چند هفتهایست که در پهنهی سخنوری و هنر خورآيانزمين، فرورفتهام. از زمان بهره برده و به آموختن زبان پارسی پرداختهام. آنچه تاکنون مرا بازداشته تا به آموختن زبان تازی بپردازم، از يکسو بيزاری زادی من به زبانهای سامی است و از سوی ديگر پهناوری گزارشناپذير اين زبان دشوار با مرز چهارهزار ريشه که در دو تا سه هزار سال ريخت گرفته.
به وارون، زبان پارسی، زبانیست بسيار ساده و آسان؛ اگر دبيرهی تازی نبود که هميشه پنج، شش نويسه کمابيش يک سدا واگويی میشوند و نشانهها نيز روی واژهها گذاشته نمیشود که دشواریهايی در خواندن و نوشتن پديد میآورد. به هر روی، آسودهدلام که در 48 تسو(ساعت)، دستور زبان پارسی را فرابگيرم. اين هم به رهنمون يکدندگی با "پيير". اگر او بسيار گراينده است که با من به همآوردی برخيزد، اين گوی و اين ميدان. زمانی را که برای فراگيری زبان پارسی در نگر گرفتهام، دستبيش سه هفته است، کنون اگر سرور پيير توانست در دو ماه اين زبان را بهتر از من ياد بگيرد، میپذيرم که او در زمينهی فراگيری زبان از من بهتر است.
برای "ويتلينگ" بسيار دريغمندم که پارسی نمیداند، زيرا اگر آشنايی با اين زبان داشت میتوانست «آن زبان جهانی را که در آرزو داشته، بيابد». به باور من پارسی تنها زبانی است که در آن پوييدهی(مفعول) بيميانجی و باميانجی نيست.