این ساده انگاری است که دستیابی به « زبان واحد » در جهان را همچون بهشت، آرزومند باشیم.
زبان واحد یعنی فرو کاستن انسان به یک فرهنگ و یک اندیشه و یک منش!
و یک یعنی هیچ!
زبان، زیستگاه و نمود اندیشه و فرهنگ و منش انسانهاست.
زمانی که می گوییم ای کاش همه ی جهانیان به یک زبان، سخن می گفتند تا به هم نزدیکتر می بودند، اگرچه نیت خیرخواهانه و بشردوستانه ای را با این آرزو به نمایش میگذاریم اما آنچه که پس از تحقق فرضی این خیال در جهان اتفاق می افتد، رویدادی بس شوم، غیرانسانی و ضدبشری خواهد بود.
آنچه که انسان، امروزه هست و بدان می بالد، برآمده از گوناگونی نژادها، تعدد آراء و تکثر و اختلاف اندیشه هاست.
اگر همه یکدست و یکسان باشند، نه رقابتی خواهد بود و نه کوشش و انگیزه ای برای فرا رفتن و به برترین جایگاه رسیدن!
مهمترین عامل پیشرفت در میان انسانها همین حس رقابت و مخالفت کردن و جنگیدن و اول شدن است.
همین آمریکا را که تنها ابرقدرت جهان است اگر می شد حصاری به پیرامونش بکشیم و راه داد و ستدش را با کشورهای دیگر ببندیم، در خود فرو می پاشید.
و باز هم اگر می شد قلمرو آمریکا را به سرتاسر کره ی زمین، گسترش دهیم (یعنی تمام کشورها یک کشور شوند) باز هم فرو می پاشید.
بقول نیچه: « برای آن که نژادگی در کار باشد، نژادگان بسیار می باید در میان باشند و نژادگان گوناگون. »
(مترجم « نژادگی » را به معنای اصالت، اصیل بودن و ریشه داشتن به کار برده است.)
اما اگر کسی گمان میکند که نژادها و فرهنگها و اندیشه های گوناگون میتوانند یک زبان واحد داشته باشند و زبان، هیچ ارتباطی به نژاد و فرهنگ و اندیشه ندارد، پیداست که ماهیت زبان و گستره ی نفوذ و اثرش را نمیشناسد!