نه چیزهای دیگر. دوستان خود صاحب تعقل هستند و بالاتر از من. فقط امیدوارم
این بحث ها باعث دلگیری طولانی مدت نشود که همگی تنها برای یک علاقه مشترک در اینجا جمع شدهایم.
امیدوارم که باز هم باشید و در مورد عکسهای آینده نیز به ما بگویید.
ویرایش توسط nmroshan : Friday 24 May 2013 در ساعت 22:38
سلام
ممنون از آقای روشن عزیز بابت لطفی که دارند و عکسی از عکس های من رو جهت نقد انتخاب کردند. و تشکر فراوان از دوستان عزیزی که نقدهای خوبشون رو با من و دوستان دیگر به اشتراک گذاشتند.
و اما در مورد عکس:
محل عکاسی جایی شبیه به یک گالری آثار هنری در خیابان استقلال استانبول هست. جای عجیبیست و من از آخر نفهمیدم که چیست!! همیشه دیوارها خالیست ولی دفعه آخری که دیدم و این عکس رو گرفته بودم دو سه تا قاب خیلی بزرگ که اگر اشتباه نکنم مرتبط با مسائل تاریخی استانبول بود بر روی دیوارها نصب بود. در وسط سالن و درست مقابل درب ورودی اون این طلق های شیشه ای به سقف نصب شده و در حال چرخش هست. رفتم و از جلوی در چند تا عکس از آنها گرفتم و کنار که رفتم دیدم با این کارم توجه مردم رو به اونها جلب کردم و چند نفری جهت تماشا و گرفتن عکس جمع شدن! اونجا بود که به ذهنم رسید که کمی عقب تر از جمعیت بایستم و از انعکاسشون در این طلق ها عکس بگیرم. و نتیجه کار این شد که میبینید. البته همینطور که دوستان میدونند خیلی علاقه ای به سیاه و سفید کردن عکس ها ندارم و اکثر عکس هام رنگی هستند. در مورد این عکس به علت انعکاس های مختلف عکس رنگی خیلی شلوغ بود و وایت بالانس ها هم در قسمت های مختلف عکس یکسان نبود. این شد که تصمیم گرفتم که عکس رو سیاه و سفید کنم.
یکی از نکاتی که به نظر خودم در این عکس وجود داره و خیلی به عکس کمک کرده ایجاد شدن انعکاس ها در طلق ها و در نتیجه ترکیب شدن انعکاس ها با هم هست. مسلما اگر به جای طلق ها، آینه قرار میداشت چنین تصویری خلق نمیشد.
کیاوش عزیز
عرض بنده این نبود که کسی ننویسد جز آنها که صلاحیتشان احراز شده باشد...
همه بنویسند...خیلی همه خوبه...هرچی بیشتر بهتر...اما پرت از موضوع نباشه...اگر در هر نوشته ای یه دیدگاه تازه وجود داشته باشه و از زاویه جدیدی به عکس نگاه شده باشه،خیلی هم عالیه...
اما متاسفانه اینطوری نبوده...
در مورد اینکه اهداف این تاپیک چی بوده هم بهتره خود جناب روشن توضیح بدن...
اگر به قول فرمایش شما این تاپیک آموزشیه،آیا ما نباید انتظار آموزشی درست داشته باشیم؟
مطالبی که در تاپیک نقد ارسال میشن،آیا حداقل ویژگیهای یک نقد استاندارد رو نباید داشته باشن؟
کاربر تازه کاری که به مطالعه این تاپیک میپردازه،راجع به نقد چه تصوری میکنه؟نقد درست چیه؟
اتفاقاً به نظرم این سوال ، سوال خوبیه!ماهیت وجودی این تاپیک چیه؟
قرار فقط یه خلأیی رو در فروم پر کنه و همین ده بیست نفری که به این مباحث علاقمندن رو سرگرم کنه و مجالی باشه برای بروز توانمندیهای ادبی!؟ ؛ یا قراره در کنار اینها بار آموزشی داشته باشه و باعث بشه از غور در این مباحث لذت یادگیری و آموختن در باب عکاسی رو هم ببریم؟